یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

"خدای‌ من‌، همه‌ را به‌ من‌ بسپار!


"خدای‌ من‌، همه‌ را به‌ من‌ بسپار!
مکه‌ جای‌ دلپذیری‌ است‌، آنجا هنوز خدا یافت‌ می‌شود. مکه‌ را باید قدر دانست‌، در روزگاری‌ که‌ خدا در جغرافیای‌ جهان‌گستر و در پهنه‌ دست‌درازی‌های‌ عقل‌ خودمحور گم‌ شده‌ است‌ مکه‌ و مدینه‌ جاهایی‌ است‌ که‌ در آنها می‌توانی‌ از سنت‌، از مدرنیت‌ ابزاری‌، از بنیادگرایی‌ و از مکاتب‌ تولیدی‌ تلفیقی‌ و تقلیلی‌ و التقاطی‌ و غیره‌ و از اندیشه‌های‌ آراسته‌ یا پیراسته‌ موجود یا ممکن‌ بگذری‌ و به‌ انتهای‌ مدرنیته‌ برسی‌. این‌ نهایت‌ همان‌ جایی‌ است‌ که‌ تو درآن‌ غروب‌ زمان‌ را در طلوع‌ وجود خودت‌ می‌بینی‌ و تمرکز مکان‌ در یک‌ نقطه‌ را نیز. اینجا همان‌ جایی‌ است‌ که‌ افسانه‌های‌ خلقت‌ آدم‌ و زمین‌ و اسطوره‌های‌ بعثت‌ و هجرت‌ و خیال‌پراکنی‌های‌ ظهور عدالت‌گستر و داستان‌های‌ هولناک‌ قیامت‌، همه‌ در اینجا، روی‌ این‌ سن‌ اتفاق‌ افتاده‌اند و بازیگران‌ تاریخ‌ بشری‌ همه‌ روی‌ صحنه‌ نقش‌ بازی‌ کرده‌اند. در آنجا تاریخ‌ فشرده‌ می‌شود و ذره‌ ذره‌ بی‌معنی‌. لحظه‌ یی‌ که‌ کنار کعبه‌ ایستاده‌ یی‌ خلقت‌ و قیامت‌ را نزدیک‌ به‌ هم‌ می‌بینی‌، پس‌ آنچه‌ میانشان‌ است‌ دیگر کوچک‌تر از این‌ می‌شود که‌ حتی‌ به‌ نگاه‌ات‌ بیارزد؛ و وقتی‌ که‌ کنار بقیع‌ ایستاده‌ یی‌، در عین‌ حال‌ که‌ داری‌ در کوچه‌های‌ مدینه‌ قدم‌ می‌زنی‌ به‌ نخلستان‌های‌ کوفه‌ و حدیث‌ جاودانه‌ و بی‌تاریخ‌ چاه‌ و درد و آه‌ و... و به‌ خدا هم‌ بیندیش‌... به‌ ابتدای‌ تاریخ‌ برو ولی‌ نه‌ با عینک‌ نکوداشت‌ و عبرت‌گیری‌ و پندپذیری‌ که‌ سنت‌گرایی‌ است‌ و نه‌ با معیار نقد علمی‌ که‌ تنها و قطعا بیش‌ از خودمدرن‌پنداری‌ نیست‌. نکند در زاویه‌ یی‌ از تاریخ‌، در سقیفه‌، یا نهروان‌، یا گوشه‌ خراب‌ شده‌ یی‌ جا بمانی‌ که‌ عین‌ بنیادگرایی‌ است‌. اینها همه‌ را رها کن‌، یعنی‌ که‌ از آنها گذری‌ کن‌ و نظری‌ و رها شو و سعی‌ کن‌ به‌ جای‌ اندیشیدن‌ به‌ این‌ تاریخ‌ سراپا فراز و نشیب‌، در عین‌ زندگی‌ در آن‌، از آن‌ رها باشی‌.
من‌ قوانین‌ و مقررات‌ صاحبان‌ آن‌ قطعه‌ از زمین‌ خدا را نمی‌دانم‌، اما از تو خواهش‌ می‌کنم‌ که‌ در پیچ‌ و خم‌ اعمال‌ و مستحبات‌ و واجبات‌، خدا را، آنی‌ که‌ دنبالش‌ می‌گردی‌ را گم‌ نکنی‌. مراقب‌ باش‌ که‌ طرف‌ حسابت‌ را، هدفت‌ را و سمت‌ و سویت‌ را اشتباه‌ نگیری‌. شاید به‌ فریب‌ جهت‌مندی‌ کوچه‌های‌ مکه‌ است‌ که‌ همه‌ قبله‌ را در آن‌ شهر گم‌ می‌کنند و به‌ جای‌ کعبه‌ به‌ تبعیت‌ از قبله‌ نماهای‌ دروغین‌ زمینی‌های‌ آسمانی‌نما به‌ سمت‌ جهت‌های‌ نادرست‌ سر به‌ سجده‌ می‌سایند. «تو» مراقب‌ باش‌، تو نباید که‌ اشتباه‌ هزاران‌ ساله‌ نوع‌ بشر را تکرار کنی‌. پس‌ وقتی‌ که‌ می‌خواهی‌ دلت‌ را به‌ جایی‌ پرتاب‌ کنی‌، درست‌ نشانه‌ بگیر...
کاش‌ بشود که‌ قواعد را کنار گذاشت‌. اگرنه‌ انسان‌ خود گمشده‌ خویش‌ را درکجا بیابد و خویشتنش‌ را در کدام‌ کنج‌ و کدام‌ گوشه‌ جست‌وجو کند؟ مگر ممکن‌ است‌.
حرمتت‌ مانعم‌ می‌شود که‌ اینگونه‌ با تو سخن‌ بگویم‌. اما بخاطر خدا، اگر تا به‌ حال‌ به‌ زایمان‌ فکر کرده‌یی‌، سعی‌ کن‌ حرفم‌ را بفهمی‌. اگر در آن‌ اندیشه‌، شده‌ تا به‌ حال‌ که‌ ذهنت‌ از درد و رنج‌ و سختی‌اش‌ که‌ همه‌ آن‌ را اصل‌ قضیه‌ می‌دانند و فراغ‌ را انتظار می‌کشند منحرف‌ شود و به‌ آنچه‌ در درون‌ جسم‌ و بلکه‌ جان‌ مادر است‌ متوجه‌ و معطوف‌ گردد، پس‌ این‌ بار نیز اندیشیدن‌ و قدر دانستن‌ این‌ موجود ارزشمند درونت‌ و این‌ ثمره‌ جسم‌ و جانت‌ و «آنچه‌ از تو باقی‌ می‌ماند» را به‌ هیچ‌ بهایی‌، حتی‌ به‌ بهای‌ از دست‌ رفتن‌ رکعات‌ نماز و تعداد دورهای‌ طواف‌ و خلاصه‌ صحت‌ اعمالت‌، از دست‌ نده‌. غنیمت‌ات‌ می‌شمارند، پس‌ چه‌ کسی‌ شایسته‌تر از توست‌ به‌ غنیمت‌ شمردن‌ خودت‌؟
