شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

سیاست به مثابه بیگانگی


سیاست به مثابه بیگانگی
آنارشیسم نظریه و جنبشی است که اصل اقتدار سیاسی را رد می کند و بر آن است که نظم اجتماعی بدون چنین اقتداری ممکن و خواستنی است. نیروی محرک محوری منفی آنارشیسم ضد عناصر اصلی تشکیل دهنده دولت مدرن است؛ سرزمین مداری که با مفهوم مرزها ملازم است؛ حاکمیت که دال بر قدرت قضایی انحصاری بر همه مردم و مالکیت در درون مرزهای آن است؛ انحصار حکومت بر وسایل اصلی قهر فیزیکی که به مدد آن در پی حفظ این حاکمیت، هم در درون و هم در بیرون، برمی آید، نظام قانون وضعی آن که خواهان نادیده گرفتن همه دیگر قانون ها و رسم هاست و اندیشه ملت به عنوان اجتماع بزرگ سیاسی. نیروی محرک مثبت آنارشیسم متوجه دفاع از «جامعه طبیعی» است، یعنی جامعه خودسامان بخشی از افراد و گروه هایی که آزادانه شکل گرفته اند.
گرچه آنارشیسم بر شالوده های فکری لیبرالی و به ویژه بر تمایز میان دولت و جامعه تکیه دارد، خصیصه متلون و بی ثبات این آموزه تمیز و تشخیص روشن میان مکتب های گوناگون اندیشه آنارشیستی را دشوار می سازد. اما یک تمایز مهم میان آنارشیسم فردگرا و آنارشیسم سوسیالیستی هست. آنارشیسم فردگرا بر آزادی فردی، حاکمیت فردی، اهمیت مالکیت یا دارایی خصوصی و ظالمانه بودن تمامی انحصارات تکیه دارد. این نوع آنارشیسم را می توان لیبرالیسمی شمرد که به نتیجه غایی خود رسیده است. «آنارکو کاپیتالیسم» از انواع معاصر این مکتب است. (پنوک و چپمن، ۱۹۷۸ صص ۱۴ - ۱۲) به عکس، آنارشیسم سوسیالیستی مالکیت خصوصی را همراه با دولت به عنوان سرچشمه اصلی نابرابری اجتماعی رد می کند. آرمان این نگرش را با تاکید بر برابری اجتماعی به عنوان شرط لازم حداکثر آزادی فردی همگان، شاید بتوان به صورت «فردیت در جمعیت» توصیف کرد. این نگرش بازنمای آمیختگی لیبرالیسم با سوسیالیسم است؛ سوسیالیسم آزادیخواهانه.
نخستین شرح نظام مند آنارشیسم را ویلیام گادوین (۱۸۳۶-۱۷۵۶) به دست داد که محتمل است پاره یی از اندیشه هایش بر سوسیالیست های تعاونی خواه اوونی تاثیر گذاشته باشد. با این همه آنارشیسم کلاسیک به عنوان بخشی اساسی، ولو ستیزه جوی، از جنبش سوسیالیستی گسترده تر، در اصل از اندیشه های همیاری گرانه و فدرالیستی پرودون الهام گرفت. پرودون اساساً رویکردی تعاونی خواهانه به سوسیالیسم اختیار کرد، با این همه تاکید داشت قدرت سرمایه و قدرت دولت هم سنگ اند و پرولتاریا نمی تواند از طریق استفاده از قدرت دولتی خود را رها سازد. اندیشه های پیش گفته را باکونین با قوت تمام ترویج کرد؛ آنارشیسم با رهبری باکونین در دهه ۱۸۶۰ به عنوان جدی ترین رقیب سوسیالیسم مارکسیستی در سطح بین المللی بالیدن گرفت. با این همه باکونین برخلاف پرودون، از مصادره خشونت آمیز و انقلابی مالکیت سرمایه دارانه و زمیندارانه حمایت می کرد که به شکلی از جمع گرایی می انجامید. جانشین باکونین، پیوتر کرا پوتیکین (۱۹۲۱-۱۸۴۲) بر یاری دوسویه به عنوان عاملی در تکامل اجتماعی تاکید داشت؛ او عمدتاً بانی پرورش نظریه کمونیسم آنارشیستی است که بر پایه آن «همه چیز به همه کس تعلق دارد» و بنای توزیع منحصراً بر نیازها است؛ و در جستارش با عنوان «دولت و نقش تاریخی آن» تحلیلی هوشمندانه از این خار چشم آنارشیست ها به دست می دهد.
