شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نقد نگرشِ انسان شناسان معاصر به جایگاه انسان در گیتی


نقد نگرشِ انسان شناسان معاصر به جایگاه انسان در گیتی
نوشته حاضر در صدد تبیینی نقادانه از نگرش دانشمندانِ غربی در باب جایگاه انسان در هندسه گیتی, و تحلیل های به ظاهر عرفانیِ انسان شناسان معاصر است. آنچه در این راستا می خوانیم عبارت است از:
مقدمه كه در آن دو نكته اساسی درباره پشتوانه های جهان شناختی و اعتقادیِ دوام نظریه "زمین مركزی", و ورودِ همین نگرش به عالم اسلام, مطرح شده است. و با این پیش زمینه عینی, مسایل زیر مورد بررسی قرار می گیرد:
نفوذِ نظریه زمین مركزی در اندیشه های دینی و عرفانی, نگرش ها و تحلیل های انسان شناسان معاصر, نگرش عرفای اسلامی درباره كرامت نوع انسانی.
● پشتوانه های جهان شناختی و اعتقادیِ دوام نظریه "زمین مركزی"
مهم‏ترین انگیزهْ باستان ‏نشینان در رویكرد به نظریه "زمین مركزیِ" بطلیموس, علاوه بر موارد گوناگون علمی, ریاضی, و طبیعی, پشتوانهْ اعتقادیِ ‏قائلان آن بود. و در حقیقت, عمده ترین عامل دوامِ این نظریه در عرصه علم و دین همین پشتوانه های اعتقادی آنان بوده است؛ زیرا باستانی ها اعتقادی راسخ به خدایان داشتند و انسان در حالت كلی، تنها مخلوقی بود كه به خاطر مزایای‏ موجود در خلقتش، یگانه مخلوقِ برتر به شمار می‏رفت. و بعد از ورودِ علوم هلنی به حیطه علمی مسلمانان, عقاید درون دینیِ آنها این نظریه را مورد تایید و تقویت قرار داد. (قربانی, ۱۳۸۳, ص۲۹ به بعد.)
شاید ریشه های اساسی "اومانیزم" در تمدنِ كنونیِ مغرب زمین نیز همین پندارِ یونانیان درباره جایگاهِ منحصر و بی بدیل انسان در گیتی بوده باشد؛ همانگونه كه سیستم "اتوپیا" و "آرمانشهرِ حكمای" افلاطونی, ریشه فكری همه‏ حیوانیت ‏گرایی و لذت پنداری دنیای امروز گشته است.
اینكه یونانیان انسان را در مركز عالم می دیدند، در عقاید الهی آمیخته‏ با خرافات و جهالت آنها تبلور یافته است؛ به گفته ویل دورانت كه موقعیت یونانیان را ترسیم كرده است: "مومنان از دیرباز ، آنجا ( وسط قله ‌های دوگانه كوه "پارناسوس" ) می‏رفتند تا از بادهایی كه میان دره ‌ها می‏وزد، یا گازهایی كه از نهاد زمین‏ برمی‏خیزد آواز و اراده خدایان را بشنوند. سنگ بزرگی كه كنار مخرج گازهای زمین قرار داشت به نظر یونانیان مركز یونان و نافِ عالم بود." (دورانت, ۱۳۶۷, ج۲، ص۱۲۵.)
این تفكر از یونان به مغرب زمین راه یافت و بطلیموس (۹۰-۱۶۸م ) در سده دوم میلادی بر پایه همین تفكرات بود كه كتاب احكام را به نگارش درآورد. علم احكام نجوم، علمی است‏ كه بر پایه این تفكر بنا شده است: "انسان در این عالم، یگانه‏ موجودِ مخلوقی است كه هر چیزی غیر از او، فقط به خاطر ذی ‏نفع بودن نوع او خلق شده است، و اجرام سماوی در زندگی‏انسان خاك نشین، نقش بسزایی دارند. این اجرام از آن رو در سرنوشت او نقش دارند كه نیك‏بختی و بدبختی او در گروِ پدیدارهای آنهاست. پس انسانی كه در مركز عالم مسكن گزیده، لازم است همه موقعیت ها و وقایع اجرام آسمانی را بررسی و مطالعه كند تا از این رهگذر، به سوی خوش بختی و نیك ‏انجامی راه یابد، نه بدبختی."
عبارت بطلیموس در كلمهْ ‏اول از "ثمره در احكام نجوم"، بهترین گواه بر این تدبیر است كه‏ نوشت: "علم النجوم منك و منها" (خواجه نصیر الدین طوسی, ۱۳۷۸، ص ۳.) یعنی اساس علم نجوم در وهله اول، از جانب تو "نوع انسانی" و در وهله دوم، از جانب اجرام آسمانی و افلاك است.
● ورودِ زمین مركزی با پشتوانه انسان شناسانه, به عالم اسلام:
این اندیشه به همان شكل كه در یونان مطرح بود در دوره اسلامی نیز پی گیری شد, و البته بسیار محكم تر از یونان مورد تاكید و تایید قرار گرفت؛ چرا كه پشتوانه های فكری و عقیدتی در میان مسلمانان این نوع طرز تفكر نسبت به انسان را تقویت می كرد, و آن عبارت بود از:
▪ آموزه های دینی مبنی بر كرامتِ بی بدیلِ انسان در میان مخلوقات
در این میان, آموزه هایی از این دست كه در متونِ دینی مسلمانان موج می زد, به طور ناخودآگاه, به یاری نظریه زمین مركزی آمدند, و از طرفی همان نظریه به جهت تایید و تثبیتِ چنین آموزه هایی, مورد توجه قرار گرفت؛ یعنی ظاهرا, آموزه های دینی, زمین مركزی را تایید می كردند, و به همین ترتیب زمین مركزی نیز آموزه های دینی را تایید می كرد.
آموزه هایی از قبیل اینكه:
- انسان در میان مخلوقات برترین موجود است؛
- همه عالم به طورِ ذاتی, به خاطر ذی نفع بودنِ این انسان خلق شدو است؛
- به دلیل قرار كرفتن انسان در روی زمین, همه عالم و هر آنچه در آن است به او متوجه است.
- از این رو گردیدنِ این همه از هستی, علی رغمِ بزرگ بودنش از وجودِ ریز و غیر قابل مقایسه انسان با سایر موجودات, امری موجه, حقیقی, و طبیعی خواهد بود؛
به همین جهت است كه ملاحظه می شود, بیشتر دانشمندان اسلامی, در غالب موارد از شرح و تفسیر متون دینی, معارف و حقایقِ قرآنی و رواییِ موجود در این متون درباره زمین, آسمان, سایرِ موجودات, و آسمان ها, و... را با همان سیستمِ زمین مركزی, تفسیر, توجیه, و تبیین كرده اند. و در همین راستاست كه مشاهده می شود چه لاطائلاتی به هم بافته اند تا اینكه مثلا معراج حضرت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم, و عبور آن حضرت از ثخن افلاك و ماده اثیری را توجیه كنند. (نظیر آنچه كه حكیم سبزواری در تعلیقات اسفار اربعه ملا صدرا ذكر كرده است: صدرالدین الشیرازی, ۱۳۷۹ق, ج۹, ص۴۸ به بعد, تعلیقه۱. و آنچه كه علامه مجلسی در بحار الانوار گفته است: مجلسی, ۱۴۰۴ق ج۱۸, ص۲۸۴ به بعد. و ج۵۶, ص۱۵۹ و بعد.)
● نفوذِ نظریه زمین مركزی در اندیشه های دینی و عرفانی
▪ مكاشفه و گفتار دانته بر اساس تفكر زمین مركزی:
در میان عرفای شهودی مسلكِ غرب, دانته از جمله كسانی است كه با نگرشی ویژه به مسئله گردش كائنات نگاه كرده است. همانگونه كه او در نقلِ مكاشفات عرفانی اش ذكر كرده است. این نگرش در پیش فرض های نادرستِ ستاره شناختیِ او درباره عالم افلاك و اجرام آسمانی ریشه دارد.
دانته كه در شهرتِ عرفانی و مكاشفاتِ عرفانیِ او عالمگیر است, با چنین پیش زمینه فكری به مكاشفه ای كاملا مخالف با حقیقتِ هستی, دست یازیده است؛ او در مكاشفه معنوی و عرفانیِ "كمدی الهی" یكی از مكاشفاتش مبنی بر این نظریه را اینگونه بیان می كند: "... میل و اراده ام چون چرخی كه با حركتی یكسان به حركت افتاده, با عشقی كه خورشید و ستارگان را به گردش وا می دارد, تنظیم شده بود. ... " (دانته آلیگری, آبان۱۳۸۰, ص۲۴۷۴.)
مكاشفه دانته با بیانی كه ذكر كرده است, به طور حتم, از لحاظ محتوا غلط است؛ اما شاید حقیقتی كه او مشاهده كرده است مطلبی شبیه به بسطِ وجود, تجردِ نفس, و... بوده باشد, كه او به خاطرِ داشتنِ پیش زمینه فكری از گردشِ افلاك با نگرشِ بطلیموسی, آن حقیقت را به بیانِ مذكور گفته است. از لحاظ مبانی عرفانی هر پیش زمینه فكری و معلوماتِ شخصی, در خودِ مكاشفه (یعنی نحوه مشاهده كردنِ حقایق), فهمِ پس از مشاهده (یعنی برداشتی كه مشاهده كننده, پس از دیدنِ حقیقت دیده شده, خواهد كرد), و بیانِ مكاشفه با زبانِ خود مشاهده كننده, تاثیرِ بسزایی دارد. (قیصری, ۱۳۷۵, ص۳۴۵ به بعد.)
به هر حال, این نگرش در متون علمی و تفسیری اهل اسلام به طور گسترده نمود یافته است, به گونه ای كه بیشترِ دانشمندان اسلامی به توجیه و تشریحِ كرامت و جایگاه انسان در میان كاینات, پرداخته اند؛ و در این تلاشِ علمی هم و غمِ آنها تبیینِ این مسئله با سیستمِ زمین مركزی بوده, و در توجیهِ آن سیستم از هیچ كوششی دریغ نكرده اند.
▪ نگرش انسان شناختیِ شعرای اسلامی به نظریه زمین مركزی:
این روند فكری در میان مسلمانان نیز به گونه دیگر با شباهتی نزدیك به مكاشفه دانته تحقق یافته, تا جایی كه حتی در ادبیاتِ عرفانی, حماسی, عقیدتی, و سایر سیستم های نوشتاری در میان مسلمانان ریشه انداخته است, به طوری كه آثار ادبی شعرای مسلمان مالامال از این روند فكری است. و در حقیقت, عرفای اسلامی بسی گسترده تر از عرفای غربی به این نظریه توجه داشته اند.
ـ به طور مثال, سعدی در بخشی از مواعظ خود, اینگونه ‌ به این نظریه اشاره كرده است:
زمین لگد خورد از گاو و خر به علت آن كه ساكن است نه مانند آسمان دوار.
عبید زاكانی نیز می گوید:
یا رب, به كام و رای تو باد مدار چرخ چندانكه گِرد مركز خاكی, مدار اوست.
هاتف غیب, شاعر و عارفِ اصفهانی را نیز می بینیم كه غایت خلقت را اینگونه توصیف می كند: گر به اقلیم عشق رو آری همه آفاق گلستان بینی به همه اهل آن زمین به مراد گردش دور آسمان بینی.
آنگاه خاقانی را می بینیم كه می گوید:
از رمز در گذر كه زمین چون جزیره ای است گردون به گِرد او چو محیط است در هوا.
ـ حماسی سرای ایران زمین نیز این اندیشه را اینگونه به نظم آورده است:
همی بر شد آتش فرود آمد آب همی گشت گرد زمین آفتاب.
سخنگوی پرندگان, عطارِ نیشابور هم چنین سروده است:
عقل كار افتاده جان دل داده ز اوست آسمان گردان, زمین استاده ز اوست.
نظامی گنجوی نیز كه از طلایه دارانِ وادی معرفتِ ناب و اندیشه های ظریفِ عرفانی است, در پیِ اندیشه عرفی و نظریه معروف درباره سیستم حركتیِ آسمان به دور زمین, و در پرسش و پاسخی زیبا و رسا, ـ فلسفه چرخش افلاك به دور كره خاكی را بیان كرده است:
خبر داری كه سیاحانِ افلاك چرا گردند گرد مركز خاك؟
در این محرابگه معبودشان كیست؟ و از این آمد شدن مقصودشان چیست؟
چه می خواهند از این محمل كشیدن؟ چه می جویند از این منزل بریدن؟
چرا این ثابت است آن منقلب نام؟ كه گفت این را بجنب آن را بیارام؟
... كه خود جوابِ این پرسش ها را به عنوان حكمتِ خلقت ذكر كرده است.
همچنین او خدای خود را به خاطر گردشِ بطلیموسیِ عالم چنین می ستاید:
فلك را كرده گردان بر سر خاك زمین را كرده گردشگاه افلاك.
و نیز همو گوید: این شكل كری نه در زمین است هر خط كه به گرد او چتین است.
مولوی نیز در همین راستا اینگونه سروده است:
خبر داری كه سیاحان افلاك چرا گردند گرد مركز خاك؟
اگر چرخ وجود من از این گردش فرو ماند بگرداند مرا آن كس كه گردون را بگرداند.
محتشم كاشانی نیز این سروده را به یادگار گذاشته است:
كاش آن زمان كه این حركت كردِ آسمان سیماب وار گوی زمین بی سكون شدی.
ـ سنایی غزنوی هم اینگونه گفته است:
از برای اینكه ماه و آفتابت چاكرند می طواف آرد شب و روز آسمان گرد زمین.
و صدها بیت شعرِ سروده شده توسطِ شعرای نامدار در میان مسلمانان و جهانیان, در این ردیف كه ذكرِ آنها خود مجموعه ای بس دراز به خود اختصاص می دهند.
● نگرش و تحلیل انسان شناسان معاصر
▪ نظریات برخی از دانشمندان غربی درباره كرامت انسانی و تفكرِ انسان مركزی:
تفكرِ گردشِ افلاك و ما فیها به دور زمین با این مبنا كه‏ افلاك در حقیقت به دورِ نوع انسان می‏گردند، در حالت عمومی، تفكری است كه برخی از دانشمندان غربی هم متوجهِ آن شده و در لابه‏لای مباحث‏ِ علمی بدان اشاره كرده‏اند, كه تصریحِ بعضی از آنها به این ترتیب است:
▪ ادوارد آرتور برت در تشریح نظریهْ "زمین مركزی" و "انسان مركزی" و بیان فرق علوم قرون میانه با علوم جدید، چنین می‏نویسد: "در فكر غالب قرون وسطایی، آدمی موجودی‏است كه در مجموعه خلقت شأنی دارد بسی خطیر تر و سبب ‏ساز تر از طبیعتِ بی‏جان، در حالی كه در نزد غالب‏ِ متفكرانِ جدید، طبیعت مستقل‏تر، سبب ‏ساز تر و ثابت‏تر از انسان است.
حال، خوب است این تقابل را كمی بیشتر بشكافیم. در نزد قرون وسطاییان، انسان به تمام معنا مركز عالم‏ بود و تمام نشئهْ طبیعت بر آن ساخته شده بود، تا خدمت گزارِ انسان و مقصد ابدی او باشد.
هم فلسفه یونان و هم كلام‏ِ یهودی - مسیحی ( و حتی بخشی از علوم و متون اسلامی )، كه‏در قرون وسطا با یكدیگر مزج و اتحاد یافتند، هر دو در تولید و تحكیم آن نگرش هم داستان بودند. نشانِ واضحِ جهان‏بینی‏ِ این عصر آن بود كه همه ایمان راسخ داشتند كه از آدمی و امیدها و آرمان‏هایش، چیزی مهم‏تر و خطیر تر در عالم نیست، بلكه‏ آدمی است كه همه كاره عالم است. همین نگرش بود كه در باطنِ فیزیك قرون وسطا قرار داشت... این هم از مقبولات و مسلّمات بود كه زمین- یعنی مقام‏خاكی و عنصری آدمی- در مركز افلاك قرار دارد. به استثنای‏چند متفكر شجاع و اندك در اینجا و آنجا، هیچ‏كس دیگر اصلا به این فكر نیافتاد كه آیا مرجع نجومی دیگری هم می‏توان‏ برگرفت، یا نه. زمین را شیئی عظیم، سخت و ساكن و آسمان پر ستاره را كره‏ای شفّاف و سبك می‏انگاشتند كه به روانی در فاصله‌ای نه چندان دور، گردِ زمین می‏گردد... . همه جهان، در چشم گذشتگان مكانی بود كوچك و متناهی و همین جهان‏ متناهی خانه بشر بود. آدمی در مركز این عالم قرار داشت ونشئه طبیعت، خادم و مسخر منافع او بود. ..." ( آرتور برت، ۱۳۶۹، ص ۱۱-۸.)
همانگونه كه از گفته آرتور برت روشن است, او چنین نگرشی نسبت به جایگاه انسان در مجموعه خلقت را قبول ندارد.
▪ ویل دورانت نیز این پشتوانه فكری درباره زمین مركزی‏ (یعنی انسان مركزی به عنوان اساسی فكری و اعتقادی برای زمین مركزی )را تقویت كرده، چنین می‏نویسد: "منجّمان مسیحی قرن ‏سیزدهم معتقد بودند كه سیارات به دور زمین می‏چرخند، ثوابت ‏در یك گنبد بلورین محصور است، در مركز و عالی‏ترین نقطه جهان آفرینش، همان آدمی قرار داشت كه عالمان الهی او را كرمِ زبونی توصیف می‏كردند آلوده به گناه و اكثراً محكوم به‏آتش دوزخ..." (دورانت, همان, ج۴, بخش دوم, ۱۳۲۴.)
شاید عبارت اخیر در مقام كنایه و محكوم كردن عالمان‏ الهیِ كلیسا بوده، درصدد بیانِ این باشد كه انسان "اشرف مخلوقات" و "كامل‏ترین موجودات" در روی زمین است نه همچون كرمی زبون و فرومایه, چنانكه عالمانِ مسیحی توصیف می كردند.و از این رو زمین, مركز عالم است و همه گرد او می‏چرخند؛ یعنی پایه های فكری- اعتقادی منجمانِ مسیحی, علی رغمِ اندیشه های تحقیرآمیزِ عالمان شان نسبت به انسان, مبنی بر شرافت و كرامت نوعِ انسانی بود كه آنها را در حمایت از سیستم زمین مركزی, قوتِ قلب اعطا می كرد.
▪ تعبیرِ گمپرتس در باره عدمِ مقبولیتِ خورشید مركزی در زمانِ آریستارخوس, نیز قابل توجه است كه می نویسد: "نیروی حقیقیِ نظریه مركزیتِ زمین, صرفِ نظر از پیوستگیِ آن با معتقداتِ دینی و سنتی, در این بود كه نظریه مخالفِ آن به قولِ پاول تانری با اینكه از دیدگاهِ مكانیك و فیزیك پیشرفتی خارق العاده به حساب می آمد, از دیدگاهِ هندسی, یعنی یگانه دیدگاهِ علم قدیم در موردِ ستاره شناسی, هیچ فایده واقعی در بر نداشت." (گمپرتس, ۱۳۷۵, ج۳, ص۱۴۵۳.)
این متفكر, یكی از رازهای مهمِ تداوم نظریه زمین مركزی را در تنیده شدنِ آن با معتقدات دینی می داند. این نگرش امروزه نیز مورد پذیرش برخی از تحلیل گران است.
▪ هلزی هال نیز در مقامِ ترسیمِ چگونگیِ مخالفتِ مردم در زمانِ یونان با نظریه خورشید مركزی اینگونه می نویسد: "احتمالا چنین نظری (خورشید مركزیِ آریستارخوس) با مخالفت مردمِ عادیِ متعصب و معتقد به انسان مركزی روبرو بوده است." (هلزی هال, ۱۳۶۳, ص۹۹.)
این انسان مركزی همان ركنِ مقبولیت زمین مركزی است.
▪ آلبر ژاكار متكلمِ زبردستِ غربی در موردِ پرسش از پشتوانه و پیش فرضِ كلیسا برای محاكمه گالیله می گوید: "این كارِ كلیسا دلایلِ ستاره شناسی نداشت بلكه مستند به دلایلِ دین پژوهان و ماورای طبیعیون بود, به این دلیل كه خدا در جسمِ شخصِ عیسی مسیح به زمین آمده است .. آفریدگار, فرزندِ خود را به قلب كایناتِ مادی می فرستد. مسلما او را به هر سیاره بی اهمیتِ معمولی نمی فرستاد. بنابراین امكان نداشت پذیرفته شود كه مسیح, پسر خدا, به جایی جز مركزِ كاینات آمده باشد..." (ژاكار و لاكاریر, ۱۳۸۰, ص۱۶.)
▪ این روندِ فكری هم اكنون نیز در پیشرفته ترین دوره تاریخِ بنی آدم به طرز مرموزی حكم می راند؛ ژاك لاكاریر درباره این روند از تفكرِ كرامت ویژه انسان و فرزندانِ آدم, چنین می گوید: "اكنون مغزِ انسان می تواند كاملا بفهمد و بپذیرد كه انسان در مركز كهكشانِ خود نیست و در حومه دور و گمنامی از كاینات ساكن است, اما قلبِ انسان همیشه دشوار به این فكر خو می گیرد و همچنان به خلافِ آن امید دارد... خود را در مركزِ جهان پنداشتن یا میدان بدان داشتن, معنایش این است كه خود را مركزِ آفرینش می پنداریم یا می خواهیم كه چنین باشد؛ داشتنِ این احساس- حتی این یقین- است كه روی سیاره ای یگانه و برتر, از دید خدا, زندگی می كنیم زیرا این سیاره اختصاصا برای ما آفریده شده است." (ژاكار و لاكاریر, همان, ص ۱۳۶ و بعد.)
البته باید توجه داشت كه زمین و انسان‌ روی آن, آن گونه كه لاكاریر ذكر می كند, در حومه دور و گمنامی از كائنات, ساكن نیست؛ بلكه به طورِ سرگردان, در یك سیستم واره پیچیده ای از حركاتِ نامنظم در فضای بی كران به دور مركزی ناپیدا و نامعلوم می گردد. و همین مسئله سوال اصلیِ این سلسله از جهان پژوهی هاست كه باید آن را كاویده و پاسخی معقول برای آن یافت, اما آنچه به نظر می رسد اینكه انكار وجودِ مركز برای كیهان مادی بدون كوچك ترین تحقیق و بررسی (عقلی, هندسی- ریاضی, فیزیكی, و فضایی) به جهالت بیشتر شبیه است تا بحث علمی؛ بدین جهت كه نظریاتِ دانشمندان در این باره مختلف است, و ادله قابل توجهی بر اثبات مركز داشتن كیهان وجود دارد كه نمی توان به راحتی از كنار آنها گذشت؛ بعلاوه, این مبنا و نگرش, در میان مسلمانان نیز مطرح بوده و از جانب متون دینی مورد تایید بوده است, كه این سیاره با ساكنانِ ویژه انسانی خود, دارای ارزش بی بدیل است. البته این رویكرد از سوی مسلمانان بیشتر بر پایه پیش فرض های خودِ آنان است تا متون دینی؛ چرا كه متون دینی اسلام مسئله تعدد عوالم و موجودات دیگری در ردیف انسان نیز سخن گفته و ارزشِ یگانه موهومی برای انسان را مورد تردید قرار داده است. به هر حال كرامت نوع انسانی در میان عرفای اسلامی نیز به گونه ای مطرح بوده است كه به برخی از آنها اشاره می شود.