خدا را بخوان‌؛ آن‌گاه‌ که‌ می‌خوانی‌اش‌ می‌شنود، آن‌گاه‌ که‌ خطابش‌ می‌کنی‌ مخاطبت‌ می‌شود و سخن‌ که‌ می‌گویی‌ هم‌سخن‌ات‌ می‌گردد و آن‌گاه‌ که‌ به‌ آرامی‌ گویی‌ که‌ در گوشش‌ نجوا می‌کنی‌ بی‌دریغ‌ از تو می‌پذیرد. پس‌ در این‌ لحظه‌ است‌ که‌ تو به‌ سمت‌ او گریخته‌یی‌ و در آغوشش‌ جا گرفته‌یی‌ و در پیش‌ رویش‌، رو در رو، رو در رو ایستاده‌یی‌. ایستاده‌یی‌ در حالی‌ که‌ می‌دانی‌ و می‌داند که‌ به‌ او نیاز داری‌؛ و چگونه‌ نداند، چون‌ اشک‌ تو سراسر، نیازت‌ را می‌نماید؟ و چون‌ نگاهش‌ بر تو می‌افتد به‌ گرفتن‌ آنچه‌ دارد و می‌خواهی‌ امیدوار می‌شوی‌. می‌داند که‌ چه‌ می‌خواهی‌ و می‌داند که‌ در درونت‌ چه‌ می‌گذرد. می‌داند، حتی‌ پیش‌ از آنکه‌ تو بگویی‌ و بر او پنهان‌ نیست‌ آنچه‌ که‌ داشته‌یی‌ و داری‌. می‌داند که‌ چه‌ می‌خواهی‌ بگویی‌ و زبانت‌ را به‌ کدام‌ واژه‌ می‌خواهی‌ بگشایی‌ و از آن‌ کلمه‌ چه‌ منظوری‌ داری‌؛ او، شک‌ نکن‌، که‌ می‌داند که‌ چه‌ می‌خواهی‌.
خدای‌ من‌! اگر رهایم‌ کنی‌ چه‌ کسی‌ پناهم‌ می‌دهد؟ و اگر پناهم‌ دهی‌ چه‌ کسی‌ مانده‌ که‌ از او رها نشده‌ باشم‌؟
خدای‌ من‌! همه‌ را به‌ من‌ بسپار ولی‌ من‌ خودم‌ را به‌ خودت‌ می‌سپارم‌.
خدای‌ من‌! بازگشته‌ ام‌ و مانند نیازمندان‌ عذر می‌خواهم‌ و می‌خواهم‌ که‌ بپذیری‌ و می‌دانم‌ که‌ می‌پذیری‌.
خدای‌ من‌! دست‌ خالی‌ برم‌ نمی‌گردانی‌ و رشته‌ امیدم‌ را قطع‌ نمی‌کنی‌ و نگاه‌ نیازمندم‌ را به‌ ناز دیدارت‌ نوازش‌ می‌دهی‌.خدای‌ من‌! اگر مرا نمی‌خواستی‌ چگونه‌ می‌توانستم‌ دعایت‌ کنم‌ و اگر به‌ من‌ محبت‌ نداشتی‌ چرا هنوز دوستت‌ دارم‌؟خدای‌ من‌! دوست‌ دارم‌ که‌ در پیش‌ رویت‌ بایستم‌ و از گناه‌ و بی‌وفایی‌ ام‌ نگویی‌ که‌ شرمنده‌ شوم‌، بلکه‌ از صفاو پاکی‌ ومحبت‌ وعشق‌ خودت‌ بگویی‌، تا لبریز از شور و سرتاپا معنویت‌ شوم‌، آنی‌ شوم‌ که‌ تو می‌خواهی‌.خدای‌ من‌! اگر بگویی‌ خطاکاری‌ می‌گویم‌ که‌ تو بخشنده‌یی‌ و اگر بگویی‌ که‌ آلوده‌ گناهی‌ می‌گویم‌ که‌ تو خدایی‌ و اگر مرا در آتش‌ دوری‌ات‌ تا ابد بسوزانی‌ در میان‌ سوختگان‌ و به‌ همه‌شان‌ می‌گویم‌ که‌ دوستت‌ دارم‌.خدای‌ من‌! منم؛ همان‌ کوچک‌ بی‌کس‌ و ضعیف‌ تنها، مرا خوب‌ می‌شناسی؛ می‌دانی‌ که‌ اگر از من‌ رو برگردانی‌ بی‌تو می‌میرم‌. پس‌ با من‌ باش‌ و با من‌ بمان‌.
خدای‌ من‌! مرا از همه‌ رها و با خود آشنا کن‌، تا از همه‌ چیز و همه‌ کس‌ گسسته‌ و به‌ تو پیوسته‌ شوم‌ و نور تو را در درون‌ خود ببینم‌... تا جایی‌ که‌ از نور نیز بگذرم‌ و به‌ بیکران‌ بزرگی‌ برسم‌ و آن‌گاه‌ دستم‌ را به‌ گوشه‌یی‌ از قدسیت‌ تو گرفته‌ و تا ابد آویخته‌ بمانم‌.خدای‌ من‌! ناامیدم‌ مکن‌. یعنی‌که‌ مپسند که‌ دل‌ لبریز امیدم‌ رنگ‌ ناامیدی‌ ببیند.خدایا ! هرچه‌ گفته‌ام‌ برای‌ تو بوده‌ و هرچه‌ نالیده‌ام‌ به‌ خاطر تو بوده‌ و سراسر انگیزه‌ و رغبتم‌ تو بوده‌ یی‌: فقط‌ تو. پس‌ حضورت‌ را در دلم‌ مداوم‌ کن‌ و عهدت‌ را در دلم‌ پایدار ساز و سپاست‌ را فراموش‌نشدنی‌ نما و خودت‌ را در چشمم‌ بزرگ‌ نشان‌ ده؛ ای‌ بزرگترین‌!خدای‌ من‌! مرا چنان‌ درنور وجودت‌ غرق‌ کن‌ که‌ جز تو را نشناسم‌ و جز تو را نبینم‌ و به‌ غیر تو تمکین‌ نکنم‌.خدای‌ من‌! تو خدای‌ منی‌، مال‌ من‌ و من‌ بنده‌ توام‌ و متعلق‌ به‌ تو؛ تو را برای‌ من‌ و من‌ را برای‌ خودت‌ نگهدار؛ و اگر جز این‌ است‌ دیگر لحظه‌یی‌ مرا زنده‌ نگذار.دوست‌ دارم‌ وقتی‌ که‌ اول‌ بار به‌ مسجد الحرام‌ می‌رسی‌، از یک‌ بلندی‌ باشد که‌ به‌ آن‌ نظر کنی‌، به‌ کوشش‌ مردمان‌ و چرخش‌ مردان‌ و زنانی‌ که‌ لباس‌ خود را به‌ کنار انداخته‌ اند و وارد گود شده‌ اند و هر یک‌ به‌ مجال‌ توان‌ خود «می‌چرخند.» ببین‌ قیام‌ نوع‌ انسان‌ را برای‌ تقدیس‌ دفتر نمایندگی‌ خدا بر زمین‌ و نگاه‌ کن‌ به‌ سردرگمی‌ و حیرانی‌ و بی‌هدفی‌ همینها که‌ خیال‌ می‌کنند می‌دانند که‌ چه‌ می‌کنند...خوب‌ که‌ دیدی‌، تو هم‌ برو وسط‌ گود و بچرخ‌ آنگونه‌ که‌ همه‌ می‌چرخند؛ سعی‌ کن‌ عزیز من‌، که‌ به‌ مرکز نزدیک‌ شوی‌. و دوری‌ را بر جان‌ مشتاقت‌ نپسند. بعد، نه‌ خیره‌، بلکه‌ با گوشه‌ چشم‌، به‌ مرکز نگاه‌ کن‌. طوری‌ نگاه‌ کن‌ که‌ از نگاهت‌ بشنود «من‌ دارم‌ می‌آیم‌» ... و قطعا من‌ که‌ تو را می‌شناسم‌ می‌دانم‌ که‌ خود را برای‌ رفتن‌ آماده‌ کرده‌یی‌. لحظه‌یی‌ تامل‌ کن‌ و ذهنت‌ را به‌ سمت‌ گردش‌ زمین‌ و سپس‌ انبوه‌ سیارات‌ و ستاره‌ها و کهکشان‌ها پرتاب‌ کن‌. و بچرخ‌ و بچرخ‌ و بچرخ‌ و بچرخ‌ و نزدیک‌ شو و بچرخ‌ و باز بچرخ‌.
بعد سعی‌ کن‌ به‌ مرکز نزدیک‌ شوی‌، باز هم‌ نزدیک‌ تر. خودت‌ را کم‌کم‌ به‌ جریان‌ فراگیر و همگانی‌ چرخیدن‌ بسپار و لحظه‌یی‌ بی‌هیچ‌ حرکتی‌ رها شو تا خودت‌ را چرخنده‌یی‌ در چرخندگان‌ ببینی‌ و از این‌ یکدستی‌ و یکرنگی‌ و یکسانی‌ لذت‌ ببر... تو دیگر در خودت‌ فرو رفته‌یی‌ و خدایت‌ و خدا در درون‌ توست‌ و بلکه‌ تو در قلب‌ خدایی؛ و می‌رود که‌ طپش‌ قلب‌ تو مرکز مرکزی‌ترین‌ نقطه‌ هستی‌ را، کعبه‌ را برنتابد و درهم‌ بشکند و خراب‌ کند. و این‌گاه‌، تو آنچنان‌ بزرگ‌ شده‌یی‌ که‌ خدا را دیگر در درون‌ خودت‌ داری‌ و دیگر به‌ خدای‌ بیرون‌ احتیاجی‌ نداری‌.حال‌، دیگر گذشته‌ وقت‌ آنکه‌ تو طواف‌ سنگ‌ کنی‌، که‌ حرم‌ در حریم‌ دلت‌ فرش‌ معرفت‌ گسترده‌ و خدا در درونت‌ ابدیتی‌ بی‌ آغاز و پایان‌ یافته‌... هیچ‌ دیده‌یی‌ که‌ عرفا در وقت‌ سماع‌ چگونه‌ به‌ دور خود می‌گردند؟ این‌ عمل‌ امروز توست؛ پس‌ ببین‌ و بچرخ‌ و بچرخ‌ و بچرخ‌ و چشمانت‌ را بر همه‌ ببند و بچرخ‌... بچرخ‌ تا پرواز کنی؛ دستانت‌ را به‌ عرض‌ این‌سو تا آن‌سوی‌ عالم‌ بگستران‌ تا آسمان‌ بالهایش‌ را جمع‌ کند و پاهایت‌ را رقصی‌ جان‌افزا ببخش‌ تا زمین‌ از عظمت‌ تو و مرکز آرمانی‌ درونت‌ که‌ به‌ دور آن‌ می‌چرخی‌ شرم‌ کند و چشمانت‌ را برای‌ دیدن‌ نادیدنی‌ها بازکن‌... و ببین‌ و بچرخ‌...در خلسه‌ بی‌خویشتنی‌
و مستی‌ سرشاری‌ اگر فرو رفتی‌ از او یقینی‌ بخواه‌ که‌ فرسایش‌ نیابد و شوری‌ که‌ روی‌ آرامش‌ نبیند و نوری‌ که‌ طعم‌ تلخ‌ ذره‌یی‌ سیاهی‌ نچشد و عشقی‌ که‌ پایان‌ نپذیرد. و بلند شو و با قیام‌ خود جهانی‌ را به‌پادار و حیاتی‌ بهتر را برای‌ خود و دیگران‌ سامان‌ بده‌ و ایمانی‌ پایدار را با نفست‌ و کلام‌ و رفتارت‌ و حتی‌ وجودت‌ در میان‌ آدمیان‌ پخش‌ کن‌ و از خاطره‌ شیرین‌ این‌ طواف‌ و عبادت‌ و ذکر و حضور نیز، قلبت‌ را در سینه‌ ات‌ به‌ یادگار نگه‌ دار.
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید