یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا


مردم فیلم می بینند ولی به سینما نمی روند


مردم فیلم می بینند ولی به سینما نمی روند
به شیوه چند سال گذشته، اكران نوروزی ،۸۴ از اسفند ۸۳ آغاز شد. اولین فیلم «گل یخ» بود. فیلمی كه قرار بود گیشه را فتح كند و فروش میلیاردی داشته باشد و پول روی پول بگذارد و... ولی نشد. اتفاق نیفتاد. مثل خیلی چیزهای دیگر این سرزمین، پیش بینی ها درست از آب درنیامد و كارشناسی ها اشتباه بود. «گل یخ»بازسازی فیلمی پرطرفدار قدیمی است و محمدرضا گلزار را هم به عنوان ستاره پرفروش سینمای ایران در خود دارد. اما نگاه دور از منطق فیلمفارسی به اثری كه اصولاً فیلمفارسی است، تماشاگر را پس زد. جذابیت «فیلمفارسی» به همان بی منطقی اش است و «گل یخ» وقتی به سراغ منطق می رود، همه چیز خراب می شود. «گل یخ» نفروخت و حاصلی نداشت جز ثبت یك فیلم ضعیف در كارنامه یك فیلمساز خوب.
برخلاف غم و غصه «گل یخ»، رقیبان با خنده و شادی از راه رسیدند تا گیشه را تسخیر كنند: «مجردها»، «ازدواج صورتی»، «شاخه گلی برای عروس» و «دربه درها». اما طلسم شكسته نشد. كسی به سینما نرفت. منوچهر مصیری كه ۲ سال قبل با فیلم پرفروش «دنیا» به اكران نوروزی آمده بود، با «ازدواج صورتی» كه هم بهرام رادان را داشت و هم خسرو شكیبایی، كاری از پیش نبرد. «شاخه گلی برای عروس» هم با حضور چند چهره طنز تلویزیونی نتوانست موفقیتی كسب كند. «مجردها»ی اصغر هاشمی هم همین طور. پیش از این تجربه نشان داده بود همین كه یكی دو بازیگر سریال های پرطرفدار تلویزیون را بگذاری جلوی دوربین، خود به خود مردم به سالن ها كشیده می شوند، اما این بار این گونه نشد. با «دربه درها» هم این اتفاق نیفتاد. فیلم معقول تری بود كه برای بچه ها ساخته شده بود، اما ظاهراً دیگر بچه ها هم آن قدر شیفته سینما نیستند كه پایشان را بكنند در یك كفش و والدین محترم را به زور به سینما بكشانند. به این ترتیب، از لشكر كمدی ها هم كاری برنیامد. وقتی فیلم ها یكی یكی همه را ناامید كرد، بازار گفت وگو و اظهارنظر داغ شد. اصولاً ما همگی به جای هر تخصص و هر چیز دیگری، صاحب نظر و كارشناس هستیم. كلی آدم به میدان آمد و همه هم در نظریه های كارشناسی خود همه تقصیرها را به گردن تلویزیون انداختند و همه كاسه و كوزه ها را بر سر فیلم های نوروزی تلویزیون شكستند. خلاصه حرف ها این بود كه تلویزیون فیلم نشان ندهد تا مردم به سینما بروند. در واقع همان حكایت قدیمی «همسایه ها یاری كنید، تا من عروس داری كنم!» هیچ كس هم به خودش زحمت نداد در خود فیلم ها دنبال مشكل بگردد و جذاب نبودن آنها و بد بودن كیفیت پخش سینماها و صندلی ها و موقعیت جغرافیایی و ساختمان نامناسب سینماها را دلیل بی مهری تماشاگران بداند. البته كمی كه از تب و تاب عید و تعطیلات نوروزی فاصله گرفتیم، چند تا از این فیلم ها آن قدر روی پرده ماند تا نوبت آثار بعدی برسد، كه خود به خود به رقم فروش آنها اضافه شد. این در حالی بود كه - مثلاً - در آگهی فیلم «شاخه گلی برای عروس» نوشته شده بود: «تماشای این فیلم را به افراد زیر هجده سال توصیه نكنید. چون ممكن است از خنده روده بر شوند!»
