سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

اسلام ومدرنیزم


اسلام ومدرنیزم
آیا چیزی به نام مدرنیزم اسلامی وجود دارد، یا نه؟
این پرسشی است كه «راینهارت شولسته» یكی از اساتید اسلام شناس دانشگاه های آلمان در كتابی پیرامون اسلام و غرب مطرح می كند. توجیهاتی عینی و شناختی وجود دارند كه ما را به اندیشه دوباره در این پرسش وامی دارند، تا از این رهگذر و به واسطه سازوكارها و ابزارهای مختلف فهم و تحلیل بتوانیم از برخی تصورات قدیمی در این باب گذر كنیم. این بازاندیشی ما را به حقایقی غیرقابل انكار رهنمون می كنند. حقایقی زاییده از بیداری اخیر اسلامی كه در فضای سرزمین های گوناگونی از جمله ایران، مصر، سودان، تركیه،مالزی، اندونزی و دیگر مناطق اسلامی پدیدار گشته است.از سویی تحولات و تجدیدنظرطلبی های فزاینده ای كه منظومه های فكری رایج در جهان امروز به ویژه در دو دهه آخر قرن بیستم به خود دیده و می بینند این برهه زمانی را به یكی از پرتنش ترین دوره های تاریخی بدل ساخته است. این تجدیدنظرطلبی نه تنها اندیشه های ماركسیستی را در بر گرفت و در عقب نشینی اردوگاه ماركسیستی نمود یافت، بلكه در اردوگاه لیبرال نیز تحت عنوان گذار از مدرنیزم به پسامدرنیزم پدیدار گشت. از این رهگذر مفاهیم بنیادین خرد غربی، به ویژه اروپامحوری مورد انتقاد شدید منتقدان قرار گرفت. روزگاری نه چندان دور فرد غربی شبكه مناسبات و ارتباطات خود با جهان و فرهنگ ها و تمدن های دیگر را بر مبنای اروپامحوری برساخته بود، امری كه غرب را به سلطه بر جهان و امپریالیزم متمایل ساخت. این رویكرد نیز به نوبه خود در مواجهه با اسلام باعث انگیزش و تجدید در منظومه فكری مسلمانان شد. این فضای پرتنش، تفسیرها و سنجش هایی گاه ناساز با یكدیگر را از خود برجای نهاد. برخی همچون فرانسیس فوكویاما تئوری «پایان تاریخ» را بهترین تفسیر برای این وضعیت تلقی كردند، برخی دیگر نیز در سایه سار تئوری های دیگری همچون «برخورد تمدنها» ی «ساموئل هانتینگتون» به دنبال پاسخی برای توجیه وضع موجود بودند، برخی دیگر نیز در این میان تئوری «شرق رو به جلو و غرب واپس گرا» را برای تحولات اخیر برگزیدند. این تئوری ها و قرائت هایی كه سخت بتوان بدان ها جزم پیدا كرد، اغلب از آسیب هایی رنج می برند. پاره ای از این آسیب ها به تعمیم افراطی و عجولانه، پاره ای دیگر به دشواری برخورداری از نگاهی فراگیر و سختی احاطه بر تمام ابعاد موضوع، برخی دیگر نیز به تمایلات تئوریزه شده و ایدئولوژیك موجود در این تئوری ها بازمی گردند. عدم و یا دشواری ارائه تفسیری قطعی و نهایی كه بتواند تمام فرهنگ ها و تمدن ها را با تمام جزئیات و اختلافات جغرافیایی و تاریخی موجود در خود جای دهد، نیز مزید بر علت شده، امكان ارائه رویكردی روشی و یگانه درمورد مسائل و تحولات موجود را تقریباً ناممكن ساخته است. در این میان اسلام و اندیشه اسلامی همواره در میدان جنگ حاضر بوده است، گاهی به مثابه یك دین، گاهی به عنوان یك تمدن، گاهی در شكل اندیشه و گاهی به مثابه یك تاریخ. این امر نشان می دهد كه نمی توان به سادگی از فضای چالشی موجود میان اسلام و مدرنیزم گذر كرد و یا با استفاده از روش های جامد و ایستای آن چالش ها را كاملاً از میان برد. نمی توان فقط از منظر سنت و میراث گذشته به این رویارویی نگاه كرد. از سویی بسنده كردن به نگاه های صرفاً معطوف به حال و آینده نیز نمی توانند چاره ساز باشند.
