یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


واقعه وفس


واقعه وفس
منظومه‌ای که در ذیل چاپ می شود اگر چه بسیار سست و کاملا عوامانه است ولی اطلاعات مفیدی درباره واقعه‌ی وفس آشتیان در سال ۱۱۳۶ در موضوع لشکرکشی خانک پاشا همکار احمد عارف پاشا به ناحیه اراک در بر دارد که برای تدوین تاریخ آن ایام سند قابل اعتمادی است.
بحمد خالق هفتم سموات / دعا خوانم بدفع هر بلیات
از آن پس مصطفی را نعت گویم / زبعدش مرتضی را مدح گویم
حسن باشد امام مشرقینم / شهید تشنه لب یعنی حسینم
علی بن حسین آن سرور دین / زبعدش باقر آن دارای تمکین
امام و رهبر جمله خلایق / بحق ناطق مسمّی گشته صادق
بود موسی کاظم شمع ایمان / علی موسی الرضا شاه خراسان
تقی متقی آن رهبر دین / علی بن محمد سرور دین
ولای عسکری باشد بجانم / غلام مهدی صاحب الزمانم
□□□
دمی از خواب غفلت شو تو بیدار / زمانی گوش هوشت را بمن دار
بنظم آرم حکایتی جهانسوز / که چه بر سر وفس آمده هم در آنروز
بسال «غ» و «ق» و «لو» زهجرت / گذشته بود ای اهل بصیرت
دوشنبه بیست و نه از ماه قربان / تجاوز کرده بود ای اهل ایمان
که ناگه لشکر رومی خونخوار / زگردنگاه ووس(۱) آمد پدیدار(۲)
به تخمین ده هزار از لشکر روم / همه خونخواره و بی دین و میشوم
سواره فوج فوج از دامن کوه / بسمت «خانی بر»(۳) گشتند انبوه
خانی پاشای سگ سردار لشکر / مصمم بهر قتل اهل کشور
طلب کردند در دم رؤسا را / زبهر خرج و پیشکش عاظما را
مرزا کاظم ظهیرالدین و داراب / قاضی جعفر اسدالله ارباب
چو شمس الدین و احمد ... ریاگر / روان گشتند نزد خان لشکر
نزول ایشان بشد در خیمه ی خان / چه خانی، صد بتر بودی زمردان
که بعد از گفتگوهای شدیده / عتاب آمیز سخن هایی شنیده
پس آنگاهی مقرر که فی الفور / خراجات سپاه حاکم جور
در این باب چون مجّد بودند کارباب / مرخص شد ظهیرالدین و داراب
کنند و جمع بزودی هم تقبل / تدارک سرعت و رو در توکّل
چه شد نزدیک تقبّل با خراجات / سپارند بالتمام بر خان بدذات
که سنیان همه در انتظارند ز راه دشمنی حیله بر آرند
بدند جمعی ز سنیان مقرّب / به نزد خان پاشای مکلّب
شنیدستم که صلح انجام دارد / ز راه شیطنت ناکام دارد
شدن با هم موافق حیله سازند / که شیطان را از آن دس بازدارند(۴)
که ناگه از پس دیوار باغی / زدن گولّه بصدر کُرد یاغی
خبر بردن بنزد خان بی دین / که کشت ووسی غلامت از ره کین
بیک دفعه مقرر شد که های ده(۵) / تمامی لشکری از که و از مه
سوار گشتن بمرکب های رهوار / دوانیدن بسمت ده بیک بار
تمامی مردم ووس ناامیدان به پشت بام بُدن چون بید لرزان
که آیا بر سر ایشان چه آید / بحسرت ناامیدان را چه باید
نظر کردن همان دم سمت عسکر / که دریای قشون جوشیده یکسر
بوقت عصر بیست و نه مزبور / بیوم الاثنتین شهر مذکور
بسرعت لشکر غیرمذاهب / محیط ده شدن از کل جانب
چه ملا شاه بابا آن مرد مظلوم / در آن ایام همیشه بود مهموم
ز راه دینداری با دل سوز / مناجات با خدا کردی شب و روز
همی گفتی که ای قاضی حاجات / بر آورنده ی جمله مهمات
ز شر دشمنان دین را نگهدار جمیع اهل ووس ای حی ستّار
همگی اقربا همسایگان را / طلب کردی و گفتی این بیان را
که ای یاران چه باید کرد ما را / از این ورطه خلاصی نیست ما را
جمیعاً سر به زانوی تفکر / نهاده مینمودندی تحسر
زنان و دختران از خوف لشکر / سراسیمه دوان با دیده ی تر
