پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

آمریکا به عنوان امپراطوری لیبرال: نظرگاه ها و انتقادات


آمریکا به عنوان امپراطوری لیبرال: نظرگاه ها و انتقادات
عرصه جهانی پس از رخداد ۱۱ سپتامبر میدان تاخت و تازهای ایالات متحده آمریکا بوده است. انگیزه و محرک اصلی در این جنب و جوش کم سابقه مبارزه با تروریسم اعلام شده است، پدیده ای که جدای از ریشه های تاریخی خود به عنوان یک پدیده منفور فعال بوده است. مداخلات و هجوم نظامی آمریکا در داخل حاکمیت های ملی تا انتقادات گسترده ای نسبت به نحوه عمل این کشور صورت بگیرد. این درحالی است که واشنگتن جدی بودن تهدید تروریسم را بهانه ای برای چشم پوشی از نظرات متحدین خود دانسته و در مقام عمل نشان داده است که «با متحد یا بی متحد» در این ستیز مصممانه به راه خود ادامه خواهد داد. گستره مداخلات آمریکا و منش قاهرانه و سرکوب گرانه از یک طرف و ویژگی های داخلی و سابقه سیاسی این کشور باعث شده تا گروهی در این میان سیاستمداران، روزنامه نگاران و اندیشمندان روابط بین المللی شکل بگیرد با اعتقاد بر این که ایالات متحده آمریکا با منش ها و روش های امروزین خود در حال تبدیل شدن به یک «امپراطوری لیبرال»(۱) است.
ارزیابی این ایده مستلزم برداشتی است که افراد نسبت به این اصطلاح دارند مانند بسیاری از واژگان سیاست بین الملل که در درون خود پارادوکسی را نهفته دارند، این اصطلاح نیز به همین گونه است. واژه استعمار(۲) در ظاهر به معنای طلب آبادانی کردن و ساختن و توسعه است، اما درحالی که استنباط بسیاری از افراد از آن بهره کشی، تجاوز، چپاول و غارت است. حال اطلاق مشابهی راجع به آمریکا به مثابه امپراطوری لیبرال می توان داشت، اطلاقی توسیع مفهومی خود در میان گروه های علمی و دانشگاهی نیز بحث برانگیز بوده است. پارادوکس نهفته در این اصطلاح این است که لیبرالیسم در بطن خود و در برداشت الگوهای غربی از آن متضمن تحمل، تساهل(۳) و پلورالیسم(۴) است به این ترتیب امپراطوری لیبرال باید که در برگیرنده و پاسدار گوناگونی ها و اختلاف ها باشد، باید که نسبت به ابرازنظرها و دیدگاه های مختلف پذیرا و منعطف باشد و نسبت به آنها از طرف جامعه جهانی لیبرال اجماع و استقبال وجود داشته باشد. این درحالی است که شرایط جهانی پس از رخداد ۱۱ سپتامبر، الگوی لیبرالی ایالات متحده آمریکا را عمیقا با چالش مواجه کرده است و محور اصلی آن نیز این است که جهان شمول نیست و برعکس الگوی مقبول که تعادل است و تلاش می کند تا مورد پذیرش قرار گیرد و دارای مقبولیت باشد، واکنش آمریکا نسبت به تروریسم این ویژگی را نداشته است و خواسته که خود به تنهایی به تحلیل وقایع و تعریف مفاهیم مربوط به تروریسم بنشیند. به عبارت دیگر مفهوم آن تنها به تجربه آمریکا منحصر شده است و هر تلاشی که بخواهد ریشه یا تاریخی به آن بدهد نکوهیده قلمداد گردیده است.
از ممیزات ویژه ای که عده ای برای امپراطوری لیبرال قائل شده اند، تمایز آن از امپراطوری تاریخی است چرا که این نوع جدید امپراطوری برای خود رسالتی اخلاقی متصور است و مصرانه در صداقت رسالتش تأکید می ورزد. در کنار اینکه این نوع تضامن به رسالت اخلاقی منجر به روش های غیرمتساهلانه و تنگ نظرانه می شود، در مقام عمل نیز آمریکا در تحقق امپراطوری رو به ظهور خود قاهرانه و سرکوب گرانه جلوه کرده است اگرچه موافقان بحث معتقدند نیات آمریکا خوب است و دلیلشان این است که این کشور به دنبال گسترش سرزمین خود نمی باشد.
در این نوشتار تلاش می شود تا پارادوکس های موجود در مفهوم امپراطوری لیبرال که در موضوعات روابط بین الملل معاصر به آمریکا اطلاق شده است بیان شده و توضیح داده شوند. این بحث ضمن اینکه تشریح یکی از جدیدترین مباحث مربوط به موضوعات رشته روابط بین الملل به عنوان یک رشته دانشگاهی تلقی می گردد در عین حال فلسفه فکری بسیاری از نظرگاه های منتقدان و مدافعان سیاست خارجی آمریکا را توضیح می دهد و بستر فکری خاستگاه های نظری آنان را تشریح می کند.
● امپراطوری آمریکا: نگرش های مختلف
بحث راجع به امپراطوری و امپراطوران دارای ریشه ای طولانی در مباحث سیاسی و علم سیاست است اما نکته این است که احیای این مباحث در عرصه طولانی بین الملل امروز برخاسته از استمرار مطالعات مربوط به دوران پس از استعمار نیست بلکه ناشی از عملکرد و نحوه اعمال سیاست خارجی ابرقدرتی است که به شکل یک جانبه در عرصه بین المللی عمل می کند. دولت بوش در آمریکا به ویژه پس از خردادهای ۱۱ سپتامبر نشان داده است که هر کجا تصمیم بگیرد « با یا بدون متحدین» و یا بدون تایید سازمان های بین المللی به ویژه شورای امنیت سازمان ملل متحد(۵(وارد عمل خواهد شد. این اقدام در مباحث سیاسی روابط بین الملل تحت عنوان یک جانبه گرایی در مقابل چندجانبه گرایی مطرح شده است. نوع رفتاری که به طور ساختاری از سیاست ها و عملکردهای مربوط به متحدان غربی در دوران جنگ سرد(۶) متمایز است چرا که شیوه حاکم در آن دوران کسب اجماع نظر متحدان غربی در مقابل بلوک شرق بوده و در نمونه های مختلف تنازعات و بحران های مربوط متحقق شد.