پرسش «راینهارت» مطرح می شود تا این چالش ها را در تركیب مفاهمه ای مشحون از تأویلات و دلالات و نشانه های مومیایی شده گذشته دیگرگون سازد و منطق گفت وگوی مبتنی بر دوگانگی های ناساز با هم و برساخته فاصله های زیست بومی و روشی و زمانی از هم گسسته كه هرگونه تفاهم و گفت وگو را ناممكن جلوه می دهند را تغییر دهد. این گونه، سخن گفتن از بیداری درونی معطوف به تجدد در اسلام كه از گفتمان فكری، ارزشی و تاریخی خود اسلام برآمده ممكن شد. این در حالی است كه اسلام پیش از این نیز قدرت فزاینده خود بر انگیزش و پویش و تجدد را به نمایش گذاشته بود. از این رهگذر اسلام حضور گسترده و فعال خود را در عرصه جهانی نشان می دهد و در عصری كه مدرنیزم به بالاترین سطوح پیشرفت خود دست یافته، بزرگترین گفت وگوها و مباحثات فكری عصر را حول مسائل و اجتهادات پیش روی خود به راه می اندازد. دیالوگ های مداوم و فزاینده ای كه در گوشه و كنار جهان پیرامون مسائل اسلام و غرب در حال شكل گیری هستند بیش از پیش ما را به این حقیقت رهنمون می سازند. جالب اینجاست كه جهان غرب نسبت به این دیالوگ ها رغبت بیشتری نشان می دهد. این قدرت اسلام كه حتی پس از افول تمدن اسلامی نیز در بازخوانی پویای خود در ایجاد حركت و انگیزش چنان عمل كرده كه امواج حركتش گاهی تا اعماق قلمرو مدرنیزم نیز پیش رفته، برخی را مبهوت خود ساخته است. در واقع مدرنیزم توانایی پاسداری از مبانی فكری خود را در جوامع منتسب به خود از دست داده است.
از سویی یك دین كه می تواند دیوار آهنین اندیشه تجدد را فرو ریزد بی گمان می تواند با زبانی نوین به گفتمان مدرن راه یابد و از سوی نخبگان جوامع غربی اقبال یابد و به صورت فزاینده ای در جهان غرب منتشر شود.این پویایی نشان می دهد كه هر چند تمدن اسلامی از نظر مادی افول كرده ولی گفتمان اسلام هرگز از نظر فرهنگی رو به انحطاط ننهاده است و با وجود موانع بسیاری همچون شرایط تاریخی معینی كه برخی از مسلمانان را از روح فرهنگ اسلامی دور ساخته و یا حاكمیت فهم قشری و جبری از دین كه بر برخی جوامع اسلامی سایه انداخته است، این نور همچنان فروزان باقی مانده است. به تعبیر «مالك بن نبی» روشنفكر اسلام گرای شهیر عرب، آنچه كه از میان می رود جهان اشیاء است ولی عالم اندیشه باقی خواهد ماند. بی گمان آنچه فرهنگ رایج در میان مسلمانان را با وجود تمام موانع همچنان فرهنگی پویا نگه داشته است، قرآن كریم می باشد. قرآن به مثابه چارچوب اصلی و مرجع اساسی این فرهنگ، از گوهر و اصالت این فرهنگ پاسداری كرده، روح آن را همچنان فروزان نگاه داشته است. این فرهنگ خود، خاستگاه انگیزش های فكری است كه در طول تاریخ اسلام تعداد زیادی از آنها را به ویژه در عصر حاضر شاهد بوده ایم.
علل عینی این جنبش ها را می توان در شرایط زمانی و مكانی وقوع آنها و برگرفته از جهان فرهنگ و اندیشه موجود در آن شرایط، دید.