در این اثنا رسیده لشکر روم / محیط خانه ها گشته در آن بوم
بیک لحظه تمامی را بخواری / بکشتند و نکردند هیچ یاری
بقتل مردم بیچاره مسکین / بکش بکش نمودند از ره کین
کنم تعداد مقتولین در این آن / ز مرد و امر دو زن گردد آسان
بقدر پنجهزار و کسر باشد / هر آنکس بشنود در قهر باشد
تمامی عورتان عریان و گریان / به پیش انداخته با سینه بریان
ز آغوش زنان طفل دوساله / ز دوساله گذشته بل سه ساله
گرفتن در جوال و جمع کردند / بگودال زمین مدفون نمودند
همگی کودکان زنده در خاک / صدای آه و افغان رفته افلاک
جمیع مادران شیون نمودند / مخالف مذهبان خواری فزودن
چه دختر چه پسر یکسر ببردن / اسیر کرده به معسکر سپردن
بقتل آورده ان مردانشان را / بآتش سوخته بنیانشان را
تمامی سید و از غیر سید / چو سید زاده و از غیر سید
فضیحت را و رسوائی چه گویم / قیامت نامده آمد چه گویم
از آندم تا بصبح یوم ثلثا / کشیک ووس میکردند آنجا
قتیل دشمنان شه قاضی جعفر / اسدالله و پس یاران دیگر
ظهیرالدین هم با جمع دیگر / بکوه «خانی بر» از خوف لشکر
نهان بودند آنجا یکشب و روز / قضا افکند ایشان را بدان سوز
گرفتند و بصد خواری بکشتند / وّلی شیرخواره اش را دل بخستند
خدایا قطع سازی لشکر روم / رسانی صاحب ملکت بدین بوم
بعد از آن مردم بیچاره ی وفس از ذکور و اناث و کبیر و صغیر که از خوف رومی گریخته و به صحرا و بیابان پراکنده شده و عساکر نکبت مآثر تعاقب ایشان کرده بعد از مراجعت که شب چهارشنبه باشد خانه ها بآتش زده و دوباره غارت و تالان کرده و طفلکان را میگرفتند و به آتش میانداختند. بشنو
پس آنگه لشکر بنیان ضلالت / زعثمانلو و کُرد با جهالت
نهادن روبه صحرا و بیابان / تعاقب کرده ووسی را در آن آن
بنات النعش وار هرسو دویدند / مغارات جبل ری خود خریدند
بهرجا زن و مردشان بدیدند / تمامی را زخنجر سر بریدند
زنان و دختران را چون نجستند / به بردگی همه را دل بخستند
ز آغوش زنان کودک گرفتند / بعنف و کین ز کُه پرتاب کردند
در آن صحرا و باغات و بیابان فراوان رخته بد اطفال بی جان
زشیر خواره و غیر شیر خواره / کنم تعدادشان با قلب پاره
ششهزار در حساب آمد تو بشنو / هر آنکس بشنود گردد غمش نو
چو خور روشنائی خود را نهان کرد / شب چهارشنبه را خواهم بیان کرد
چراغ شعله افروخته آن شب / دوباره سخت غارت شد در آن شب
در آن شب کودکان خردساله / اسیر بی پدر با آه و ناله
چه خونه ها به آتش شعله ور شد / اجل کودکان نزدیکتر شد
در آن دم سنیان مردم آزار / یکایک کودکان انداخته و زار
کتاب و کاغذ و قرآن تمامی / بسوختند و ببردند شادکامی
چو صبح روز آدین چهره بگشود / یقین گردید محرم غره بنمود
بکوچا کوچ دست کردن رومی / شدند شادی کنان در مرز بومی
شریعت پیش و مرزا کاظم در آن دم / سر پردگیان گردید از غم
بقرب پنجهزار از زن و دختر / ببرد کی ببردند جمله یکسر
ز وفس تا همدان اطفال بسیار / فراوان رخته با ناله و زار
زنان و دختران عریان و گریان ز دست دشمنان افتان و خیزان
بیابان هم چو دشت ماتم سرا شد / خداوندا تو میدانی چه ها شد
به بلده همدان جملگی را / ببردند و نبود آسودگی را
خدایا نیست سازی لشکر روم / رسانی صاحب ملکت بدین بود
و میرزا کاظم مرحوم را با اسیران که به همدان بردند بگذار و بقیه السیفی که از مردم وفس بکوه ها و دهات از خوف آل عثمان گریخته بودند و مخفی شده بودند، بشنو.
بیا بشنو که بعضی بینوایان / زظلم آل عثمان گشته پنهان
که بعد از کوچ عسکر چون شنیدند / سراسیمه بهرسو میدویدند
از آن جمله رئیس داراب و جمعی / بسمت «روسیان» بودند مخفی(۶)
جفر(۷) هم بود با ایشان بدستور / که یخرجهم من الظلمات الی النور
همه گریان و نالان دیده پر آب / ز جور آل عثمان گشته بی تاب
زکشته پشته در بین محلات / فتاده، سوخته جمله بیوتات
بهرسو آه و ناله بر فلک شد / مگر روز قیامت را اثر شد
پس انگه امر شد از ریس داراب / که نقش بی نوایان را بسرداب(۸)
بروند و بسپرند، نوحه ندارند / قصاص جملگی از حق بخواهند
طلب شد بینوایان را که آیند / میان ده که جمعیت نمایند
همگی را بصبر و شکوه حیلت / نمودند آنگهی رو در نصیحت
و بعد از آنکه میرزا کاظم مرحوم را با اسیران به همدان بردند قصّه آن مرحوم بشنو.
ز بعد آن شنو هجران کشیده / جوان نو رسیده نور دیده
مرزا کاظم، شریعت انتمائی / اسیر درد و هجران و جدائی
مقید دست و پا زنجیر و در غل / که خار گل نشسته روی سنبل
که بعد از مدتی راحت نمودند / ولی از غم دل او را خزیدند
مرخص شد ز قید آل عثمان / دل پر حسرت و رو در بیابان
کمیجان بیت یوزباشی نزولش / فتاده شد زسر یکباره هوشش
غم و هم خفتش از حد فزون شد / فیوماً بعد یوم حالش زبون شد
حقیر بی بضاعت را در آن دم / طلب فرمود روز محنت و غم
نبودم حاضر او مایوس گردید / به غلمان جنان مانوس گردید
که بعد از استماع این مقاله / بجانم شد از آن آتش چو هاله
خداوندا بیامرزی مر او را / حراست دار فرزندان او را
خدایا قطع سازی لشکر روم / رسانی صاحب ملک را بدین بوم
باز هم آمدیم بر سر اسیران که در بلده ی همدان بدست اهل باطل گرفتار گردیده، بشنو
پس از آن گوش دارید ای عزیزان / چه ها شد بر سر رفته اسیران
بهر که از زن و فرزند اسیر شد / زملک و مال خود جمله برون شد
باعلا قیمتی از وی گرفتند / ولی زرهای خود از وی نهفتند
هر آنکس توسعه داشتی خریدی / ولیکن میوه از وی نچیدی
هر آنکس که اسیر خود ندیده / بدرد و غم شده شب نارمیده
اسیران بالتمام بیچاره گشتند / زخانمان خود آواره گشتند
حقیر را دختری رفته بعید است / بسن هفت از خود ناامید است
اسیر کُرد سنی گشته است او / بدرد و غم و هجران خسته است او
خداوندا بذات بی مثالت / بحق مصطفی صاحب کمالت
بامر کن، خلاصی ده مر او را / بزودی به وطن رو کن مر اورا
شمارند بعضی از بلدان در این دم / به تفریق اسیران بیش و از کم
ببغداد و حلب صحنه و سینه / بروم و شام پس قسطنطنینه
دیار بکر و کرمانشاه و موصل / بتاتار و حلب، اسلام و بابل
بدین بلدان که تعدادش شد اکنون / فرو ریخت از بصر چون رود جیحون
نمیدانم خدایا حال ایشان / چگونه بگذرد احوال ایشان
از این گونه مقالات جهانسوز / بدرد و غم گرفتارند شب و روز
غرض بعد از قضای حق صبوری / صبوری را نمیباشد ضروری
به چاره وفسیان در محنت و غم / ز ظلم رومیان بگرفته ماتم
عدد خانه های وفس درد هر / فزون از یکهزار و یکصد و کسر
رسیده یکهزار و یکصد و شصت / به محرومان چنین ظلمی چنان رفت
پس آنگه از ره افلاس و آزار / زعمر خویش گردیدند بی زار
تلف گردید زین سان جمع بسیار / ز اطفال و زن و فرزند ای یار
ولی بی مادر و بی باب بودند / بخاک تیره جان خود سپردند
خدایا دفع سازی لشکر روم / رسانی صاحب ملک را بدین بود
بعد از آن سنیان در کوه و دشت و صحرا و شوارع مردم وفس را دیده بقتل می رسانند و از خوف ایشان تردد معتذر بود، بدینجهت از گرسنگی و فقر تلف می شدند و پاره ای از گاو و گوسفند و بهائم که بعد از کوچ عساکر روم در زاویه ها و زیرزمین ها مانده بود جمع کرده که مدار گذار می باشد، آنرا نیز در صحرا بردند و این قسم ستم و ظلم که در وفس کرده بودند، بشنو.
خلاف مذهبان در کوه وادی / بسی کشتند وفس را ز شادی
از این رو بد تردد سخت و دشوار / ز دست سنیان مردم آزار
بقیه ماندگان از گاو و گوسفند / بتاراج رفتگان از مال و فرزند
هر آنکس وسعتی داشتی خریدی / ز بهر ... بود، او را ندیدی
مداراشان معاشی بوده باشد / ز روی تنگدستی رسته باشد
چه گوسفند و بهائم جمع گردید بقدر حال خود خرسند گردید
همه روزه بصحرا میچراندند / ولی از سنیان آگه نبودند
بنا گه سنیان مردم آزار / ز راه بغض و کین گشتن نمودار
بوقت چاشت در ییلاق ریختند / تمامی مال و گوسفندان ببردند
بقوت لایموت محتاج گشتند / بیکباره ز خود بیزار گشتند
بلد زیرزمین وفس، سنی / بلد کوه و دشت وفس، سنی
بظاهر قتل و غارت کرده رومی / بباطن پیشرو گردیده سنی
بلدی مینمودندی بدان حال / شراکت مینمودندی بدان مال
بهرجا آل عثمان ره نبودی / معطل گشته سنی را ببردی
که بلدی نماید خانه ها را / برون آرند از آن دفینه ها را
بلد وفس اگر سنی نمیشد / هر آنچ مخفی شدی غارت نمیشد
دهات سنیان را بر شمارند / تقلب پیشگان را بر شمارند
محیط قریه ووس گشته چون مار / خداوندا فناشان کن بیک بار
ده و پنج در حساب است ای خردمند / چه ها کردن به وفس یارب تو مپسند
اول فرک و دوم باشد گهرچال / سبق بردند فرکان ز و حال
سوم باشد اود آقاج ای برادر / چهارم آق دره باشد برابر
بود پنجم شیرین آباد مردود / ششم سیجان ماننده ی دود
امره موزیکان در هفتم آمد / بحساب چهرقان در هشتم آمد
نهم شد قلعه ازما چون پلیدان / دهم گردید ایندج نا امیدان
رزج در یازده آمد چون سگانند / که اندر عرب آباد آنچنانند
چو سیزده نحس باشد آگلستا / چهارده شد قهاوند کشتنیها
چو ده پنج پیش خود در آخرین شد / باتمامش رسانند حکم چنین شد
خداوندا تو آگاهی بهر حال چه ها کردند بشیعه در مه و سال
بزودی کن خدایا رفع ایشان / مسلط کن تو صاحب ملک را برایشان
چه بعد از این فقیه آل عثمان / همه روزه تردد کرد زین سان
مقاومت نکردند از قشون کس / گریزان میشدند از هر طرف کس
مخالف مذهبان درها شکستند / بقهر و جبر دلها را بخستند
شدن در خانه ها غارت نمودند / بهرچه هم رسید از مال بردند
بدو سال بلکه بیشتر حال چنین بود / چه گویم چون کنم حکمش چنین بود
زبس ضابط نشین شد موضع وفس / ندیده خیر و خوبی بعد از آن کس
همه روزه خراجات بود در کار / سراسیمه ز بی چیزی چو پرگار
نداشتند قوت و قدرت تا که آرند / ز فقر و تنگدستی جان سپارند
پس از این بشنو ای مومن دیندار / که توجیه های ناحق شد پدیدار
هنوز توجیه اول ناتمام بود / که توجیه دیگر از پس روان بود
مدامی کار خلق الله توجیه / نبوده یکدمی راحت ز توجیه
ز توجیه های ناحق بسکه دادند / تمامی ملک خود بر باد دادند
نه شب آسایش و نه روز راحت / نبوده هیچکس را این دو حالت
خدایا رفع ساز این لشکر روم / رسانی پردگیان را بدین بود
خداوندا رسانی صاحب ملک / بلطف خود رسانی صاحب ملک
اگر چه بهر عصیان و گناهند / بلطف تو بسی امیدوارند
کمینه سید مظلوم و مهموم / در این ایام همیشه بود مغموم
شب و روز گریه و زاری نمودی / بدفع چشم خود حیران فزودی
مناجات مینمودی با دل زار / که ای قادر الهی حی ستّار
تو میدانی ایا دانای اسرار / ز خوف دشمنان دین را نگه دار
جمیع شیعیان دردمندان / بقیه مندگان مستمندان
بده تو فتح و نصرت چندانکه دانی / بشاه شیعیان طهماسب ثانی
الهی عمر و دولتش فزون ساز / جمیع دشمنانش سرنگون ساز
سپهسالار او را کن تو یاری / بروزگار زار ای حی باری
الهی عدل و دادش بر دوام دار / بفرق شیعیانش مستدام دار
دل و ارکان دولتش را مدامی / موافق ساز با هم نیک نامی
جنود پادشاه دادگستر / فزون گردان بحقّ نور حیدر
تمامی از دل و جان تیغ بران / فرود آرند بدشمن روز میدان
به تفصیل گر بیان سازم ز دفتر / طویل آن شود از حد فزونتر
ولیکن مختصر شد آن حکایات / خدایا دفع کن جمله بلیات
خداوندا بحق شاه باذل / ببخشا جرم سید ابن فاضل
هر آنکس اشتباهی دارد از نام / سمی پنجمین امام یابد او کام
پس اولاد حقیر را در کنف دار / بحق چهارده معصوم ابرار
این جزوه از روی جزوه ای نوشته شده بود که تاریخش ماتین و ثلاثین واحدی بعد الالف بود.
تهیه : مهدی بهراد (پایگاه الکترونیکی روستای وفس)
پی نوشت:
(۱): «ووس» چون دوس بزبان محلی در مفهوم وفس مکتوب استعمال می شود.
(۲): در سبب لشکرکشی عثمانیها باید متذکر شد که در زمان شاه عباس کبیر به سال ۱۰۲۹ همان وقتیکه بغداد فتح شد یکی از سرداران ایران بنام چغان خان مامور فتح موصل گردید. سردار مذکور موصل را فتح کرد و حکومت آنجا را بقاسم خان افشار واگذار نمودند. در این میان حوادثی رخ داد که منجر بکوچ دادن عده ای گردید و آنها را در اطراف همدان و درگزین اسکان نمودند. از آن تاریخ تا برفع غائله حوالی ۱۰۴۵ این اقلیت ناراضی و متکی بسیاست خارجی دائماً اسباب زحمت اهالی را فراهم می نمودند و در مواقع مقتضی آتش خصومت را دامن زده، لهبات آنرا تیز می کردند. از جمله وقتیکه یا بقول نویسندگان تاریخ عثمانی ساکنین جریفان(ج ر ی ف ا ن) و حدود عجم در زمان سلطان احمد خان ثالث پسر محمد خان رابع(یعنی در همان زمانی که بادهای تند حوادث میرفت که بیرق دولت صفویه را سست و از جا برکند) شکایات پی در پی و تند از بدسلوکی جماعت شیعه با آن اقلیت خطرناک متکی بغیر نموده. احمد ثالث هم حاکم به به(بابان) را بهمراهی عبدالرحمن پاشا در زیر نظر احمد عارف مامور فتح نواحی غرب ایران و استخلاص از سیاست روس نمود.
کوپرلی عبدالله والی وان بطرف تبریز روان شده ایادی احمد عارف طرق مختلف اطراف همدان را پیش گرفتند. از جمله خانک پاشا حاکم بابان بود که قسمتی از جنایات او را در این وجیزه مطالعه خواهید نمود.
(۳): خانی بر: جائی است در وفس که هنوز هم معروفست و بمعنی چشمه است.
(۴): که شیطان را از آن دس(دست) بازدارند. معروف است که دست شیطان را از پشت بسته است.
(۵): های ده: اصطلاح محلی است های ده - های بدو- های بریز- همه کنایه از دستور تعجیل است.
(۶) محلی است در وفس معروف.
(۷) جعفر در زبان عامه جفر خوانده می شود.
(۸): محلی است در وفس بنام کیاسر. در انجا سردابی از قدیم برای جمع بقایای اموات بوده است. اکنون هم بهمین نام بین اهالی معروف است و این عادت از عادات پیش از اسلام بوده است.
مشخصات مقاله
نویسنده: ملا میرمحمدباقر بن میرفاضل وفسی (در سال ۱۱۳۶ هجری قمری)
به کوشش: ابراهیم دهگان(اراک)
این مقاله در سال ۱۳۴۶ شمسی در جلد ۱۴ فرهنگ ایران زمین به سردبیری استاد ایرج افشار به چاپ رسیده است.