استراتژی باکونین شورش های خودانگیخته طبقات ستمدیده، دهقانان و نیز کارگران صنعتی را در خیزش هایی فراخ دامن پیش چشم دارد که در جریان آن دولت برمی افتد و به جای آن کمون های خودفرمانی می نشینند که به صورت فدرالی در سطح منطقه یی، ملی و بین المللی به هم پیوند می یابند. کمون پاریس ۱۸۷۱ - که باکونین آن را به عنوان «نفی جسورانه و صریح دولت» ارج می نهاد - به این الگوی انقلاب آنارشیستی نزدیک بود. در دوره پس از درهم شکستن کمون - که در چشم انگلس پیامد نبود مرکزیت و اقتدار و ناکامی در به کارگیری آزادانه و کافی از اقتدار قهرآمیز بود - گرایش به سوسیالیسم دولتی هم از نوع مارکسیستی و هم از نوع رفرمیستی پا گرفت. پس از آن، برخی از آنارشیست ها تاکتیک «تبلیغ عملی» - عملیات ترور رهبران سیاسی و ارعاب بورژوازی - را به نیت ترغیب خیزش های مردمی در پیش گرفتند. سرکوب بعدی جنبش دیگر آنارشیست ها را به پرورش استراتژی بدیلی رهنمون شد که با سندیکالیسم پیوند داشت. این اندیشه قرار بود اتحادیه های کارگری را به ابزارهای پرولتاریا در پیکارش بر ضد بورژوازی مبدل کند و اتحادیه ها را به جای کمون ها، به صورت واحدهای اساسی نظم سوسیالیستی درآورد. گمان می رفت انقلاب شکل اعتصاب عمومی به خود بگیرد که در جریان آن کارگران ابزار تولید، توزیع و مبادله را به تصرف خود درمی آوردند و دولت را برمی انداختند. از رهگذر سندیکالیسم است که آنارشیسم در دوره ۱۸۹۵ تا ۱۹۲۰ بیشترین تاثیر را بر جنبش های کارگری و سوسیالیستی می گذارد. این تاثیر و نفوذ در اسپانیا از این هم بیشتر استمرار داشت که در آن در سراسر جنگ داخلی (۱۹۳۹-۱۹۳۶)، آنارکوسندیکالیست ها کوشیدند برداشت خود را از انقلاب تحقق بخشند. از هنگام افول سندیکالیسم، آنارشیسم تنها نفوذی محدود بر جنبش های سوسیالیستی داشته است، اما جنبش های چپ نو در دهه ۱۹۶۰ با تجدید حیات چشمگیر اندیشه ها و گرایش های آنارشیستی همراه بود که همیشه هم به این عنوان شناخته نمی شد. در حال حاضر آنارکوپاسیفیسم یا آنارشیسم صلح خواهانه که از سنت آنارشیسم مسیحی بهره مند است، اما بیشتر از شگردهای عمل مستقیم غیرخشونت آمیزی الهام می گیرد که ام. کی. گاندی (۱۹۴۸-۱۸۶۹) آن را باب کرده است، گرایشی مهم در جنبش های صلح خواهانه غرب به شمار می آید.
هم آنارشیسم فردگرا و هم آنارشیسم سوسیالیستی، در قالبی که ماکس اشتیرنر (۱۸۵۶-۱۸۰۵)، پرودون و باکونین بیان کرده اند، آن قدر مهم انگاشته شده اند که سزاوار نقدهای گسترده مارکس و انگلس باشند. (بنگرید به تامس، ۱۹۸۰) روی هم رفته، مارکس و انگلس در آنارشیسم به چشم پدیده یی خرده بورژوایی می نگریستند که در مورد باکونین، دست در دست ماجراجویی و عبارت پردازی انقلابی داشت که ویژگی روشنفکران دستخوش افت طبقاتی و لمپن پرولتاریا به شمار می آید. آنارشیسم، به عنوان گرایشی کهنه و ازمïدافتاده بازتاب اعتراض خرده بورژوازی بر ضد شکوفایی سرمایه داری فراخ دامن و دولت تمرکزبخشی است که از منافع بورژوازی نگاهبانی می کند. این اعتراض نه شکل نفی و انکار هرگونه دولت واقعی بلکه شکل نفی «دولتی انتزاعی، دولت به خودی خود، دولتی که هیچ جا وجود ندارد» را به خود می گیرد. (اتحاد دموکراسی سوسیالیستی و انجمن بین المللی کارگران، ۱۸۷۳، ب II) مهم تر از این، آنارشیسم آنچه را در پیکار برای رهایی طبقه کارگر جنبه ضروری و بنیادی دارد مردود می شمارد؛ عمل سیاسی حزب مستقل طبقه کارگر است که به پیروزی می انجامد و نه انهدام فوری قدرت سیاسی. انگلس توضیح می دهد که «در نظر کمونیست ها برانداختن دولت فقط به عنوان پیامد ضروری برانداختن طبقات معنا دارد که با از میان رفتن آن، نیاز به قدرت سازمان یافته یک طبقه به منظور سلطه بر دیگر طبقات به طورخودکار از میان خواهد رفت.» (مارکس، انگلس، لنین، ۱۹۲۷، ص ۲۷)
آنارشیسم از این نقدها جان به سلامت برد و همچنان به صورت منبع عمده یی برای نقد نظریه مارکسیستی و به ویژه کردار مارکسیستی بر جا ماند. چنین می نماید که این دیدگاه رایج که کمونیست های مارکسیست و آنارشیست درباره هدف (جامعه یی بی طبقه و بی دولت) هم داستان اند اما در وسایل رسیدن به این هدف با هم اختلاف دارند کافی نیست. در لایه یی ژرف تر عدم توافق بر سر ماهیت دولت، ارتباط آن با جامعه و سرمایه است و این که از سیاست همچون شکلی از بیگانگی چگونه می توان فراگذشت.
جفری اوسترگارد
ترجمه؛ اکبر معصوم بیگی
منابع
۱ـ اپتر، دیوید و جول، جیمز، ۱۹۷۱
۲ ـ کوردر، الن بی ۱۹۸۸
۳ـ گرن، دانیل، ۱۹۷۰
۴ـ کراپوتکین، پی. ای. ۱۹۷۰
۵ـ مارکس، انگلس، لنین، ۱۹۷۲
۶ـ میلر، دیوید، ۱۹۸۴
-۷ پنوک، جی. آر. و چîپمن، جی. دابلیو. ۱۹۷۸
-۸ تامس، پل، ۱۹۸۰
-۹ وودکاک، جج، ۱۹۸۶.
منبع : روزنامه اعتماد