شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

توبه گرگ مرگ است


كسی كه دست از عادتش بر ندارد .
آورده اند كه ...
گرگ پیری بود كه در دوران زندگیش حیوانات و جانواران و پرندگان زیادی را خورده بود و به دیگران هم زیان فراوان رسانده بود . روزی تصمیم گرفت برای اینكه حیوانات دیگر هم او را دوست داشته باشند ، به نقطهٔ دور دستی برود و توبه كند . به همین قصد هم به راه افتاد .
در راه گرسنه شد ، به اطرافش نگاه كرد ، اسبی را دید كه در مرغزاری می چرد .
پیش اسب رفت و گفت ! می خواهم به سرزمین دوری بروم و توبه كنم ، اما حالا خیلی گرسنه ام از تو می خواهم كه در این راه با من شریك بشوی ؟!
اسب گفت : كه از دست من چه كاری بر می آید ؟
گرگ گفت : اگر خودت را در این راه قربانی كنی من می توانم از گوشت تو سیر شوم و از گرسنگی نجات پیدا كنم و هم اینكه دیگران از گوشت تو می خوردند و سیر می شوند . تو با این كار خودت به همنوعان خود كمك می كنی .
اسب برای نجات جان خود بفكر حیله افتاد و رو به گرگ كرد و گفت : عمو گرگ !
من آماده ام كه در این كار خیر شركت كنم و خودم را قربانی كنم .
اما دردی دارم كه سالهای زیادی است كه ز جرم می دهد . از تو می خواهم در دم را چاره كنی ،‌بعد مرا قربانی كنی !‌ گرگ جواب داد : دردت چیست حتماً چاره اش می كنم ، اگر هم نتوانستم پیش روباه می روم تا درد ترا علاج كند . اسب گفت : چه گویم ؟ ، چند سال قبل ، پیش یك نعلبند نادان رفتم كه سم هایم را نعل بزند ، اما نعلبند نادان نعل را اشتباهی روی گوشت پایم زد و این درد از آنروز مرا زجر می دهد .
از تو می خواهم كه نزدیك بیایی و زخمهای مرا نگاه كنی .
گرگ گفت : بگذار نگاه كنم ، اسب پاهایش را بلند كرد و چنان لگد محكمی به سر گرگ زد كه مغزش بیرون ریخت ، گرگ كه داشت می مرد به خودش گفت : آخر ای گرگ ! پدرت نعلبند بود ، مادرت نعلبند بود ؟ ترا چه به نعلبندی ؟
اسب هم از خوشحالی نمی دانست چه كند ؟ هی می رقصید و به گرگ می گفت تو به گرگ مرگ است .
منبع : شمیم