شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا


اثر در اجرا مرده است


اثر در اجرا مرده است
فرق اصلی نمایشنامه‌خوانی یك اثر با اجرای صحنه‌ای آن در چیست؟ مگر نه اینكه در هر دو، متن و مخاطب حضور دارد؟ داستان روایت می‌شود و كاراكترها دیالوگ برقرار می‌كنند. پس فرق در چیست؟ بی‌شك اجرا، مستلزم خلق عمل دراماتیك است. ولی نفس نمایشنامه‌خوانی روخوانی ساده و بدون لحن اثر است. در اجرا، ارائه اطلاعات به تماشاگر نیمی از ماجراست و زنده كردن فضای اثر و تراشیدن میزانسنها، خلق رفتار از دیالوگ و تحلیل ریتم بر اساس ماهیت اثر، نیم دیگر آن. چرا به فرق نمایشنامه‌خوانی با اجرای یك اثر اشاره كردیم؟
علت اجرای نمایش پرتره است. پرتره اثر اسلاومیر مروژك، نویسنده لهستانی عصر كمونیسم، به تعریف وقایع و زندگی آدمهایی در دوره پس از استالین می‌پردازد. اثر معرف روحیات و تنشهای شخصیتهایی گرفتار در فضای دیكتاتوری است. عناصری مانند خیانت و وجدان، یأس، جنون، فحشا و فقر تار و پود نمایشنامه را نقش بسته‌اند. غم روی فضا حاكم است و پوسیدگی و كهنگی در روابط حس می‌شود.
پرتره نمایشنامه‌ای است بر ضد فاشیسم. تحلیلی است از تفكر غالب بر دنیایی محصور در اندیشه‌ جاه‌طلبی. سرگذشت كاراكترهایی است كه به اضمحلال رسیده و خودباختگی را به نهایت رسانده‌اند. تنهایی و هجرت بخت آنهاست، باورهایشان فروریخته و خودشان سقوط كرده‌اند.
متن، بر پاكننده جهنم تاریك آدمهای معذب در خفقان است. ماهیت مربوطه استادانه شكل گرفته و مستقیماً نه قلب كه تفكر مخاطب را نشانه گرفته است.
پرتره اما در شكل اجرا چنین نیست! كارگردان در اجرای متن بیش از آنكه به وجوه دراماتیك اثر بپردازد، متن را مبدل به پزی روشنفكرانه برای حمله به قدرت كرده و تا حد بسیاری آن را تنزل داده است.
حالا بحث نمایشنامه‌‌خوانی و اجرا پیش می‌آید. كاراكترهای مروژك در دستان خاكی مبدل به دهانهایی بی حس و لحن، و اندامی ساكن و بی‌تحرك شده‌اند و آن قدر بی‌انگیزه و خسته نقش خود را می‌گویند (بازی نمی‌كنند) كه همان شكل نمایشنامه‌خوانی به مخاطب القا می‌شود؛ آن هم نه در شكل صحیح آن. به طور مثال در این نمایشنامه‌خوانی (!) دكور حضور دارد و نوشیدنی سرو می‌شود كه این با ذات نمایشنامه‌خوانی منافات دارد.
پرتره در اجرا به مولفه‌های اثر دراماتیك نزدیك نمی‌شود و در عین حال با قالب نمایشنامه‌خوانی نیز هماهنگ نیست. اجرا معلق است.
پز روشنفکرانه عارضه این اجرا و اجراهایی از این دست است كه در آن كارگردان علاقه دارد تا با كمك گرفتن از عنصر سیاست و قدرت در متن، حرف جهان‌شمولی ایراد كند.
اینكه چرا در انتخاب متون، بیشتر وجوه سیاسی اثر پ‍ُررنگ می‌شود تا پیوندهای اجتماعی و فرهنگی، علت مشخصی دارد.
عده‌ای از كارگردانان تئاتر به علت جایگاهی اجتماعی مانند سینماگران و برنامه‌سازان تلویزیونی (كه برد و مخاطب بیشتری دارند) برای نمایش اشتهار خود در قالب تفكر و به دست آوردن تریبون و پایگاهی برای بیانیه‌‌هایشان و در عین حال رسیدن به شهرتی زودرس و فراگیر، با انتخاب متون به ظاهر سیاسی، سعی در حمله به پایه‌های قدرت دارند. البته به علت عدم درك كافی از وضعیت سیاسی موجود و اشتباه در انطباق جریان سیاست كشور با دیگر نقاط جهان، به ورطه‌‌ای می‌افتند كه اثرشان بیش از فورانی از اعتراض، تظاهری از آن را به مخاطب القا می‌كنند و به همین دلیل است كه اجرایی به ظاهر روشنفکرانه دیده می‌شود تا اجرایی تئاتری.
حال چرا وجوه فردی و درونی كاراكترها بیشتر مورد تعمق این گروه از كارگردانان قرار نمی‌گیرد؟ این نیز علت مشخصی دارد.
اكثر این گونه افراد، به تعمق درباره انسان نمی‌پردازند. بحث آنها بیشتر توده است تا فرد. در مسئله سیاست، كلیات را مطرح می‌كنند تا جزئیات. در حالی كه دیدگاه كلی در انعطافش از كل به جزء یا بالعكس زیبا می‌شود.
این دسته از كارگردانان تأملی در باب هستی و انسان ندارند. انتخاب متونی به ظاهر سیاسی توسط آنها این امر را ممكن می‌سازد كه علل خوشایند خود را در آن بزرگ‌نمایی كرده، حرفشان را بزنند و ذهنیت خود را عیان كنند. ولی این ذهنیت خام است. خام بودن به معنای آن است كه كارگردان ماده اولیه اثر را كه مستعد به نظر می‌رسد با برداشتی نه دراماتیك كه ساكن و بی‌عمل به صحنه آورده و به علت عدم شناخت وضعیت روانی مخاطب و در عین حال عدم استفاده مناسب از ابزار اجرایی خود، هم اثر را متلاشی هم صبر تماشاگر را لبریز می‌كند.
چرا باید اثری مانند پرتره كه قابلیتهای زیادی برای اجرایی نفس‌گیر با ریتم كوبنده دارد، تا به این حد كش‌دار و افسرده، ملامت شود نه روایت؟ مروژك در كارول، سفارت‌خانه و دیگر آثارش ریتم تندی به دیالوگها می‌دهد و فضایش را جان می‌بخشد. حال وقتی در اجرا ضرب‌آهنگ اثر به حداقل ضربان خود برسد باید حدس زد كه اثر دچار سكته شده است.
اثر در اجرا مرده است. دلایل مروژك برای نوشتن اثرش به نظر كافی می‌رسد اما دلایل خاكی برای اجرای اثر قابل شناخت نیست. انطباق اثر با دنیای واقع و امروزی به نظر اصل اول اندیشه تئاتر به حساب می‌آید.
اگر در اكثر جریانهای روشنفكری سیاسی تاریخ معاصر ما، آدمهایی به ظاهر خردورز فقط با بحث درباره سیاست خود را ارضا كرده‌اند، اگر جریان بیمار روشنفكری، كه به جای بی‌طبقه بودن، متعلق به یك طبقه است خود معضل اساس سیاست در دوران مختلف تاریخ ما باشد كه آدمهایش با بحثهای دور میزی درصدد بر هم‌ریزی بنیان نظامها بوده‌‌اند و اگر همین آدمها خود ذات مشكل باشند چرا باید تصور كرد اندیشمندی مانند مروژك نیز روشنفكری و جریان سیاسی خاصی را مانند ما طی كرده و به خود اجازه دهیم اثر آن را در قالب روشنفكری سیاسی خودمان اجرا كنیم. این تحلیل درست نیست.
روشنفكر و كاراكتر سیاسی و اندیشه‌و‌َرز مورد نظر مروژك مبارزه جو است، جسور است و به پیش می‌رود.اما ریتم اجرای آن بسیار کند است.
اندیشه مروژك با اندیشه خاكی (به علت انتخاب متن) منافات دارد. تناقض را مخاطب متوجه می‌شود. اجرای این اثر مربوط به دوران ما نیست. بحث روشنفكری و مبارزه سیاسی مربوط به اثر، ربطی منطقی به زمان حاضر ما نداشته و با واقعیت حال ما سازگار نیست.
پس اجرا با مخاطب فاصله ایجاد كرده و فهم آن ضروری به نظر نمی‌رسد.
پرترهٔ مروژك نمایشنامه‌ای جامع است اما انتخاب آن برای عصر حاضر انتخابی است سوخته.
به نظر می‌رسد خاكی، نه تنها نتوانسته خود را راضی كند و از انتخاب متنی چنین دور از واقعیت سیاسی امروز صرف نظر كند، بلكه در اجرا نیز به مؤلفه‌های اثر نزدیك نشده و اجرایی درخور توجه از نمایشنامه مروژك نیز به ثبت نرسانده است.
هادی جاودانی
منبع : روزنامه اطلاعات