سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا


مرگ در مسیر تجریش


مرگ در مسیر تجریش
● نگاهی به فیلمنامه «آرامش در میان مردگان» به كارگردانی مهرداد فرید
دوماه مانده به بازنشستگی، نظافتچی بهشت زهرا تهران، ۲ روز مرخصی می گیرد تا به دیدار مرگ برود. سفیر مرگ آدرسی برای او فرستاده حوالی تجریش یا كاخ سعدآباد، طیبه لباس های نو خود را بیرون می آورد، پیرایش می كند و فرداصبح زود می رود كه بمیرد! سفری از پائین به بالا. در فضایی واقعی اما پر از توهم!
روایت و كشمكش ها در ابتدای فیلم به گونه ای است كه مخاطب احساس می كند با یك رابطه عاطفی میان آقای رجب، گوركن پیربهشت زهرا(س) و طیبه خانم، نظافت چی، مواجه است و در ذهن ادامه ماجرا را تداعی می كند كه احتمالاً به ازدواج این دو ختم شود یا نشود، به دلیل این كه حجم بالایی از تصویر و نوشتار را به خود اختصاص داده است.
ورود نفر بعدی به فیلمنامه زمانی است كه «فریبا گلچهره» به شكلی تعجب برانگیز برای طیبه خانم، وارد متن می شود و اتفاقاً بر زندگی این پیرمرد و پیرزن با هم صحه می گذارد و حتی مرد را در لباس دامادی برای پیرزن ترسیم می كند. تا این جا ذهن مخاطب به سمت و سوی روایتی می رود كه به یك زندگی دونفره ختم می شود (البته درحالت كلیشه ای متن)، اما ذهن فعال با دیدن تیتراژ فیلم به احتمال فكرهای دیگری نیز می كند و به دنبال اتفاق های دیگری در فیلم می گردد. چند پلان بعد «فریبا گلچهره» در اتاق طیبه است و از او می خواهد برای باغبانی به خانه او بیاید «چرا نمی آی خونه من، اونجا باغچه هم داره» «فریبا» آدرس را به «طیبه» می دهد و غیبش می زند! تصویر طیبه (گلاب آدینه) پشت پنجره و موسیقی متن تداعی گر اتفاقاتی است كه احتمالاً قرار است به همین زودی ها رخ دهد.
فردا «طیبه» كه دو ماهی مانده خدمتش در شهرداری تمام و بازنشسته شود به دفتر بهشت زهرا می رود تا ۲ روز مرخصی بگیرد و به آدرسی كه دوستش داده سری بزند. روز بعد با بی توجهی به حرف های «آقا رجب» و جمله هایی كه او درباره زندگی مشترك می گوید مثل سینما رفتن، پارك رفتن و... تلویزیونش را تحویل می دهد و راهی شهر می شود.
مسیر اصلی روایت فیلم از همین جا آغاز می شود. درواقع مخاطب اگرچه هنوز به این مسأله می اندیشد كه ممكن است «طیبه» به خانه «فریبا» رفته و در آنجا ساكن شود و سپس «آقا رجب» هم به آن ها بپیوندد، اما در اتفاق های میانی پیكره فیلمنامه و عدم نشانه گذاری مرتبط با فضای بهشت زهرا، تقریباً این احتمال برای مخاطب ازبین می رود.
اما مسأله دیگر مخاطب، كشف آدرس است. دغدغه ای كه فیلمنامه براساس آن ادامه پیدامی كند.
«طیبه» از آدم های مختلفی آدرس را می پرسد. در ابتدا از سه دختر جوان كه سوار پاترول هستند، آدرس را می پرسد: یكی از آن ها كه آدرس را می بیند از او می پرسد: می خواهی به مجلس ختم بروی! این نخستین نشانه ای است كه به مخاطب داده می شود كه در انتهای فیلم به معنادهی می رسد. پس از پیاده كردن «طیبه» وسط خیابان به خاطر كارش در بهشت زهرا(س) او سرگردان می شود و درواقع سرگردانی روایت فیلم هم آغاز می شود.
فیلمنامه از اینجا به بعد از قصه مستحكمی تبعیت نمی كند، اگرچه طیبه دارد به دنبال آدرسی می گردد، اما اتفاق هایی درحاشیه می افتد كه ربطی به قصه اصلی و خط روایی فیلمنامه ندارد و كمكی به قصه اصلی نمی كند. به عنوان مثال فرار دختر از دست اراذل، دعوای زن و شوهر به خاطر آدرس، حرف های راننده تاكسی و تصادف و حرف های دختر و پسر نوجوان با هم در این میان زن گدا و دخترهای داخل پاترول به دلیل نشانه گذاری در فیلمنامه حائزاهمیت هستند، زیرا زن گدا بعد از دیدن آدرس (اعلامیه) می گوید: «خدا بچه ها و نوه ات را نگه دارد! خدا رحمت اش كند! یه كمكی به من بكن.»
همین جمله نوعی نشانه گذاری در فیلمنامه است، اما در رابطه های دیگر هیچ كمكی به فیلمنامه نمی شود. از این گذشته زمان زیادی از فیلمنامه صرف كشمكش طی مسیر می شود. اگرچه زن قرار است در انتها بمیرد و این مسیر در واقع طی طریق او به سمت مرگ است و در حاشیه این طی طریق او معضلات زندگی شهری را می بیند و با آنها آشنا می شود، معضلاتی چون فرار ازخانه، دزدی، كودكان خیابانی، ترافیك، بی تفاوتی انسان ها به هم و به طور كل زندگی مدرن كه پیامدهای آن را می توان در حوزه های انسانی و صنعتی دید، اما میزان توجه به این مسیر بیش از دغدغه ای است كه این فیلمنامه برای آن شكل گرفته است.
این فیلمنامه قصه مرگ زنی است به شكل و شمایل جادویی (فرا واقعی، ماوراطبیعی) كه شاید اگر عنوان شناسنامه داری چون رئالیسم جادویی وجود نداشت به جای این كه فضا را با عنوان فضایی سوررئال معرفی كنیم آن را رئالیسم جادویی می خواندیم. فضایی واقع گرا كه اتفاقاتی شبیه معجزه یا كرامت یا دو پدیده ماوراءالطبیعه دیگری در آن رخ می دهد.
زن شب پیش از آن كه بیاید خواب می بیند مرده است، «فریبا» روی سنگ قبر خودش نشسته و فاتحه می خواند، او یك دفعه از جلوی چشم «طیبه» غیب می شود همان طور كه یك دفعه پشت سر او كنار سنگ قبر پیدایش می شود. این همان اتفاق های جادویی است كه پیش از آن كه در انتهای فیلم فكر كنیم فیلم فضایی فراواقعی و سوررئال دارد باید بیندیشیم كه شاید فضا رئالیستی در شكل های جادویی است.
به هر طریق «طیبه» نظافتچی بهشت زهرا(س) پس از رفتن به كهریزك سپس امامزاده ای دركرج، بعد اتوبوس های مترو، خود مترو، دزدیدن كیفش، تصادف و سوار موتور شدن و... به مقصد می رسد. شب شده و از موتورسوار می خواهد آدرس را به او برگرداند غافل از این كه آدرس در باجه تلفن جا مانده است. زن روی یك صندلی می نشیند و از موتورسوار خواهش می كند به باجه تلفن برگشته و آدرس را برای او بیاورد.
مردی كه در همان محل آب میوه می فروشد لیوانی به زن تعارف می كند و زن نمی پذیرد. مرد به او می گوید كه می شناسدش و وقتی «طیبه» مطمئن می شود كه مرد در بهشت زهرا(س) رفت و آمد داشته لیوان آب میوه را می گیرد. پس از ساعتی پسر موتورسوار بازمی گردد و با جسد زن مواجه می شود. اینجاست كه آدرس جلوی دوربین به مخاطب نشان داده می شود و مخاطب متوجه می شود آدرس در واقع اعلامیه ای است كه عكس «فریبا گلچهره» روی آن افتاده است! این ضربه واپسینی است كه این فیلمنامه به مخاطب وارد می كند و در واقع متفاوت بودن خودش را كه از ابتدا به مخاطب نشان داده ثابت می كند، اما در این روایت نقاط منفك كننده ای وجود دارد كه آنها را برمی شماریم. همین نقاط باعث می شود مشكلاتی در روابط همنشینی نشانه ها ایجاد شود.
مورد اول این است كه بخش اعظمی از روایت قصه بر پایه آدرسی است كه طیبه از دوستش (فریبا) گرفته و دنبال آدرس می گردد. اگر به طور منطقی بررسی كنیم هر انسانی در زندگی اجتماعی اش یك بار اعلامیه ترحیم دیده و تفاوت آدرس را با كاغذ چاپی كه شكل اعلامیه ترحیم است تشخیص می دهد! طیبه این مورد را متوجه نمی شود! و این یكی از ضعف های غیرمنطقی فیلمنامه است كه متأسفانه حتی فیلم برپایه آن شكل گرفته است و مهمتر از آن عكس «فریبا گلچهره» كه روی اعلامیه چاپ شده و با این كار دو اتفاق غیرعادی كه با مسیر فیلمنامه همخوان نیست رخ می دهد.
«عكس زن روی اعلامیه» كه در این مملكت هیچ گاه اتفاق نمی افتد و این اتفاق اگر هم برپایه آن دلالت های جادویی باشد بیشتر ضعف نگارش را نشان می دهد و ناآگاهی زن از شكل اعلامیه. نكته جالب اینجاست كه زن هنگامی كه در پاترول با سه دختر نشسته است وآن ها قهوه می خورند، از او می پرسند می دانی این كه ما می خوریم چیست؟ پاسخ می دهد: قهوه! بعد كه آن ها از این بابت تعجب می كنند، می گوید: این چیزها را از خانم هایی كه می آیند این جا (بهشت زهرا(س)) یاد گرفته ام. آیا كسی كه این چیزها را می داند تا به حال اعلامیه ندیده است؟!
این یك نگاه سهل انگارانه به روایت است كه متأسفانه در این قصه اتفاق افتاده است.
مسأله دوم در این فیلمنامه سه بخش بودن آن است. سه بخشی كه نشانه گذاری آن ها در رابطه علت و معلول چندان با دقت انجام نشده است. بخش اول قصه انگار مسأله رابطه «آقا رجب» و «طیبه خانم» است (همانطور كه در ابتدای این متن گفتیم) یعنی حتی وقتی «فریبا گلچهره» هم پیدایش می شود این رابطه را تأیید می كند.
بعد از چند دقیقه این رابطه به كلی قطع می شود و فیلمنامه وارد فضای جدیدی می شود، فضایی خیابانی و جاده ای. «طیبه» در مكان های ناآشنا سردرگم است، مثل مخاطب كه دارد دنبال نشانه برای برقراری ارتباط می گردد، یا پیدا كردن «آقا رجب» یا زنی كه او را دعوت كرده یا هر اتفاق دیگری كه «طیبه» را از این مصیبت و سرگردانی رها كند بویژه این كه هنوز امید دارد طیبه به خانه دوستش برسد و آقا رجب را به آنجا دعوت كند، یا آنجا اتفاق تازه ای برایش بیفتد، درواقع این بخش فیلمنامه این قدر به طول می انجامد كه برای مخاطب خسته كننده می شود. و او فكر می كند كه بالاخره قرار است چه اتفاقی بیفتد. كهریزك، فرار دختر، دزدی كیف، تصادف تاكسی، ایستگاه مترو، دعوای خانم و آقا و ...
روایت و نشانه های قابل انتقال به مخاطب را این قدر كمرنگ و گاه كور می كند كه مخاطب در سرگردانی فیلمنامه مدهوش می ماند.
بخش پایانی یا سوم: كه با مرگ طیبه مواجه می شویم و آدرسی (به ظاهر آدرس) كه اعلامیه «فریبا گلچهره» بوده و احتمالاً مخاطب می فهمد كه زنی در ابتدا روی سنگ قبر فریبا گلچهره نشسته بوده همان «فریبا» است و درواقع به شكل سفیر مرگ دربرابر طیبه ظاهر شده است و این نقطه پایانی است بر حدس های خسته شده! مخاطب.
درواقع اگر به انصاف نگاه كنیم طرح و پیرنگ این قصه بسیار متفاوت است حتی به لحاظ بصری این فیلم خیلی هنجارشكن شروع می شود، اما در نوشتار با سهل انگاری و بی توجهی درواقع نگاری مواجه شده است. اگر چه حسی كه در پایان فیلم به مخاطب دست می دهد حتی با تمام این فضاهای غیرضروری، حس قابل قبولی است، اما نمی باید از این نكته ساده گذشت كه فیلمنامه در بخش میانی (خیابانی فیلمنامه) دارای برنامه و چارچوب مشخصی نیست. به جز در دو مورد هیچ كدام از اتفاق های خیابانی فیلمنامه هم سو با كشف و بازگشایی گره قصه پیش نمی رود. تأثیرگذاری فیلم و حس پایانی آن هم به خاطر ضربه ای است كه مخاطب از دیدن اعلامیه به ذهنش وارد می شود.
نشانه های دیگری نیز در این فیلمنامه وجود دارد كه در تلاش هستند فضای فیلم را از شكل رئال و واقعی به شكلی فراواقعی یا سوررئال هدایت كنند.به طورمثال هنگامی كه طیبه در كهریزك دنبال مسئول آنجا (اقدس خانم) می گردد، پسری با چهره ناهنجار به او می خندد، همان پسر در توهمات او راننده تاكسی ای است كه دارد او را به سمت تجریش می برد و در انتهای فیلم همان پسر بالای سراو نشسته و دارد به مرگ او لبخند می زند.
درواقع این نشانه به همراه چند مرد كوتوله كه در انتهای فیلم دور جسد پایكوبی می كنند نه در روایت بصری فیلم و نه در روایت نوشتاری فیلم تأثیر قابل توجهی ندارند. «فریبا گلچهره» به عنوان سفیر مرگ، كه طیبه را از پائین شهر به بالای شهر می برد و آنجا خط پایانی بر زندگی این جهانی اش می كشد در ساختار فیلمنامه دارای جایگاه قابل باوری است. اما نشانه هایی كه نام بردم به این شكل در روند فیلمنامه تأثیری نگذاشته است. شاید مهرداد فرید علاقه مند بوده با این نشانه ها فضای فیلمنامه را سوررئال كند، اما دست آخر به شكل وصله ای ناجور در ساختار كلی فیلم جلوه گر شده است.
حسن گوهرپور
منبع : روزنامه ایران