پس از رخداد سپتامبر ۲۰۰۱، آمریکا که به دنبال ریشه کن نمودن تهدید تروریسم برآمده بود، به شدت این ظن را دامن زد که این ابرقدرت جهانی نحوه بازیگری و نظام اتحادسازی خود را به شکل محتوایی دچار تغییر نموده است و به سمت اتحادهای موضعی و استفاده مشخص و موردی از پایگاه های نظامی در کشورهای متحد خود برآمده است. در راستای تحلیل این رفتار سیاست خارجی نظرات مختلفی ابراز شده برخی از اینکه چنین سیاستی توسط آمریکا را امپراطوری بنامند اجتناب نموده اند و عده دیگری نیز معتقد هستند که بهره جستن از نهادهای بین المللی برای تحقق منافع ملی یک کشور خاص می تواند ترجمانی از نو امپراطورها باشد که در آن شبکه های قدرت بین المللی تحت سلطه قرار می گیرند. ]۱ [ در کنار اینها عده دیگری نیز مدعی هستند که دنیای آمریکا محور لزوماً یک امپراطوری نیست، مگر اینکه امپراطوری را نظامی بدانیم که حول یک قدرت مسلط شکل گرفته باشد.] ۲ [اینان می گویند: اگر امروزه امپراطوری به معنای نوع جدیدی از نظم جهانی باشد که در آن آمریکا از یک طرف به عنوان یک الگوی شبکه ای عمل می نماید اما از طرف دیگر از طریق زور و اجبار سلطه پیدا نمی کند، می توان مدعی شد که ایالات متحده آمریکا، مرکز یا محور این امپراطوری دموکراتیک سرمایه داری(۷) است که از امپراطوری های قدیم کاملا متمایز است.
عده ای اصرار دارند که دنیای روابط بین الملل امروز در واقع پارادایم مربوط به یک امپراطوری است که پیش قراول آن هم آمریکاست. اما به نظر اینان بحث اصلی اتخاذ سیاست های یک جانبه یا چندجانبه توسط این کشور است. اینان اضافه می کنند که اعمال سیاست های یک جانبه بدون اخذ اجماع سایر متحدان دارای تأثیرات بسیار عمیقی بر سایر کشورهاست و مهم ترین نهاد این تأثیرات بروز نارضایتی و ایجاد تنش است که سایر بازیگران مطرح در مقام پاسخ به اقدامات یک جانبه سایر قدرت ها برنامه هایی جهت ایجاد موازنه قدرت (۸) تدارک می بینند ]۳ [ حتی قبل از ۱۱ سپتامبر ادعا شده بود که اعمال یک جانبه و استفاده از قدرت نظامی توسط آمریکا و اتخاذ سیاست های مداخله جویانه تهاجیمی در سایر مناطق دنیا به مثابه تکرار حرکت امپراطوری هاست و در ادامه هشدار داده شده بود که چنین اقداماتی به شدت» دارای عواقب منفی خواهد بود. ]۴ [
در مقابل گفته می شود، اگرچه عده ای در تلاش هستند واشنگتن و امپراطوری روم قدیم را موازی یکدیگر بدانند و ادعای خود را مستدل به حضور و تهاجمات نظامی آنها و تلاششان برای تسلط فرهنگ و زبان «امپراطوری» کنند اما این قیاس صحیح نمی باشد چرا که آمریکا از امپراطوری روم قدیم متفاوت است. به نظر اینان آمریکا دارای دیدگاه مغرورانه نیست. آمریکا نمی تواند نقش خود را به عنوان «ارباب» باور داشته باشد چرا که خود در تاریخ علیه یک قدرت امپراطوری سر به شورش برداشته است و به اصل آزادی های شخصی اعتقاد دارد. ]۵ [ با این وجود گفته می شود فقدان ادعای آمریکا برای کسب قلمرو دیگران و نفوذ ناقص آن بر امور بین المللی به این معنا نیست که تنتوان واژه امپراطوری را به نحوه مفید و شکل تطبیقی بر آمریکا اطلاق نمود.
بحث اصلی راجع به امپراطوری آمریکا، حال چه آن را روم قرن بیست و یک بدانیم و چه آن را الگوی سیاسی – اقتصادی موفق در سطح جهانی شناسیم بحث اصلی حول اصالت و صداقت انگیزه های آمریکاست. به نظر مطرح کنندگان این موضوع سوای همه مباحث، در نهایت «آمریکا یک لیبرال دموکراسی است که نمی تواند تداعی کننده اشغال های سرزمینی توسط روم قدیم باشد، چرا که ماهیت رژیم سیاسی آن مبتنی بر لیبرال دموکراسی و چنین نظامی مبتنی بر ایده تساهل و پلورالیسم است. حتی به نظر اینان ورود به عرصه مداخله نظامی توسط یک قدرت دارای نظام لیبرال دموکراسی امری پسندیده است که شایسته تحسین و استقبال است. در استدلال گفته می شود که چنین امپراطوری مورد تایید عموم مردم است و آنان خود فعالانه به دنبال الحاق به آن هستند چرا که در چنین اتصالی احساس امنیت خاطر و نشاط و آزادی می نمایند. چنین تجزیه و تحلیلی باعث می شود که تا این نظام توسط این افراد امپراطوری داوطلبانه(۹) نیز نامیده می شود. ]۶ [
حتی نومارکسیت ها، آمریکا را الگوی جدیدی از امپراطوری معرفی می کنند که مبتنی بر «حاکمیت امپراطوری»(۱۰) و نه «حاکمیتی امپریالیستی»(۱۱) است این الگوی آمریکایی از امپراطوری دارای مؤلفه هایی است که به طور قطعی آنرا از امپریالیسم اروپایی جدا می کند. اینان این امپراطوری را «در بر گیرنده»(۱۲) و نه «خارج کننده»(۱۳) معرفی می کنند حتی این شکل جدید امپراطوری می تواند به عنوان یک جمهوری جهانی(۱۴) تلقی شود که متشکل از شبکه قدرت مندی است شامل یک سری از نیروها و ضد نیروها که در یک ساختار بدون مرز به دور هم عمل می کند.] ۷[ این مجموع علی الاصول شباهتی به ساختارهای امپریالیستی ندارد، ضمن اینکه سازوکارهای غلبه و سلطه، نسل کشی استعمارگری و برده برداری نیز در آن موجود نیست. ]۸[ اگر چه برخی به مؤلفه های امپریالیستی در تاریخ آمریکا مانند بردگی و نسل کشی مردمان بومی و قاتل عام ویتنام اشاره می کنند، اما در عین حال تاکید دارند که موقعیت آمریکا در دوران امپراطوری نو نشأت گرفته از نهادهای منحصر به فرد سیاسی آن است.
موضوع دیگری که به واسطه آن امپراطوری آمریکا از امپراطوری های تاریخی یا کلاسیک متمایز می شود، دیدگاه و توقع آمریکایی ها از هویت خود است. فهم امپراطوری آمریکا منوط به مکاشفه فاصله و عدم فهم متقابلی است که میان آمریکا و سایرین وجود دارد، گونه ای آمریکایی ها خود را می بینند و نحوه ای که سایر مردم دنیا آمریکا را می بینند.]۹[ تصور آمریکایی ها این است که از ثمرات یک الگوی برتر سیاسی لیبرالی و نظام تولید سرمایه داری در حال بهره برداری هستند آن هم در حالی که سایر دنیا حریصانه به دنبال پیوند به این شبکه اند. این در حالی است که چنین مدعیانی غافل از این هستند که عنصر نهفته قدرت در درون این شبکه تا چه میزان در حال زایش نارضایتی و بحران است. حتی در حالت غیر قاهرانه ملت ها باید که این شبلکه را تصدیق و تأیید نمایند تا بتوانند با مخالفت این ابر قدرت مواجه نشده و به حیات خود ادامه دهند. آمریکایی ها هرگز در مخیله شان نمی گنجدکه زبان دیگری در کنار زبانشان مطرح شود یا قوانین شان توسط خارجی ها تایید یا تعیین شوند. چرا که خود را حاکم بر شبکه و رقم زننده سرنوشت آن می دانند. اینها همه در حالی واقع می شود که نسبت به تاثیرات منفی این شبکه قدرت بی توجهند.
تعداد دیگری از نویسندگان می گویند، اگرچه می پذیریم که سلطه جهانی آمریکا برخی اوقات شبیه امپراطوری روم قدیم می شود اما به هر روی این یک امپراطوری را نسل متفاوتی است. اولین ممیزه متفاوت آن اتکای حتی الامکان آن بر الگوهای غیر قهرآمیز است و غایت هدف خود را استیلای سرزمینی نمی داند. اینان معتقدند آمریکا یک امپراطوری لیبرال است که جهت نیل به یک هدف متعالی عمل می کند.]۱۰[ اما نکته فراموش شده در این ادعا آن است که قهر موجود در رفتارهای امپراطوری یا به عبارتی رفتارهای امپریالیستی نمی تواند با شاخصه ها و ویژگی های لیبرالیسم همزیستی داشته باشند حتی اگر به نام تحمیل اختلافات و توسعه آزادی انجام گیرد.
در اینجا و در راستای تحلیل این دیدگاه ها به دو عنصر اساسی موجود در لیبرالیسم یعنی تساهل و پلورالیسم اشاره می شود آن دسته از نویسندگانی که گسترش و اشاعه ارزش های لیبرالی را حتی از طریق اعمال زور و خشونت مورد حمایت قرار می دهند غافل از این موضوع هستند که استفاده از چنین روش هایی باعث می شود تا دیدگاه های دیگران نه تنها غیر قابل قبول بلکه خارج از محدوده تلقی شود. نکته بسیار مهم که بزنگاه بحث نیز تلقی می شود این است که چنین مدعیانی که خود ادعای پای بندثی به لیبرالیسم را دارند از ارزش های اولیه و کلاسیک لیبرالیسم مبنی بر خود تشکیکی و ظن خارج شده و به سمت حاشیه خطرناکی از اخلاق لیبرالیستی و روش های رئالیستی حرکت می کنند تمایلی که آنان را به سمت سیاست مبتنی بر زور سوق می دهد که در آن غایت و اهداف (و بازیگران) چنان واضحانه «خوب» هستند که استفاده از هر وسیله ای جهت تحقق اهداف توجیه می شود. در این شکل متمایز از لیبرالیسم که امروزه در آمریکا ریشه دارد قدرت حق را نمی سازد بلکه تحقیقاً قدرت عین حق دانسته می شود. چرا که در دست صالحین و افراد شایسته قرار دارد.بر اساس همین استدلال اکنون بسیاری به طور آشکارا از ایدهٔ امپراطوری آمریکا به این دلیل که الگوی لیبرالی مثبت و فعال است دفاع می کنند.
نکته حایز اهمیت این است که جامعه مبتنی بر اصول تساهل و پلورالیسم باید یک الگوی مقبول جهانی باشد و این در حالی است که با توجه به آنچه گفته می شود، الگوی آمریکایی یا الگوی متساهل و چند جانبه گرا نمی باشد. در چنین نظام هایی سازمان ها و رفتارهای پلیسی حاکمند تا اوضاع را کنترل نموده و به سرکوب ناراضیان بپردازند. اگرچه اغلب لیبرال ها رفتارهای خشونت آمیز را در الگوی جدید امپراطوری مورد نظر خود انکار می کنند اما در واقع در سوابق تاریک آمریکا در دو عرصه سیاست داخلی و خارجی، این امپراطوری لیبرال در یک تناقض واضح به سر می برد و چرا که لیبرالیسم آمریکایی باید به اختلاف و گوناگونی حمله ببرد تا بتواند هویت جهانی خود را حفظ کند. لیبرالیسم آمریکایی نیازمند آن است که تنش ذاتی بین تأکید لیبرالیسم برخود و نیاز خود را برای تعریف «ما» حل کند، این در حالی است که یک نوع ناسیونالیسم جهانی نیروی نهفته در ورای تحرک بین المللی این امپراطوری لیبرال است.
● لیبرالیسم آمریکایی
لیبرالیسم در اینجا به رهیافتی سیاسی ارجاع می شود که تاکید آن بر حفظ حقوق و آزادی ها و تأمین برابری افراد است. در این دیدگاه تئوریک توسل به زور و خشونت جایز دانسته نمی شود و صرفاً به عنوان یک راه حل اجتناب ناپذیر و به عنوان یک ابزار اخلاقی نهایی می تواند مورد استفاده قرار گیرد. در آمریکا این گرایش به شدت تجلی یافته است که لیبرالیسم با نوعی تعهد اخلاقی جسورانه همراه شود. پس از پایان جنگ سرد و اعلام رسمی پیروزی آمریکا در آن دولت آمریکا نه تنها خود را «خوب» می بیند بلکه معتقد است که در دنیا «بهترین» است نظامی که هم از لحاظ اخلاقی و هم از لحاظ اقتصادی دارای برتری است.]۱۱[
در اینجا نکته قابل بحث این است که به نظر می رسد لیبرالیسم آمریکایی معاصر با توجه به مؤلفه های مؤکد در این اندیشه که توسط خود اندیشمندان غربی بیان شده دچار نوعی پارادوکس و گزافه گویی شده است. از اصول اولیه لیبرالیسم نگرش مظنونانه به داوری های خود است. به عبارت دیگر لیبرالیست ها به نظرات، فرضیه ها و داوری ها خود با دید شک و تردید نگاه می کنند و بیان می کنند همان مقدار که احتمال دارد درست بیاندیشیم به همان میزان محتمل است که دچار خطا و اشتباه شویم. اما لیبرالیسم آمریکایی در مقام عمل و با عملکردهای مختلف خود، هم در سیاست داخلی و هم در سیاست خارجی نشان داده که اساس و بنیادهای اولیه رهیافت های لیبرالیستی را به مخاطره انداخته است چرا که بحث انتقاد از خود به وسیله احساس ناامنی از بین رفته است. ادعای دولت آمریکا این است که ترس از تروریسم بین المللی و واهمه دسته جمعی باعث می شود تا برخی از بنیان های فکری نیز تحت الشعاع قرار گیرند.
در یک الگوی مطلوب و ایده آل، لیبرالیسم بر اساس اصولی تحقق می یابد که در آن زور و سرکوب وجود ندارد و در مقابل جهان شمولی، شفافیت، قدرت، تعامل و منطق در آن مطرح است، این در حالی است که ادعای جهان شمولی دارای ریشه ای طولانی در اندایشه های سیاسی غرب است.]۱۲[ اعتقاد به جهانشمولی ارزش های اخلاقی مستلزم پذیرش این امکان است که دیدگاه دیگران نیز صائب بوده باشد. نظراتی که در مخالفت با نظرات دیگران باشد، اگر این امر مورد قبول واقع نشود یا این شک پذیرفته نگردد در تضاد اصولی با بنیان های اندیشه لیبرالیسم خواهد بود و این همان پارادوکس درونی لیبرالیسم است یعنی باید در مقابل سلطه بستیزد اما در عین حال خود به طور اجتناب پذیری باید دست به کنترل و سلطه بزند. ]۱۳[ این پارادوکس مبتنی بر این است که برابری و آزادی به طور نظری و اصولی منطقی هستند و اگر توانایی تحقق و تحمیل آنها وجود نداشته باشد صرفاً دو ارزش دارای رجحان محسوب می شوند. ]۱۴[ چنین تعهدی به منطق گرایی جهانی باعث می شود لیبرالیسم از ارزش های بنیادین خود تهی شده و تنها یک لیبرالیسم بدون ارزش های لیبرالی مطرح باشد چرا که مجبور می شود نسبت به آنانی که آن را قبول ندارند دست به تعویض و خشونت زده و از خود اقتدار نشان دهد. ]۱۵[
پس از رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱، دولت ایالات متحدهٔ آمریکا تلاش زیادی را از خود به منصهٔ ظهور رساند تا اعمال نظامی و مداخلات فرامرزی و تحدید حقوق و آزادی های داخلی را در چارچوب یک دیدگاه جهانی توجیه کند توجیهی که مبتنی بر بهانه جنگ علیه ترویسم است. شعار مطرح آمریکا این شد که «آنها از ما نفرت دارند به خاطر آنچه که هستیم» این ایده به شدت در داخل و خارج آمریکا مورد تبلیغ واقع شد و به ناگهان پدیده تروریسم پدیده ای بدون ریشه و تاریخ دانسته شد و به واهمه ترس آن نیز جنبه جهانی داده شد کشورهایی که از دیدگاه آمریکا قبلاً سرکوب گر دانسته می شدند و سابقه بدی در زمینه حقوق بشر داشتند مانند روسیه، چین و پاکستان ناگهان مبدل به قربانیان تروریسم و متحدین مبارزه علیه آن شدند.
نظریه پردازان معروف لیبرال مانند مایکل والرز به تروریسم جنبه مفهومی و معنایی می دهد و می گوید:«این امر مشکلی نیست که که ما از تعریف پست مدرن ها دربارهٔ دانش و واقعیت اجتناب کنیم، تروریسم قتل عامدانه مردم عاری است تا بدین وسیله در عموم ترس و دلهره ایجاد شود و برای نیل به اهداف تعریف شده به رهبران سیاسی فشار وارد آید». ]۱۶[
عبارات وی نشان می دهد که او به یک دیدگاه منفرد و مشخص تکیه می کند و اصرار دارد تا به این وسیله آنچه را که خود واقعیت می پندارد به دیگران عین واقعیت جلوه دهد. به نظر او همه افراد منطقی، این تعریف تروریسم را بدون چون و چرا قبول می کنند و با همین استدلال پست مدرن ها افرادی غیر منطقی تلقی می شوند.بر پایه استدلال مشابهی پی جویی دموکراسی به سبک غربی آن منطقی دانسته می شود. الگویی که در آن تجارت آزاد دولت غیر دینی و برابری جنسی از اصول اولیه قلمداد می گردد. بر همین اساس جنگ علیه عراق و آزاد کردن مردم آن به وسیله استفاده از زور توجیه می شود و این جنگ یک «نبرد لیبرالی رادیکال» به وسیله یک «رئیس جمهور محافظه کار رادیکال» معرفی می گردد. ]۱۷[ با توجه به چنین ادعاهایی و با استناد به عملکرد آمریکا می توان گفت که ترکیبی از جزمیت اخلاقی و باورهای هنجاری است که دولت لیبرال را به وادی امپراطوری سرازیر نموده است.
در چنین دیدگاهی، ترس و دلهره به سرعت جای مؤلفه ظن و شک را در عرصه سیاسی آمریکا اشغال می نماید. دیگر این ایده که «یک مبارزه آزادی بخش از دیدگاه عده ای از مردم می تواند یک تروریسم از دیدگاه دیگران باشد»(۱۵) با بی اعتنایی کامل مواجه می شود. والرز می گوید:«اگرچه واژه تروریسم بحث برانگیز است اما بسیاری از همین واژگان جدل ساز می توانند دارای یک تعریف مشخص باشند» ]۱۸[ این تعبیر ویژه از یک «واژه بحث برانگیز» فرض را بر این می گیرد همه کسانی که با این تعریف مشخص از واژه برخورد می کنند می توانند نسبت به آن قانع شوند. ادعایی که در مقابل آن پست مدرن ها به شدت معترضند و می گویند این ایده که واقعیت صرفاً دارای یک مفهوم و معنای مشخص است یک عوام فریبی آشکار است.
