پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آزادی و سارتر


آزادی و سارتر
سارتر در توجیه این آموزه و اهمیت دادن به آن از آرای كانت و یاسپرس و بعضی فلاسفه دیگر نیز استفاده كرده است و باید دانست كه در قرون نوزدهم و بیستم، بسیاری از اندیشمندان به آزادی توجه داشته اند و از دلایل این توجه می توان به وقوع انقلاب كبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ با شعار اصلی آزادی و برابری ذكر كرد. مقاله حاضر به «آزادی از دیدگاه سارتر» اختصاص دارد.به عقیده سارتر «آزادی یك لفظ نیست و باید با جست وجو، بفهمیم كه این آزادی چگونه است، كه از طریق آن عدم به جهان وارد می شود.»در فلسفه سارتر، آزادی از قدرتهای روحی انسان نیست بلكه صفتی ملكه و پایدار است كه انسان آن را به دست می آورد و ریشه در وجود انسان دارد و به صورت مستقل از انسان قابل بیان و توصیف نیست و ما به آزادی تنها از راه تحلیل وجودی انسان است كه دست می یابیم.عدم از طریق وجود انسانی در اشیاء رخنه و نفوذ می كند و شرط ضروری برای ظهور عدم، وجود انسانی است و به تبع آن آگاهی نیز شرط لازم و ضروری برای عدم شمرده می شود و رابطه بین انسان و ماهیتش شباهتی به رابطه وجود اشیاء و ماهیتشان ندارد از نظر سارتر انسان هیچ نیست مگر آن ماهیت معینی كه توسط افعال اختیاری او محدود می شود و وجود بر ماهیت پیشی دارد. سارتر می گوید اشیاء در خارج، وابسته به ماهیتشان هستند مانند این كه در زمان وجود محیط مناسب، درخت بر حسب ماهیاتش كه در دانه وجود دارد رشد می كند. آگاهی انسانی نیز مانند وجود سابق بر ماهیت است.سارتر می گوید: «ماهیت موجود بشری به آزادیش وابسته است و این كه ما آن را آزادی نام نهادیم در واقع تمایز و اختلافی با حقیقت وجود انسانی ندارد. انسان به وجود می آید تا بعداً آزاد شود بلكه هیچ تفاوتی بین وجود انسان و وجود موجود آزاد، در بین نیست.»سارتر بین وجود انسانی و عدم رابطه برقرار می كند، از آن حیث كه برای جداكردن و تولد عدم، وجود ضروری است و از سوی دیگر بین وجود انسانی و آزادی ارتباط برقرار می كند از آن حیث كه آزادی در حاق وجود قرار دارد و بر ماهیت انسانی تقدم دارد. آزادی در فلسفه سارتر به مسأله عدم مربوط است و آزادی شرطی لازم برای ظهور عدم است و ما در اینجا می خواهیم این رابطه را به این نتیجه برسانیم كه چگونه سارتر به این اعتقاد رسید كه آزادی یك تركیب در حاق آگاهی است و به یگانگی بین آزادی انسان و قدرت آگاهی برای به وجود آوردن عدم دست یافت. برای آن كه انسان بتواند از جهان منفصل شود، ابتدا باید از ذات خودش منفصل شود. در واقع این انفصال به نحوی كه سارتر به آن اعتقاد دارد یكی از ویژگی های فلسفه مدرن است و در واقع آن انفصال یا فراروی از ذات است و ما تصدیق آن را در شكلی كه دكارت توصیف می كند و در «روح مطلقی» كه هگل از آن نام می برد و در معانی فراروی در هیدگر و التفات نزد برنتانو و هوسرل می یابیم و تمام این فلسفه ها به نوعی در آگاهی انسانی، نحوه ای جدایی و فرار از ذات را در نظر دارند اما به هیچ وجه به آزادی به عنوان تركیب اصلی در عمق آگاهی نظر ندارند.اما سارتر معتقد است كه «آزادی مربوط به آن كائن بشری كه عدم خود را به وجود می آورد و به این طریق از گذشته خود برائت می جوید.» و این به معنای آن است كه از قدرت انفصال یا فرار از ذات، آگاهی حاصل می شود و انفصال آگاهی از ذاتش از سویی به حضور نفس بی واسطه و از سوی دیگر به گذشته و آینده بستگی دارد، این انفصال، خودش عدم است زیرا آن چیزی كه سابق را از لاحق جدا می كند هیچ چیز یعنی عدم است نمی توان از این هیچ چیز چشم پوشی كرد به دلیل این كه هیچ چیز است.
