جمعه, ۲۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 10 May, 2024
مجله ویستا


جنوب شهر در سینمای ایران


جنوب شهر در سینمای ایران
زمانی شعر تنها رسانه یی بود که حرف های مگو را بازگو می کرد. زمانی بود که «نصرت رحمانی» وقتی از «کافه نادری» بیرون می زد، جوانان گرداگرد او اجتماع می کردند و زخمه های شاعر را بر تارهای صوتی گلویشان واگویه می کردند.
بعدها کافه نادری شکلی دیگر از اجتماع افراد برای شنیدن و گفتن به خود گرفت. سینما، از میان کلاه مخملی های هم شکل، راهی برای خود باز کرده بود. سال ۴۸ «قیصر» مسعود کیمیایی بر پرده سینما جان گرفت. اسطوره یی که شبیه قهرمانان شعرهای شاملو و رحمانی بود. شبیه احمد زیبرم و وارطان. شبیه یکی از آن کفترهایی که از گله کبوتران جدا می شوند و اوج می گیرند و تا مرز گم شدن در آسمان آبی شهر پر می کشند تا از بازگشتشان، هر کس به زعم خود قصه یی بسازد.
در دعوای سنت و مدرنیته، این هویت «جنوب شهر» است که سر به طغیان برداشته است و «قیصر» نماد هویت جنوب شهر است. جایی که فرهنگ شفاهی، قصه های مادران، نگاه خسته پدران که آخرهای شب از کوره پزخانه ها برمی گردند، کیفیت طغیان را تعیین می کنند.ضدقهرمان های مقابل اسطوره، در سینمایی که باید گفت با کیمیایی آغاز می شود، دیگر کتک خورهای دست و پا چلفتی و خل وضع کوچه نیستند.
آنها گاهی تمام پوزه بندهای شهر را در اختیار دارند که بر دهان هر کس که اعتراضی دارد، مهر سکوت بنشانند، باندهای قدرت و ثروت در کوچه های جنوب شهر جولان می دهند، نوچه اجیر می کنند. به ناموس کوچه تعرض می کنند، از پهلوانان زورخانه، شوفر و نوکر می سازند و دفتر شاهنامه فردوسی را در قصه های نقال ها مسخ می کنند.
کیمیایی از گنده لات های جنوب شهر انتظاری ندارد. آنها گندگی شان را مدیون مواجب باند ثروت و قدرت می دانند. پاسبان هایی همدست ضدقهرمان ها، تا کوچه همچنان ساکت بماند. قهرمان کیمیایی، یکی از همین اهالی کوچه است که بیشتر می فهمد که قدرت تشنج در فضای کوچه را دارد. کسی که قبل از آن، سایه بلندی در کوچه نداشته است.
هم قد جماعت بوده است. در میان آنها زندگی کرده و می تواند قدرت «همذات پنداری» را در مردم کوچه زنده کند.قصه های جنوب شهر گرچه در طول زمان دچار تطور و گوناگونی می شوند، اما آن رگ پرخون همچنان حیات خود را ادامه می دهد و در آن جنوب شهر، «سر عصیانی» خود را گاه و بی گاه بر تن یکی از عوام می گذارد تا به قول شاملو «یک شاخه در سیاهی جنگل به سوی نور، فریاد برکشد».قیصر نام های دیگری می گیرد و تکرار می شود. گاهی «رضا موتوری» می شود و گاهی «سیدرسول» گوزن ها. ضدقهرمان ها هم تطور می یابند. روزی «منصور آق منگول»اند و روزی «شهربانی شهر». و مادران قصه گوی شهر همچنان در کارند تا «اسطوره کوچه» از ذهن کودکان پاک نشود.
آنچنان که گفته اند، برق سلاح کمری نواب صفوی، راز کوچه های کودکی کیمیایی می شود. رازی که به فیلم های بزرگسالی او نفوذ کرد و خشونت پنهان جنوب شهر را به زیر پیراهن آنان که در جمع رفقا، بر مبارزه با «ضدقهرمان» بیعت می کردند، برد و پنهان کرد.جامعه با انقلاب متحول می شود. اما جنوب شهر، همان جنوب شهر کیمیایی می ماند؛ لااقل در آثارش. که اگر بافت ها فرسوده می شوند و می ریزند، رفاقت ها، عشق ها و اسطوره ها، همچنان جان دارند و مسوولیت رساندن پیام را دارند.
سینمای اجتماعی ایران، از نوع کیمیایی اش، ورق به ورق تاریخ را از سر می گذراند و حال به مسعود دیگری رسیده است. مسعود دیگری که با همان حرمان های جنوب شهر بزرگ شده است. این مسعود نوظهور گرچه با صانع شخصیت قیصر متفاوت است، اما به درستی می توان گفت که دلبستگی هایش نعل به نعل همان فرهنگ جنوب شهری است که کیمیایی قصه گو را رویش داده است.مسعود ده نمکی روزنامه نگار جنجالی و شاکی دیروز که از ویرانه های جنگ به ویرانه های جنوب شهر برگشت.
همان کسی که «فقر و فحشای» پر سروصدا را ساخت. درست زمانی که مهر توقیف هفته نامه اش، خیال خیلی ها را راحت کرد که دیگر حرف نمی زند.قلم را با دوربین معاوضه کردن، معامله یی است که او با خودش انجام می دهد. تلخ تر می سازد. عریان تر می گوید و جنوب شهر را دوباره یادآوری می کند.
در پستوهای هنری به او می گویند که «راستش را بگو، چه کسی به تو دستور داده که فیلم بسازی؟» و او می گوید «جنوب شهر،» از «قیصر» کیمیایی تا «مجید سوزوکی» کیمیایی، پر است از فیلم هایی که تکرار همدیگرند.چه کسی فکرش را می کرد که آن مرد تلخ، این چنین صدای شلیک خنده تماشاگر را در سالن های سینما طنین بیندازد. من فکر می کردم که شاید اسطوره او کسی شبیه حسین الله کرم شود.
مردی تلخ تر از خودش. اما مجید سوزوکی لایه پنهانی است که شاید نه ده نمکی و نه الله کرم هرگز در سخنان آتشین خود، از او یاد نکرده اند.اتفاقاً در زمان پخش فیلم، حسین الله کرم کنار مسعود می نشیند و آنچنان به تشویق کف می زند و آنچنان منقلب می شود که ابر بهار. این روایت غیررسمی زندگی جنوب شهر است که پیش از آنکه فیلم باشد، خود زندگی است. چقدر روحانی فیلم شبیه سیدمحمد خاتمی حرف می زند.
این خصلت جنوب شهر است. وقتی که جنگ آغاز می شود، مردم در جنوب تهران سنگر می بندند. انگار به خانه آنها تعرض کرده اند و مجید سوزوکی، یکی از اهالی کوچه، دشمنی درخور می یابد.ضدقهرمان آمده است و لاجرم باید قهرمانی ظهور کند. فرهنگ رسمی، قهرمان کلاسیک می خواهد و جنوب شهر، مجید را در دالان تحول رها می کند. در کوچه اخراجی های شهر. تا مجیدی شایسته رویارویی شود. تا شدن برایش گذشتن از عشق محله پامنار باشد. تا پایی که از زندان بیرون آمده است، به فداکاری بر روی مین برود و در خاک جبهه، آن پاها به کاری کارستان بیایند.قیصر کیمیایی به مجید ده نمکی می رسد و سینمای اجتماعی ایران بار دیگر به مدد فرهنگ جنوب شهر، تماشاگر را راضی به خانه برمی گرداند. انگار که عشق، رفیق، وطن و اسطوره در این کوچه ها نه خیال کهنگی دارند و نه تکراری می شوند.
علیرضا آستانه
منبع : روزنامه اعتماد