تجدد دیگر امتیازی صرفاً غربی نیست، بلكه فرایندی جهانی است كه علاوه بر صورت بندی غربی خود می تواند در صورت بندی های دیگری نیز ظاهر شود. شاید می بایست از تجددها و نه تجدد سخن بگوییم و یا می بایست تجدد را به مثابه فرایندی جهانی و تاریخی دریابیم تا بتواند تعبیرهای گوناگون و شدیداً متعارضی كه گفتمان های مختلف و سنت های متعین از تجدد ارائه كرده اند را نیز شامل شود
از سوی دیگر فرهنگ اروپایی و هسته اصلی آن یعنی مدرنیزم قرار دارد. این فرهنگ خود را جز در چارچوب مدرنیزم نمی بیند، چارچوبی كه پیشرفت در تاریخ را به توسعه و پیشرفت فرهنگ اروپایی از عصر نهضت به عصر روشنفكری، و از آن به عصر انقلاب صنعتی و از آن به عصر انقلاب ارتباطات تقلیل می دهد. چندی است كه این مفهوم در معرض انتقادات شدید بنیادین و ساختاری قرار گرفته و بازسنجی و كالبدشكافی، مؤلفه ها، بستگی ها و كاركردهای آن به ویژه در ارتباط با فرهنگ های غیرغربی مانند اسلام، آغاز شده است. شدیدترین و ریشه ای ترین نقدها را جریان پست مدرن به گفتمان مدرن وارد می سازد. جریانی كه با انشعاب از مدرنیزم و رویگردانی از آن گسستی ساختاری در مفاهیم مدرن ایجاد كرده. البته ناگفته نماند كه این جریان خود نیز مورد انتقاد شدید گفتمان مدرن قرار گرفته است. نكته مهم در باب بحث از نقدهای پست مدرن، آزاد شدن مدرنیزم از مبانی پارادوكسیكال خود است. در این میان به لطف این نقدها گسست عمیق بین گفتمان غربی و فرهنگ های غیرغربی رو به نابودی می رود. نقدهای بنیادی ای كه از دهه هفتاد به این سو از سوی خود غرب و بعدها از سوی غیرغربی ها به مدرنیزم شده است، گفتمان مدرن را قادر ساخته تا به بازسنجی خود بپردازد. در این میان «آلن تورن» تلاشی انتقادی را در جهت بازنمایی بستگی مدرنیزم با منظومه فلسفی و فكری و شرایط اجتماعی و تاریخی تجدد به انجام رسانده، از مناقشات به وجود آمده در میان نخبگان و روشنفكران غرب پیرامون مدرنیزم و چالش های دیرینه آن كه روزی به مثابه مسلمات و اصول موضوعه تجدد تلقی می شده اند، پرده برمی دارد. از این رو «تورن» در گام نخست «نقد مدرنیزم» خود، به مثابه پیش درآمدی بر فرایند نقد، به پرسش از مدرنیزم می پردازد. او كتاب خود را این گونه آغاز می كند: «مدرنیزمی كه نزدیك به سه قرن حضوری ماهوی در اندیشه و عمل ما داشته و امروز مورد بازنگری و تردید قرار گرفته در واقع چه می باشد؟» تورن معتقد است كه نزاعی فكری در باب مسأله مدرنیزم وجود دارد. او می پرسد: «نزاع اساسی را می بایست به كدامین سوی كشانید؟ آیا می بایست خودبزرگ بینی ایدئولوژی مدرن را مورد نقد قرار داد یا علیه ویران سازی اندیشه مدرن توسط خود مدرنیزم می بایست اقامه دعوی كرد؟» او در پاسخ به این پرسش ها می گوید: «بیشتر روشنفكران پاسخ نخست را برگزیده اند. تكنولوژیست ها و علمای اقتصاد، قرن بیستم را قرن پیروزی مدرنیزم تلقی می كنند، حال آن كه در این قرن در سطح فرهنگی فضایی ستیزه جو با مدرنیزم حاكم بود. با این وجود به نظر می آید كه خطر دوم، یعنی خطر گسست كامل میان گفتمان و نخبگان و میان تكنولوژی و اقتصاد از سویی و جهان ذهنی و سوژه از سوی دیگر واقعی تر باشد. هر چه جامعه ما بیشتر به نهادی تولیدی و در حال رقابت برای بقا در بازار جهانی فرو كاسته شود، میل به هویتی غیرقابل تعریف در سیمای اجتماعی بیشتر می شود.»
