پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا


میوه ممنوعه خط قرمز نبود


میوه ممنوعه خط قرمز نبود
«و یا آدم اسکن انت و زوجک الجنه....»و ای آدم، تو و همسرت در بهشت مسکن کنید و از آن هر قدر که می خواهید بخورید. ولی نزدیک این درخت مشوید که در آن صورت از ستمکاران خواهید شد.پس شیطان آن دو را وسوسه کرد، تا بلکه بتواند عیب هایی از ایشان که پوشیده بود آشکار سازد و لذا گفت: پروردگار شما، شما را از این درخت نهی نکرده، مگر برای این که در نتیجه خوردن از آن مبدل به فرشته نشوید یا از جاودانان در بهشت نگردید. (و اگر شما از آن بخورید، همیشه در بهشت خواهید ماند) آن گاه برای آن دو سوگند یاد کرد: که من از خیرخواهان شمایم. با این وسیله و با نیرنگ های خود آن دو را به خود نزدیک کرد تا آن که از درخت بخورند. همین که خوردند عیبشان ظاهر شد. ناگزیر شروع کردند از برگ های بهشتی بر خود پوشیدن، و پروردگارشان ندایشان داد: که مگر به شما نگفتم: از این درخت مخورید؟ و مگر نگفتم شیطان برای شما دشمنی است آشکار؟
گفتند: پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم، اگر ما را نبخشی و رحم نکنی، حتما از زیانکاران خواهیم شد، فرمود: از بهشت پائین بروید که بعضی بر بعضی دیگر دشمنید و زمین تا مدتی معین (یعنی تا هنگام مرگ) جایگاه شماست و نیز فرمود در همانجا زندگی کنید و درآن جا بمیرید و از همان جا دوباره بیرون شوید (سوره اعراف آیات ۱۹ تا ۲۵)
در تفسیر قمی از پدرش و او بدون سند روایت آورده که: شخصی از امام صادق(ع) از بهشت آدم پرسید که آیا از بهشت های دنیا بوده؟ و یا از بهشت های آخرت؟ امام در پاسخ فرمود: از بهشت های دنیا بوده، آفتاب و ماه در آن طلوع می کردند و اگر از بهشت های آخرت بود، آدم تا ابد از آن بیرون نمی شد. چون اگر کسی وارد بهشت جاودان شود از آن بیرون نمی رود...
آدم چهل روز به سجده بود، بر بهشتی که از دست داده بود می گریست. تا آنجا که جبرئیل بر او نازل شد و گفت: آیا جز این بود که خدا تو را به دست قدرت خود آفریده و از روح خود درتو دمید؟ و ملائکه را به سجده بر تو وا داشت؟ آدم گفت: همین طور بود، جبرئیل گفت: پس چرا وقتی تو را «نهی» کرد از خوردن آن درخت، نافرمانی کردی؟ آدم گفت: آخر ابلیس به دروغ برایم سوگند خورد. (تفسیر قمی جلد ۱ صفحه ۴۳)
سوال این است که خطیئه و گناه آدم در این بهشت موقت برزخی که طلوع و غروب خورشید دارد که زمان آن هم محدود است که به روایتی زمان حضور آدم و حوا در آن فقط ۶ ساعت بود! و خداوند برای آزمایش آدم آن را خلق کرد چه معنا دارد؟
مگر پیامبر گناه می کند؟
در پاسخ باید گفت: آن چه در بدو نظر از آیات قرآن ظاهر می شود این است که آدم رسما گناه کرده مانند آیه ۱۲۱ سوره (طه) (فتکونا من الظالمین) زنهار از این درخت مخورید که از ستمگران می شوید و نیز جمله (و عصی آدم ربه فغوی) آدم پروردگار خود را نافرمانی کرد و در نتیجه گمراه شد و نیز در آیه ۲۳ سوره اعراف که قرآن این گونه حکایت می کند: (ربنا ظلمنا انفسنا، و ان لم تغفرلنا، و ترحمنا، لنکونن من الخاسرین) پروردگارا به خود ستم کردیم و اگر ما را نیامرزی، و رحم نکنی، از زیانکاران خواهیم بود.