گروه «آسمان باز» هم كه آن موقع هنوز می شد به وجودش امید داشت و تشكیل شده بود تا فیلم های هنری و آثار مخاطب خاص را به نمایش بگذارد، «سیمای زنی در دوردست» را روانه پرده كرد. نمایشی محدود در ۴ سینما؛ و در مقایسه، فروش بدی نداشت. فیلمی به كارگردانی علی مصفا و با بازی همسرش لیلا حاتمی. از آن آثار خاص كه تماشاگر عام را هم اگر راضی نكند، فراری نمی دهد. «هوانورد» و «قهرمان» هم به عنوان فیلم های خارجی نوروزی اكران شدند. اولی فیلم مشهور مارتین اسكورسیزی و دومی هم فیلم آشنا برای مخاطب خاص تر، ساخته ژانگ ییمو. البته هر دو با نمایش محدود در سانس آخر یك یا دو سینما و البته با استقبالی كه بد نبود، و پس از نوروز هم بهتر و بهتر شد. همان طور كه فروش «مجردها» و «شاخه گلی برای عروس» هم كم كم به ۳۰۰ میلیون تومان رسید و در ماه های بعد و به شیوه «قطره قطره جمع گردد»، ۴۰-۳۰ میلیون دیگر هم جذب كردند.
فروش خوب فیلم های كمدی و متكی به طنز در چند سال اخیر، باعث شده بازار این فیلم ها در سال ۸۴ هم داغ باشد. هرچند نه به شوری دو سال گذشته و به شكلی طبیعی تر. اگر سال های دهه شصت را به خاطر داشته باشیم، ماجرای هر ساله عرضه سیب زمینی و پیاز یادتان هست. اگر هم سن تان كفاف نمی دهد، نمونه های دیگرش را به هر حال در سال های بعد دیده اید. آن موقع ها یك سال سیب زمینی زیاد بود و ارزان و روی دست كشاورزان می ماند و سال دیگر پیاز. بامزه هم این جا بود كه كشاورزان بر مبنای كمبود محصول و قیمت بالایی كه می دیدند، به سراغ كشت سال آینده می رفتند. هر سال همین وضع بود و هیچ وقت مشخص نشد وزارت كشاورزی و جهاد سازندگی در این میان چه كاره بودند و اصلاً چه می كردند. همان نگاه نادرست بر سینمای ما هم حاكم شد و سایه اش ماند و ماند و ماند. گاهی كمرنگ و گاهی پررنگ. یك سال سیاست های سینمایی همه را به ساخت فیلم كودك ترغیب می كند، یك سال ملودرام، یك سال آثار حادثه ای، یك سال كمدی، یك سال عرفانی و البته بعدها دینی و بعدتر معناگرا و حالا هم ملی البته. و هر بار موجی شكل می گیرد كه شاید همه اش هم در جهت دهی دولتی نباشد و از استقبال اولیه تماشاگران ریشه بگیرد. اما هیچ كس به فكر سر و سامان دادن و استفاده درست از این موج نیست. همین است كه وقتی می بینند فلان فیلم عاشقانه دختر - پسری فروش خوبی پیدا كرده، ناگهان همه تهیه كننده ها دنبال چنین فیلمنامه هایی می روند، و همین كه چند فیلم كمدی با استقبال روبرو شد، همه كمدی ساز می شوند. و چون اغلب همه به دنبال كپی كردن از همان نمونه موفق هستند، سینما پر می شود از فیلم های یك شكل و یك دست. طبیعی هم هست كه تماشاگر پس بزند و فیلم ها فروش نكند.
با فروكش كردن تدریجی تب كمدی سال قبل، این كمدی ها در سال ۸۴ به روی پرده رفت: «نوك برج»، «عروس فراری»، «اسپاگتی در هشت دقیقه»، «سرتو بدزد رفیق»، «من بن لادن نیستم»، «شارلاتان» و «مكس». در این میان، «مكس» و «شارلاتان» به ترتیب، مقام های اول و دوم جدول فروش سالیانه را از آن خود كردند. با این تفاوت كه «مكس» فیلم كارشده تر و قابل تأمل تری است ولی آن یكی به ضرب حضور جواد رضویان و مهران غفوریان و امین حیایی و با تكیه بر زنده كردن خاطرات تماشاگران از فیلم هایی كه در سینمای گذشته دیده اند، ساخته شد. یك فیلمنامه نویس جوان دنبال تهیه كننده می گردد و كسی حاضر نیست نوشته هایش را بخرد، از جمله آخرین كارش به نام «رؤیای تلخ». دوستش به او می گوید حالا كه همه دنبال رؤیای شیرین هستند، یك «رؤیای شیرین» بنویسد و بدنه اصلی «شارلاتان» هم همین شیرینی است. این رؤیای شیرین هم چیزی نیست به جز كپی فیلم «یكه بزن» محصول ۱۳۴۶ و البته نكته جالب تر هم این كه نام فیلم (یعنی شارلاتان) نام یكی دیگر از فیلم های بازیگر اصلی همین فیلم است كه در سال ۱۳۴۵ ساخته شده. اگر «كما» فیلم اول آرش معیریان، تنها در یكی از صحنه ها به سراغ خاطره فیلمفارسی می رفت، این جا همه چیز بر این اساس بنا شده. به هر حال، این محصول مؤسسه فیلم سازی «پویافیلم» كه متخصص ساخت فیلم های پرفروش است و تا به حال كسی نتوانسته موقعیت آنها را از نظر فروش تمام محصولات پیدا كند، نزدیك به ۴۳۰ میلیون تومان فقط در تهران فروخت.
جالب است كه فیلم اول جدول یعنی «مكس» هم، با بیش از یك میلیارد تومان فروش كه حدود ۵۵۰ میلیون اش مال تهران است، مانند «شارلاتان» مدت ها امكان نمایش نداشت و حدود سه سال معلق مانده بود. فیلم، ركورد فصل را شكست و اگر نبود جشنواره فجر و ماه محرم و پایین آمدن فیلم - تا دوباره بعد از عزاداری ها بالا برود - فروش بهتری هم پیدا می كرد.«مكس» كارش را با پیش فروش بلیت آغاز كرد كه خودش یك جور تبلیغ بود. علاوه بر آن، آگهی های فیلم هم در كنار تبلیغات شهری برقرار بود: «مكث جایز نیست، برای تماشای مكس». نكته بامزه تری هم وجود داشت: در تمام این سه سال، اغلب نشریات نام فیلم را با «ث» می نوشتند، و هیچ كس زحمت توضیح املای درست را به خودش نداد، حتی تهیه كننده و كارگردان)! «مكس» ماجرای اشتباه گرفته شدن یك خواننده درجه چندم لس آنجلسی است با رهبر اركستر سمفونیك نیویورك. شوخی های فیلم، بعضی جاها خوب است و بعضی جاها نه. ولی در كل، «مكس» را باید به عنوان اولین موزیكال پس از انقلاب، تجربه قابل تأملی دانست. به جز بازی ها، باید حضور تدوین گر را هم كه در جذابیت فیلم نقش مهمی داشته، به خاطر داشت. فیلمی كه بر صحنه های موزیكال و كلیپ بنا شده، باید تدوینگر خوبی داشته باشد _ و «مكس» داشته است.
«سرتو بدزد رفیق» و «من بن لادن نیستم» هم ظاهراً فیلم هایی هستند برای كودكان. البته اولی توسط مناسبات رسمی ارشاد جدی گرفته نشد و سینماهای گروه كودك _ یا با همان عنوان جدیدش «پخش آبی سینمای كودك» - در اختیار آن قرار نگرفت. «سرتو بدزد رفیق» تلفیق سینمای عروسكی و زنده است و اگر ساخت و تبلیغات بهتری داشت، می توانست بیشتر از فروش حدود ۲۵ میلیونی اش تماشاگر جذب كند. املای نام فیلم هم بامزه است. تهیه كننده یا پخش كننده، اصرار دارند درستش اینگونه است: «سرت بدزد رفیق». زبان شیرین پارسی هم كه متولی ندارد و به این چیزها هم كه كسی در وزارت ارشاد نظارت ندارد. حالا چرا «سرت رو» كه می شود «سرتو»، باید با یك ضمه كوچولو خراب شود و آن طوری نوشته شود، ما بی خبریم.
و اما «من بن لادن نیستم»... پس از ماهها تأخیر برای نمایش فیلمهای مخصوص كودكان، بالاخره فیلم احمد طالبی نژاد در این گروه سینمایی اكران شد. علاوه بر ۶ سینما و ۲ فرهنگسرا تعدادی سینما هم یك یا دو سانس صبح خود را به نمایش های دانش آموزی اختصاص دادند تا بچه ها را از طرف مدرسه به تماشای فیلم ببرند. با این فیلم احمد طالبی نژاد بالاخره به آرزویش رسید.
در ماهنامه فیلم، گفت وگویی منتشر شد میان هوشنگ گلمكانی و احمد طالبی نژاد. در پاسخ گلمكانی كه می پرسد: «با نگاه دوستانه و خطاپوش فیلم را دیدم، اما خیلی فیلم موفقی ندیدمش. سؤال اولی كه به ذهنم می رسد این است كه چه ضرورتی باعث شد این فیلم را بسازی؟»، طالبی نژاد می گوید: «لزومش كه خیلی مفصل است. خود می دانی كه من قرار نبود منتقد فیلم بمانم و از همان اول و بهتر است بگویم از سال ۱۳۵۲ كه وارد سینمای آزاد شدم، وسوسه فیلم ساختن را داشتم.» تورج زاهدی هم پس از نمایش جشنواره ای فیلم در همان مجله نوشته بود: «من بن لادن نیستم، تكنیك نه چندان قوی و محتواتی شریف و كمال گرایانه ای دارد. من كاملاً به طالبی نژاد امیدوارم. چون تكنیك فقط یك متد و روش است كه به آسانی و اندكی تجربه، قابل دست یافتن است.» این هم از مزایای منتقد بودن! «گلنار» هم كه پرفروش ترین فیلم سال۶۸ بود، بار دیگر اكران شد. در سانس صبح سینما فرهنگ فقط برای تجدید خاطره كودكان دیروز البته.
«عروس فراری» هم كپی فیلم دیگری از سینمای پیشین است. مو به مو، داستان و شخصیت ها از همان فیلم گرفته شده ولی از آن نمونه های مثال زدنی كپی بی رنگ و روست با فروش حدود ۲۴۰ میلیون تومان. «اسپاگتی در هشت دقیقه» هم انتظار رامبد جوان را برآورده نمی كند. فیلم به قصد فروش ساخته شده و یادآور «صورتی» است كه دو سال قبل روی پرده بود با حدود ۲۳۰ میلیون تومان فروش. اما «نوك برج» دومین فیلم نمایش داده شده كیومرث پوراحمد در سال ،۸۴ هرچند فكر شده تر و شسته روفته تر از «گل یخ» است اما دریغ از یك لحظه گرم و یك صحنه دلنشین؛ آن هم در فیلمی كه ماجرایی عاشقانه دارد. ناكامی دوم پوراحمد هرچند حدود ۲۵۰ میلیون فروش دارد و بالاتر از فیلم قبلی اش كه برای فروش و فروش و فروش ساخته شده بود، قرار می گیرد، ولی نقطه مثبتی در كارنامه اش نیست. نیكی كریمی و محمدرضا فروتن هم به عنوان بازیگران اصلی چیزی به جذابیت كار _ كه تقریباً وجودندارد _ اضافه نمی كنند. توقع مان از «نوك برج» یك فیلم روشنفكرانه و خاص نیست ولی با معیارهای سرگرمی سازی هم كم می آورد. قطعاً این را خود پوراحمد بهتر از هر كسی می داند. این را «قصه های مجید» و «سرنخ» و... و «شب یلدا» می گویند.
«بیدمجنون» در همان حال و هوای فیلم های مجیدی اما در شكل بزرگسالانه است. این بار قهرمان او، نه كودكان، كه مردی میانسال است. نابینایی كه بینایی می یابد و باز دوباره از دست می دهد. تصویرهای زیبا و رنگ بندی های چشم نواز و بازی خوب پرویز پرستویی و رویا تیموریان از ویژگی های مثبت فیلم است. اما همان بحث همیشگی فیلمنامه در سینمای ایران اینجا هم خودش را به رخ می كشد. كاش فیلمنامه كارشده تری به مرحله ساخت می رسید. مشكل اصلی فیلم _ و البته فیلمنامه - این است كه نمی فهمیم چرا شخصیت اصلی دوباره نابینا می شود. چه گناهی مرتكب شده كه مستوجب قهر خداوند است؟ آنچه در فیلم به نمایش درمی آید، شایسته قهر و مستوجب عذاب نیست. وقتی منطق فیلم دچار مشكل است، تأثیرگذاری اش در حد تك صحنه ها باقی می ماند و ماندگار نمی شود. به جز مجیدی، چند كارگردان دیگر نسل انقلاب هم فیلمهای قابل تأمل شان در سال ۸۴ به نمایش درآمد: كافه ترانزیت، گیلانه و دیشب باباتودیدم آیدا.
«كافه ترانزیت» كه در جشنواره سال قبل جایزه بهترین فیلمنامه را گرفته بود، یك فرشته صدرعرفایی خیلی خوب دارد و یك پرویز پرستویی خوب. اما نقطه قوت فیلم، نه این بازیهاست و نه فیلمبرداری خوب محمد رضا سكوت. فیلمنامه است. فیلمنامه. جالب است كه فیلم فروش معقولی هم داشت: ۱۷۰ میلیون تومان. دلیلش هم نه تنها حضور پرستویی كه جذابیت قصه و راضی بیرون فرستادن تماشاگر از سالن است. «گیلانه» هم به هر حال نام رخشان بنی اعتماد را بر خود دارد. البته نخستین تجربه كارگردانی مشترك با محسن عبدالوهاب. فاطمه معتمدآریا بهترین بازی اش را كرده و بهرام رادان هم از پس نقش متفاوتش برآمده است. متفاوت بودن دلیل خوب بودن نیست. در «حكم» هم متفاوت است . اما خوب نیست. ولی این جا چرا. فیلم دو اپیزود دارد كه دومی را در فیلمی سه اپیزودی در باره جنگ دیده بودیم و بعدها با پیگیری بنی اعتماد، آن اپیزود از كنار آن دو قسمت برداشته شد و با اپیزود دیگری كه بنی اعتماد ساخت شد یك فیلم مستقل. اما بخش خوب كار ، همان اپیزود قبلی است و اپیزود جدید در مقایسه با آن یكی پایین تر قرار می گیرد. فیلم با تبلیغات گسترده و با تأكید بر حضور بهرام رادان ، بازهم نتوانست از ۱۲۰ میلیون فراتر برود. اشتباه تبلیغاتی بازهم تكرار شد و برای فیلمی كه مخاطب خاص دارد ، روی یك ستاره - آن هم در وجه ستاره گونه اش - تأكید كردند. درست مثل «دوئل» و آن همه تبلیغ بر روی حضور هدیه تهرانی و پرویز پرستویی ، «دیشب باباتو دیدم آیدا» هم در ادامه دو فیلم قبلی رسول صدرعاملی، «دختری با كفش های كتانی » و «من ترانه پانزده سال دارم» ، به زندگی دختری جوان می پردازد. با این تفاوت كه راه حلی كه ارائه می دهد نه تنهامتفاوت با آن دو فیلم است كه اصلاً نقطه مقابل آنهاست. فیلم براساس داستانی از مرجان شیرمحمدی ساخته شده و روایت مدرنی دارد. هم قصه مدرن و هم ریتم كند و هم پایان غیرمنتظره، باعث شد فیلم با استقبال روبرو نشود و در مرز ۱۰۰ میلیون تومان بماند.
«به من نگاه كن»، از ضعیف ترین كارهای سال بود. درست مثل «پیشنهاد پنجاه میلیونی» و «جایی برای زندگی» و «شكلات». همه هم از ساخته های كارگردان هایی كه پیش از این فیلم های قابل قبولی ساخته اند. عجیب ترین شان هم فیلم محمد بزرگ نیاست. در جشنواره فجر سال قبل همه منتقدان به امید تماشای یك فیلم خوش ساخت به تماشای «جایی برای زندگی »آمده بودند. اما وقتی فیلم تمام شد ، محض نمونه و به عنوان استثنا برای قاعده هم كسی نبود كه از آن خوشش آمده باشد. این همه بازیگر مشهور و آن همه سابقه فیلمسازی خوب ، هیچ كدام حریف فیلمنامه بی در وپیكر آن نشده بود. نتیجه چه بود؟ فیلمی مغشوش كه با اغماض می توان گفت متوسط است نه ضعیف. همین. هرچهار اثر هم در یك چهارم پایین جدول فروش قرار گرفتند. بهترین شان كه «جایی برای زندگی»است ، فروشش زیر ۹۰میلیون تومان است. «سالاد فصل » ولی فیلم قابل تأمل و خوش ساختی شده بود. جیرانی فیلم به فیلم كارگردانی اش بهتر شده و این جا هم اگر نامربوطی های بخش هایی از داستان نبود، «سالاد فصل» می توانست فیلم شاخصی بشود. فیلم با لیلا حاتمی و خسرو شكیبایی و محمدرضا شریفی نیا و مهناز افشار هم در گیشه كاری از پیش نبرد و به زحمت به ۱۸۰ میلیون تومان رسید.فیلم های هنری و دارای مخاطب خاص هم طبق معمول این چندسال به بدترین شكل اكران شد. گروه «آسمان باز» ۲ سالن از ۴سالن اش را از دست داد و در نهایت فعالیت اش متوقف شد. بعدهم كه دوباره راه افتاد، خبری از شعارهای اولیه نبود و كسی هم دیگر حوصله اعتراض نداشت. بعد از فیلم نوروزی علی مصفا، این فیلم ها در سینماهای این گروه نمایش داده شد: امتحان، دانه های ریز برف، كنار رودخانه ، عاشق مترسك و مرثیه برف. «كنار رودخانه» فیلم خوبی نیست و «عاشق مترسك» و «مرثیه برف» هم - كه شبیه «عروس آتش » است ولی در دل برف اتفاق می افتد - فیلم های متوسطی هستند ولی «دانه های ریز برف» و به ویژه «امتحان » فیلم های خوبی هستند كه با این شكل نمایش هدر داده شدند. فیلم های این گروه، تبلیغات مناسبی ندارد و حتی مخاطب خاص این فیلم های خاص هم از اكران شان بی خبر می مانند نه تیزر تلویزیونی ، نه تبلیغ مناسب شهری و نه حتی آگهی قابل توجه مطبوعاتی . طوری كه به نظر می رسد هدف از تشكیل این گروه سینمایی ، فقط كم كردن تعداد فیلم های نمایش داده نشده است. نمایش بدون كارشناس و تبلیغ، حاصلش هیچ است. درست مثل همین اتفاقی كه رخ داد - و می دهد.
البته بد بودن - و یا اصلاً نبودن - برنامه ریزی، تنها، به این آثار محدود نمی شود. شرایط نامناسب اكران، صدای فیلمسازان شناخته شده و كسانی كه فیلم شان فروش خوبی داشت را هم درآورد. نگاهی به اسم های این معترضان بیندازید : رضا میركریمی ، رخشان بنی اعتماد و مجید مجیدی . دلیل و بهانه سینماداران ودست اندركاران پخش هم نبود سالن است و تقسیم این سالنهامیان فیلم های موجود. داریوش مهرجویی در همایش «نگاهی تازه به سینمای ایران» كه در دانشگاه شیراز برگزار شد،حرف جالبی زده بود: «در حالی كه معضل سینمای جهان، كمبود فیلم جدی است ، در ایران چنین مشكلی وجود ندارد. فیلم های جدی و خوب ساخته می شود اما فرصت نمایش پیدا نمی كند.» نزدیك به سه سال از برگزاری جلسه خبری مربوط به ساخت سالن های كوچك می گذرد و هنوز هیچ خبری نیست. هر روز یك سالن دیگر تعطیل می شود و از جایگزین هم كه فعلاً خبری نیست. طبق استانداردهای جهانی ، باید برای هر ۵۰ تا ۷۵ نفر، یك صندلی سینما وجود داشته باشد؛ بگذریم كه این رقم در برخی كشورها به ۳۵ می رسد. حالا فكر می كنید وضعیت ما چگونه است؟ یك صندلی برای ۴۰۰ نفر! آن هم چه صندلی هایی!
اینها هم حاصل كار فیلمسازانی است كه چنددهه است به فعالیت مشغولند: رستگاری در هشت و بیست دقیقه، هشت پا، آكواریوم، حكم و یك بوس كوچولو. به جز«حكم » باید برای چند فیلم دیگر متعجب شویم و بس. برای همه، هرچند برای «آكواریوم» كمتر. فیلم های نازل یاحداكثر متوسطی از فیلمسازانی كه فیلم های خوب و یا خوش ساخت تجاری در كارنامه شان وجود دارد. «رستگاری در هشت وبیست دقیقه » پیش از تماشا این توقع را به وجود می آورد كه با یك فیلم افشاگرانه اجتماعی خوب روبروییم. ولی وقتی فیلمها را می بینیم، خلاصه قصه ای را كه قبلاً خوانده بودیم، فراموش می كنیم و می بینیم با یك فیلم خنثی طرف هستیم كه تنها رنگ و لعاب ظاهری اش اجتماعی است. فیلم سیروس الوند، از این لحاظ شبیه فیلم قبلی سامان مقدم ، «پارتی» است. آن هم فیلمی بود كه رویه ظاهری و بن مایه درونی اش زمین تا آسمان فرق داشت. «هشت پا » هم در ادامه تجربه قبلی داوود نژاد است. كمی بهتر از «ملاقات با طوطی»؛ همین . جالب است كه این فیلم ها به قصد فروش ساخته شده ، فروش خوبی هم پیدا نمی كند. خدا را شكر كه داوودنژاد بالاخره این تجربه را كنار گذاشت و «هوو» را در حال و هوایی فارغ از این اداهای سینمای زد وخورد ساخت.
«آكواریوم» هم فیلم دیگری است از ایرج قادری. با این تفاوت كه این بار خودش هم جلوی دوربین رفته. فیلمی در مقایسه با چند فیلم آخر قادری، خوش ساخت تر وخوش رنگ و لعاب تر. حاصلش شده رتبه سوم جدول فروش با حدود ۴۰۰میلیون تومان. هر وقت سرهم بندی در كار نیست، قادری از پس ساخت آثار عامه پسند به خوبی برمی آید. هرچند هنوز هم «آكواریوم» به «تاراج» - نمونه فیلم تجاری خوش ساخت _ نمی رسد. «یك بوس كوچولو» هم مشابه همین وضعیت را دارد، البته در جایگاه آن روی این سكه. سومین فیلم پیاپی بهمن فرمان آرا درباره مرگ و بودن و نبودن و چگونه بودن و چگونه نبودن، پایین تر از دوفیلم قبلی اش قرار می گیرد. هر چند كه بازیها خوب است و رضا كیانیان عالی. فیلم به دیدار و سفر دونویسنده می پردازد. در سراسر فیلم نشانه های آشكاری وجود دارد در اشاره به فلان شخص و بهمان چیز. بازیگران خوب، عوامل فنی درجه یك، اما... اما كلیت اثر مغشوش است و فیلم روشنفكرانه فرمان آرا تقریباً با واكنش مثبت منتقدان سینما و دیگر روشنفكران روبرو نشد. هر چند كه حضور ستاره های فیلم و تبلیغات مناسب تلویزیونی و غیرتلویزیونی، فروش معقولی را برایش رقم زد: حدود ۱۷۰میلیون تومان.
«حكم» هم مثل همه فیلمهای این سالهای كیمیایی، تماشاگرانش را به دو دسته موافق و مخالف تقسیم كرد و تقریباً كسی نظری میان این دو نداشت. این ماجرا در مورد كیمیایی همیشگی است. اما این بار تفاوت در تعداد موافقان و مخالفان است. این بار فیلم كیمیایی طرفداران بیشتری دارد. دلیلش هم نه رفیق بازیهای عده ای از طرفداران كه در خوب بودن خود فیلم است. كارگردانی این فیلم، بهترین كارگردانی مسعود كیمیایی در سالهای پس از انقلاب است. فیلمبرداری خوب زرین دست در كنار بازیهای خوب عزت الله انتظامی و لیلا حاتمی و فضاسازی بسیار خوبی كه در نیمه اول فیلم می بینیم، از ویژگی های مثبت «حكم» است. هر چند اشكالهای فیلمنامه ای _ به مراتب كمتر از فیلمهای قبلی _ در اینجا هم هست. فیلم منطق خاص خودش را دارد وبرای لذت بردن از آن، باید دلت را به تصویرهایش بسپاری. بر پلاكاردهای بزرگی كه تبلیغ «حكم» را بر خود داشت و به شكل گسترده ای در سطح شهر نصب شده بود و در تمام آگهی ها و تبلیغات فیلم، زیر عنوان فیلم نوشته شده بود: «فیلم مسعود كیمیایی».
اینكه در هر فیلمی از كیمیایی، خودش مهمتر از همه آدهاست و نامش بر فیلم سنگینی می كند، همیشگی شده، اما این بار قهرمان كیمیایی، بیش از همه قهرمانهای همه فیلمهای او به خودش پهلو می زند و شباهت می برد. از این نظر، «فیلم مسعود كیمیایی» برازنده ترین توصیف است برای «حكم». نمایش فیلم با فروش بسیار خوب آغاز شد و پیش رفت. بعد عادی شد و ادامه پیدا كرد. پس از مدتی هم با تهیه كننده و پخش كننده «پیشنهاد پنجاه میلیونی» به توافق رسیدند و در مقابل مبلغی، فیلم شكست خورده در فروش آنها (با ۱۱میلیون تومان فروش) سینماهایش را در اختیار «حكم» گذاشت. آخرین اثر مسعود كیمیایی تا شب عید به نمایش خود در چندسالن ادامه داد. با فروشی كه پیش از پایان سال به ۲۵۰میلیون تومان نزدیك شده بود.
«چپ دست» و «بازنده» نام دوكارگردان خبره در ساخت آثار پرمخاطب را بر خود دارند. اولی ساخته آرش معیریان است كه «كما» و «شارلاتان» را به عنوان آثار پرفروش این دوسال در كارنامه دارد و دومی هم ساخته قاسم جعفری، سازنده سریالهای پرطرفدار تلویزیونی. هر دو هم به قصد فروش روانه پرده شدند. «بازنده» باوجود استفاده از دوستاره _ محمدرضا فروتن و میترا حجار _ ضعیف تر و آشفته تر از كارهای تلویزیونی جعفری است و مخاطبانش بسیار كمتر از بینندگان سریالهای او. با یك فروش معمولی ۲۳۰میلیونی . «چپ دست» هم خوب شروع كرد، البته این بار بدون استفاده از چهره های خیلی مشهور مثل دوفیلم قبلی معیریان. «پشت پرده مه» هم از محصولات تلویزیونی بود كه به صورت ویدئویی تصویربرداری و بعداً به نگاتیو تبدیل شده بود. فیلم گرم و ساده و جمع و جوری از كار درآمده و یك بازیگر نوجوان بسیار بااستعداد دارد. جهانگیر الماسی هم پس از مدتها دوباره این امكان برایش فراهم شده تا بازی خوبی داشته باشد. فیلم به ضرب تبلیغ های هر روزه و طولانی مدت تلویزیون هم نتوانست فروش مناسبی كسب كند درست مثل تعدادی دیگر از فیلمها كه تلویزیون در جهت اطلاع رسانی شان سنگ تمام می گذارد _ نمونه اش «جایی برای زندگی» بود. فیلم اگر خودش جذابیت ایجاد نكند، از تبلیغ كاری ساخته نیست. مشكل اصلی استقبال نكردن از «پشت پرده مه» ساختار تلویزیونی آن است. فیلم بدی نشده، ولی جایش در تلویزیون است نه سینما.
در سال۸۴ بالاخره آرزوی دكترعلی رفیعی _ كارگردان نام آشنای تئاتر _ را بر پرده دیدیم. «ماهی ها عاشق می شوند» نه به عنوان فیلم اول و در مقایسه با تئاترهایی كه پیش از این به سینما آمده اند و نه حتی در چارچوب سینمای ایران و سال۸۴ كه با معیار خود سینما، فیلم خوبی است. بازیهای خوب، فیلمبرداری خوب، كارگردانی خوب... اما طراحی صحنه و لباس و رنگ بندیهای فیلم به یادماندنی تر است. با فروش حدوداً ۱۵۰میلیون تومانی كه برای چنین فیلمی قابل قبول است. البته در قیاس با حجم تبلیغات انجام شده؛ وگرنه می شد فروش فیلم را با تبلیغات مناسب، بالا برد. برای مردمی كه به تماشایCD فیلمها كه به شكل غیرمجاز تهیه شده عادت كرده اند و آنها را یا از دوست و آشنا می گیرند و كپی می كنند یا حداكثر به قیمت ناقابل هزارتومان از كنار خیابان و دكه های روزنامه فروشی و حتی برخی مغازه ها می خرند، باید اطلاع رسانی مناسب انجام داد. اما ظاهراً برای كسی مهم نیست و كسی كاری نمی كند. نه برای اطلاع رسانی و تبلیغ درست و نه برای كپی های غیرمجاز فیلمهای روی پرده.
بهترین فیلم سال۸۴ هم ساخته تحسین برانگیز رضا میركریمی بود: خیلی دور، خیلی نزدیك. موضوعی كه به سادگی می شد یكی از فیلمهای خنثی و عاری از جذابیت موسوم به سینمای عرفانی دهه ۱۳۶۰ باشد، با هوشمندی میركریمی به یكی از بهترینهای سینمای ایران تبدیل شده. «خیلی دور، خیلی نزدیك» فیلمی است درباره انسان وخدا و ایمان. به خوبی هم از پس بیان این حرفهای بزرگ برآمده به جز اكران نوروزی «هوانورد» و «قهرمان» كه اولی ۳۶میلیون تومان فروش كرد و دومی ۱۰میلیون تومان، هیچ كدام از این فیلمهای خارجی با استقبال مناسب مواجه نشد: بیگانه، روز نهم، كاپیتان اسكای و دنیای فردا،تصویری از آرژانتین و پرخور. این هم جالب است كه فیلمی با شركت ستاره هالیوود اكران می شود و كسی به دیدنش نمی رود. البته DVDاش به وفور دیده می شود. ظاهراً دیگر كسی حال و حوصله وقت گذاشتن و پول خرج كردن برای رفتن به سینما را ندارد. همه عادت كرده اند در خانه فیلم تماشا كنند، حالا فرقی نمی كند ایرانی باشد یا خارجی.
پایان بخش اكران ۸۴ هم چیزی بود به مفهوم واقعی كلمه حسن ختام.فیلم بسیار خوب «چهارشنبه سوری». و در كنارش دوفیلم «ما همه خوبیم» و «برباد رفته». «ما همه خوبیم» اولین فیلم بلند بیژن میرباقری، هم در داخل تحسین شده بود و هم در خارج. فیلمی قابل قبول اما نه مورد پسندعامه تماشاگران سینمای ایران. «برباد رفته» هم اولین فیلم صدرا عبداللهی است با حضور محمد رضا فروتن و نیكی كریمی در جزیره كیش. عاشقانه ای با نام زیبایی پیشین اش: پیش از آنكه بگویم خداحافظ. با ساختاری نه چندان قوی و جذاب. فیلمی متوسط با نمایشی پس از حدود سه سال بلاتكلیفی.
«چهارشنبه سوری» هم كه فیلم تقدیر شده و جایزه گرفته در جشنواره فجر بود، چندروز پس از پایان جشنواره به نمایش عمومی درآمد. یكی از معدود «فیلمهایی كه علاوه بر جایزه گرفتن از دست اندركاران رسمی، هم نظر مثبت منتقدان را جلب كرد و هم نظر تماشاگران عام. «چهارشنبه سوری» سومین فیلم اصغر فرهادی است، همان سازنده سریال دیدنی «داستان یك شهر». حمید فرخ نژاد و هدیه تهرانی خیلی خوب اند و بازی ترانه علیدوستی و پانته آ بهرام هم مثل همه اجزای فیلم خوب است. اما مهمترین عامل موفقیت «چهارشنبه سوری» فیلمنامه متكی به جزئیات آن است. ناصر صفاریان
منبع : روزنامه ایران