این نقد راه را برای ایجاد نگاهی به دور از معیارهای فرازین و فرودین به گفتمان های غیراروپایی بیش از پیش مهیا می سازد و تصور دور از ذهن بودن امكان ظهور تجدد در گفتمان های غیراروپایی را مورد تردید قرار می دهد. غرب می خواست تجدد را تنها به نام خود مصادره كند و با اقناع ملت ها نسبت به مقوله اروپا محوری و با غیرممكن انگاشتن وجود تجددها و نه تنها تجدد اروپایی از ارزش فرهنگ های غیراروپایی بكاهد و حق مشاركت منصفانه این فرهنگ ها را در عرصه جهانی نادیده انگارد، اما نادیده انگاشتن تمام این مفاهیم «راینهارت» را برآن داشت تا از تجدد در اسلام سخن گوید. چنان كه او می گوید: «طبق یك رویكرد انتقادی، و به دور از تناوب تاریخی، تلاش هایی در جهت ایجاد یك تجدد اسلامی در حال شكل گیری است. این درست است كه او نسبت به ارائه تفسیر سیكلی جدیدی هشدار می دهد، اما این كه درست در زمانی كه مدرنیزم اروپایی رو به ویرانی می نهد، نسبت به ایجاد یك مدرنیزم اسلامی رغبت نشان می دهد امری غیرمعقول نمی نماید؟ بله درست است در واقع همان طور كه بنیاد مدرنیزم بر اروپا محوری استوار شده بود، ویرانی آن نیز بر همان بنیاد اتفاق خواهد افتاد. ظرفیت های نظری و عملی جوامع غیراروپایی نیز انگیزه های نیرومندی را برای بحث از تجدد در این سرزمین ها ایجاد كرده است. با نگاهی به وضعیت نخبگان در جوامع اسلامی یا در كشورهایی همچون چین و یا ژاپن خواهیم دید كه ایشان نیز معیارها و آگاهی های درونی خود را برای توصیف عینی جهان پیرامونی خود به كار برده و به بازسازی ساختاری فرهنگ های خود دست زده اند، بی گمان اگر این گونه باشد، آشكار می شود كه تجدد دیگر امتیازی صرفاً غربی نیست، بلكه فرایندی جهانی است كه علاوه بر صورت بندی غربی خود می تواند در صورت بندی های دیگری نیز ظاهر شود. شاید می بایست از تجددها و نه تجدد سخن بگوییم و یا می بایست تجدد را به مثابه فرایندی جهانی و تاریخی دریابیم تا بتواند تعبیرهای گوناگون و شدیداً متعارضی كه گفتمان های مختلف و سنت های متعین از تجدد ارائه كرده اند را نیز شامل شود.»بی گمان این سخنان به نوبه خود مهم و در نوع خود جدیدند. در واقع پس از گسترش دامنه تجدید نظرها و نقدهایی كه به تجربه غرب در مدرنیزم وارد شده، این گونه اظهارات فزونی گرفته و با اعتماد بیشتری ایراد می شوند.در این میان تلاش هایی صورت پذیرفته تا هم پوشانی های ممكن دو رویكرد اسلامی و پست مدرنیستی را نه به صورت كامل بلكه اساساً در نگاه به مسایل مدرنیزم و غرب و مسایل اروپا محوری و حاكمیت یك قطبی بر جهان و نظام نوین جهانی، مورد سنجش قرار داده، نزدیكی این دو رویكرد را مورد بحث قرار دهند.
«خلدون جولاب» در بررسی ای تحت عنوان «اسلام گرایی و پست مدرنیزم» می نویسد: «نقد اسلام نسبت به مدرنیزم به گونه شگفت آوری در تشابه با نقد جریان پست مدرن نسبت به مدرنیزم كه امروزه از مقبولیت فزاینده ای در جهان غرب بهره می برد، قرار دارد. با این كه اسلام گرایان هیچ گاه خود را پست مدرن نخوانده اند، اما نقد متوازی ایشان با نقد جریان پست مدرن از وجود مبانی مشابهی در هر دو رویكرد حكایت دارد. لازم به ذكر است كه اسلام گرایان همواره ارزش های مدرنیزم را با عناوین مختلفی همچون عناوین ماده پرستی و ماتریالیزم و انحطاط اخلاقی به نقد كشیده اند. در این میان شگفت آن است كه این نقدها در دو دهه اخیر با اقبال فزاینده ای روبه رو شده اند. بهترین تفسیری كه می توان از این وضعیت ارائه كرد را شاید بتوان از درون شرایط همساز برآمده از بحران كنونی مدرنیزم بیرون كشید، كشف وجود چنین همسازی ای میان دو رویكرد پست مدرن و اسلام گرا به معنی یكی بودن این دو رویكرد نیست، از سویی این كشف نمی خواهد در باب افزایش قدرت اسلام گرایی در عصر حاضر اغراق كند، بلكه می خواهد تفسیری صحیح از بالا گرفتن كنونی اسلام گرایی ارائه دهد.
زكی میلاد
ترجمه: سید یاسر قزوینی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید