سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا


زرشک زرین، حلقه مفقوده سینمای ما


زرشک زرین، حلقه مفقوده سینمای ما
جایی از فیلم «سوغات فرنگ» از محصولات موسسه پویافیلم در سال های اخیر، شخصیت پدر (با بازی سعید پیردوست) که دارد با دستگاه نمایش خانگی فیلم می بیند و تخمه می شکند، کسالت اش را نسبت به فیلمی که می دیده، این گونه ابراز می کند؛ «یا تخمه ها الکی شده ن، یا فیلما آبکی شده ن»،
البته که در این صحنه، او فیلم ایرانی نمی بیند. چون ظاهراً - و نکته هولناک این است که - میان سینماگران و به ویژه مسوولان، کسی نمی پذیرد که فیلم های این سینما به شدت و با سرعت به سمت هر دو کیفیت «الکی» و «آبکی»شدن پیش (در واقع، پس) می رود. این روزها، بعد از اکران داغ فیلم های به هر حال قابل بحثی چون «کنعان»، «دعوت»، «آواز گنجشک ها» و فیلم های متوسط اما بی آزاری چون «سه زن» و «خواب زمستانی»، حالا چند فیلم شبه کمدی سردستی بر پرده سینماها هستند که همچون بسیاری محصولات این سال ها، نفس ساخته شدن و به نمایش درآمدن شان تعجب آور است، چه رسد به اکران همزمان و پرفروش شدن شان. در حالی که مدت هاست در فرهنگ واژگان مسوولان و حتی منتقدان سینمایی، به ندرت به واژه «ابتذال» به عنوان نشانه ضعف، سخافت و بی رمقی فیلمی استناد شده، در این مجموعه مطالب که از امروز شروع می شود و ادامه خواهد داشت، به جلوه های بحران فعلی سینمای ایران در این زمینه می پردازیم. طبیعی است که در این زمینه، نظرات متفاوت سینماگران و نویسندگانی از گرایش های فکری و سلیقه یی مختلف را خواهیم خواند و به برخی اظهارنظرهای مرتبط با موضوع در دهه های گذشته سینمای ایران بعد از انقلاب نیز سری خواهیم زد؛ بابت یادآوری و قیاس وضعیت اکنون با افق هایی که زمانی تعریف و تبلیغ می شد.
«سینماگر ما باید به جایی برسد که این تعهد اخلاقی را داشته باشد؛ وقتی تماشاچی را به سالن سینما می کشاند و دو ساعت وقتش را می گیرد، لااقل یک قدم او را به جلو برده باشد... با خیلی از این فیلمسازان که صحبت می کنیم، به این نتیجه می رسیم که این آدم باید شاگرد مدرسه سینما باشد، در حالی که از بد حادثه معلم شده،»
ـ سیدمحمد بهشتی / سال ۱۳۶۲
«من دست آن سانسورچی را می بوسم که پای ابتذال را از این سینما کوتاه کند.»
ـ عبدالله اسفندیاری / سال ۱۳۶۳
«همه می دانیم که عدالت در بسیاری از حرفه های سینمایی وجود ندارد. یعنی سره از ناسره تشخیص داده نمی شود و یک فیلمبردار، فیلمساز یا تدوینگر از خیلی امتیازهایی که می توان در این رشته برایش فراهم کرد، محروم می شود و آدمی که شرایط برخورداری از این امتیازها را ندارد، با وجود کیفیت نازل کارش، از آن بهره مند می شود.»
ـ سیدمحمد بهشتی / سال ۱۳۶۵
«دیگر فیلم مبتذل در سینماهای کشور اکران نخواهد شد.»
ـ محمود اربابی / سال ۱۳۸۴
«اگر به توازن طبیعی عرضه و تقاضا تن بدهیم، فاجعه های فرهنگی اتفاق می افتد و به جای اینکه سینما به تماشاگر مسیر بدهد، همان عوام زدگی ها، همان هیجان طلبی ها و همان سطحی نگری های تماشاگر، هدایتگر سینما می شود و این همان چیزی است که شما سینمادوستان هم موافقش نیستید... این منتهای آرزوی ماست؛ فیلم هایی داشته باشیم دارای ارزش های فرهنگی که بسیار هم تماشاچی داشته باشد.»
ـ عبدالله اسفندیاری / سال ۱۳۶۷
بازخوانی این اقوال، در روزهایی که فیلمی ظاهراً کمدی با داستان و تصویر دو برادر به هم چسبیده بر پرده سینماهای پایتخت است و عجیب تر آنکه روز جمعه هفته گذشته را با فروشی ۳۰ میلیونی گذرانده، بس طعنه آمیز می نماید. ظاهراً مصداقی که از ابتذال و جلوه های آن در ذهن هاست، به پدیده هایی چون حجاب، پوشش، تماس فیزیکی و عناصر صوری و ظاهری مشابه محدود می شود. ظاهراً فیلمنامه، روابط آدم ها، باورپذیری موقعیت ها، بامعنا بودن کل روایت، خط و ربط درست و معقول اتفاقات و کنش ها و از همه مهم تر، دست کم نگرفتن شعور مخاطب و حتی خود سینماگر، دخلی به ابتذال ندارد. ظاهراً غیراخلاقی ترین رفتارها، از جمله ورود دزدکی یک عاشق فضول مزاحم به خانه دختری که دل از او ربوده، با آنکه کوچک ترین نمک و مزه یی به «شاخه گلی برای عروس» نمی بخشد، فقط با رعایت همان ملزومات صوری، از دایره ابتذال و انحطاط اخلاقی خارج می شود و می تواند به قهرمان مثبت فیلم نسبت داده شود، ظاهراً درآوردن پا از کفش یا جوراب از پا، و در ادامه آن «پیف پیف»کردن اطرافیان از بوی ناخوش پراکنده در هوا، برای قهرمان مثبت فیلم «شارلاتان» ویژگی منفی به حساب نمی آید و گنجاندن این شوخی سخیف در فیلمی که ۴۰ سال بعد از فیلمفارسی های تحمل ناپذیر رضا بیک ساخته شده، موجبات ابتذال را فراهم نمی آورد.
ظاهراً اگر رقابت بین مردان یک فیلم بر سر جلب نظر دختری به گستره یی چهارنفره برسد و تازه یکی از آنها دوربین به دست و قهقهه زنان، دیگران را به زدن و کوفتن همدیگر ترغیب کند، در صورتی که فیلمی مثل «تیغ زن» به هوا و هپروت بزند و با هیچ گوشه یی از وضعیت جامعه و جوانان معاصر نسبت جدی و بامعنا نداشته باشد، در چارچوب تجلیات واژه ابتذال قرار نمی گیرد. ظاهراً موقعیت لورفتن مردی که به تصور مسافرت رفتن همسرش، با زنی دیگر در خانه خلوت کرده، به دلیل اینکه زن دوم هم همسر شرعی اوست و اتفاقی در مسیر روی دادن منعیات در فیلم رخ نداده، می تواند بدون نگرانی از ابتذال، در «زن ها فرشته اند» تصویر شود و موجبات طیب خاطر مردم اندوه زده و افسرده حال این زمانه را فراهم سازد. ظاهراً دیگر هیچ نگرانی و احتیاطی در قبال اتصال به ابتذال در این سینما و محصولاتش جاری نیست چون استناد به آمار تولید و آمار فروش فیلم ها، به مهم ترین رکن ادعاهای مسوولان سینمایی وقت بدل شده است.
واکنش احتمالی برخی از خوانندگان این نوشته - تا اینجا- می تواند چنین باشد که اولاً این حرف ها در نهایت به نفع نظارت قیم مآبانه دولت بر سینما تمام خواهد شد و ثانیاً میان مشکلات عدیده این سینما، انگشت گذاشتن روی حد و سطح تکنیک و مضمون و روایت این شبه کمدی های بفروش، نه تنها به منزله رها کردن اصل و گرفتن فرع است، بلکه اساساً به بازایستادن چرخه اقتصاد همین چیزی که از این سینما باقی مانده، خواهد انجامید.
عرض می کنم که تکیه این سینما به فروش فیلم هایی در ابعاد «ده رقمی» از آن نجات هایی است که بدتر از سقوط در چاه می نماید. فیلمی که قهرمان زن و مردش برای فرار از دست رئیس دزدها و نوچه هایش، در لیوان آنها داروی خواب آور می ریزند، اما بعد که آنها از خواب بیدار می شوند و به خود می آیند، در کمال حیرت می بینیم که مرد با فرش گرانبها دررفته و زن آنجا مانده است بی آنکه دست یا پایش بسته باشد و دلیلی برای ماندن و نگریختن اش در میان باشد. این میزان پرتی و بی منطقی یا تکیه بر تغییر رنگ فرش به دلیل شکم روش کودک نوزاد به عنوان شوخی کلیدی فیلم که مسیر داستان را عوض می کند، صرفاً به دلیل فروش نیم میلیونی فیلم در اکران تهران قابل توجیه و تحمل می شود.
وقتی امکان ورود به عرصه های پیشتر ممنوعی چون طرح آسیب های جنگ، طرح معضلات اجتماعی، طرح گیر و گرفت های میان زن و مرد را طلب می کردیم، هدف مان دستیابی به فیلم هایی در این قد و با این جنس بود. رونق بخش خصوصی بنا بود با نمونه هایی چون «عروس فراری» به دست آید که آدم خوبش به آدم بدش می گوید؛ «همچین گردن تو می شکنم که از روی کلفتی گردن خر یه ربع واسه خودت دیکته بگی.» رها شدن از غرقاب فیلمفارسی بنا بود در این مقیاس تعریف شود که آن سال ها آرتیست اول فیلم با دست خالی به جنگ چاقوکش های بی مرام کینه توز مقابلش می رفت و حالا در «آکواریوم» فقط برای ترساندن حریف به او در خصوص «تیزی» توی جیب بارانی اش هشدار می دهد و بعد رو می کند که در جیبش یک دوزاری بوده. همین که واقعاً دست به چاقو نبرده به همه چیز ساحت اخلاقی می بخشد و موقعیت و صحنه و فیلم را از حیطه شمول ابتذال به درمی آورد؟ اگر می خواستیم و می خواهیم به کمدی در جایگاه گریز راه این سینما از رکود اقتصادی متوسل شویم، درک و تلقی مان از این قالب کهن قصه سرایی را چنین باید نشان دهیم که «مارمولک» و «مکس» را با وجود فیلمنامه و روابط و معانی سنجیده پیش از موعد اتمام اکران شان از پرده به زیر بیاوریم؟ و بعد شوخی نویسی در کمدی هایمان به این سطح برسد که مادر فیلم «سوغات فرنگ» به پسرش بگوید «دختره جوابش مثبته» / «من که نشنیدم چیزی گفته باشه مادر» / «خب همین دیگه پسرم. سکوت علامت رضاست.» / «مادر، من که نمی خواهم با رضا عروسی کنم، می خوام با این خانوم عروسی کنم.»
یا مرد فیلم «تلافی» که آدم ربایی برنامه ریزی شده یی را تدارک دیده تا مردانگی اش را به زنش ثابت کند. تلفنی به دزدان بگوید «اگه یه مو از سر زنم کم بشه پدرتونو درمی آرم» و زن زیر لب بگوید «توی این حال و روز، آقا به فکر موهای منه.»
کمدی نمونه یی دهه ۶۰ ما «اجاره نشین ها» و کمدی پیشتاز دهه ۷۰ مان «مرد عوضی» بود. می توانستیم در دهه ۸۰ رویکرد
- و نه مصرف یک بار مصرف - «مارمولک» و ساختار و فیلمنامه حساب شده اش را به الگوی نمونه یی کمدی این دوران بدل کنیم.
چگونه شد که از «مادرزن سلام» سردر آوردیم؟ و چگونه شد که خارج از عرصه کمدی، تلقی مان از سلیقه مردمی به فیلمی چون «سربلند» رسید که بر شبح رنگ پریده مرحوم فردین ۳۰ سال و ۴۰ سال پیش متکی است و در نهایت حدود ۲۰ میلیون تومان می فروشد.
تلخ است که بازگشته ایم به آن راه حل های قدیمی دهه شصتی؛ که راه رهایی از این سخافت، ممنوعیت است؛ که نگاه و مواضع رسمی باید مراقب هویت سینما و شعور عمومی مخاطب آن باشد؛ که این سقوط همان قدر به نبود خلاقیت در اهل سینما برمی گردد که به مدیریت و برداشت محدودی که از ابتذال در ابعاد پوششی و ظاهری صرف دارد.
با اکران همزمان «چارچنگولی»، «دلداده» و «خواستگار محترم» و در راه بودن «دلباخته» و «احضارشدگان» جلوه های بدیع دیگری از سایه یی که این بختک بر سینمای معاصر ما افکنده و فیلمفارسی را به امتدادی بس بلندتر از قامت کوتاه فرسوده اش رسانده، پیش رو خواهد گذاشت. شاید این دوره بار دیگر دل مان را برای عنوان افتخاری «زرشک زرین» که ابداع بنده و چند تن از دوستان همفکر در دوران مدیریت انجمن منتقدان بود، تنگ کند. عنوانی که بدون شبهه قیم مآبی و غیره که بحق درباره نگاه دولتی و سیاست های هدایتی- حمایتی- نظارتی گذشته مطرح می شد، می توانست ناشی از نگرانی چند سینمادوست از ویرانی و تباهی و انحطاط و انحراف خود سینما و طراوت و لطافت و اقتدار و اثراتش باشد و این روزها به شدت بدان نیازمندیم.
دوستانم در مجله «همشهری جوان» در پرونده یی درباره ماهیت فیلمفارسی وار فیلم های در حال اکران، دست به اقدامی ابداعی زده اند که در عین حال نشانگر واویلای ابتذال جاری در این فیلم هاست؛ در مطلبی درباره «چارچنگولی»، به جای تیتر علامت «...» را آورده اند و در پایین صفحه توضیح داده اند که دلیل بی تیتر ماندن مطلب، این است که می خواستند یکی از دیالوگ های فیلم را به عنوان مشت نمونه خروار، تیتر کنند اما اغلب دیالوگ های قابل اشاره فیلم از فرط قباحت و ناپسندی، غیرقابل چاپ اند و برخلاف سالن سینما، روی کاغذ صفحات مجله نمی توان آنها را نقل کرد، واقعاً هر کس که بخواهد چند سطری درباره این فیلم بنویسد، حتی اگر احیاناً شیرین عقل باشد و بخواهد از فیلم تعریف کند، برای نقل هر دیالوگ فیلم یا تشریح هرسکانس آن در مطبوعات استاندارد و غیرزرد، دچار مشکل می شود.
میزان ابتذال فیلم های روی پرده این روزهای سینمای کشور- منهای «آتش سبز» که هر کاستی و سوء تعبیری از «کار با فرم» داشته باشد، قطعاً دچار سخافت نیست- گاه فراتر از حد تصور است و حتی باورش برای کسانی که فیلم هایی چون «چارچنگولی» و «دلداده» و «احضارشدگان» را ندیده اند و من و ما برایشان سکانسی را توصیف می کنیم، محال یا دشوار می نماید. تکیه کلام «آتیش» با کشیدن زیاد و بسیار زیاد صوت «ی» توسط مجید صالحی در «دلداده» که تقریباً به تمام مردها و حتی گاه به زن های داستان در موقعیت های مرتبط با رابطه زن و مرد بازگو می شود، هر شنونده یی را به لب گزیدن وامی دارد. اگر صحنه حمام یا توی حوض رفتن یا صحنه ها و دیالوگ های توی رختخواب جواد رضویان و رضا شفیعی جم در «چارچنگولی» را برای کسی تعریف کنیم، بی شک با پرسش «جدی میگی؟» روبه رو می شویم. و این نظر درستی است که می گویند همین توصیف ها، همین که مردم باورشان نمی شود آن چه شنیده اند واقعاً در این کشور و این دوران روی پرده سینما به نمایش درآید، موجب می شوند که بروند و فیلم را ببینند و همین، آمار فروش را بالا می برد.
طبیعی است که در این میان، برخی کل حرکت رو به قهقرای موصوف را به سلیقه و پسند و سطح عمومی خواسته های مخاطب نسبت می دهند. بارها شنیده ایم و می شنویم که مردم همین فیلم ها را دوست دارند و همین را می خواهند. حتی وزیر ارشاد در بازدید از پروژه «اخراجی ها ۲» به صراحت گفت که معتقد است فیلم «اخراجی ها» بسیاری طیف ها را که پیشتر به سینما نمی رفتند، با سالن ها آشتی داد. دیدگاه وزیر را بدان جهت نقل کردم که بگویم انتساب همه چیز به خواست مردم، صرفاً توجیهی نیست که سوداگران بازار سینما برای بخشیدن جلوه یی مردمی به سودطلبی شان، مطرح اش کنند بلکه دیدگاهی مشخص در حوزه مخاطب شناسی است که افرادی خارج از دایره بازار سینما نیز باورش دارند. اما مراجعه به فهرست فیلم های پرفروش سال های نه چندان دور، نشان می دهد که «شوکران» بهروز افخمی، «سگ کشی» بهرام بیضایی، «زیر پوست شهر» رخشان بنی اعتماد، «میم مثل مادر» رسول ملاقلی پور فقید، «قرمز» فریدون جیرانی، «دو زن» تهمینه میلانی و همین امسال، «دایره زنگی» پریسا بخت آور، در صدر یا ردیف های بالای جدول فروش بوده اند.
تمام اینها لزوماً فیلم های محبوب من نیستند؛ اما روشن است که هر یک شأن و حرمتی دارند و کسی از فروش آنها به این نتیجه نمی رسد که سلیقه مردم از همیشه مبتذل پسند شده است. حالا هم نمی خواهم بگویم آن سال ها همه فرهنگی و اهل سینمای درست جذاب اثرگذار خوش ساخت بوده اند و این سال ها فقط پی خندیدن به شوخی هایی از قبیل پس افتادن گوهر خیراندیش در صحنه ابراز علاقه فرهاد آییش به او در «خواستگار محترم» یا خوردن در کاپوت ماشین به سر مجید صالحی در «دلداده» هستند. اساساً میان آن سال ها و این سال ها فاصله یی نیست که برای این میزان چرخش و زیر و رو شدن ذائقه سینمایی یک ملت، کافی باشد. نکته در این است که طیف فرهنگی و اجتماعی سینماروها بسته به دوره های مختلف و فیلم های عمده عرضه شده در آنها، تغییر می کند. این نظرگاه را اصغر فرهادی در میزگردی که به تازگی داشته ایم و به زودی در همین صفحات خواهد آمد، به تفصیل مطرح کرده است. در این جا فقط به این بخش ماجرا کار دارم که اتفاقاً اگر طیف نسبتاً نخبه یی وجود دارد که مثلاً تماشاگر پیگیر جریان موسوم به موج نو در سینمای پیش از سال ۵۷ بوده و طی سال های بعد از انقلاب به این راحتی ها حوالی سالن ها پیدایش نمی شده، نه با امثال این کمدی های بی طراوت، بلکه مثلاً با برخی از همان فیلم های متین تری که فهرست شد یا احیاناً با «آدم برفی» و «آژانس شیشه یی» و «مارمولک» پایش به سینما بازشده. این طیف، اصلاً نام بازیگران اصلی «تلافی» را نمی داند و اگر بشنود، نمی شناسد. بابت تمام شوخی های جنسی «چارچنگولی» یک لبخند هم نمی زند چون جز متعجب کردن تماشاگر از دریافت مجوز نمایش، پتانسیلی برای خنده زایی در آنها نمی یابد. «احضارشدگان» و نوع پرداخت صحنه های خون و خونریزی اش، به جای ترساندن این تماشاگر، او را از خنده روده بر می کند و چون بنا نیست فیلم متعلق به سینمای وحشت، کاری را که فیلم کمدی نمی تواند بکند، به جای آن و به طور ناخواسته انجام دهد، طبعاً عطای آن را هم به لقایش می بخشد.
پس این گونه نیست که مردم مبتذل شده باشند. مردم در کشوری با این همه قوم و طبقات اجتماعی و جمعیت و شیوه های زیستی، آنقدر فراوان و متنوع اند که مقبولیت یک کالا در نظر هر طیف و قشرشان آدابی متفاوت و گاه کاملاً متضاد با پسند یک طیف دیگر است. رفتار اجتماعی مردم که انتخاب و تماشای فیلم هم بخشی از آن است، نشان دهنده خاستگاه فرهنگی آنها خواهد بود. در یک اکران ویژه فیلم «روز سوم» برای کارمندان سازمان صدا و سیما که مالک فیلم هم بود، حدود ۲۰ دقیقه بعد از شروع و در اوج التهاب زیر خاک رفتن باران کوثری و اشغال خرمشهر، کسی از پهلویی اش پرسید؛ «پس چرا نمی خندیم؟ خنده هاش از کجا شروع میشه؟» این سوال، در آن مقطع که دو سه ماه از آغاز اکران «اخراجی ها» می گذشت، به خوبی تعیین کننده یک میانگین سطح فرهنگی مخاطب بود؛ کسی به دیدار آن فیلم رفته و تکرار مشتی اس ام اس قدیمی در آن را مفرح دانسته بود که حتی متوجه جدی بودن داستان فیلم «روز سوم» با آن موقعیت دشوار و خاص خواهر و برادر درگیر جنگ نمی شد. در حیطه معین تهران، وقتی جمعیت این شهر آنقدر هست که با وجود انبوهی مسافرت، باز ماشین های باقی مانده در شهر برای هر ترافیک مبسوطی کافی است، دیگر نمی توان پرفروش شدن یک فیلم را از این قاعده مستثنی کرد؛ جمعیت آنقدر هست که اگر کالای مقبول یک طیف را عرضه کنی، باز خود طیف چنان گستردگی دارد که برای گیشه موفق فیلم، تضمین به شمار رود. به ویژه وقتی این طیف به لحاظ سطح فرهنگی، شامل خانواده های پرجمعیت تر همچون روستاییان مهاجر یا اقشار محروم تر نیز باشد. جمعیت بیشتر آنان برای فروش افزون تر فیلم های طبعاً محبوب قشرشان، باید هم کافی باشد.
متهم ردیف دوم این جریان مقصریابی طبعاً خود سینماگران هستند. این بحث مطرح می شود که آنها یا تعدادی از آنها، اصلاً خودشان به ابتذال گرایش دارند. شب ها در خانه هایشان فیلمفارسی دهه ۴۰ می بینند و به فکر بازسازی اش می افتند و اگر اجازه اش را می داشتند، هنوز هم به سراغ نمایش بزن بزن کافه یی و رقص کاباره یی می رفتند. این بحث هم مانند همان نگاهی که همه چیز را به گردن سطح سلیقه عوام می اندازد، با واقعیت هایی همراه است. وانگهی نمی توان انکار کرد که همین پرهیز این دسته از فعالان سینمایی - بیشتر تهیه کنندگان و بعد فیلمسازان و فیلمنامه نویسانی که زیر نظر و به رای این تهیه کنندگان کار می کنند -از نمایش رقص در کاباره، به ضوابط مشخص موجود برمی گردد. بنابراین چگونه می شود بهره گیری شان از حرکات آهنگین مشابه کاباره (مثل صحنه مونتاژ موازی رقص آییش در هتل و نوه خیراندیش در خانه فیلم «خواستگار محترم») یا شوخی های کلامی مشابه اوباش (مثل دیالوگی از «دلداده» که صالحی، آهو/ سحر زکریا را غزال صدا می کند و بعد می گوید «حیوون حیوونه دیگه، چه فرقی می کنه؟») یا اتفاقات بی ربط و بی منطق (مثل «والنتاین» خواندن جواد رضویان در روضه خوانی بر سر مزار در «چارچنگولی») هیچ دخلی به نظارت نداشته باشد؟
و حالا که به تاریخچه سیاست های هدایتی، حمایتی، نظارتی معاونت سینمایی ارشاد نگاه می کنیم، حالا که نوع محدود کردن اکران فیلم های ضعیف و سخیف در شهرستان ها و سینماهای نامعتبر پایتخت را به یاد می آوریم، حالا که می بینیم فیلم های جدی و -چه خوب و چه بد - بسیار مهم مهرجویی و پناهی و قبادی و امیر یوسفی زیر محاق توقیف می روند، دیگر نمی توان مجوز گرفتن و اکران مفصل فیلمی را که در آن به دست یک خر با تلفظی شنیع و یادآور تعبیری فحاشانه اشاره می شود، یا فیلم دیگری را که جوک گرمابه و مادر راوی/ ناظر را در دیالوگ هایش تکرار می کند، نادیده گرفت. این جایی است که نظارت و ارزشیابی به ویژه به دلیل تاکیدی که در آغاز این دوران بر پرهیز محض از نمایش فیلم مبتذل در این سینما داشته، بر کرسی متهمان اصلی تکیه می زند. این جایی است که در برآیندی کلی، روزنه های کوچک افشاکننده سلیقه های کج و معوج دو گروه دیگر یعنی مردم و سینماگران را به دروازه هایی فراخ بدل می سازد و راه می دهد که همین فیلم ها به جریان اصلی حاکم بر فضای تولید و پخش و اکران بدل شوند. عرضه کالاهایی از جنس دیگر، در صورت توجه به استانداردهای اجرایی و مجوز دادن به فیلم هایی که متانت را با بی جذابیتی اشتباه نگرفتند، می تواند فیلم ها را با کشاندن مردمی از اقشار دیگر، به فروش معقول برساند. اتفاقی که درباب آثار نام برده شده («شوکران» و...) هم رخ داد و اگر نه به سادگی، به هر حال ممکن است.
به مبحث ابتدای مطلب رجوع می کنم تا وجه بارزی از فاجعه، خود را نشان دهد؛ گفتیم شوخی های سخیف شبه کمدی ها در جراید، قابل نقل نیست. خب، چرا؟ چگونه اشاره یی جنسی می تواند در فیلمی به زبان بیاید، اما چاپش در نشریه، همه را به هراس و وحشت توقیف می اندازد؟ این به چیزی جز رها شدن عجیب و باورناپذیر سینما و نظارت سفت و سخت در حیطه هایی چون موسیقی و مطبوعات برنمی گردد. مجله ادبی کارنامه که هنوز جایگزینی برای آن، اهالی قناعت پیشه این عرصه را تغذیه روحی و فکری نکرده است، دقیقاً با تاکید بر اینکه جمله یی با مفهومی جنسی را در دل یک داستان درج کرده، به قول علیرضا مجلل «شاید وقتی دیگر»، به بایگانی تاریخ یا گورستان خاطرات سپرده (در واقع، افکنده) شد. اما چیزهایی که شفیعی جم در «چارچنگولی» می خواهد و رضویان از آن سوی تخت با تقلید صدا و لحن زنانه، واکنش مثبت خود را اعلام می کند (و برعکس،) اینجا و در صفحات یک نشریه، قابل بیان نیست.
ملتمسانه استدعا دارم این منظر را رها کنید که «معاونت سینمایی دموکرات تر از معاونت های دیگر عمل می کند» و... این آزادی بخشی نیست که بی خطرترین، سترون ترین و به سرعت فراموش شدنی ترین فیلم ها و قالب ها را باز و آزاد بگذاری تا فقط لودگی و لیچارگویی پیشه کنند و هر فیلم جدی و غیرخنثی را به دلایل ظاهری و سطحی و صوری یا اندکی خصلت انتقادی، به توقیف درآیند. حالا می توان دریافت که معادله مطرح در عنوان این نوشته، از یک جهت ناموزون است؛ دو عامل اول این «کدام یک» سه گانه، فقط با سهل انگاری عامل سوم ممکن است امکان بروز و حاکمیت سلیقه گروه های سخافت گرای در دل خود را پیدا کنند.
امیر پوریا
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید