دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به سقوط بغداد توسط هلاکوخان مغول


نگاهی به سقوط بغداد توسط هلاکوخان مغول
بودند كسانی كه با هزار امید، این چینی شكسته را بند می زدند و باز بند ها به تلنگری از هم می گسیخت؛ و پرسشی تكراری همچون بغضی فسیل شده از دل تاریخ، تا گلو بالا می زد: سرنوشت، ما را به كجا می برد و آیا این همه، اسمش سرنوشت است؟ (به یاد بیاوریم كه تصوف انزواگرایانه و اعتقاد به جبر در حوادث عالم، نوزاد كج و معوج همین روزگار بود.)
ایرانیان زخم خورده و خسته حال، همچون تكه های گمشده پازلی درهم ریخته و ازهم گسیخته، این سو و آن سوی پاره های سرزمین شان پراكنده بودند و هیبت آن ترس تاریخی كهن، هنوز نشتری بود كه تا كالبد جانشان فرو می نشست؛ آنها می دانستند انگار، بر اساس حافظه تاریخی نتراشیده شان، كه این همه ماجرا نبوده است. باید منتظر بود تا هنرپیشه های زره پوش، پرده بعدی نمایش خون آلودشان را اجرا كنند و این نیز بی تردید واپسین اپیزود نخواهد بود؛ گوش ها تیز بود برای شنیدن زمزمه هایی از دوردست ها؛ باد پیغام فراخوان دوباره ای را با خود خواهد آورد؛ خستگی تاریخی نهفته در گذر زمان، نبرد و ستیزه ای تازه را آبستن بود؛ مغولان، سرمست از باده غرور،حمله تازه ای را پی ریخته بودند؛ قوریلتای به تازگی برگزار شده بود و خان بزرگ، منگو قاآن، تصمیم گرفته بود دو برادرش را به شرق و غرب قلمرو گسیل دارد تا پهنه ای افسانه ای را زیر سایه سار حاكمیت خویش درآورد: قوبیلای به چین و هلاكو به آسیای غربی فرستاده شدند.
• خلافت و حكایت نمك خوردن و نمكدان شكستن مغولان
همزمان با همین تصمیم تاریخی، از استپ های دوردست مغولستان، دستور رسیده بود كه هر ایرانی بازمانده، یك تغار آرد و یك خیك شراب پنجاه منی برای سپاهیان تازه نفسی كه در راهند، آماده كند. قرار بود ضیافت تازه ای بر پا شود. ضیافتی ماندگارتر از ضیافت های قبلی.خلافت هنوز اندك لرزه ای بر اندام خویش نیفكنده بود، شاید بدین امید واهی كه مغولان قرار است قدر نان و نمك بدانند؛ مگر نه این است كه خلیفه عباسی، آن گاه كه با چنگ و دندان از هویت رهبری كهنسالش بر اركان دنیوی و اخروی مسلمانان، پاسداری می كرد، به خدعه ای اندیشید كه در واقع در حكم نان و نمك نهادن بر سفره سران جویای نام مغول بود؟! داستان ها و شواهد تاریخی كهن نهفته در دل كتاب های كاهی، حكایت هایی باورناشدنی از ارتباط خلافت و نهاد جنگنده مغول، در دل خود دارد؛ باور و تایید این داستان ها (با اتكا به این واقعیت محتوم كه هیچ چیز را در تاریخ نمی توان دربست پذیرفت) دشوار است، اما خیلی ها در تاریخ، باور كرده اند كه خلافت اسلامی بود كه با نامه نگاری های مرموز خود، هیزم بر آتشی نیفروخته می فكند و اندیشه تسخیر ایران پهناور را از آرزویی دست نیافتنی در ذهن سرداران نوكیسه مغول، و به مدد تشویق و تحریض های پر آب و تاب خود، به واقعیتی شدنی بدل كرد. (ر.ك روضه الصفا، تصنیف میرمحمد بن سید برهان الدین خواندشاه، الشهیر به میرخواند، چاپ تهران، صص ۸۰-۷۸)
اما این یك روی سكه بود؛ به نظر می رسید سردار نوپا و برادر خان بزرگ كه ماموریتی دشوار بر گردنش نهاده شده بود، خاطره تاریخی خود را پاك كرده است و نگاه تازه ای به معادلات تاریخ دارد؛ سردار آرمانگرا نمی خواست جیره خوار كسی و یا نهادی باشد ولو نهاد قدرتمند و تاریخی خلافت كه گستره ای را زیر فرمان ماندگار معنوی خود داشت و البته حقی بر گردن مغولان! هلاكوی تازه نفس دو هدف را در چشم انداز خود می دید: قلعه های تنومند اسماعیلیه و كاخ پر جبروت خلافت كهن اسلامی كه عمری دیرینه داشت؛ هنوز كه هنوز است به مدد پیشینه ای شكوهمند، پیكره حیات اسلامی را بر سر انگشت می چرخاند؛ مسلمانان، بریده از حافظه تاریخی خویش، به نهاد خلافت به مثابه وزنه ای سنگین می نگریستند؛ هلاكو نیك می دانست كه اعتقاد قلبی عمیقی از اندرونه مسلمانان می جوشد كه همه به حرمت جبروتی است كه از تشكیلات خلافت بیرون می زند؛ پس هنوز قدرت رقیبی در میدان هست!
اما آیا به راستی سرداران این سپاه نوپایی كه در راه است، به یاد نمی آوردند آن قاصد موبلندی را كه از بغداد آمده بود و پیغامش فقط یك جمله بود و بس: «موهایم را بتراشید.» خلیفه زیرك، نامه محرمانه اش را بر فرق سر تراشیده قاصد نوشت و وقتی موهای قاصد بلند و افشان شد، رهسپار دربار مغولستانش كرد تا به حیله ای كه تاریخ لابد فاشش نخواهد كرد، دشمن دیرینه خویش، خوارزمشاهیان را در مخمصه ای ناگهانی افكنده و به زانو درش آورد.۱ و علاوه بر این بر یك عمر تلاش حاكمان ایرانی كه می كوشیدند خلافت را از اوج به فرود گره زنند، مهر باطل زند.۲
برخی از پژوهندگان، این نبرد را «جنگی مذهبی» (دكتر شیرین بیانی، مغولان و حكومت ایلخانی در ایران، انتشارات سمت، چ اول، تهران، ،۱۳۷۹ ص ۹۸) لقب می دهند؛ از این جهت كه قوریلتای مغولی برای پیشبرد هدف سلطه جویی خویش، هلاكویی را برگزیده بود كه از معدود مغولانی محسوب می شد كه بر خلاف طبع و تربیت بیابانی اش، تعصب دینی سرسختانه ای داشت. فراموش نكنیم كه تاریخ گواه روشن و راسخی است مبنی بر روحیه تساهل گرای سرداران مغولی. اسلام آوردن تدریجی ایلخانان در ادوار بعدی این نگره را محكم تر می نمایاند. اما هلاكو در این میان یك استثنا بود. هلاكو نیت كرده بود كه تا مصر پیش براند؛ او آرمان بزرگی را در سر می پروراند؛ شاید به خاطر همین بلندپروازی است كه برخی به او لقب اسكندر داده اند؛ اسكندر جهانگشایی كه این بار از شرق می تازد. به حرمت همین آرمان گرایی اسطوره ای بود كه در مسیر راهش به سوی آسیای غربی و در سمرقند، خیمه ای برای خان برپا داشتند كه تار و پودی از جنس طلای ناب داشت و جشنی برگزار كردند كه چهل روز ادامه پیدا كرد!۳ شاید مغولان با برگزاری این برنامه های شادمانه، جشن افتتاحیه یك پیروزی دوباره را كلید می زدند. هلاكو قرار بود دو ستون نستوه عالم اسلام را فرو شكند، دو ستونی كه بر پایه های اعتقادی بخش هایی از جامعه اسلامی بنا نهاده شده بودند و تا سال ها و سده ها مغرورانه دوام و قوام یافته بودند. داعیان اسماعیلی، بازماندگان حسن صباح كه نامش لرزه بر پیكره قدرت های روزگار می فكند، نهفته در پس قلعه های پرشكوه خویش، با اتكا به سیاست متناوب «پنهان گری» و «آشكارگری» كه در واقع نوعی ستیز و پرهیز تاریخی حیله گرانه بود، و نهاد خلافت با اتكا به اندیشه راست كیشی سنتی غالب بر توده های جامعه. و این دومی توانسته بود با ایستادن بر پایه هایی محكم تر و انبوهی طرفداران سنتی اش، انسجام و نهادینگی بیشتری برای خود دست و پا كند. اما این هر دو با همه تفاوت هایشان، در یك چیز با هم برابر بودند: آنچه را كه می توان در فروریختن این هر دو بن مایه های اصیل تاریخ اسلامی، به یك اندازه موثر دانست، سردرگمی و ازهم پاشیدگی درونی لاینحلی بود كه همچون گره ای كور، كلاف ماندگاری شان را درهم پیچیده بود؛ گره ای كه آنچنان مزمن شده بود كه دیگر با دندان هم گشوده نمی شد!
به هر حال فروپاشیدن این دو قدرت تاریخی، علاوه بر آن كه نقطه عطفی در پیچ تاریخی حیات مسلمانان محسوب می شد، از جمله مهم ترین اقدامات مغولان غارتگر نیز به شمار می رود. در واقع بعد از فروپاشیدن این دو قله رفیع قدرتمداری بود كه امپراتوری جهانی مغول، عصر تازه و درخشان خود را كلید زد؛ مسلمانان رهبری دیرینه مذهبی و مستحكمی را كه همچون حلقه اتصال زنجیره شان بود، از دست دادند و گروه های اپوزیسیون مسلمان، با افول اسماعیلیه، نهادی تنومند و مبارز را!
به راستی آیا خلیفه مستعصم بالله، آن گاه كه در خلوت تنهایی خویش می نشست و خطی می نوشت (در ذكر خصوصیات این واپسین خلیفه نگونبخت عباسی نوشته اند كه او مردی خیر و خوش خلق و متدین بود. قرآن را حفظ داشت و خطی نمكین می نوشت...) بی آنكه بداند چه كسانی پشت دروازه های بغداد ایستاده اند و صف جنگ می آرایند، هیچ می دانست كه این همه مهربانی و آزاداندیشی در اداره قلمروی پهناور كه از زخم هایی دیرین به خود می پیچد، افاقه نخواهد كرد و چند صباحی دیگر با مشت و لگد سربازان بیگانه مغولی، لای بوی نمد و خستگی یك عمر و خاطره اندوهی بازمانده از تاریخ، به مرگی نابهنگام خواهندش سپرد؟ و لابد خلیفه و نهاد خلافت باید به خود می بالیدند كه مغولان خونریز، حرمت مقام خلافت را پاس داشته اند و به جای این كه خون خلیفه را بریزند، نمد مالش كرده اند. و آیا این سنت تلخ، كه نشانه ای بود مضحك از اهمیت و ارزش مقام مقتول، از همین زمان و به عنوان مرده ریگ بی معنایی از مغولان، در تاریخ و فرهنگ این سرزمین بازماند؟ (نگاه كنید به سرنوشت مردانی همچون قائم مقام فراهانی و...)واقعیت این است كه این آخرین خلیفه نمی توانست با حیله ورزی های پیشینیان خویش،۴ نزاع دیرین شیعه و سنی را در مرز خلافت خویش فرو بخواباند، نزاعی كه ذره ذره پیكره یكپارچه حیات اسلامی خلافت را می سایید و هیچ تدبیری برای خاموش كردنش اندیشیده نمی شد. جالب است كه خلافت آنقدر فرسوده و فرتوت شده بود كه نمی توانست با سیاست و تعمق با این بحران فراگیر روبه رو شود: «در این دوران وانفسا و تشویش، دستگاه خلافت در عوض جلب قلوب مردم و اقلیت ها و وحدت بخشیدن به همه نیرو های موجود، سیاستی كاملاً مغایر در پیش گرفته، با دشمنی علنی و جنگ با فرقه تشیع از یك طرف و آزار و اذیت مسیحیان بغداد و سایر شهر های عراق از طرف دیگر، زمینه اتحاد نیرو ها را از بین برد.» (مغولان و حكومت ایلخانی در ایران، ص ۱۴۳) و این دودستگی ها و لجام گسیختگی ها همه به سود نیات مغولان مهاجم بود. (ر.ك امپراتوری مغول و ایران، دوران فرمانروایی چنگیزخان و جانشینان او، دكتر ابراهیم تیموری، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ اول، تهران ،۱۳۷۷ ص ۴۷۴) بماند كه ظاهراً خلیفه هم مقابله به مثلی كرده بود و در برابر فراموشكاری سردار مغرور مغول، بدقولی كرده و در نبرد هلاكوخان از دادن سپاهیانی كه در روابط رازآمیز قبلی خود با مغولان، وعده داده بوده است، سر باز زد! (ر.ك جامع التواریخ، ،۱۳۳۸ ج ۲ ص ۶۹۹) شاید خلیفه می اندیشید كه این بار هم سپاه مغول به مدد لطف و عنایت الهی شكست خواهد خورد كه اگر جبری هم در كار باشد بی گمان شامل حال مقر خلافت مستعصم نخواهد شد!
• توطئه از كجا آب می خورد
در این میان البته نباید نقش ایرانیان زیرك و مدبری را كه به هزار ترفند به دستگاه و تشكیلات مغولان راه یافته بودند، نادیده انگاریم؛ ایرانیان شیعه مذهبی كه حافظه تاریخی سیاهی از خلافت عباسی در پستو های ذهن خویش اندوخته بودند و اكنون زمان را برای انتقامی تاریخی، آماده و مهیا می دیدند. منابع تاریخی به صراحت از مردی نامدار به نام خواجه نصیرالدین طوسی در تشویق هلاكو برای حمله به بغداد افسانه ای نام می برند؛ از جمله خواندمیر در اثر خود، (حبیب السیر، جلد چهارم، صفحه ۲۳۵) و در همین زمینه می نویسد: «هلاكو بعد از ازبین بردن اسماعیلیان به سعی خواجه نصیرالدین طوسی عازم بغداد شد.» قاضی نورالله شوشتری همچنین نگره ای را تایید كرده و می افزاید: «چون خواجه تعصب مستعصم را در مذهب تسنن می دانست و آزار شیعیان را شنیده بود، هلاكو را به فتح بغداد برانگیخت.» (ر.ك مجالس المومنین، ج ۲ ص ۲۰۵) برخی دیگر از مورخان سنی، چنان به همكاری خواجه در نبرد هلاكو و خلافت اسلامی یقین داشتند كه متعصبانه خواجه را متهم به كفر و الحاد نیز كردند (ر. طبقات الشافعیه الكبری، جلد ،۵ ص ۱۱۴ و ۱۱۵) به هر حال گذر زمان و جبر تاریخ، هرگز به محقق امروزی این اجازه را نمی دهد كه از نیات درونی افراد برای عملكرد ها و تصمیماتشان، با اطمینان سخن بگوید و با یقین حكم صادر كند. هیچ پیدا نیست كه خواجه می كوشیده است انتقامی تاریخی بگیرد یا فقط به حفظ جان و مال خویش می اندیشیده است؟ ما هنوز نمی توانیم با قاطعیت خواجه را قهرمان ملی بنامیم . ما فقط می توانیم زیركی او و امثالش را در آن برهه حساس تاریخ، تحسین كنیم و مدبرانه از هرگونه قضاوت ارزشی، دامان بركشیم. جالب است كه اضافه كنیم كه اتفاقاً در همین مقطع حساس، وزیر خلیفه، مویدالدین محمد بن احمد بن علی العلقمی، نیز مردی است شیعه مذهب و برخاسته از قبیله اسد كه به شیعی گری شهره بوده اند! آیا آگاهی بر این موضوع می تواند ما را به این اندیشه گره بزند كه تشیع كوشیده است با استفاده از بلوای سیاسی پدپد آمده، فریب تاریخی آل عباس را جبران كند؟ با این حساب به راستی باید قول دكتر بیانی را پذیرفت و این نبرد تاریخی را «جنگی مذهبی» و یا به تعبیر رساتر «جنگ فرقه ها» نامید!
• خلیفه را به نمد و نمدمالان سپردند!
اما پرسشی كه اهمیت اساسی دارد این است كه نهاد خلافت چرا در برابر مغولان بیگانه به سرعت به زانو درآمد؟ قبلاً به دلایلی كه در كنه نهاد جامعه، بافت اجتماعی، تقسیم بندی های فرقه ای و ستیزه های تاریخی بغداد نهفته بود و دودستگی و ازهم پاشیدگی می آفرید، اشاره كردیم. در كنار همه این كاستی ها باید اضافه كنیم كه در هنگامه نبرد نیز میان خلیفه و اعوان و انصارش، هیچ یكدستی و همدلی ای حاكم نبود. خلیفه به حیاتی ابدی می اندیشید و مرگ را در چند قدمی خود نمی دید؛ یاران و مشاوران خلیفه نیز هر یك در اندیشه جامه عمل پوشاندن بر انگاره های ذهنی خود بودند. در این میان ابن العلقمی و دواتدار كبیر كه در واقع دشمن درجه یك وزیر بود، به بدگویی و سعایت یكدیگر پرداختند و هر یك آن دیگری را در برابر خلیفه توطئه گری خائن جلوه می دادند و خلیفه بیچاره تازه می فهمید كه آن همه گوشه عزلت گزیدن ها و دوری كردن از حكومت، امروز ضربه نهایی را بر پیكره میراث قدرتمداری خاندانش خواهد زد! و این آگاهی دیرهنگامی بود. سفیران هلاكو و پیغام مدارای خان مغول هم حتی كارگر نیفتاد و باد غرور نهاد ازهم پاشیده و سردرگم خلافت نخوابید! تدبیراندیشی وزیر مصلحت گرای خلیفه هم تاثیری نبخشید و مذاكرات بی فرجام رها شدند. خلیفه دهن بین، نمی توانست تصمیم مشخص و قاطعی اتخاذ كند و مقتدرانه بر آن پای بفشارد. و جالب اینجا است كه این بی تدبیری، تاوان سختی داشت: مغولان «به قدری كشتند كه از خون كشتگان نهری بر صفت نیل روان گشت.» (ر.ك تاریخ وصاف، ج ۱ ص ۳۷ و ۳۸) و پشت بند این قتل عام تاریخی بود كه خلیفه را به نمد و نمدمالان سپردند؛ «تصمیم گرفته شد تا خلیفه را در نمدی پیچند و به تدریج با ضرب چوب و لگد بكشند تا در صورت ظهور حادثه ای احتمالی، دست از كار بكشند.» (مغولان و حكومت ایلخانی در ایران، ص ۱۵۸) تاریخ به ما نمی گوید كه منظور از آن حادثه احتمالی برای خلیفه ای كه آب از سرش گذشته و سرزمینش به یغما رفته است، چیست! همچون تل ناگفته ها و معماهایی كه فراوانند در دل تاریخ... البته باید اضافه كنیم كه این عمل آبستن نماد هایی از دل فرهنگ مغولان بوده است درباره معاد و دنیای پس از مرگ؛ مغولان بر پایه اندیشه های خویش بر این باور بودند كه از آنجا كه روح هر انسانی در خونش جاری است، اگر خون كسی ریخته شود روحش نیز پامال خواهد شد و دیگر در عالم باقی مستعصم باللهی نخواهد برخاست ولابد این نهایت لطف مغولان بوده است كه خلیفه را به همان شیوه ای كشتند كه شاهزادگانشان را می كشتند! (ر.ك تاریخ كمبریج، جلد ،۵ ص ۳۲۸) خلافت اسلامی با عمری چندین قرنه، در برابر استپ نشینان به زانو در آمد. لاپیدوس در باره فروپاشی خلافت تنومند عباسی تعبیر جالبی دارد، آنجا كه می نویسد: «سقوط امپراتوری عباسی حتی از زمانی آغاز شد كه امپراتوری سرگرم تحكیم پایه های اقتدار خود بود.» (تاریخ جوامع اسلامی/ از آغاز تا قرن هجدهم، ایراام لاپیدوس، ترجمه محمود رمضان زاده، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، چاپ اول، ۱۳۷۶)
به هر حال این پایان تراژیك چندین سده قدرتمداری مردانی بود كه بناحق خود را جانشین پیامبر می دانستند. اما آیا این چتر برای همیشه از فراز سر مسلمانان برداشته شد؟ این پرسشی است كه باید از تاریخ پرسید...
پی نوشت ها:
۱- این كینه، ریشه ای تاریخی داشت و به زمانی بازمی گشت كه خوارزمشاهیان علناً به نبرد با نهاد خلافت برخاستند و كوشیدند یك شیعه مذهب را بر سریر خلافت بنشانند. حتی سلطان جلال الدین خوارزمشاه در ملاقاتی با فرستاده خلیفه، یعنی همان شیخ سهروردی معروف و در پاسخ به تمجید های او از خلیفه وقت و ذكر ویژگی هایش چنین پاسخ داد: این كس كه تو او را وصف می كنی در بغداد نیست، من می آیم و كسی را به خلافت می نشانم كه بدین اوصاف باشد. ر.ك سیرت جلال الدین منكبرتی _ ص ۳۰۱
۲- این انگاره در تاریخ روابط پیچیده میان سلطان و خلیفه، از واقعیت های محتوم تاریخی است كه در ادوار گونه گون نیز به كرات تجربه شده است؛ تاكتیك هیزم افكنی در آتش كم سوی نزاع میان دو قدرت روبه روی خلافت برای سست كردن نیروهایشان. نمونه ملموس این سیاست را در خط مشی نهاد خلافت در برابر قدرت جویی یعقوب لیث صفاری پیش از این دیده ایم. به یاد بیاورید حكم هایی كه خلیفه همزمان برای دو قدرت جویای نام می فرستاد و آن دو را در برابر هم قرار می داد...
۳- این همه تداركات از سوی ارغنه خاتون زنی كه به جای همسر درگذشته خویش مقام خانی یافته بود، فراهم شده بود.
۴- ناصرالدین الله، نمونه بارز خلفای پیشینی بود كه با سیاست ورزی زیركانه خویش، از جمله گرایش به گروه های موسوم به فتوت كه از جمله ناراضیان بودند، و دیگر اقدامات آرام، توانست برای مدتی مدید، آتش زیر خاكستر را خاموش نگه دارد.
منبع : خبرگزاری آفتاب