پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا


در آتش شمس


در آتش شمس
درباره محمدامین ریاحی
محقق ، ادیب ، مصحح و فارسی پژوه متولد : ۱۳۰۲ خوی
- دكترای زبان و ادب فارسی از دانشگاه تهران ۱۳۳۶
- استاد مدعو در دانشگاههای آنكارا و استانبول
- برنده جایزه كتاب سال در دوسال ۱۳۵۲ و ۱۳۷۲
- مؤسس رایزن فرهنگی ایران در تركیه
- اولین محققی كه وجود آرامگاه شمس تبریزی در ایران را اثبات كرد.
- برخی از آثار وی عبارتند از : كتاب درسی ( تاریخچه كتابهای درسی در ایران و گزارش اصلاح آن)، نفوذ زبان و ادبیات فارسی در قلمرو عثمانی ، كسایی مروزی (زندگی ، اندیشه و شعر او)، گلگشت در شعر و اندیشه حافظ ، سفارتنامه های ایران (تاریخ روابط پانصدساله ایران و عثمانی ) ، تاریخ خوی (كتاب برگزیده سال ۱۳۷۲) ، سرچشمه های فردوسی شناسی، بگشای راز عشق (گزیده كشف الاسرار میبدی) ، فردوسی (زندگی و اندیشه و شعر او) و...
- تصحیحات وی عبارتند از : جهان نامه (متن كهن جغرافیایی )، مفتاح المعاملات، مرصادالعباد (با بیش از ۱۱ چاپ و كتاب برگزیده سال ۵۲) ، رتبهٔ الحیات خواجه یوسف همدانی ، نزههٔ المجالس و ...
محمدامین ریاحی خویی را همه با نام «خوی » می شناسند. سرزمین اجدادی و مادری اش كه عشق و ارادت به آن منجر به ظهور این تاریخدان و تاریخ شناس «خویی» در عرصه فرهنگ معاصر ما شده است. قبل از شروع بهتر است نوشته را با دعایی برای بازگشت سلامت و سلامتی به جسم بیمار محمدامین ریاحی آغاز كنیم كه اكنون در بستر بیماری است و بهتراست اگر از مسؤولان و مشتاقانش كسی این نوشته را می خواند، سری هم به او بزند و احوالش را جویا شود كه سبب دلگرمی این پیر فرهیخته بیش از این فراهم گردد.
محمدامین ریاحی عاشق زادگاه خویش است. او خوی را شهر گل سرخ، عروس شهرهای ایران و دارالصفا می نامد و در باره اش می نویسد: «خوی ، دیاری است كه از دو هزار وهفتصدسال پیش تا كنون ، یكی از سرسبزترین نواحی ایران شناخته می شده، و در سایه آب وهوای بهشتی و زمین زرخیز و همت مردم پرتوان خود، از كانون های دیرپای فرهنگ و زندگی بوده و با اینكه در طی قرون و اعصار بارها به تأثیر مظاهر خشم طبیعت از سیل و زلزله، یا كین و آز آدمی زادگان به كلی ویران و از صفحه زمانه محو گردیده، بازهم به اقتضای وضع طبیعی و جغرافیایی خود، هربار از نو سربرافراشته و به همت ساكنان سختكوش خود از شور و نشاط زندگی لبریز گردیده است.» (۱)
نام محمدامین ریاحی در سالهای اخیر وقتی دوباره بر سر زبانها افتاد كه او طی مقاله ای تحقیقی كه در مجله كلك منتشر شد به اثبات این موضوع پرداخت كه تربت شمس تبریزی نه در تركیه كه در ایران است. بد نیست ماجرای این موضوع را از زبان خود محمدامین ریاحی بشنویم.
او می گوید: «در ایام كودكی كه در خوی زندگی می كردم گاهی پدرم مرا به تماشای منار شمس تبریزی در دوهزار متری مغرب شهر می برد. این منار كه صدها شاخ و كله آهو سراپای آن را پوشانده و منظری دلفریب و شگفت انگیز بدان داده و از هوس و تفنن فرمانروایان مقتدر قرنهای پیشین حكایتها می سراید، امروز درمیان باغهای سرسبز و خرم در كنار درختان انبوه، در حالت انزوا و غمناكی غریبان و شكستگی و بیماری سالخوردگان را دارد.
هربار كه به كنار «شمس تبریزی» می رسیدیم با همه منع و نصیحت پدرم با شوق و نشاطی تمام ازراهرو تنگ و تاریك و از پله های شكسته و در هم ریخته آن نفس زنان بالا می رفتم، تا از فراز منار، جلگه خوی و خانه های خشت و گلی شهر را تماشا كنم و در آن لحظه كه به مقصد می رسیدم غروری كودكانه در سراپای وجودم موج می زد. در كنار منار و در بازگشت به شهر، پدرم روایات مربوط به این بنا را نقل می كرد؛ این همه كله و شاخ آهو كه می بینی حاصل یك روز شكار جرگه فرمانروای خوی است كه به یادگار آن روز در لابه لای آجرها نشانده اند...
از این شیرین تر افسانه مولوی و شمس تبریز بود. شاعر و عارف بزرگ ایران در جست وجوی شمس به كنار این بنا رسید. شمس را در بالای منار دید. از همین پلكان بالا رفت. ولی چون به بالای منار رسید شمس را در پایین دید. شتابان پایین آمد. این بار شمس را بر فراز منار دید. این طلب نیازمندانه و گریز نازنینانه چندین بار تكرار شد. ولی بالاخره دست نیاز مولوی به دامن ناز شمس نرسید.
چه افسانه شیرینی است. هم حادثه ناپدیدشدن ناگهانی شمس تبریزی و حالت شوق و طلب و بیقراری مولانا جلال الدین محمدبلخی را بیان می كند، هم با روح بازیگوش و افسانه جوی طفلان و ساده دلان سازگار است. این ماجرا را كه در سلسله روایات عمومی محلی درآمده بارها در قالب عباراتی گرم و دلاویز شنیده ام و چنان با جانم درآمیخته است كه ناز و گریز شمس و شوق وطلب مولانا را به چشم می بینم، و تو گویی دوگوشم برآواز اوست، كه همه جا در پای منار و در آن پلكان تنگ و تاریك و برفراز منار می خواند:
چندكنم تو را طلب خانه به خانه در به در
چند گریزی از برم گوشه به گوشه كو به كو» (۲)
و همین آواز كه برجان محمدامین ریاحی از روزگار كودكی نشسته او را وامی دارد كه به تحقیق در باره چندوچون صحت این افسانه بپردازد. چنانكه می گوید: «به امید اینكه گرهی از این مشكل گشوده شود نزدیك ترین راه آن دیدم كه به جای تحقیق در صدها كتاب به رساله بدیع و گرانبهای استاد علامه بدیع الزمان فروزانفر در «تحقیق زندگانی مولانا» مراجعه كنم. در این رساله كه خامه شورانگیز و افسونكار استاد دریایی را در كوزه ای ریخته ، مخصوصاً دقیق ترین و دلكش ترین شرح را از پیوستگی آن در جان پاك در بر دارد... معلوم شد در مجمل فصیحی كه درسال ۸۴۵ تألیف گردیده (ضمن حوادث سالهای ۶۷۲ و ۶۹۸ ) ذكر شده كه شمس الدین تبریزی در خوی مدفون گردیده است. و بعد از آن در «تذكرهٔ دولتشاه» (مؤلف به سال ۸۹۲) از سفرمولانا به تبریز در جست وجوی شمس سخنی در میان است . »(۳)
محمدامین ریاحی به این بسنده نمی كند و تحقیقات خود را ادامه می دهد و از جمله آثاری را كه مورد ملاحظه قرار می دهد كتاب «دانشمندان آذربایجان » تألیف مرحوم تربیت است كه در آن در باب منار شمس در خوی آمده كه خاقانی شاعر معروف در ابیاتش از «رائیه» نامی سخن و ستایش كرده كه به «شمس الملك» ملقب بوده و در سنه ۵۵۵ مرحوم شده و در مقبره ای كه خود او در خارج شهر خوی ساخته بود دفن شده است و الآن مناره ای است از كله و شاخ آهو كه عوام آن قبر را از روی عدم اطلاع به شمس تبریزی نسبت می دهند »(۴) با این حال محمدامین ریاحی با مراجعه به اصل شعر مراجعه می كند و نامی از «شمس الملك » نمی یابد و نتیجه می گیرد كه «صفاتی كه خاقانی به این ركن الدین خویی نسبت می دهد با آنچه در نوشته تربیت آمده مناسبتی ندارد. » (۵) چه این امام ركن الدین ، ممدوح خاقانی ، قاضی خوی و از فقهای شافعی بوده است.مرحوم جلال همایی بدون ذكر مأخذ نوشته است كه رشته نسبش به كیابزرگ امید اسماعیلی (در گذشته ۵۳۲) می پیوست. او عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می گذرانید و در یك جا قرار نمی گرفت. به روایت افلاكی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی به جهت طی زمینی كه داشته است.»(۶)
بااین همه تلاش و تدبیر محمدامین ریاحی به این نتیجه می ر ساند او را كه آرامگاه شمس در خوی است. چنان كه می نویسد: «قدیم ترین جایی كه از وجود مدفن شمس در خوی ذكری رفته در مجمل فصیحی (تألیف شده در ۸۴۵) است كه در حوادث سال ۶۷۲ می گوید: «وفات مولانا شمس الدین تبریزی مدفوناً به خوی كه مولانا جلال الدین بلخی المعروف به مولانا ء روم اشعار خود به نام او گفته...» ریاحی در جای دیگری از همین مقاله كه در مجله كلك در سال ۱۳۷۵ به چاپ رسید، اشاره می كند كه «مجمل فصیحی منبع معتبری است و فصیحی هروی مؤلف آن مندرجات كتاب خود را از منابع مكتوب كهن تر گرفته و اینكه مدفون بودن شمس را در خوی دو بار ذكر كرده اعتبار سخنش را مضاعف كرده است. جز اینكه ذكر ۶۷۲ كه سال وفات مولوی است برای وفات شمس جای بررسی دارد.
مدرك دیگری كه محمد امین ریاحی به آن استناد می كند، «منشآت السلاطین فریدون بیگ» است كه در گزارش لشكركشی سلیمان اول پادشاه عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم می خوانیم كه در سه روزی كه در تابستان ۹۳۲ در خوی گذرانیده «روز پنجشنبه ۴ ربیع الاول، حضرت پادشاه با حضرت سرعسكر«ابراهیم پاشا » سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردید.»
این خطا را هم «مرحوم گلپنارلی» تصحیح كرده است. در تابستان ۱۳۴۵ كه آن شادروان در قونیه سرگرم تحقیق در نسخ خطی كتابخانه آرامگاه مولانا بود و فهرست كتابخانه را برای چاپ آماده می كرد روزهای خوشی با آن دانشمند وارسته فرشته خوی گذرانیدم. یك روز از او خواستم كه مرا به زیارت مقام شمس و دیدن آن چاه نویافته ببرد. با دیدن بی میلی او تردید خود را درباره روایات ساختگی افلاكی و بی اساس بودن وجود مزار شمس بیان كردم و گفتم از نوشته شما هم برمی آید كه خودتان هم اطمینان ندارید كه شمس در قونیه آرمیده باشد. با خنده شیرین معنی دار عارفانه ای گفت:« چه كار داری؟ كارمندان جوان اینجا حدسی زدند، من هم نخواستم دلشان را بشكنم. این حدس ها چیزی از مقام شمس نمی كاهد اما بر جلال و شكوه آرامگاه مولانا می افزاید!»


از آخرین كارها و آثار تألیفی محمدامین ریاحی كتاب «تاریخ خوی» است كه در آغاز به آن اشاره كردم. «تاریخ خوی» در حوزه تاریخ نگاری ایران، با توجه به فقر و فاقه ای كه به آن دچاریم و كتابها و آثار مطلوب و ماندنی این رشته در كوهی از خاطره نویسی ها و داستان پردازی های افسانه ای و اغراق آمیز غرق شده اند، اثری ماندنی و تأثیرگذار است. اگرچه چاپ نخست همین اثر توانسته عنوان كتاب برگزیده سال را از آن خود سازد و ویژگی مهم این اثر، چون سایر آثار محمدامین ریاحی، در دقیق بودن اطلاعات و روایات آن است. تاریخ خوی واقعاً با شهرنامه های معروفی چون تاریخ سیستان، ناسخ التواریخ و... پهلو می زند.
حالا كه این نوشته رو به تمام است بهتر است چون شروع، بنویسیم كه محمدامین ریاحی ۲ ماهی است كه در اثر كسالت و ضعف جسمانی در بستر بیماری است و این پیرمرد ۸۲ ساله را نه حق بیمه ای است و نه حقوق بازنشستگی و حتی تلاشهای دولت خاتمی هم در برقراری حقوق حقه این محقق برجسته افاقه نكرد و استاد حالا در گوشه ای از غربت و بیماری آن هم در میان ما و برابر چشمانمان با درد دست و پنجه نرم می كند. این قلم ضمن دعا برای سلامتی اش از مسؤولان وقت فرهنگ می خواهد كه تا دیر نشده یادی هم از این محقق برجسته كنیم تا شرمساری فردا نصیبمان نشود. فراموش نكنیم محمدامین ریاحی همان مصححی است كه كتاب «مرصاد العباد»اش كه در سال ۵۲ جایزه كتاب سال را برده، یازده بار در نظام جمهوری اسلامی به چاپ رسیده است و فراموشی او، الحق كه روا نیست. از ما گفتن بود و نوشتن، باقی را بزرگان دانند!
۱- تاریخ خوی، مقدمه، ص۱۳.
۲- مجله نعیما، سال یازدهم، شماره اول، ص ۵-۱۱.
۳- همان.
۴- نقل از ماهنامه «كلك» شماره ۷۳ _ ۷۵ فروردین _ خرداد ۱۳۷۵.
۵- مناقب العارفین افلاكی، به كوشش تحسین یازیحیی، انقره، ،۱۹۵۹ ج،۲ ص۶۱۵.

احمد جلالی فراهانی
منبع : روزنامه ایران