چهارشنبه, ۲۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 15 May, 2024
مجله ویستا


بررسی واکنش های مغز نسبت به محیط پیرامون


بررسی واکنش های مغز نسبت به محیط پیرامون
● مغز و جادوی «دامبلدور »
جالب ترین نکته در این اقبال میلیونی، بلکه میلیاردی به داستان «هری پاتر»، پیروزی او در رقابتی است که با تکنیک های پیشرفته سینمایی داشته است. به راستی این هم رازی است سر به مهر از جنس سحرهای «دامبل دور»، چگونه این متن نوشتاری که باید ساعت ها وقت صرف خواندن آن کرد، در دنیایی که تکنیک های بی شمار فیلمسازی و جلوه های ویژه انواع و اقسام تخیلات گوناگون از موجودات فضایی تا زیرزمینی و مخلوقات غیرواقعی در دنیاهای ساختگی را به نمایش درآورده اند، توانسته است به چنین موفقیت بی نظیری دست یابد؟
پاسخ یا سعی در پاسخ دادن به این سوال می تواند نتایج زیادی دربرداشته باشد. در جست وجوی پاسخ به این سوال می توان رویکردی جامعه شناسانه داشت. اما اقبال «هری پاتر» در جوامع مختلفی است که هیچ وجه مشترکی با یکدیگر ندارند. رویکرد جامعه شناسانه با سوال های بی پاسخی روبه رواست. می توان روان شناسانه برخورد کرد، این بار شاید سوال های بیشتری پاسخ داده شوند، اما باز هم بی تردید سوال های بی پاسخ زیادی باقی خواهد ماند. در جست وجوی چیزی عمیق تر و از این رو مشترک تر در وجود آدمی می توان رویکردی «عصب شناسانه» داشت. همان چیزی که تا این اواخر «شناخت شناسانه» نامیده می شد و یکی از موضوعات اساسی فلسفه به شمار می رفت، ولی با پیشرفت های شگرف عصب شناسی در حال حاضر موضوعی اساساً نوروبیولوژیک است. یعنی بکوشیم دریابیم کدام یک از مکانیسم های اساسی مغز در داستان «هری پاتر» مورد استفاده قرار می گیرند، یا با استفاده از کدام یک از این مکانیسم ها نهایتاً مرکز لذت مغز آدمی تحریک می شود و چرا با این داستان این قدر شدید و این قدر عمومی که نه با داستانی دیگر؟
اولین نکته در مقایسه رقبا، تعین خاصی است که در سینما و کلیه تکنولوژی های تصویری وجود دارد. پیشرفت های غول آسای این تکنیک ها اگرچه در نگاه اول آنها را جالب و شگفت انگیز می نمایاند، اما به نحوی اجتناب ناپذیر بر این تعیین می افزاید؛ یعنی اگر قلعه یی سیاه به ناگهان تبدیل به یک کبوتر سفید شود و این کار هم بسیار واقعی به نظر برسد باز تماماً تخیل سازنده است و جایی برای تخیل بیننده نمی ماند، یا این تخیل بسیار دشوار می شود یعنی به پرواز درآوردن کبوتر خیال بیننده بر بستر چنین تعیناتی بسیار دشوار می شود. این سازنده است که همه را به سفره خیال خود دعوت می کند. اما متن نوشتاری دقیقاً از همان تکنیک ابتدایی است که سود می برد و آسیب پذیری اش کاهش می یابد.
البته که قلم و کاغذ نویسنده را از امکانات صاحبان این امکانات بی نیاز می سازد و انواع مختلف سانسور را به آنچه او بر خود اعمال می کند، محدود می کند. اما نقطه قوت اصلی رمان همان عنصر نامتعینی است که اجازه می دهد خواننده نیز در این بازی خیال نقشی بر عهده بگیرد که به هیچ رو کمتر از نقش نویسنده نیست. در واقع اگرچه «هری پاتر» در یک روز و یک ساعت به خصوص در تمام دنیا پخش شد، اما در ذهنیت هر اقلیمی چهره یی دیگر یافت. بیش از آن، هر بار که «هری پاتر» خوانده می شود، موجود دیگری در میانه اذهان خواننده و «رولینگ» خلق می شود. راستی در این اذهان چه می گذرد؟ بیاییم نظریات گوناگون نوروساینتیک را با واقعیت انکارناپدیر «هری» محک بزنیم و بعد بکوشیم با کمک دانشمندی که خود را وقف تحلیل هنر از دیدگاه نوروساینس کرده یعنی «سمیر زکی»، نقبی به نقد ادبی بزنیم و در نهایت ببینیم آیا می توانیم نتایجی عملی برای زندگی هر روزه مان بگیریم؟
نظریه قدیمی «تحلیل کورتیکال» (که هنوز هم به عنوان یک نظریه آموزشی تدریس می شود) بر آن است که اطلاعات وارده به مغز ابتدا در یک ناحیه «حس» می شوند، مثلاً حس می کنیم که این شیء سفت است، گرد است، سطحش مضرس است و... بعد این اطلاعات حس شده به ناحیه دیگری از مغز که ناحیه ثانوی نام دارد انتقال می یابند و در آنجا این اطلاعات به عنوان سکه شناسایی می شوند و سپس اطلاعات موجود به ناحیه دیگری که «ثالث» نام دارد، منتقل شده و کلیه عواطف و احساسات درباره معنای این سکه در قیاس با الگویی که از قبل موجود است، مورد شناسایی قرار می گیرند. این روایت که به شکل اجتناب ناپذیری در اینجا بسیار ساده شده در کل حاکی از آن است که در سطح قشر مغز نوعی سلسله مراتب وجود دارد که مناطق مختلف را نه تنها از نظر نوع فعالیت خود بلکه حتی از نظر کیفیت آن متمایز می سازد. بی تردید این تئوری تا حدود زیادی برگرفته از بیمارانی است که با صدمات خاصی در برخی از مناطق مغز دچار نواقص عصبی خاصی شده اند.
اما نقش مهمتر در این نظریه پردازی به عهده همان تمایل قرن نوزدهمی است به پردازش سیستم های منسجم فلسفی، اجتماعی یا روانشناسی، تمایلی که ناخودآگاه بخش های مبهم واقعیت را با ذهنیاتی که لباس علم پوشیده اند، پر می کند و دستگاهی منسجم و به شدت پذیرفتنی می پردازد. پذیرفتنی از این رو که از همان نگاه دورانی بهره می برد که استاد و دانشجو هر دو در آن اشتراک دارند اما نظریه های جدید تحلیل کورتیکال با چشمانی بازتر و با نگاهی روشن تر به ابهام موجود در تحلیل کورتیکال می پردازند و به جای دستگاه سازی به نوعی منطق فازی به اصطلاح نزدیک می شوند که رازآمیزتر و درک ناشده تر ولی زیباتر هستند. در سال های اخیر امکاناتی فراهم شد که می توان مغز در حال کار و واکنش در به محیط پیرامون مورد بررسی قرار داد.
پیدایش ام آرآی فانکشنال و پت اسکن نظریه های تحلیل کورتیکال را کاملاً زیر و رو کرد. در حال حاضر تصور می شود که در سطح کورتکس مغز هیچ نوع سلسله مراتب- «هیرارشی»- کمی یا کیفی یا حتی تامپورال (زمانی) وجود نداشته باشد، در هر فعالیت عملی یا فکری تقریباً تمامی مغز به فعالیت در می آید و فعالیت مغزی به نحوی هرچه هولیستیک تر صورت می گیرد. البته حتی از قرن گذشته نیز نظریه هولیستیک تحلیل کورتیکال طرفدارانی داشت.
اما نظریه های جدید آنگونه نیست که بتوان در دعوای قدیمی هولیستیک ها و لوکالیست ها حق را تماماً به هولیستیک ها داد، چرا که اتفاقاً در نظریه های جدید تنها درکی که می توان اصالت آن را در تجربه کاملاً به اثبات رساند درکی هرچه جزیی تر یا لوکالیستی تر است، یعنی در مغز هر سلول فقط واقعیت بسیار مشخصی را درک می کند، مثلاً برای درک هر زاویه یا هر درجه از نور یا هر فرکانسی از صوت یک سلول جداگانه وجود دارد و تحریک همزمان این سلول که در ستون هایی موازی با یکدیگر و در لایه هایی جداگانه قرار گرفته اند، باعث درک واقعیت پیرامون می شود. نتیجه یی که پروفسور «زکی» از این واقعیت های اثبات شده می گیرد عبارت است از نامتناهی و نامتعین بودن درک نهایی از هر شیء واحد، یعنی از آنجا که هیچ مکان خاصی (برخلاف نظریه های پیشین) برای درک نهایی و لابد مقایسه آن با «مثلی» نئوافلاطونی و از پیش تعیین یافته، وجود ندارد؛ احساس نهایی هر درکی به عوامل گوناگون وابسته بوده و تجربه یی است تکرار ناشدنی. پروفسور «زکی» الهام و نبوغ و اندیشه هنری را نیز از همین زاویه می بیند. نظریه های پروفسور «زکی» در واقع پلی است بین نظریه تحلیل کورتیکال و نظریات نوین نقد ادبی. نظریه هایی که عمدتاً بر اصالت اثر هنری در برابر مولف تاکید دارند.
در واقع هم اثر هنری اثری است منتزع از هنرمند که قانونمندی خاص خود را داشته و برای کاوش آن باید خود آن را کاوید و نه زندگی هنرمند را. همین خاصیت نامتناهی در تحلیل کورتیکال است که امکانات فراوان در اختیار پردازش هنری می گذارد و از بین آنها آنکه به نوعی تعین کمتری دارد، شاید از سوی دیگر امکانات بیشتری به دست آورد. بیهوده نیست که «سوفوکل» و «پروست» به حافظه قرون سپرده شدند اما کسی آثار «الکسی تولستوی»- نه لئو- را به خاطر نخواهد آورد. شاید به این خاطر که داستان «الکسی تولستوی» در منطقه اولیه مغز خوانده می شود در منطقه ثانوی درک می شود و در منطقه ثالث، جایی در همان نزدیکی، شاید نزدیک کاخ کرملین، نتایج اخلاقی و سیاسی و انقلابی آن مطابق الگویی از پیش آماده برداشت می شوند اما جزئیات داستان «پروست» از آنجا که گرته برداری دقیق زندگی است، ولو زندگی یی با قانونمندی خاص خودش، توسط تک تک سلول های مغز درک می شود اما از آن پس این ذهن خواننده است که با نوری که «پروست» بر این راه می اندازد به این زندگی پا می گذارد و آن را می زید و نتایجی می گیرد- اگر بگیرد- که تجربه زندگی خود اوست.
اینکه مغز از این جزئیات بسیار زیاد و به خودی خود بی معنی چگونه تصویری می پردازد و چگونه آن را درک می کند، در نظر ما اکنون آنقدر پیچیده است که از جادوهای مدرسه جادوگری هم عجیب تر و درک ناشدنی تر می نماید. وقتی درست بنگرید تصاویر متلون، متغیر و به عبارتی دینامیکی که مغز هر لحظه از جهان پیرامون می پردازد، از تصاویر زنده تابلوها در داستان «هری پاتر» بسیار شگفت انگیزترند، در واقع همین بداعت و تازگی است که زندگی را جلا می دهد و دنیا را قابل زیست می سازد. آری راز اقبال «هری پاتر» چیزی نیست جز توان به پرواز درآوردن امکاناتی از مغز ما که در حال حاضر در مخیله ما هم نمی گنجند. باید پرسید اگر داستانی تخیلی که با هدف نوجوانان نوشته شده چنین توانایی هایی دارد، چرا سایر متون نوشتاری، رمان هایی که برای بزرگ ترها نوشته می شوند چنین توانی حتی در حدی پایین تر ندارند. چرا در دنیایی که تشنه تعمق و تفکر است، نمی توانند از چنین محملی استفاده کنند. بی تردید اشکال در توانایی ها و سطح فرهنگی ماست نه در قالب رمان، چنانکه برخی حامیان نظریه مرگ رمان می اندیشند. داستان «هری پاتر» به ما می گوید هنوز هم گیرا ترین شیوه داستانی همان متن نوشتاری است؛ متن نوشتاری یی که در شرایط دیگری می تواند نه صرفاً در جهت سرگرمی بلکه در جهت جنبه های جدی تر زندگی به کار رود.
دکتر بابک زمانی
منبع : روزنامه اعتماد