این آن مطلبی است که از نظر خود این ظواهر، و قطع نظر از رسیدگی به دقت همه آیات داستان، به نظر می رسد. و اما اگر در همه آیات داستان تدبر کنیم، و «نهی» از خوردن درخت را مورد دقت قرار دهیم تعیین پیدا می کنیم که «نهی» آدم «نهی مولوی» نبوده، تا نافرمانیش معصیت خدا باشد، بلکه تنها راهنمایی و خیرخواهی و ارشاد بوده و خدای تعالی خواسته است مصلحت نخوردن از درخت و مفسده خوردن آن را بیان کند، نه این که با اراده «مولوی»، آدم را به عبث، وادار به خوردن از آن کند.
دلیل این معنا چند چیز است، اول این که خدای تعالی هم در سوره مورد بحث و هم در سوره اعراف ظلم را متفرع بر مخالفت «نهی» کرده و فرموده: (لا تقربا هذه الشجره، فتکونا من الظالمین) و آن گاه در سوره (طه) این ظلم را به شقاوت مبدل کرده و فرموده (مواظب باشید شیطان شما را بیرون نکند وگرنه بدبخت می شوید)
آن گاه این بدبختی را در چند جمله که به منزله تفسیر است، بیان کرده و فرموده (تو در این بهشت نه گرسنه می شوی، و نه تشنه، و نه عریان و نه گرمازده) و با این بیان روشن کرده که مراد به شقاوت، شقاوت و تعب دنیوی است، که از لوازم جداناشدنی زندگی زمینی است، چون در زمین است که انسان به گرسنگی، تشنگی و لختی و امثال آن گرفتار می شود.
پس معلوم شد خدا آدم را «نهی» کرد تا گرفتار این گونه عوارض نشود. هیچ علت دیگری که باعث «نهی مولوی»باشد، بیان نکرده است. پس به این دلیل نهی نامبرده «نهی ارشادی» بوده و مخالفت«نهی ارشادی» گناه نیست و مرتکب آن را خارج از رسم عبودیت نمی شمارد.
حال اگر بگوییم وقتی «نهی ارشادی» باشدو نه «نهی مولوی»، دیگر چه معنا دارد که خدا عمل آدم را «ظلم» و «عصیان» و «غوایت» بخواند؟
پاسخ آن است که ظلم عمل آدم معنایش ظلم به نفس خود بوده است و اما کلمه عصیان در لغت به معنای تحت تاثیر قرار نگرفتن و یا به سختی قرار گرفتن است. مثلا وقتی گفته می شود (کسرته فانکسر، و کسرته فعصی) معنایش این است که «من آن چیز را شکستم و آن شکست» و «من آن چیز را شکستم ولی نشکست»; یعنی از عمل من متاثر نشد، پس عصیان به معنای متاثر نشدن است و عصیان «امر» و «نهی» هم به همین معناست و این هم درمخالفت تکالیف «مولوی» صادق است و هم در مورد خطاب های ارشادی چیزی که هست در عصر ما و در عرف ما مسلمانان، این کلمه تنها متعین در معنای مخالفت «اوامر» مولوی، از قبیل:نماز بخوان، روزه بگیر، و حج به جای آر و نیز مخالفت «نواهی» مولوی مانند: شراب نخور و زنا مکن و امثال آن شده است.
پس تعیین کلمه مورد بحث در معنای نامبرده، تعیین لغوی نیست. بلکه یا «شرعی» است یا تعیین در «عرف» متدینین است و این حور تعین، ضرری به عمومیت معنا، از نظر لغت و عرف عام جهانی نمی زند.
پس مراد از آن «ظلم»، ظلم به نفس و خود را گرفتار تعب و هلاکت کردن است، نه ظلم به «حقوق خدا»، که در باب مساله «ربوبیت» و «عبودیت» از منافیات شمرده می شود و این خیلی روشن است.
خطای آدم که ناشی از «نهی ارشادی» است نتیجه آن هم چون تکالیف «ارشادی» اثر «تکوینی» دارد نه اثر «مولوی». قرار است که این اتفاق بیفتد و او توبه کند و توبه اش پذیرفته شود. به زمین هبوط کند تا روزی که دوباره به روی پروردگار برگردد و در بهشت جاودان در جوار پروردگار آرام گیرد.
از طرفی توبه به معنای رجوع و برگشتن بنده به خداست که اگر از ناحیه خدا قبول شود گناه به کلی محو و نابود می شود و گناهکار تائب، مثل کسی می شود که اصلا گناهی نکرده و با چنین کسی معامله بنده مطیع و منقاد را می کنند و در خصوص موردعملی که کرده، معامله امتثال و انعقاد را می کنند. و اگر «نهی» از خوردن درخت «نهی مولوی» بود و توبه آدم هم توبه از گناه عبودی، و رجوع از مخالفت «نهی مولوی»، «مولی» بوده، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود، زیرا صریح قرآن است که خدا توبه «آدم» را پذیرفت.
و حال آن که می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی می ماند، و به بهشتش برنگرداندند. از این جا معلوم می شود که بیرون شدن از بهشت، به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری و خاصیت «تکوینی» آن خوردن بوده است.
همین خاصیت «تکوینی» است که آدم و فرزندانش را در مسیر سعادت قرار می دهد. اگر این عمل را نمی کرد و به زمین نازل نمی شد و یا بدون «خطا» نازل می شد، به آن سعادت و کمال نمی رسید. او «خطا» کرد توبه اش پذیرفته شد. هبوط کرد و راه سعادت و کمال را پیدا کرد. اما شیطان دستور مستقیم «مولی» را عمل نکرد. یعنی حقوق «مولی» را نادیده گرفت. پیداست که جنس خطای او سرپیچی از «امر مولوی» است، پس گناه بزرگ است و نابخشودنی چون اصرار بر این گناه هم دارد. شیطان کبر ورزید و دستور «مولی» را اطاعت نکرد.
هر دو رانده می شوند. آدم از بهشت رانده می شود، هبوط می کند تا به سعادت برسد و ظلم او ظلم به نفس خود است. شیطان هم رانده می شود اما گناه و ظلم او ظلم به «مولی» است.
روایت است که شیاطین تا قبل از بعثت حضرت عیسی (ع) تا آسمان هفتم هم می رفتند همین که آن حضرت مبعوث شد از آسمان چهارم به بالا ممنوع شدند، سپس وقتی پیامبر اسلام مبعوث شد از همه آسمان ها ممنوع شدند وهدف تیرهای شهاب قرار گرفتند (تفسیر المیزان جلد ۲۱۶) ذریه آدم «بار دیگر از ملک پران شود - آن چه اندروهم ناید آن شود»
ذریه ابلیس از فلک هفتم و از میانه ملائکه ها به زمین رانده می شود از همان اثر گناه «امر مولوی» است.
خداوند در آیات ۳۴ سوره حجر و ۱۲ سوره اعراف می فرماید: «ابلیس از بعثت رانده شد، و چون می خواست تکبر کند و بهشت جای تکبر نبود، فرود آمد»
پیداست که گناه شیاطین گناه نابخشودنی و «امر مولوی» است و خطای انسان خطای بخشودنی و «نهی ارشادی» است.
زیرا اگر «نهی» از خوردن درخت «نهی مولوی» مولی بود، باید بعد از توبه دوباره به بهشت برمی گشت، چون توبه مخالفت او را از بین برده بود.
زیرا صریح قرآن است که خدا توبه آدم را پذیرفت و حال آن که می بینیم بعد از توبه هم در زمین باقی می ماند و به بهشتش برنگرداندند.
نتیجه آن که بیرون شدن از بهشت به دنبال خوردن از درخت، یک اثر ضروری و خاصیت «تکوینی» آن خوردن بوده، عینا مانند مردن به دنبال زهر خوردن و سوختن به دنبال در آتش افتادن.
خلاصه آن که ابلیس و ذریه ابلیس و همه شیاطین حقوق مولی را نادیده گرفته و می گیرند و جنس و ماهیت گناهانشان «اوامر و نواهی مولوی» است اما آدم و ذریه آدم و همه نسل های بعد مادام که حقوق مولی را نادیده نگیرند خطاهایشان ماهیتا «اوامر و نواهی ارشادی» است و شامل رحمت پروردگار می شوند و سرتاسر قرآن مملو از این حکایت ها در دوره های مختلف از اقوام مختلف است.
زیرا اگر «نهی» و تکلیف خداوند درخصوص آدم «ارشادی» نبود باید غیرارزش وصفی و تکوینی، اثر دیگر شرعی نداشته باشد، چون توبه اش شرعی گناه را از بین می برد، و باید در مورد آدم و همسرش اثر شرعی گناه را از بین می برد و دوباره به بهشت برمی گشتند و مقام قرب را به دست می آوردند.
پیداست اگر پدر و مادر بسر به زمین فرود نمی آمدند، کی می توانستند متوجه فقر، ذلت، مکنت، حاجت و قصور خود شوند؟ و چگونه بدون برخورد با تعب و زحمت و رنج زندگی به روح راحت در بهشت خلد و جوار رب العالمین می رسیدند؟ و برای جلوه کردن اسما» حسنای خدا، از عفو، مغفرت، رافت، توبه،ستر، فضل و رحمت موردی یافت نمی شد. چون مورد این اسما» حسنای خدا، گنه کارانند و خدا را درایام دهر نسیم های رحمتی است که از آن بهره مند نمی شوند، مگر گنه کارانی که متعرض آن شوند و خود را در معرض آن قرار دهند. پس این توبه همان است که به خاطر آن راه هدایت را بر روی انسان گشودند. تا آن را مسیر خود قرار دهند. و تنظیف منزلی است که باید در آن جا سکونت کنند و به دنبال همان راه و آن هدایت بوده که در هر عصر دینی، و ملتی برای بشر تشریع کنند. دلیل این معنا کلام خداست که مکرر سخن از توبه آورده و آن را برای ما مقدم ذکر کرده مثلا فرمود:«فاستقم کما امرت، و من تاب معک»
(آن طور که مامور شده ای استقامت بورز، هم خودت و هم هر کس که با تو توبه کرده) سوره هود آیه ۱۱۲
«و انی لغفار لمن تاب و امن» (من آمرزنده ام برای هر کس که توبه کند و ایمان آورد) سوره طه آیه ۸۲
فردوس حاجیان اضافه کرده است: «این مقدمه و تعاریف عملیاتی واژه ها که گفته شد حاج یونس روایت میوه ممنوعه خطا می کند، می لغزد جنس گناه او سرپیچی از «نهی ارشادی» است چون او مصداق آیات ۱ تا ۵ سوره بقره است «الذین یومنون بالغیب ...» دارای ۵ ویژگی از ویژگی مومنین است: نماز می خواند، زکات می دهد. ایمان به غیب دارد. به پیامبران ایمان دارد و به معاد نیز ایمان دارد. بدیهی است چنین انسانی نباید بلغزد. او به «میوه ممنوعه ای» نزدیک می شود که چون حاج یونس است گناه او گناهی بزرگ قلمداد می شود.
«در سفر آفرینش در عهد عتیق و در تورات آمده است که خداوند همه میوه ها را بر آدم مباح کرد به جز خوردن میوه درخت خیر و شر. سپس شیطان در هیات مار و طاووس خوش خط و خال بر آدم ظاهر می شود و او را اغوا می کند. او از این درخت بهره می برد و هبوط می کند. حاج یونس اغوا می شود و دل در گرو هستی خوش خط و خال که همان طاووس است می بندد واین لغزش باعث هبوط او از کرامت انسانی و فضیلت ها می شود.»
هبوط آدم از بهشت به واسطه خطای از نهی ارشادی و خروج شیطان از بهشت و رانده شدن او از میانه ملائک به واسطه گناه از امر «مولوی» باشد. اما برای حاج یونس برگشتن ضمیر «ها» در جمله «فاخرج منها» و جمله «فاهبط منها» خروج و هبوط این ذریهآدم از منزلت و کرامت انسانی است که ممکن است برای هر انسان نمازخوان دیگر که به نبوت، عالم غیب و معاد نیز ایمان دارد بیفتد. مگر نه این که سوره ماعون برای «ولیدبن مغیره» نازل شد.
«ارایت الذی یکذب باالدین ...فویلا للمصلین» (پس وای بر نمازگزاران)
در جایی خود حاج یونس به هستی می گوید تو عمارت کهنه شصت ساله پر از مار و مور را خراب کردی و من به رستگاری برگشتم. او که توبه می کند به قرآن پناه می آورد در قرآن تدبر می کند، اعتکاف می کند، بخشیده می شود. در جایی هستی می گوید: خواب بودم ولی می دیدم بالاسرم قرآن می خوندی. خواب بودم ولی می شنیدم. توی ظلمت و تاریکی گم بودم ولی صدای شما رو می شنیدم. می دونستم دارم می میرم. ولی صدای شما امیدوارم می کرد. چشم باز می کردم شما رو نمی دیدم. چشم می بستم شما رو کنار پنجره می دیدم که قرآن می خوانید: «و خدای شما آن کسی است که زمین و آسمان ها را در شش روز آفرید» «خدای شما آن کسی است که سرپرست و ولی کسانی است که ایمان آورده اند و آن ها مرا از تاریکی و ظلمت به نور خواهد برد» خطای آدم زمانی صورت گرفت که هنوز شریعت بنا نشده بود و هنوز دین شکل نگرفته بود. بنابراین آدم برای توبه به خدا پناه می آورد و چون شریعت شکل نگرفته بود.آدم در مقام پیامبر هم چنان معصوم است و این خطا یا گناه (در لفظ عام) نافی معصومیت آدم در مقام پیامبر نیست. اما خطای حاج یونس زمانی اتفاق می افتد که شریعت و دین تجلی عینی دارد پس بدیهی است همان گونه که آدم از بهشت شش ساعته هبوط می کند و پس از توبه به سعادت می رسد. حاج یونس از عمارت کهنه شصت ساله خود که پر از مار و مور است بیرون می آید و به واسطه قرآن و شریعت و اعتکاف دوباره به خدا روی می آورد، زیر باران رحمت الهی شست وشو می کند و به تزکیه می رود که این همان سعادت ذریه آدم است که در آغاز به آن اشاره شده است.»
«صرفنظر از پایان بسیار خوش مجموعه که قدری آزاردهنده بود و در یک سوئیچینگ شوکبرانگیز ناگهان از یک فضای غم، حزن، تراژیک و اندوه قسمت ۲۹ وارد یک فضای ناگهانی شادی، خوش حالی و کنسرتیو قسمت ۳۰ می شویم»: «نهایتا قرار است که درام و ادبیات شرق پایان و فرجام خوشی را به تصویر بکشاند که لذت و طعم شیرین توبه و اثرات آن به نمایش گذاشته شود. شاید بتوان گفت اگر کمبود وقت و فضای مناسبتی مجموعه این فرصت را می داد کارگردان خلاق و تاثیرگذار مجموعه پایان مناسب تری رارقم می زد اگرچه مدیوم تلویزیون به دلیل این که رسانه ای جمعی و تاثیرگذار است طبیعتا عوامل بسیار زیادی بنابر دلایل متعدد تدوین پایان یک مجموعه موفق را رقم می زنند.»
«قصه ای را علیرضا کاظمی طراحی می کند. او با آگاهی از قصص قرآن، اساطیر، کهن الگوها و ادبیات پربار ایران روایتی تاثیر برانگیز از قصه هبوط آدم را در عصر سرگشتگی، تنهایی و از خود بیگانگی انسان معاصر به تصویر می کشد. بنیاد خانواده که اساس شکل گیری تمدن بشری است و باید به عنوان کوچکترین واحد اجتماعی یک سازمان بزرگ جهانی محکم و استوار باشد. به دلیل لغزش و دور ماندن از اصل متزلزل و ناپایدار است. مادیات، حرص، آز، طمع، فریب کاری، ظاهرسازی، نیرنگ و... هر روز اساس و زیربنای این خانواده دور مانده از اصل را سست تر می کند.»
نادری در یک درام مینیاتوری و شاعرانه با طنازی و خودانگیختی به دور از خودشیفتگی و با آگاهی کامل از قواعد دیالوگ نویسی مسوولیت طراحی گفت و گوها را بر عهده می گیرد.
از کنج تخیل عالم صغیر ذهنش دنیای کبیر خلاقیت جمعی در تعامل با طراح و نویسنده اولیه شکل می گیرد. او با اشراف بر ادبیات کهن، عهد عتیق و قصص قرآنی دریک گفت وگوی اعجازآمیز نمایشی تنهایی، سرگشتگی و بی هویتی انسان های معاصر و اسیر موج سوم «الوین تافلر» که موج الکتریسیته و جامعه فرا صنعتی است را به نمایش می گذارد. «خانه ویران است» مساله در این است او این حرف را در نمایش سعادت لرزان هم می زند. در اکثر نمایش ها او به مساله خانه و خانواده توجه ویژه ای دارد. وقتی یک رکن از ارکان خانه که حاج یونس است بلغزد خیمه ویران می شود. وقتی قدسی که باید مسوولیت اجتماعی داشته باشد اما نه به اندازه ای که مسوولیت خانه را تحت الشعاع قرار بدهد بلغزد خیمه ویران می شود. شکافی که در جلال وجود دارد و این شکاف هرگز پر نمی شود و آن حرص و طمع برای رسیدن به مال بیشتر و ثروت بیشتر است تا جایی که او هم خانه و خانواده را از دست می دهد. همه این ها باید از طریق دیالوگ یا به تحول تیتراژ گفت و گو به مخاطب انتقال یابد تا بتواند همذات پنداری کند. به عبارتی دیگر هر یک از آدم های این مجموعه به نوعی به میوه ای ممنوعه نزدیک می شوند و حدیث نفس وگرفتاری ذریهآدم به نمایش گذاشته می شود.»
از طرفی مومنین اهل مسجد، اقامه نماز و غیره نگرانند که پرداختن به زوایای پنهان زندگی حاج یونس خط قرمزی است که نباید به آن نزدیک شد. از طرفی دیگر مدیریت راهبردی رسانه و دست اندرکاران تولید معتقدند که این گونه مسائل را برای عبرت (تاکید می کنم برای عبرت) باید به تصویر کشید. طبیعتا حضور فردی که نبوغ و خلاقیت شاعرانه اش بتواند این دغدغه ها را فرجامی خوش ببخشد خود نیاز به جسارتی دارد که اشراف معاونت سیما به این مقوله همراه با دانش به تجربه و مدیریت خلاق و دلسوز شبکه دو سیما (یعنی آثار مهدی فرجی) سرانجامی خوش را با انتخاب این نویسنده معاصر و ورودش به عرصه تولید را رقم می زند.
درام دیالوگ نویسی می شود و نورافکن کارگردان فهیم و آگاه مجموعه «حسن فتحی» با سابقه درخشان در مدیوم تلویزیون آن چنان روشنایی به عالم تخیل نویسنده متن و دیالوگ نویسی اثر می بخشد که هیچ نقطه تاریکی در آن باقی نمی ماند. بر خلاف تصور برخی که گمان می برند «میوه ممنوعه»، تاثرپذیری از شیخ صنعان دارد به عنوان اثری مستقل، بدیع و جسارت آمیز در عرصه تولید خودنمایی می کند، شاید از یک منظر شباهت هایی هم به شیخ صنعان یا شاه لیر شکسپیر هم داشته باشد. اما هیچ ارتباطی معنادار با این آثار ندارد.
شیخ صنعان زنار می بندد، خوک می خورد، منبر می سوزاند، قرآن پاره می کند، سوال اینجاست آیا در هیچ سرزمینی می توان درامی به نام شیخ صنعان با این ویژگی ها را به نمایش گذاشت؟! این همان خط قرمزی است که برخی دغدغه آن را دارند; یعنی سرپیچی از «نهی مولوی».
«حال آن که حسن فتحی، علیرضا کاظمی و علیرضا نادری تمام هدفشان این است که خطای انسان را که ناشی از «نهی ارشادی» است به نمایش بگذارند و از ذهن مخاطب عبور دهند تا عبرتی باشد برای آیندگان» افزوده است: همان گونه که همه قصص قرآن برای عبرت است طبیعتا قصه هایی که برگرفته از قرآن است باید کاملا شاعرانه و با جذابیت هرچه تمام تولید و ارائه شود. از همان روزهای نخست پخش مجموعه با توجه به فلاش بکی که در قصه گری مهدی فرجی مدیریت شبکه دو داشته ام او که در شناسنامه مدیر فنی خود تولید آثاری چون «صاحبدلان» و «زیر تیغ» را دارد از تیتراژ این مجموعه می فهمیدم که امسال شاهد کاری متفاوت خواهیم بود. آن گاه که در تیتراژ مجموعه عمارت نویسنده گفت وگوها حک شده بود. باز هم یافتم که قرار است اتفاق تازه ای بیفتد. در کلاس های درسی اکثرا از من می پرسیدند که نویسنده دیالوگ یعنی چه؟ با نویسنده چه تفاوتی دارد؟
و خود این عبارت ذهن مخاطبان خاص و کنجکاو را به خود مشغول ساخت و بعدها خود به فراست یافتند که دیالوگ یا گفت وگو چه معنایی دارد.
در روش شناسی مردمی دیالوگ از منظر جامعه شناختی فرصتی است که در آن فرصت گفتن و شنیدن و رسیدن به فهم مشترک با توجه به رویکرد اجتماعی و شرایط جامعه مورد نظر که دیالوگ در آن شکل می گیرد اتلاق می شود. «آنتونی گیدنز» مثالی را از یک جامعه شناس می آورد که اینگونه است:
الف) من یک بچه ۱۴ ساله هم دارم
ب) از نظر من اشکالی ندارد
الف) من یک سگ هم دارم
ب) اوه خیلی متاسفم
بعد اشاره می کند اگر این دیالوگ بین دو نفر که یکی صاحب خانه است و دیگری قرار است مستاجر شود اتفاق بیفتد یعنی شرایط اجتماعی دیالوگ کمک به درک درست این گفت وگو می کند و سپس مناقشه در آن شکل می گیرد. از این منظر می توان دیالوگ را گفتن و شنیدن و رسیدن به فهم مشترک و ایجاد مناقشه تعریف کرد که انصافا «علیرضا نادری» به زیبایی هر چه تمام سنگ بنای این حرکت جدید را در عرصه تولید سیما هوشمندانه و شاعرانه در «میوه ممنوعه» پایه ریزی می کرد.
و بازیگران خستگی ناپذیر با استفاده از عناصر تخیل، حس، خلاقیت دراین مدت کوتاه توانستند در مقابل دوربین طناز و آشوبگر «حسن فتحی» اعجازی شاعرانه را خلق کنند و با حمایت مدیریت راهبردی سیما آقای دکتر میرباقری و مدیریت شجاعانه، مسوولانه و مدبرانه شبکه دو سیما، تعریف جدیدی از خط قرمز را ارائه دهند که نهایتا همه این ها به نفع مردم فهیم، زحمتکش و متعهد ایران سربلند است.
من در این مجال کوتاه قصد ندارم مجموعه را از منظر کارگردانی، بازی، نویسندگی و غیره نقد کنم اما می توانم بگویم طراحی ای که علیرضا کاظمی پور با مطالعه تحقیق و تجربه و آگاهی و از قصص قرآنی خلق کرده است شاعرانه و زیباست.
علیرضا نادری یک رادیولوژیست حرفه ای است وقتی شخصیت هایش را در رئالیسم انتقادی به تماشا می گذارد. آن گاه که به جزئیات زوم می کند با نزدیکی به ناتورالیسم از بیمارش عکسبرداری حرفه ای می کند.
«نادری»، درام را تبدیل به مینیاتوری کرد که اگر نورافکن دوربین های حسن فتحی به آن نمی تابید شاید در ماه صیام امسال ما باز هم شاهد برخی از مجموعه های تکراری و روتین همچون سال های گذشته بودیم. این خلاقیت جمعی برخاسته از نوعی خرد جمعی است که به نظر من باز هم به مدیریت راهبردی وانتخاب درست و اصولی گزینه ها مربوط می شود و این جای بس امیدواری و آغاز تحولی جدید در عرصه تولیدات مناسبتی است.
اکنون شما را به گوشه ای از دیالوگ مجموعه تنها می گذارم. در سکانس پایانی حاج یونس و قدسی در رنگرزخانه فرش، تنها می گذارم تا تاملی دوباره به «گفتن، شنیدن و رسیدن به فهم مشترک و ایجاد مناقشه» که همان دیالوگ است داشته باشید. نادری با عکسبرداری دقیق علت بیماری بیمارانش را می گوید اما هرگز دارو تجویز نمی کند. بخوانید:
حاج یونس: حیفه جلال، حیف از جلال! چرا این جوری شد
قدسی چرا این جوری شد؟ ما که کم نذاشتیم؟
قدسی: لقمه حلال و اسم خوب مثل سینا و جلال حق بچه است بر گردن پدر و مادر; از محبت کم گذاشتیم حاجی
حاج یونس: ما محبت داشتیم نداشتیم؟
قدسی: چرا، بعضی وقت ها دلمون براهم تنگ می شد. این که محبت نیست؟ تربیت میوه محبت است.
ملت بی محبت جمعیته; کشور بی عشق صد، صد کیلومتر آب و خاکه و گل; خونه بی مهر مسافر خونه و هتل...
نویسنده : فردوس حاجیان
منبع : روزنامه مردم سالاری