ریشه تروریسم می تواند به عوامل و سوابق مختلفی وابسته باشد اما این پدیده به شکل جهانی قابل تشخیص است و مهم تر اینکه در سطح جهانی نیز قابل محکوم شدن است اما نکته اینست که همه مفاهیم بحث برانگیز دارای ریشه و سابقه هستند و نمی توان آنها را در خلأ و جدای از عوامل و اسباب مربوط مورد شناسایی قرار داد. همین موضوع باعث می شود تا در ارائه یک تعریف مشخص اجماع به دست نیاید و دیدگاه های مختلف و متعارض نسبت به هم مقاومت نمایند. به قول پروفسور کول استاد حقوق بین الملل، براساس قواعد جدید مبارزه با تروریسم، یک مهاجر به سبب حمایت از کنگره ملی آفریقا در مقابل رژیم آپارتاید آفریقای جنوبی قابل اخراج است. این مثال نشان می دهد که تغییر در شرایط ممکن است معادل با تغییر در تعریف یک گروه مشخص با اهداف سیاسی ویژه باشد. به علاوه تروریسم و دولت از مدت ها قبل دارای ارتباطات متقابل بوده اند. شایان ذکر است که تعداد زیادی از اعضای فعلی سازمان ملل متحد از تاکتیک ترور جهت نیل به استقلال خود استفاده کرده اند. ]۱۹[● حکومت بر اساس لیبرالیسم
در یک حکومت ایده آلی لیبرالی، وفاداری به عرصه سیاسی به آن اندازه کافی است که تولید کننده یک هویت مدنی ملی با اقوام باشد. در این هویت است که شهروندان به دور هم جمع شده و به تفاوت های قومی و فرهنگی آنان توجه نمی شود. ]۲۰[ این هویت مدنی ایده آل مشارکت سیاسی را کمتر با مشکل مواجه می کند زیرا همه کسانی که در روند عمل سیاسی قرار می گیرند «خودی» تلقی می شوند و بنابراین منافع خود را از طریق نظام نمایندگی (۱۶) تأمین شده می یابند. در حالی که مهاجرت به درون این نظام جایز دانسته می شود اما انگیزه محرکه ایجاد همگرایی حفظ تفاوت هاست. با توجه به این دیدگاه بین ملی گرایی قومی (۱۷) و ملی گرایی مدنی (۱۸) تفاوت ایجاد می شود. در چنین حالتی اگرچه چند فرهنگ در هویت ملی وجود دارد اما این امکان نیز موجود است که افراد به فرهنگ عمومی بپیوندند بدون اینکه به ممیزاتی مانند نژاد، رنگ پوست، مذهب یا زبان توجه شود. در واقع می توان مدعی شد که این ملی گرایی نوع مدنی است که الگوی مختص به حکومت های لیبرالی است.
اما نکته مهم مهم و حایز اهمیت این است که قرار دادن رهیافت لیبرال در چارچوب مرزهای یک دولت حاکم مدرن، لیبرال های دولتمرد را وادار می کند از ابزارهای غیر لیبرالی برای تجدید حدود خود و جلوگیری از بحران ها و تنش ها استفاده کنند. ]۲۱[ برخی با اشاره به جنبه های دهشتناک برخورد دولت های لیبرال با «غیر خودی ها»(۱۹) اشاره کرده و می گویند «مرزها دارای مرزبانند و مرزبانان دارای سلاحند» این جمله بیانگر واقعیات واضح در عرصه زندگی سیاسی است واقعیاتی که چشم ها می توانند از آن غافل باشند حداقل از دید کسانی که در دموکراسی های غربی شهروند هستند. برای مردم هائیتی که در قایق های ناامن و کوچک در حال مهاجرت هستند و با مرزبانان مسلح مواجه می شوند یا السالوادوری هایی که از گرمای بیابان های آریزونا رنج می برند اما در حال ورود قاچاقی به آمریکا هستند یا گواتمالایی ها و مکزیکی ها نیز به همین شکل با مرزبانان و تسلیحات کاملاً آشنا هستند.
این راهبرد دولت های حاکم مبنی بر نیاز آنها به مرزبانی و مرزها جهت حفظ خودی ها و خارج نگه داشتن غیر خودی ها عرصه را برای ایجاد تناقض عمده در درون دولت های لیبرال به ویژه آمریکا به وجود می آورد. آمریکا از روزنه دید خود آمریکایی ها یک ملت جهانی است و توانایی ظاهری آن برای جذب سایر ملت ها بدون اینکه هویت خود را از دست بدهد باعث شده تا شخصیتی متمایز برای خود قائل شود. از نظر اینان همه افراد در دنیا قابلیت آمریکایی شدن را دارند و برای این کار هم تنها یک راه ساده وجود دارد و آن هم این است که مانند آنها زندگی کند و بیاندیشد. برای هر شخصی «امکان» مبدل شدن به یک آمریکایی وجود دارد اما به خاطر وجود تهدیدات خارجی منحصراً افراد ویژه ای انتخاب می شوند که واقعاً آمریکایی باشند همان طوری که معلوم است پارداوکس نهفته در این دیدگاه وجه ثابت و بدون تغییری از ملیت است که انتخاب می شود که سرشار از غرور نسبت به آزادی و اختیار است.
بنابراین وقتی که دولت لیبرال از صیانت پلورالیسم و چند فرهنگی در عرصه سیاست داخلی حمایت می کند هویت های مختلف باید مورد پشتیبانی قرار گیرند، تا اطمینان حاصل شود که دولت لیبرال در حفظ حقوق و آزادی های فردی کوشا می باشد اما در عین حال اکثریت خودی ها از تقابل باز و غیر حمایت شده با «غیر خودی ها» در اضطرابی دائمی به سر می برند. این غیر خودی های «تحت نظر» و تعریف شده همان اقلیت هستند (که اخیراً تحت عنوان تروریست های بالقوه مطرحند) اینان تحت نظر و کنترل اکثریتند و این سیاست ترس و دلهره باعث هر چه تنگ تر شدن حلقه دولت می شود.
همین ترس توضیح دهنده ماهیت واکنش آمریکا نسبت به رخداد ۱۱ سپتامبر است در این استدلال گفته می شود چون تروریسم باعث ایجاد ترس و ناامنی در بین شهروندان شده است بنابراین جنگی گسترده علیه آن دارای توجیه و دلایل متقن است. شاید این واکنش، در مقابل از دست رفتن تعداد کمی از جمعیت کل یک کشور قدرتمند مانند آمریکا بسیار شدید به نظر آید، چون در صورت بدترین سناریوی ممکن یعنی استفاده از سلاح های کشتار دسته جمعی علیه آمریکا تعداد تلف شدگان بسیار کمتر از تعداد تلف شدگان در تقابل های نظامی متعارف در آمریکا خواهد بود. به عبارت دیگر خطر شکل گیری یک سری از حملات تروریستی که حکومت را از بین ببرد در مقام مقایسه با رویارویی اتمی جنگ سرد که به آرامی پذیرفته شده بود به مراتب کمتر است پس چرا این ترس این قدر عمیق جلوه داده می شود؟ چرا تروریست ها با این بزرگ نمایی با اهمیت نشان داده می شوند؟ در پاسخ به این سؤال ها به طور عمده به کشته شدن شهروندان استناد می شود غافل از اینکه شهروندان سایر کشورها نیز به طور مداوم و حتی شدید تر چنین تجربه های تلخی را داشته اند و بدون اینکه خواهان واکنش جهانی نسبت به آن شده یا آن را به حیات و ممات خود ارجاع دهند.
منطق استدلال دولت آمریکا عدم تعادل عجیبی را شکل می دهد «باید آزادی های مدنی محدود شود تا آزادی های مدنی محدود نشود». چند فرضیه غیر قابل سئوال در این دیدگاه وجود دارد اول اینکه دولت لیبرال مسؤ ولیت بالاتری را برای جان و امنیت شهروندان دارد تا حفظ آزادی آنها، اما اگر این طور است چرا قانون اساسی و نظام قانونی این کشور حمایت های آشکاری را از حفظ آزادی ها دارد؟ اصل قانونی «حمل بر برائت است مگر اینکه جرمی ثابت شود» به شدت در قانون آمریکا تصریح شده است و باید مظنونان آزاد شوند تا مدارک مثبته ارائه گردند. فرضیه دیگر این است که برای حفظ امنیت و جان شهروندان باید که نیروی پلیس قوی شود و به آنان اطمینان داده شود اما در تاریخ آمریکا و وقایع مختلف آن نشان داده شده است که نیروی پلیس نیروی قابل اطمینانی نیست ]۲۲[ اما باید گفت که امروز آمریکایی ها به نوعی بسیار افراطی نسبت به خود مغرور شده اند و اصلاً نسبت به مفروضات ذهنی، ظن و تردیدی به خود راه نمی دهند. این فقدان تشکیک و عدم تمایل به سئوال کردن است که تناقض را به وجود می آورد و در نهایت منتهی به ایجاد یک حکومت امپراطوری لیبرال می شود.
واکنش لیبرالیسم آمریکایی به رخداد ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ ارائه کننده تصویری است از آنچه امپراطوری لیبرال نامیده می شود. می توان گفت سیاست خارجی آمریکا پس از ۱۱ سپتامبر نشان دهندهٔ نتایج از بین رفتن تناقضات درونی لیبرالیسم به نفع جزمیت بوده است. امپریالیسم با استناد به جهان گرایی توسعه طلبانه همواره به عنوان یک احتمال و امکان در لیبرالیسم مطرح بوده است. همان گونه که والزر می گوید:« تحمل و تساهل یک ملاحظه عملگرایانه است»، به این معنا که شرایطی پیش خواهد آمد که در آن، تحمل و تساهل دربارهٔ گوناگونی ها و اختلافات می تواند غیر ممکن باشد. به عنوان نمونه در همین راستا فهم و ارائه تعریف و بیان ریشه های تروریسم نمی تواند امکان پذیر باشد. در حالی که در دیدگاه لیبرالیسم خالص شایسته است که ذهن آزاد باشد و به جزمیت گرایش نداشته باشد. در چنین حالتی چندان عجیب به نظر نمی رسد که به فکر راه های مختلف جهت مبارزه با تروریسم بود و به این اندیشه کرد که چگونه ایده تروریسم شکل گرفته است و این پذیرش وجود داشته باشد که تروریسم در خلأ شکل نگرفته است و اندیشه تروریست های «شیطان» و «پلید» می تواند ریشه در وقایع و رخداد های گوناگونی داشته باشد. این موضوع هم اصلاً ربطی به توجیه عملکرد تروریست ها ندارد بلکه متأثر از روابط و ریشه هایی است که بر مردم و جامعه دارای تأثیر هستند.
لیبرالیسم آمریکایی بر حفظ وضع موجود اصرار می ورزد و تاکید می کند آمریکایی ها «قربانی و بی گناه و خوب» بوده اند. این احساس قربانی بودن و مظلومیت عامل دائمی برای توجیه رفتار گستاخانه مداخله جویانه آمریکا نسبت به بقیه دنیا بوده است. اگرچه رفتار سیاست خارجی آمریکا قبل از ریاست جمهوری بوش را نیز نمی توان چند جانبه گرا و متمایل به همکاری جهانی دانست اما از زمان وی این تغییر به سمت یک جانبه گرایی و عدم رویه در اخذ تصمیم گیری مشترک در زمینه بحران های بین المللی به خوبی هویدا شده است در استراتژی شورای امنیت ملی آمریکا در زمان ریاست جمهوری بوش دکترین آمریکا دربارهٔ سیاست بین الملل بیان شده است. نوع سیاستی که تجلی خاستگاه های فکری لیبرال امپریالیستی است و در این راستا گفته شده است.«یک سری از اصول اساسی الزام آوار برای کشورها وجود دارد که آنان چه بخواهند و چه نخواهند باید از آن متابعت کنند. این اصول عبارتند از: دموکراسی، بازار آزاد، حقوق بشر و رفتار صلح آمیز نسبت به سایر کشورها، رسالت آمریکا تحقق بخشیدن این اصول است و اوست که آخرین حرف را درباره تعریف درست آنها و این که در کجا مورد نقض قرار گرفته اند می زند». آمریکا حاضر است این اصول را با استفاده از نیروی نظامی و قهریه خود با زور هم که شده تحمیل کند و به رقبا و کسانی که منافع آمریکا را می خواهند به چالش بکشانند اجازه نمی دهد که موقعیت عالی ایالات متحده را به مخاطره بیندازد. این در آمریکا و فقط در آمریکاست که قدرت و حق با یکدیگر منطبق هستند. ]۲۳[
به این ترتیب آمریکا به عنوان یک حکومت لیبرال مبدل به یک «امپراطوری لیبرال» شد. دولت آمریکا معتقد می شود که «برترین» دولت لیبرال است و بنابراین داور این امر است که کدام دسته از بازیگران لیبرال و کدام دسته غیر لیبرال هستند. چنین ادعاهایی نشان می دهد که آمریکا خود را میزان ارزشی و هنجاری در تصمیم گیری های بین المللی می داند. ادعاهایی که با مداخلات نظامی و اتخاذ سیاست های یک جانبه توسط واشنگتن در سال های اخیر مورد تایید قرار می گیرد. آمریکا به نیروی اجبار کننده یا به عبارت دیگر تحمیل کننده در این امپراطوری تبدیل شده است. اوست که تصمیم می گیرد چه بر حق و چه باطل است و از همه مهم تر اینکه چه کسی «خوب» است و چه کسی «شیطان» است. چه کسی باید مورد تساهل و تحمل قرار گیرد و چه کسی باید مطرود شود.
عده ای در مقابل می گویند «اگر چه استراتژی آمریکا می تواند امپریالیستی باشد اما اهداف و نیت های آن مبنی بر ایجاد دولت های لیبرال در مقابل دولت های توتالیتر و خودکامه شایسته و مناسب است. تعبیری که اینان دارند این است که در واقع این نوعی لیبرالیسم اخلاقی است که دیوانه وار تحریک شده است و به طور عجیبی عمل می نماید. اما مشکل این است که چنین روش عملکردی باعث می شود که لیبرالیسم اخلاقی هر چه بیشتر متناقض به نظر آید. در مقام عمل موارد بسیار گوناگونی پیش می آید که تحقق این دکترین مستلزم مداخله خواهد بود که نمونه های آن در کره شمالی، افغانستان و عراق مشاهده شد.
از نویسندگان دیگری که اصطلاح امپراطوری لیبرال را بر آمریکا اطلاق نموده، کاپلان است ]۲۴[ وی ادعا می کند با استناد به مشاهده و مطالعه ای که از اوضاع جهان و رفتار سیاست خارجی آمریکا داشته ده قاعده را برای اداره عرصه بین المللی توسط آمریکا پیشنهاد می کند. از نحوه بیان او کاملاً آشکار است که وی کاملاً به درست بودن راه آمریکا مطمئن است. به هر صورت وی از متمسک قرار دادن ابزارهای رئالیستی جهت تحقق اهداف لیبرالی حمایت می کند وی معتقد است که قدرت آمریکا مهم ترین منبع جهت حفظ ثبات و آزادی ها در سطح جهانی است. به نظر او قدرت یک گزینه اخلاقی است که آمریکا آن را انحصاراً جهت حفظ موقعیت خود در جهان (هدف رئالیستی) بلکه برای ایجاد دنیایی آزادتر و متمول تر (هدف لیبرالی) مورد استفاده قرار می دهد. از نظر وی آمریکا جهت نیل به اهداف خود می تواند بدون کسب اجماع متحدان خود پیش رود و پشت درهای بسته به تصمیم گیری نشسته و بر اساس آنها اقدام کند. ]۲۵[ امپراطوری لیبرال نیاز ندارد که در مراحل خسته کننده و تضعیف کننده سازمان های بین المللی خود را درگیر سازد سازمان هایی که به وسیله دیپلمات های ضعیف اداره می شوند. ]۲۶[ نومحافظه کاران لیبرال آمریکا بر گسترش دموکراسی و سرمایه داری پافشاری می کنند البته به نظر می رسد آنها مدعی نیستند که حقوق بین الملل نامربوط است اما مدعی هستند که کاربرد حقوق بین الملل بر آمریکا متفاوت است. بنابراین انعقاد قراردادهای جدید بین المللی نمی تواند مانع از اجرای تصمیم گیری های آ مریکا در عرصه بین المللی باشد.
به نظر اینان انعطاف پذیری و واکنش سریع دو عامل بسیار مهم برای نگهداری و نگهبانی از امپراطوری لیبرال است. ]۲۷[ و برای تحقق اهداف مربوط به لیبرال دموکراسی می توان از نیروی قهریه نیز استفاده نمود. این در حالی است که وجود بیش از ۲۰۰ کشور در سطح جهانی و تضاد منافع آن و همچنین بازیگری سایر سازمان های بین المللی اعم از دولتی و غیر دولتی بحرانی از تضاد و برخورد منافع را به وجود آورده است و محیطی را شکل داده است که نمی توان بر اساس آنها به یک تصمیم گیری مشخص نایل شد.
● نتیجه گیری
چه از دیدگاه مدافعان و چه از دیدگاه منتقدان، آنچه که نقطه مشترک است واقعیتی به نام امپراطوری لیبرال آمریکاست، نوعی امپراطوری که برای فعالیت خود مرز و قلمرو و مشخصی را نمی پذیرد بلکه همه جهان را عرصه تحقق اهداف خود می یابد. این امپراطوری با یدک کشاندن صفت لیبرالیسم ناچار به پذیرش به بار کشاندن رسالتی اخلاقی است و در این رسالت اخلاقی تحقق اهدافی مانند حقوق بشر، بازار آزاد و دموکراسی را مطرح می کند.
با توجه به مبانی تفکر لیبرالیسم امپراطوری لیبرال از درون دچار تناقض و آشفتگی است از یک طرف باید که جزمیت را نپذیرد و با دیدهٔ تساهل و تحمل و مدارا به سایر اندیشه ها و افکار نگاه کنید و بنابراین نوع تشکیک و ظن را درباره آرا و عقاید خود بپذیرد اما در عین حال با توجه به «رسالت اخلاقی» ناچار به افتادن در دامن پراگماتیسم و رئالیسم است. دو عرصه ای که بروز رفتارهای جزم گرایانه، قاطعیت عمل گرایی را اجتناب ناپذیر می نماید و در نهایت در بسیاری از موارد منجر به مداخله و بروز رفتارهای خشونت آمیز و مداخلات مسلحانه جهت تحقق اهداف اعلام شده می شود. بنابراین لیبرالیسمی که از خشونت و جزم گرایی اجتناب می ورزد، به دامان نوعی خاص از امپراطوری می افتد که بدون داعیه نصاحب قلمرو سایرین جهت نیل به رسالت های اخلاقی خود دست به خشونت و قهر می زند. جزمیت نهفته در این تفکر اینست که نظریه پردازان آن دولت خود را بهترین نوع دولت های لیبرال می دانند و در جهانی پر آشوب با منافع مختلف بازیگران گوناگون راهی نمی یابد جز اینکه برای فرار از بی ثباتی و کسب دامن و آرامش دست به اقدامات یک جانبه زده و در بسیاری از موارد بدون کسب رضایت متحدین عمل کند.
آمریکا به عنوان امپراطوری لیبرال در معرض انتقادات و حملات متفاوت بوده است اما از لحاظ فکری و هم در مقام عمل، این نوع ویژه از امپراطوری مورد هجمات مختلف قرار گرفته است.
متولیان فکر و اندیشه به ویژه مدافعان اصول هنجاری لیبرالیسم عملکرد آمریکا را از این نظر که در تناقض با ایده تساهل و پلورالیسم است ابتعادی غیر قابل بخشودنی از چارچوبه فکری لیبرالیسم می دانند لیبرالیسمی که واژگونه معرفی شده از محتوا و اصالت تهی شده است. بنابراین منتقدان بیان می کنند که اندیشه به کژ راهه افتاده است راهی انحرافی که عواقب ناگواری را به همراه خواهد داشت. نظرات بدبینانه این گروه لیبرالیسم را تنها لباسی عاریتی در تن سیاست خارجی آمریکا می دانند که صرفاً برای کسب قدرت بیشتر و حفظ جایگاه قدرتی این کشور پوشانده شده است، حربه ای که تنها عوام فریبی است و عاقلان با تدبیر هرگز آن را نخواهند پذیرفت.
عملکرد یک جانبه گرایانه این امپراطوری لیبرال چون با قدرت و قلمرو سلطه همراه است در مقام عمل نیز واکنش های منفی را متبلور نموده است. واکنش هایی که از عکس العمل دیپلماتیک تا اقدامات خشونت طلبانه تجلی داشته است. در این نگرش اقدام یک جانبه نمی تواند مورد پذیرش واقع شود و چند جانبه گرایی پیش شرط اساسی جهت شکل گیری همکاری های بین المللی دانسته می شود. بسیاری در این نگرش از همین روزنه به بحران ها و مسائل جهان مانند تروریسم، حقوق بشر و محیط زیست نگاه می کنند. به عنوان نمونه اگر چه تروریسم عملی جنایت کارانه و غیر قابل توجیه دانسته می شود اما پدیده ای معرفی می گردد که باید به ریشه های آن توجه کرد و همکاری های بین المللی و طرق غیر خشونت آمیز را از اصول بنیادین مقابله با آن می داند. بنابراین اقدامات امپراطوری لیبرال مبنی بر عمل یک جانبه و استفاده از طرق نظامی بدون کسب اجماع بین المللی پذیرفته نمی باشد. از این نظر نو امپراطوری آمریکا تفاوت چندانی با امپراطوری روم قدیم ندارد اگرچه مدافعان به «نیات خوب» آمریکا در عرصه تازی های بین المللی و چشم نداشتن آن به قلمرو دیگران اشاره می کردند، اما منتقدان، اقدامات آمریکا را صرفاً تلاش برای حفظ موقعیت خود در صحنه بین المللی و کسب قدرت و منافع بیشتر می داند.
نویسنده: رضا - سیمبر
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از فصلنامه سیاست خارجی، سال نوزدهم، شماره ۲، تابستان ۱۳۸۴

منابع
[۱]. Shaw, Martin (۲۰۰۲), “Polst Imperial and Quasi-Imperial: State and Empire in the Global Era”, Mellennium: Journal Of International Studies ۳۱ (۲): ۳۲۷-۳۶.
[۲]. Ikenberry, John (۲۰۰۱) “American Power and the Empire of Capitalist Democracy” , Review of International Studies ۲۷ (۵): ۱۴۱-۲۱۲.
[۳]. Daalder. Ivo and James M Lindsay (۲۰۰۳) “ American Empire , Not “if”, But “What Kind”, The NewYork Times, (۱۰ May): B۹.
[۴]. Johnson, Chalmers (۲۰۰۰) Blowback: The Costs and Consequences of American Empire, NewYork: Henry Holt and Company-pp. ۷۸-۸۹.
[۵]. Freedland, Jonathan (۲۰۰۲), “Rome, AD… Rome, DC?” The Guardian (۱۸ Septemgber):۲.
[۶]. Cooper, Robert (۲۰۰۲) “Why We Still Need Empires”, The Guardian Unlimited (۷ Aptill): http://www. Guardian. Co. UK?Archive/Article/O, ۴۲۷۳۸۸۹۱۵,۰۰ html (۲ November, ۲۰۰۳).
[۷]. Hardt, Michall and Antonio Negri (۲۰۰۰) Empire, Cambridge, MA: Harvard University Press. P. ۱۸۲-۸۵.
[۸]. Ibid. pp. ۱۶۶-۶۷.
[۹]. Purdy, Jedediath (۲۰۰۳) Being America: Liberty, Commerce, and Violence in an American Work, New York: Alferd A. Knopf. Pp. ۳۸-۷۱.
[۱۰]. Hardt, Op. Cit. P. ۱۷۱ and Purdy, Op. Cit, p. ۶۶.
[۱۱]. Fukuyama, Francis (۱۹۹۲) The End of History and the Last Man, New York: Penguin. Pp. ۱۴-۳۱.
[۱۲]. Kalb, James (۲۰۰۲), “Liberalism: Ideal and Reality”, Telos ۱۲۲ (Winter): ۱۱۱-۱۹.
[۱۳]. Ibid.p. ۱۱۳.
[۱۴].Ibid. p. ۱۱۲.
[۱۵].Ibid.p.۱۱۴.
[۱۶].Walzer. Michael (۲۰۰۲), “Five Questions about Terrorism”, Dissent (Winter): ۵-۱۰.
[۱۷].Friedman, Thomas (۲۰۰۳), “Bush’s Radically LiberalWar in Iraq is No Vietnam, The International Herald Tribune (۳۱ October):۴.
[۱۸]. Walzer, Op. Cit., p.۵.
[۱۹]. PoIat, Necati (۱۹۹۹), International Law. The Ingerent Instability of the International System, and International Violence, Oxford Journal of Legal Studies ۱۹ (۱): ۵۱-۷۰.
[۲۰]. Kymlicka. Will (۱۹۹۵) Multicultural Citizenship: A Liberal Theory of Minority Rights, Oxford: Oxford University Press. ۱۱-۱۲.
[۲۱].Ibid., p. ۲۴.
[۲۲].Cole, David (۲۰۰۱), Statement of Professer Cole on Civil Liberties, http://www.cdt. org/Security/۰۱۱۰۰۳ Cole. Pdf (۲ November ۲۰۰۳).
[۲۳].Purdy, Op. Cit., ۵۴.
[۲۴]. Kaplan, Robert (۲۰۰۳), “Supremacy by Stealty: Ten Rules for Managing the World, The Atlantic Monthly (July/August): ۶۵-۸۳.
[۲۵]. Ibid.p. ۶۸.
[۲۶]. Ibid.p. ۶۹.
[۲۷]. Ibid.p. ۷۲.
پاورقی
۱-Liberal Empire
۲-Colonialism
۳-Toleration
۴-Pluralism
۵-The U.N. Security Council
۶-Cold War Era
۷-Democratic- Capitalist Empire
۸-The Balance of Power
۹-Voluntary Empire
۱۰-Imperial Sovereignty
۱۱-Imperialist Sovereignty
۱۲-Inclusive
۱۳-Exclusive
۱۴-Universal Republic
۱۵-One Man’s Freedom Fighter Another Man’s Terrorist”.
۱۶-Electoral System
۱۷-Ethnic Nationalism
۱۸-Civic Nationalism
۱۹-Out Siders
*دکتر رضا سیمبر استادیار دانشگاه گیلان است.
منبع : باشگاه اندیشه