و این امر تعلق آگاهی كنونی را به آگاهی پیشین از آن حیث كه آگاهی دوم، آگاهی اول را تفسیر می كند یا تغییرش می دهد، نفی نمی كند و باقی ماندن این آگاهی پشین را براساس این رابطه وجودی در آینده یا موضوعی داخل پرانتز همانطور كه آگاهی در زمان تعلیق حكم پدیدارشناسانه عالم را در ذاتش و خارج ذاتش میان دو پرانتز قرار می دهد. امر حاضر برای آگاهی وجود ندارد مگر از این حیث كه آگاهی در پدید آوردن عدم قدرت دارد(می عدمد). این قدرت به آگاهی این فرصت را می دهد كه از حیطه قانون علیت خارج شود زیرا علیت، مقتضی وجود دومی بر مبنای اولی می باشد (یعنی معلول باید مبتنی بر علت باشد) اما در اینجا موجود لاحق و پسین از موجود سابق و پیشین كاملاً منفصل است و از گذشته آزاد است و به همین دلیل آگاهی وجود ندارد مگر از این جهت كه یك انفصال از موضوع و یك واكنش همیشگی در برابر موجودات است.این واكنش یا انفصال كه عدم را پدید می آورد موجب بیرون آمدن حالت آزادی انسان می شود و به همین دلیل آگاهی به دلیل پدید آوردن عدم، یك شروع و حركت دارد از گذشته ای كه داشته است به سوی لحظه حاضر و آینده و چون این گذشته رد شده است، تبدیل به آینده ای خواهد شد كه هنوز نیامده است و این معنای این عبارت سارتر است: «آگاهی آن چیزی هست كه نیست و آن چیزی كه نیست، هست.» و آگاهی گذشته و همچنین آینده خود است و در همان زمان گذشته اش را رد می كند و به سوی آینده ای كه در پیش است فراروی می كند و به سراغ امكانات آینده می رود و طرح ریزی می كند و این یعنی این كه انسان آزاد است، یا خود انسان آزادی است.دیدگاه های هستی شناسانه ژان پل سارتر با تعابیر و مضامین اخلاقی او چنان با هم پیوند خورده اند كه می توان نظام فلسفی او را گونه ای اندیشه متوجه به اخلاق دانست. مباحث اخلاقی سارتر بر تمام آثار فلسفی سارتر و نمایشنامه ها و رمانهای ادبی او سایه افكنده است و به همین دلیل به سختی می توان دانش اخلاقی سارتر را از جهان فلسفی و ادبی او جدا كرد. «دربسته» (دوزخ) شاید مهمترین اثر ادبی سارتر باشد كه محور اصلی آن اخلاق است. سه شخصیت اصلی این نمایشنامه مردگانی هستند كه در جهانی دیگر و در سالنی دربسته محبوس شده اند و تمامی داستان، حكایت جدال و نزاعی لفظی میان این سه است و در واقع موضوع همین نزاع، ما را به دل یكی از دغدغه ها و معضلات اصلی اندیشه اخلاقی سارتر پیوند می دهد. موضعی كه به واقع یكی از دلمشغولی های همیشگی سارتر در زندگی بشری اش بوده است و سرچشمه اصلی بحث مهمترین اثر فلسفی سارتر، یعنی «وجود و عدم» است كه كنكاشی فلسفی در معنای هستی و جهان انسان است و می دانیم كه این اثر پس از آشنایی سارتر با پدیدارشناسی هوسرل و اندیشه های هیدگر نوشته شد.سارتر در هستی و نیستی، هستی را به سه گونه تقسیم كرده و همه مباحث كتاب، تعریف و تحلیل خصوصیات و ویژگی های این سه نوع هستی است. دسته اول، هستی در خود یا وجود فی نفسه است كه تمام عالم هستی منهای وجود انسان را شامل است. هستی در خود چیزها، ابژه هایی (موضوعاتی) است كه اطراف ما را گرفته و در واقع متعلق شناخت انسان است.
این هستی وجودی است تام و تمام كه میان بود و نبودش تفاوتی نیست و میزان وجودی او محدود به حدی است كه از بیرون بر آن تحمیل می شود. در تقابل با وجود فی نفسه نوع دوم وجود یعنی هستی برای خود یا وجود لنفسه است كه همانا انسان به عنوان فاعل شناسای جهان است. فصل ممیز انسان به عنوان هستی در قیاس با وجودهای فی نفسه، همانند كوژیتوی دكارت است. یعنی توانایی شناختن خود و جهان خارج و آگاه شدن به آنها است.انسان موجودی است كه در كنار توانایی دانستن و شناختن، آزاد و مختار نیز هست. انسان تنها موجودی است كه وجودش بر ماهیتش تقدم دارد، یعنی ابتدا هستی دارد و سپس چیستی اش را خود می آفریند. انسان در واقع به عنوان مختاری آگاه با طرحی كه از خود در جهان می افكند و ماهیتش را خلق می كند و با پیگیری اهداف خود سعی می كند جهان را آن گونه كه خود می خواهد، بیافریند و با این طرح افكنی آزادانه خود، جهان مبهم و گنگ اطرافش را معنی می كند. انسان در هر لحظه از زندگی خود چیزی جدید بر خود می افزاید و میزان وجودی خود را افزایش می دهد. انسان به عنوان باشنده آگاهی می خواهد اراده ای را بر جهان خارج حاكم كند. انسان وجودهای فی نفسه را ابژه جهان شناسایی خود می كند و می خواهد بر آنها غلبه و تسلط داشته باشد و ساختار جهان چنان باشد كه او می خواهد. اما او تنها نیست. در اطراف او انسان های دیگری هستند كه هر یك در مقام وجودهای لنفسه همان كاری را می كنند كه او می كند و این نوع سوم وجود است كه سارتر آن را هستی برای دیگران یا وجود لغیره می نامد. هستی برای دیگران نه فقط نوع مجزا و خاصی از هستی است، بلكه یكی از موقعیت ها و شرایط هستی برای خود این است كه در پیوند با دیگر هستی ها برای خود چنین می نماید. من به عنوان یك فاعل شناسا به دنبال این هستم كه در پروژه شناختم، همه آنچه را كه در اطراف من است به ابژه محض و محدود جهان خودم تبدیل كنم. اما می دانم برخلاف وجودهای فی نفسه، انسان های همنوع من نیز درست همین ویژگی را دارند. وقتی دیگری را می بینم و در همان لحظه ای كه من سعی می كنم دیگری را ابژه و متعلق شناسایی جهان خود كنم، این امر را خوب می دانم كه او نیز همین كار را خواهد كرد. یعنی او نیز مرا ابژه جهانش می كند. او میزان وجود من را كاهش می دهد و جوهره هستی من یعنی آزادی و اراده شناسایی من را محدود می كند و در این نقطه گستره اراده من در تضاد با گستره اراده دیگری خواهد شد و این به معنای یك تعارض و جدال متافیزیكی میان من و دیگران است. این تعارض دائمی است زیرا، با دیگران بودن، دائمی است. از این دیدگاه انسان بودن یعنی «در _ جهان _ بودن» من در جهان هستم و این بودن در جهان همواره با «دیگران بودن» به من تذكر داده می شود. من بخشی از هستی خود را در نگره نظر دیگری می بینم و می توان گفت در پیوند با دیگری است كه من به «من» بودن خودم آگاه می شوم. بارزترین نماد احساس حضور دیگری از نظر سارتر حس شرم است. اگر آزادی من به عنوان گوهر وجودی من، مرا مجبور می كند كه هر خواسته ای را عملی كنم پس چرا گاهی از انجام عملی احساس شرمندگی كنم، به گمان سارتر «شرمندگی محض، احساس بودن فلان یا بهمان چیز مستحق سرزنش یا مواخذه نیست، بلكه احساس چیز شدن و متعلق فعلی قرار گرفتن است...» لحظه شرمندگی لحظه ای است كه من ابژه مستحق سرزنش جهان دیگری شده ام. تعارض من و دیگری به یك جدال صرف متافیزیكی محدود نمی شود. زیرا دیگری علاوه بر آزادی شناخت من، جهان امكان های مرا نیز تهدید می كند و در واقع او می خواهد «جهان مرا بقاپد» دیگری یعنی كم شدن امكان استفاده كردن و تسلط من بر جهان، سه هستی مطرح شده در این بخش از فلسفه سارتر در بخش های گذشته توضیح تفصیلی داده شده اند و ما در اینجا بطور گذرا به آنها توجهی مجدد كردیم چرا كه در بحث فعلی حائز اهمیت می باشند.
اما عشق از نظر سارتر همان طور كه گفته شد، به هیچ عنوان آن چنانكه ما می اندیشیم تحقق نمی یابد و در عشق یكی از سه الگوی بی اعتنایی، مازوخیسم و سادیسم حاكم است. عشق در واقع شكل دیگری از تعارض من و دیگری است كه یا در آن درست مثل یك وجود فی نفسه در نخوت و بی اعتنایی غرق می شویم و یا بر آن هستیم تا جسم و بدن دیگری را فروكاهیم و یا تسلیم آزادی دیگری شده و تن به آزار او بسپاریم، این روایت و برداشت از انسان و دیگران مربوط به كتاب «وجود و عدم» است و فردگرایی مبتنی بر پدیدار شناسی كه گاه حتی به گونه ای از تئوری بقای اصلح نزدیك می شود. و این كاملاً در تناقض بنیادی با چهره بعدی سارتر به عنوان عضو مؤثر نهضت مقاومت فرانسه و روشنفكری توده پسند و چپ گرا است. سارتر بعدها در چرخش نظری و گرایش به ماركسیسم، رساله ای تحت عنوان «اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر» نوشت كه در واقع می توان از آن به نوعی مانیفست سارتر یاد كرد چنان كه خود در آغاز رساله هدف آن را رفع سوء تفاهم ها و دفاع از نوع خاص اگزیستانسیالیسم خود می داند.تأكید اصلی رساله بر همان آزادی انسان به عنوان گوهر وجودی و مفاهیم متعلق به آن مثل طرح و انتخاب، مسئولیت، اضطراب، خودفریبی و ... است. در قسمتی كه سارتر به رابطه با دیگران و آزادی دیگران می پردازد موضعی كاملاً متقابل با دیدگاه های رایج در هستی و نیستی می گیرد. سارتر بر آن است كه «دیگری لازمه وجود من است ... و من از آزادی خود به آزادی دیگران پی می برم و آزادی دیگران بدان معنی است كه دیگران نه به خودی خود دشمن من هستند و نه الزاماً دوست من. عمل آنان یكی از این دو راه را مشخص می كند.»
و آزادی من آنگاه اخلاقی خواهد بود كه به آزادی دیگران به مانند یك غایت نگاه كند. هر چند سارتر در رساله به منظور رفع مشكل دیگری تا اندازه ای حكم اخلاقی كانت را كه «باید آزادی دیگران چون یك غایت نگریسته شود» می پذیرد، اما نباید فراموش كرد كه هدف رساله دفاع ساده و همه پسند از دیدگاه های سارتر و چنان كه مری وارنوك شارح معروف آرای سارتر گوشزد كرده «نمی توان فرض كرد كه سارتر هنگامی كه رساله را می نوشت از كل دیدگاه خود درباره رابطه ما با دیگران دست شسته بود. بنابراین باید فلسفه اخلاق پیشنهادی مندرج در این رساله را نوعی كجروی یا انحراف از نظر سارتر بدانیم.» آخرین تلاش سارتر برای رفع مشكل اخلاقی میان من و دیگری به دوره ای از زندگی فكری وی مربوط می شود كه روشنفكری كافه نشین و توده پسند پاریس گرایش و سعی به چپ داشته و ماركسیسم را فلسفه مسلط زمانه (دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی) می دانست و برآن بود با مفاهیم اگزیستانسیالیستی خود روح دوباره ای به كالبد ماركسیسم دمیده و آن را از انجماد فكری نجات دهد. تجلی اصلی این تلاش كتاب حجیم «نقد خرد دیالكتیكی» است كه در آن به تأكید بر لفظ پراكسیس آزادانه و دیالكتیكی انسان می پردازد. از نظر سارتر، انسان به معنای اصیل آن در درون گروه به فردیت و آزادی كامل می رسد. اما در نقد خرد دیالكتیكی، نزاع حاكم بر روابط انسان ها از خاصیت هستی شناسانه و متافیزیكی آن در هستی و نیستی به یك ویژگی امكانی تبدیل می شود. به گمان سارتر هم ستیزی حاكم بر روابط فرد و دیگران نه یك ویژگی ذاتی، كه یك خصوصیت اجتماعی بوده و ریشه در كمبود امكانات معاش و اصل «قدرت یا كمیابی» دارد. در یك جامعه طبقاتی، به دلیل كمبود وسائل معاش و طبقه بندی امكانات از سوی یك اقلیت، انسان ها عملاً رودرروی هم قرار گرفته و عرصه جامعه را به پهنه نبرد و هم ستیزی تبدیل می كنند و كمبود امكانات مانع اصلی تحقق یك جامعه انسانی است كه با برطرف كردن این می توان تحقق یك جامعه برابر انسانی را انتظار داشت.هر چند از لحن كلام سارتر چنین برمی آید كه چندان به اهداف عملی این جامعه آرمانی خوش بین نبوده است، اما موضوعات مندرج در «نقد خرد دیالكتیكی» را نمی توان حل مشكل هستی برای دیگران در «وجود و عدم» دانست. چه چرا كه رابطه هم ستیزی ذاتی كه حاكم بر «وجود و عدم» است شاید در این رساله اندكی تعدیل شده و حتی با اتكاء به احكام عقل عملی كانت سعی در رفع آن شده باشد. اما این نزاع در نقد خرد دیالكتیكی مشكل دیگری یافته و به همان ظرافتی كه اگزیستانسیالیسم هستی و نیستی به ماركسیسم تبدیل می شود، فردی كه مبتنی بر آرای هوسرل و هیدگر است نیز در كام گروه جمعی فرو می رود.سارتر در سال های پایان زندگی اش قول نوشتن كتابی درباره اخلاق را داد تا تمام مباحث و پرسش های اخلاقی اش را پاسخ گوید. كتابی كه هیچ گاه نوشته نشد و از همین رو عده ای را بر آن داشت كه حكم اصلی سارتر درباره هستی برای دیگران همان جمله معروف انتهای نمایشنامه دربسته است. آنجا كه شخصیت «گارسن» پس از مدتی جدل با «باستل» و در آغازگاه یك هم ستیزی دوباره «دوزخ را همان دیگران» می داند.

پریش كوششی
منبع : روزنامه همشهری