شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

عقل منجی؛ هدایت‌گر فقهی و عرفان شیعه


عقل منجی؛ هدایت‌گر فقهی و عرفان شیعه
عقل عرفی، در سطح معرفت‌شناسی همان عقل فطری است که در بعد و سطح روش‌شناسی، عقل عرفی نامیده می‌شود که در سطح معرفت‌شناسی، در کلام و فلسفه و عرفان می‌توان به‌آن‌پرداخت؛ ولی در بعد روش‌ شناسی در اصول فقه یا فلسفه اعتباری یا دانش‌هایی مانند آن (فلسفه دانش، فلسفه فلسفه یا فلسفه علم) می‌توان از آن بحث کرد. عقل عرفی هدایتگر زندگی انسا‌ن‌هاست و حکمت نیز از آن استخراج می‌شود، پس می‌توان گفت که عقل عرفی بعد نرم‌افزاری زندگی انسان‌ها را تشکیل می‌دهد و زندگی انسان‌ها را حکیمانه می‌کند و مشروعیت قرارداد‌های اجتماعی جوامع را تامین می‌کند و شرع که با این قراردادهای پیش از خود، امضایی عمل می‌کند، از همین رویه و اعتبار عقل عرفی تبعیت می‌کند؛ گاهی هم قرارداد شکنی می‌کند، چون قراردادهای آنها براساس عقل عرفی و حکیمانه نیست.
عقل عرفی در برابر عقل اشرافی است و پیامبران بر آن تاکید کرده‌اند، به همین دلیل پیامبران برای زنده کردن انسان‌ها و حیات‌بخشی به آن می‌آمده‌اند، چون عقل عرفی، عقل زندگی است و فقط عمل پیامبران ذکر و یادآوری آن عقل زندگی و عرضی بوده است.
برعکس مخالفان آنها که عقل آنها، عقل اشرافی بوده است؛ عقلی که برای آنها کفر یا غفلت را به ارمغان می‌آورد. عقل اشرافی چون عقل استعلایی و برتری‌جو است، تکبر و خودبزرگ‌بینی در بطن آن قرار دارد، به همین دلیل پیروان انبیاء را با عبارت “اراذلنا بادی الرای” می‌خواندند. عقل اشرافی، عقل برتری‌جو است، به همین دلیل ابزاری شیطانی است، چون به برتری‌جویی در طول تاریخ دامن زده و جنگ‌های بشری را به وجود آورده است، به همین دلیل عقل جنگ‌طلبان عقل اشرافی است و در مقابل عقل صلح صلح‌طلبان عرفی. عقل مترفین و عقل سرمایه‌داری جهانی نیز اشرافی است که موجب جنگ جهانی اول و دوم گردید.
عقلی که به تحریک شیطان، انسان را از بهشت بیرون راند، همان عقل اشرافی بود. متاسفانه گاهی از این عقل اشرافی ‌به آگاهی تعبیر می‌شود (در مسیحیت.) این همان عقلی است که قابیل برتری‌جو را به قتل برادر (هابیل) واداشت. تاریخ دین را می‌توان براساس همین تقابل عقل عرفی و اشرافی ترسیم کرد. انبیا عقل عرفی را ترویج می‌کردند، چون عقل مروج زندگی‌ای بود که از راه توحید، محوری تولید می‌کند؛ ولی عقل اشرافی آن را شرک‌گونه می‌کند که به وسیله بزرگان و مترفین و علمای منحرف دینی رخ می‌دهد ودین را وسیله برتری‌طلبی خود در جامعه قرار می‌دهند. به این ترتیب فساد و بی‌عدالتی، بسیار عظیم و گسترده می‌شود و پیامبر بعدی که با عقل عرفی، به جنگ عقل اشرافی می‌رود، به استهزاء، دشنام و تحقیر می‌گیرند و او را به مخالفت باسنت آنها که براساس عقل اشرافی است، متهم می‌کنند. تحجر دینی نیز از عقل اشرافی به وجود می‌آ‌ید؛ یعنی زمانی که سنت اشرافی خود را در قالب دین باز تولید می‌کند و این کار را با عقل اشرافی خود انجام می‌دهند، پس دین متحجر می‌شود و از تطابق زمانی و مکانی باز می‌ماند و دین به صورتی بدون محتوا تبدیل می‌شود. به این ترتیب خود دین تحجرزا می‌شود، چون بزرگترین معناساز این سنت اشرافی خود دین است.
در این حالت سنت‌های دین از حالت جزئی و زندگی ‌محوری خارج شده، صورت تجملی به خود می‌گیرد که از نظر روشی به شدت انتزاعی می‌شود و علوم دینی به علومی تبدیل می‌شوند که به دنبال حل موضوعات نیستند، بلکه خود هدف می‌شوند و حالت علم برای علم می‌یابد. قرون وسطی در مسیحیت، به حالت فوق دچار شده بود و کار دانشمندان، حاشیه‌خوانی و حاشیه‌نویسی بوده، به همین دلیل از زمان، مکان و تحولات فرهنگی جامعه اروپا به شدت عقب ماند. این مسئله تا آنجا پیش رفت که یک دانشمند اصول علمی بطلمیوس را اصول دینی فرض کرد و مخالفت با آن را ارتداد خواند. و باز موجب شد که در کاتولیسم “سازمان دینی” دین قلمداد شود؛ یعنی دین به سازمان تبدیل شد که این نیز خود موجب تحجر دین مسیحیت به صورتی روزافزون گردیده (در دوره دوم قرون وسطی) این همه از عقل اشرافی حاکم بر کلیسا نشات می‌گرفت. در همان زمان، عده‌ای کشیش برای آنکه بتوانند کلیسا را از این وضعیت نجات دهند، سعی می‌کردند با عقل عرفی گرا به یاری آن بروند؛ ولی با آمدن تعالیم تورات و پادشاهان مرعوب کلیسا و سپس عقل دکارتی (من فکر می‌کنم پس هستم)، دوباره در عقل اشرافی دولت‌محور ناپلئونی گرفتار ماندند و با عقل استعلایی روشنفکری اشرافی کانتی همراه شدند و کشتار اروپا و سپس خاورمیانه را در پی داشت. تفسیر علمی و مدرن از دین که روز به روز تفسیر می‌کند هم، از عقل تجربی که خود یک عقل دانشمند تجربی محور است، به وجود می‌آید که خود عقل اشرافی دیگری است این عقل خود را به انسان‌ها و زندگی آنها تحمیل می‌کند.
این مسئله در قالب عقلانیت ابزاری تجلی یافت و با قانون‌گرایی سخت، استبداد قانونی بر جامعه غربی مسلط گردید؛ به طوری که اگر کسی خط قرمز جامعه غربی را نقض کند به اشد مجازات محکوم می‌شود. عقل اشرافی سنت‌گرا و عقل اشرافی تجددگرا هردو “غفلت انسان از زندگی و حیات” خود را رقم زدند؛ اولی به بهانه رشد معنوی و دومی به بهانه پیشرفت مادی. انقلاب اسلامی حامل عقل عرفی بود و برای نجات بشر از عقل اشرافی مدرن آمد؛ ولی خود با دو عقل اشرافی تحجری (اسلام متحجرین) و عقل اشرافی تجدد (اسلام آمریکایی) رو به رو شد و در حال گذر از این دو عقل است . اگر با موفقیت‌ بگذرد، می‌تواند نویدبخش عقل عرفی باشد که زندگی و حیات را به انسا‌ن‌ها برگرداند. دانشگاه‌های ایران، باتجددزدگی تاریخی، عدم بومی شدن و عدم حرفه‌ای شدن خود، از بزرگترین موانع عقل عرفی حاکم بر انقلاب اسلامی است و دانشگاه را در مقابل جامعه تحلیل می‌کند.
از طرف دیگر حرکت‌های عقل اشرافی تجددی، آنها را به طرف مشکلات سرطانی، چون قصه ISI پیش می‌برد و در جهت عکس خدمتگزاری جامعه هدایت می‌کند. حوزه‌های علمیه نیز باید با رجوع به تاریخ روش‌شناسی پویایی خود پیش از مشروطه (زمان شیخ انصاری که استاد مطهری به این نکته سخت توجه داشت) دست یازند. بخصوص روش‌هایی که با زمان و مکان تطابق یابد، به همین دلیل، بحث‌های روش‌شناسی برای حوزه‌های امروز، باتوجه به علوم انسانی ضروری است چون هم می‌تواند به بازسازی روش‌های خود دست یازد و هم جایگاه خود را در جهان امروز مشخص کند. بیهودگی بشر و خونریزی‌های بیکران عقل اشرافی مدرن که امروزه تحت عنوان عقل جهانی، ایدئولوژی جهانی شدن را می‌پراکند، جهان را در تاریکی بسیار عظیمی فرو می‌برد. انسان امروز دچار سرگشتگی شده که در تاریخ او سابقه نداشته است. اگر عقل عرفی که عقل میان فرهنگی است، بتواند به میدان بیاید و انسان‌ها را آرامش دهد، می‌تواند جهان امروز را از این وضعیت نجات دهد. در این صورت این عقل عرفی، عقل منجی خواهد بود که هدایت فقهی و عرفانی شیعه را تشکیل می‌دهد. استخراج این عقل وظیفه ضروری امروز حوزه‌ها و دانشگاه‌ها باهم است که اساس و بنیاد سیاستگذاری علوم انسانی را در کشور ما تشکیل می‌دهد.
محسن آلوستانی‌مفرد
منبع : روزنامه رسالت