● نگرش عرفای اسلامی درباره كرامت نوع انسانی
▪ سخن محیی الدین بن عربی درباره مركزیتِ انسان برای كائنات:
محیی الدین بن عربی (۵۶۰-۶۳۸ق, مقارن با ۱۱۶۵-۱۲۴۰م.) مركزیت انسان را با یك رویكرد و بیانِ عرفانی تصریح و تاكید كرده است, كه فقط بر اساسِ یافته های معرفتی قابل توجیه است: "تحقیقِ دقیق عرفانی شاهد است به دوران فلكِ هستی – از لحاظ ظهور كمالاتِ خداوندی – به دور نقطه دایره هستی؛ نقطه ای كه در راس خط قائمِ الف یگانگیِ حق تعالی قرار گرفته, در اولیتِ به وجود آمدنش, از هر موجودی جدا بود. ... منتهای گردیدن و منقلب شدنِ این نقطه – كه در حقیقت ام الكتابِ عالم های سه گانه جبروت, ملكوت, و ملك است – نقطه مركزی استواییِ هستی است. و این نقطه استوایی هم وسطیتِ مخصوص به انسان است؛ انسانی كه با نقطه سویدای قلبش نسخه جامعی از همه عالم های ممكن است ..." (ابن العربی, ۱۴۰۸ق, ص۳۹۸ و بعد.)
براساس مبانی عرفانِ محیی الدین بن عربی, گردشِ امورات هستی در دستِ قدرت خداوندی است, و محوریتِ این گردش بر نقطه مركزیِ كمالاتِ ظاهر شده از خداوند است كه او را انسان كامل می گویند. از این رو تحقیق دقیقِ عرفانی مزبور, مضمونِ مشاهدات و مكاشفاتِ عرفانی خودِ محیی الدین است كه ذكر كرده است, و الا براساسِ مبانی دین شناختیِ درون دینی, چنین نگرشی قابل تامل است و به راحتی مورد قبول واقع نمی شود.(رحیم قربانی, مهر ۱۳۸۴, ص۱۱۳به بعد.)
▪ سخن ِملاصدرا در موردِ كرامت انسانی و جایگاه نوع انسانی در مجموعه خلقت:
ملاصدرا نیز درباره ذی نفع بودن و جایگاهِ باكرامتِ انسان در مجموعه خلقت اینچنین نوشته است: "فصل چهارده در عنایتِ حق تعالی در خلق كردنِ زمین و آن چه در اوست؛ تا این كه انسان از آن نفع ببرد؛ خداوندِ منزه فرمود: "هر آنچه در روی زمین است برای شما خلق كرد".
سپس نظاره كن به منفعت های آن: از جمله آن منافع فراش و مهاد بودنِ زمین است, تا این كه تو به آن آرامش داشته, بخوابی؛ و بساط بودنش است تا این كه بر روی آن سلوك كنی, همانگونه كه خدا فرمود: "زمین را بستر برای شما قرار داد" ونیز فرمود: "و خدا زمین را برای شما بستری قرار داد تا در آن راه های گشاده ای را بپیمائید" ؛ و از ضروریاتِ افتراش این نیست كه سطحِ مستوی باشد بلكه اگر كره هم دارای جرمِ بزرگی باشد افتراش بر روی آن نیز آسان خواهد بود؛ بلكه هنگامی افتراش و راه رفتن بر روی آن تمام (صحیح و طبیعی) نخواهد بود كه زمین ساكن نباشد؛ ولی با ساكن بودنش در جایگاهِ طبیعیش تمام خواهد بود, كه آن هم وسطِ فلك ها است, و به این اشاره می كند با فرموده اش كه بیان نمود: "خداست آن كه زمین را برای شما پایگاه (قرارگاه) قرار داد "زیرا اشیایِ سنگین براساسِ طبیعتشان به پائین میل می كنند همانگونه كه اشیایِ سبك به بالا می روند, و بالا از همه سو طرفِ آسمان است و پائین نیز به سمتِ مركز است (زمینی كه در مركزِ همه عالم قرار دارد)." (صدرالدین الشیرازی, ۱۳۷۹ق, ج۷, ص۱۳۴ و ۱۳۵.)
▪ گفتار و نظریه علامه مجلسی و فخر رازی درباره كرامت بنی آدم:
علامه مجلسی در توضیح و تفسیرِ آیه كرامت, "و لقد كرمنا بنی آدم ... " (اسراء/۷۰) مطلبی را از فخر رازی نقل و شرح كرده است, به این ترتیب كه می نویسد: "فخر رازی گفته است كه انسان جوهری مركب از بدن و نفس (روح) است؛ نفس انسانی با شرافت ترین موجودِ نفسانی از میان نفس های عالم پایین است؛ زیرا كه نفس گیاهی دارای سه نیروی اصلی است: كسب غذا, رشد, و تولید؛ و نفس حیوانی, علاوه بر این سه نیرو, دو نیروی دیگری مخصوص به خود دارد: حس كننده, و حركت دهنده اختیاری؛ و نفس انسانی, فراتر از آنها, نیروی دیگری منحصر به خود دارد: نیروی عقل كه حقیقت موجودات را همانگونه كه هستند, درك می كند؛ این همان نیرویی است كه نور الهی در آن تجلی كرده, شعاع كبریای خداوندی در آن نور افشانی نموده است؛ نیرویی كه تواناییِ شناسایی و اطلاع از اسرار عالم خلق و امر را دارا بوده, به همه مخلوقات - اعم از مادی و غیر مادی – احاطه دارد. این نیرو از سنخ آسمانی است. ... پس روشن شد كه نفس انسانی با شرافت ترین نفس در میان نفس های این عالم است. و اما اینكه بدنِ انسانی با شرافت ترین جسم از میان اجسام عالم است, مفسران, نظرات گوناگونی ارایه كرده اند:
۱) میمون بن مهران از ابن عباس درباره آیه مورد بحث روایت كرده است, همه موجودات مستقیما با دهانشان غذا می خورند در حالی كه انسان به كمكِ دستانش می خورد...
۲) ضحاك گفته است, شرافت و برتری انسان به نیروی نطق (نیروی عقل) و تشخیصِ مسایل... .
۳) عطاء كه از متكلمینِ قدیمی است, گفته است این شرافت به خاطر بلند قامتی انسان است... .
۴) یمان نیز گفته است به جهتِ زیباییِ صورت انسان است, همانگونه كه خداوند فرموده است: "و صوركم فاحسن صوركم"(غافر/۶۴) ... .
۵) برخی نیز اینگونه علت آورده اند كه انسان تنها موجودی است كه خداوند به او نعمت نوشتن عطا كرده است... .
۶) اینكه اجسامِ عالم یا بسیط اند, یا مركب؛ و بسایط كه عبارتند از: زمین, آب, هوا, و آتش, همه و همه در مسیر استفاده و انتفاعِ انسان هستند. و هر كدام از آنها كه در قرآن شده است, به نوعی در نسبت با ذی نفع بودن انسان ذكر شده, و نوعِ منافع آنها به انسان مورد توجه و تذكر قرار گرفته است... پس این عالم مانندِ خانه آماده شده ای است كه برای استفاده و سود بردنِ انسان فراهم شده است, و او نیز مثل رییس و پادشاهی بر این مملكت است.
۷) مخلوقات به چهار دسته تقسیم می شوند: موجوداتی كه نیرو عقل دارند, اما خالی از نیروی شهوت اند ( ملایكه), و بر عكس, موجوداتی كه نیروی شهوت دارند و خالی از نیروی عقل اند (حیوانات), موجوداتی كه هیچ یك از این نیروها در آنها نیست (گیاهان و غیر جانداران), و موجوداتی كه هر دو قسم از این نیروها در وجودشان موجود است (انسان ها)؛ انسان از این رو كه دارای هر دو نیرو است, مسلما از هر دو نوع موجوداتِ قسمِ دوم (حیوانات) و سوم (گیاهان و غیر جانداران), با فضیلت تر و با شرافت تر است؛ اما اینكه از ملایكه نیز برتر باشد یا نه؟ بحثِ دیگری است ( كه در اینجا مطرح نشده است).
۸) موجود از سه حال خارج نیست, یا هم ازلی است و هم ابدی, كه آن فقط خداست؛ یا هیچ یك از این خصوصیت را ندارد, و آن عالمِ دنیا و ما فیها است؛ و یا ازلی نیست و فقط ابدی می باشد, و آن انسان و ملایكه است؛ (و قسمی كه نه ازلی و نه ابدی باشد ممتنع است)؛ بدیهی است كه در رده پایین تر از خداوند, قسم سوم از دو قسم دیگر (قسم دوم و قسم ممتنع) اشرف و افضل است؛ و این مسئله اقتضا دارد كه انسان از همه مخلوقات باشرافت تر و برتر باشد.
۹) عالمِ بالا برتر از عالم پایین است؛ و روح انسانی از موجودات برتر و علوی (عالم بالا) است؛ و از میانِ موجودات عالمِ پایین فقط انسان است كه دارای روح انسانی است؛ پس از میان همه موجودات عالمِ پایین انسان است كه برتر و با شرافت تر است.
۱۰) خداوند متعال عالی ترین و كامل ترین موجود است؛ از بین مخلوقات, هر موجودی به خدا نزدیك تر باشد, برترین مخلوق است؛ و از میان همه موجودات فقط انسان است كه به خدا نزدیك تر است, از این رو انسان با شرافت ترین و برترین موجود از میان مخلوقات است... .
۱۱) برخی گفته اند, معنی كرامت انسان این است كه: چون كه خدا همه مخلوقات را با واسطه "كن فیكون" خلق كرده, و انسان را با دستانِ خودش خلق كرده است, سزاوار ترین مخلوق به مقامِ برتر و منسبِ با شرافت ترین موجود, انسان است... ." (مجلسی, همان, ج۵۷, ص۲۷۱.)
▪ گفتارِ علامه طباطبایی, در مورد پیش فرضِ فلاسفه گذشته اسلامی درباره غایت بودنِ انسان بر كائنات:
علامه طباطبایی در توجیه و تبیینِ برهانی در ردِ "حسِ مادیِ ششم" از سوی ملا صدرا در كتاب اسفار اربعه, پیش فرضِ دانشمندان و فلاسفه بزرگِ قدیم(مشائین)درباره جایگاهِ ویژه و با كرامتِ انسان در خلقت را مطرح كرده و آن را مورد نقد و تردید قرار می دهد: "شكی در درستیِ برهانِ مذكور نیست, اما باید توجه داشت كه ماده های مقدماتِ آن موردِ بحث و بررسی است, زیرا بخشی از آنها اصلِ موضوع برای قدما بود كه از طبیعیات گرفته بودند؛ و آن عبارت است از این كه انسان كامل ترینِ حیوانات- یعنی مركباتِ عنصریِ دارای حیات- است؛ برهان مذكور هنگامی تمام و نتیجه بخش خواهد بود كه این مقدمه ثابت و تثبیت شود؛ از این رو این گونه توضیح می دهیم: بزرگانی از میانِ حكمای گذشته, بحث در ترتیبِ خلقت را براساسِ دست آورد های فنونِ طبیعیاتِ قدیم, فنِ هیئت, و دیگر علومِ طبیعی بنیان نهاده بودند؛ و آنچه این علوم به ایشان ارائه می كرد عبارت بود از این كه مركباتِ عنصری دارای حیات در انواعِ حیواناتی منحصر است كه در گستره مركزِ عالم, یعنی زمین, زندگی می كنند.
از میانِ انواع گوناگونِ حیوانات و آثارِ حیات در روی مركز عالم كه به طور استقرایِ حسی و تجربی شناخته ایم, نوعِ انسانی كامل ترین نوعِ حیات است, كه علاوه بر انواع شعور های حیوانی, به نیروی عقل و فكر نیز مجهز است؛ پس, از این دست آورد نتیجه می شود كه انسان كامل ترین نوع از انواع حیات است... .اما با این همه, با توجه به یافته ها و فرضیه های جدیدِ علمی مبنی بر این كه سیارات و اجرامِ دیگری غیر از زمینِ مسكونیِ خودمان, رصد و یافت شده, كه در آنها آثارِ نوعی حیات و تركیباتِ دارای مخصوصی از حیات مشاهده می شود, برای ما بسیار سخت و مشكل است كه افضلیت و اكملیتِ انسان به طورِ كلی از همه موجوداتِ دارای حیات را به این آسانی و راحتی اثبات كنیم؛ بلكه اثباتِ این پیش فرض و مسئله پر اهمیت, ناچار از اقامه برهان است, به ویژه این كه مهم تر از اثباتِ افضلیتِ انسان, اثبات و برهانی كردنِ امتناعِ وجود نوع دیگری از حیوانات است كه افضل, اكمل, و اشرف از انسان باشد (بدین توضیح كه اول باید این نكته به اثبات برسد كه از لحاظِ عقلی, به وجود آمدنِ نوعی افضل از انسان امكان ندارد, و سپس به سراغِ اثباتِ افضلیتِ انسان رفت)؛ و اثباتِ این مسئله با توجه به اصولِ رایج در فلسفه محقق و موجود امری بسیار سخت و بغرنج است." (صدرالدین الشیرازی, همان, ج۸, ص۲۰۰ و بعد, تعلیقه شماره یك از علامه طباطبائی.)
▪ نظریه بو علی سینا درباره شرافت انسانی:
اینكه علامه طباطبایی, نظریه حكمای گذشته را به طورِ كلی با این بیان ذكر كرده است ناظر به نظریه فلاسفه مشائین از جمله شیخ الرئیس بو علی سینا كه در بخشی از كتابِ شریف "مبدأ و معاد" می باشد كه اینگونه افاضه كرده است: "كمال عالمِ كیانی این است كه از آن, انسان به وجود آید؛ و سایرِ حیوانات و گیاهان نیز, یا به خاطرِ او به وجود آمده است؛ و یا به این جهت كه ماده كیهانی ضایع نشود! همانگونه كه بنا و معمار چوب را در اغراضِ گوناگونی به مصرف رسانده و ضایع نمی گرداند؛ و غایتِ كمال انسان نیز این است كه برای مایه نظریش عقلِ مستفاد, و برای مایه عملیش عدالت حاصل كند, و اینجا, شرفِ مربوط به عالمِ مواد (جسمانی) خاتمه می یابد؛ یعنی نهایتِ شرف در عالم ماده همین است كه انسان به آن نایل می شود."(به نقل از: حسن زاده آملی, ۱۳۸۰, ص۱۲۶.)
البته باید توجه داشت كه این شرافت و كرامت برای انسان در نزدِ دانشمندانِ باستان نشین و مغرب زمین, به نوعِ انسانی تعلق داشت, اما امروزه این جایگاه در اندیشه خامِ صاحب نظرانِ آمریكائی و غربی, منحصر در انسانِ متمدنِ آن دو دیار است! و این نكته اساسی در فلسفه سیاسیِ بزرگانِ آنها مهم ترین توجیه برای سلطه بر سایر انسان ها است. (پاپكین- استرول, پائیز۱۳۷۹, ص۱۰۷ تا۱۲۰, ذیلِ نظریات هابز و لاك.) اما این جایگاهِ ویژه در نزد دانشمندان اسلامی, نه به نوعِ انسانی, و نه به انسانِ اقلیمی خاص, بلكه به انسانِ كامل تعلق دارد, كه به بررسی آن خواهیم پرداخت. (حسن زاده آملی, همان, ص۱۲۸ به بعد.)
با توجه به این توضیح روشن می شود كه نظریه "زمین مركزی" در نظام علمی یونان, با همین رهاورد، به نظریه "انسان مركزی" تبدیل شد كه نظریه‏ای عقیدتی(كلامی- فلسفی)است، نه علمی (سیانتیك)(رحیم قربانی, دی ماه ۱۳۸۳,ص۲۹ به بعد). مبنای فكری این نظریه با نگاهی دقیق‏تر به تاریخ باستان نشینان، وضوح و شفّافیت‏ بیشتری به خود می‏گیرد؛ از این رو به روندِ تحققِ این اندیشه در آن زمان می پردازیم. چنانكه اشاره شد انسانِ سحر خیز در روزگارِ پرطراوت باستان، اعتقادی بس عمیق در مورد خداوندان، تدبیر گران, و انسان های خداوندزاده داشت. از این‏رو، جایگاه بسیار والایی برای نوع انسان و بنی‏آدم قایل بود، تا جایی كه همه انسان‏ها و حتی اشرار، خود را به گونه‏ای منسوب‏ به خدایان می‏دانستند و این اعتقاد همچنان در میان بشر باقی ‏بود تا اینكه دوره توحید فرا رسید و با آمدن حضرت ابراهیم ‏خلیل ‏علیه السلام، اوضاع دگرگون شد و خداپرستی و توحید رواج یافت. اما همان وضع به تدریج، در قالبی دیگر با عنوان "شرك" نمایان شد.
مشركان همه بت‏ها و معبودهای خود را به خدا نسبت می‏دادند و از این طریق، مقام و منسبی والا، برای خود كسب می‏كردند؛ می‏گفتند: این بت‏ها شفیعِ ما نزد پروردگارند. این تفكر تا حدی عمیق بود كه با ظهور اسلام و ابلاغ دین‏توسط پیامبر، به او گفتند: پیامبری كه از جانب خدا بوده و مستقیماً به او منسوب باشد، باید بدون اینكه واسطه‏ای مثل‏معبودهای ما داشته باشد، ملك باشد، نه انسان؛ زیرا نوع انسان‏علی‏رغمِ شأن والایش در هستی، غرق معصیت و نقص است و انسان معصیت‏كار یارای واسطه‏گری بین خدا و انسان‏ها نیست؛ حتی همین خوردن، آشامیدن، نزدیكی با زنان, و رفت و آمد در بازار, خود معصیت‏ هایی هستند كه انسان را از مقام واسطه بودن ساقط كرده‏اند و بسا از این روست كه مشركان مكّه به پیامبر خرده می‏گرفتند و می‏گفتند: "این پیامبر را چه شده است كه غذا می‏خورد و در بازار راه می‏رود، چرا بر او فرشته‏ای نازل نمی‏شود تا وی را نیز بترساند؟"(فرقان/ ۷ و۸.)
▪ گفتاری از ویل دورانت درباره انتساب ساختگی به خداوندان:
چنین اعتقادی اعتقاد بشر باستانی بود كه ویل دورانت به گونه ای این انتسابِ ساختگی به خداوندان را توصیف كرده و چنین می‏سراید: "و گاهی میان یكی از خدایان و زنی از آدمیان پیوندی جنسی برقرار می‏شد و از این آمیزش ، قهرمانِ خدایی به وجود می‏آمد؛ چنان كه ثمرهْ آمیزش زئوس با "آلكمنه"، "هراكلس" بود. بسیاری از شهرها و اصناف و جماعات، تبار خود را به یكی از قهرمانانِ خدا زاد می‏رساندند." (دورانت, همان, ج۲، ص ۲۰۲.)
چنانكه باور داشت عموم مشركان نیز قداستِ انتسابیِ بت‏ها به خدا بود. انسانِ باستان‏نشین بر این عقیده بود كه انسان از خدا زاده شده است، "خدایان در آغاز، با یكدیگر آمیختند و‏انسان را زادند. سپس با زادگان خود، انسان‏ها، زناشویی كردند. از این‏رو، آدمیان از نسل خدایانند." (دورانت, همان, ج ۲، ص۲۰۳.)
▪ گفتارها و نظریات علامه طباطبایی درباره ادعای آدمیان مبنی بر خدا زادگی در تفسیر آیات:
علامه طباطبایی نیز در تفسیرِ آیاتی از قرآن كه ادعای مشركین درباره فرزند دار بودنِ خدا را رد كرده, نسبت سازیِ مدعیان شرافتِ الهی ویژه انسانی را اینگونه تحلیل و بررسی كرده است, مثلا در تفسیر آیاتی از سوره بقره چنین نوشته است: "وَ قَالُوا اتخَذَ اللَّهُ وَلَداً سبْحَنَهُ بَل لَّهُ مَا فی السمَوَتِ وَ الأَرْضِ كلٌّ لَّهُ قَنِتُونَ بَدِیعُ السمَوَتِ وَ الأَرْضِ وَ إِذَا قَضی أَمْراً فَإِنَّمَا یَقُولُ لَهُ كُن فَیَكُونُ‏(بقره/۱۱۶ و۱۱۷.) بیان و توضیحِ این آیات این است كه توجهِ آیات به قومِ یهود و نصاری است, چرا كه آنان داعیه این كه عْزیر پسرِ خداست (یهود) و عیسی پسرِ خداست (نصاری) را سر دادند؛ اولین انگیزه ای كه آنان را به این گفتار و ادعا كشاند, دادنِ شرافت به پیامبرانشان بود, همانگونه كه بعدها این شرافتِ ساختگی را برای خود نیز عنوان كردند, همانگونه كه ادعا كردند: "فرزندان و دوستانِ خداییم"؛ سپس بعدها این ادعای تشریفاتی و احترام به پیغمبران, توسطِ خودِ آنان لباسِ جدیت و حقیقت پوشید, كه خداوندِ متعال در این آیات ادعای آنها را رد كرده است...كه برهانِ بیان شده در آیات, شاملِ دو برهانِ تام می شود كه ولادتِ فرزند از ساحتِ متعالِ وی, و تحققِ فرزند را نفی می كنند.." (طباطبایی, ۱۳۷۴, ج۱, ص۲۶۱.)
همانگونه كه ملاحظه می كنیم مرحوم علامه نیز علت و انگیزه اساسی در ادعای انتساب به خدا از سوی انسان ها در طول تاریخ, كسب كردن ِنوعی شرافت و كرامت معرفی بیان كرده, و حتی غرض های كفر آمیزِ اولیه چنین ادعاهایی را رد می كند. با این توضیح كه بنی آدم از ابتدا مشرك نبود, و بسیاری از ادعاهای او درباره خدایان و شركای خدا (كه ساخته ذهن و تخیلِ خود اوست) از روی جهالت و براساسِ احساسِ حقارت در حضور وی بوده است, از این رو برای ایجادِ نوعی ارتباط با ساحت پاك و والای وی, شركایی را برایش ساخت و پرداخت كه واسطه او خدای پاك باشد, تا شاید از این طریق شرافتی را كسب كند.
حال برخی از این واسطه ها بشری بودند, برخی طبیعی و از میان موجوداتِ دیگر, و برخی غیرِ مادی از طایفه جن و پری؛ كه انسان ها و نسل های بعدی خود را به طریق های گوناگونی به یكی از آن شركای ساختگی منتسب كردند تا جایگاه و موقعیت والایی را برای خود اثبات كنند. در واقع و حقیقتِ امر, شرك به معنای منفیِ آن كه به بستری فرهنگی و اجتماعی تبدیل شده, و در مدعیانِ آن در مقابل پیامبران الهی صف كشیدند, یك مسئله عارضی بر آن ایده و اندیشه كرامتِ انسانی (حاصل از انتساب به خدا و قرا گرفتن در جایگاه والای خلقت, یعنی مركز) می باشد. چنانكه در قرآنِ شریف نیز به چنین ادعایی از مشركین تصریح كرده است كه عبارتِ آن را ملاحضه خواهیم كرد.
▪ سخنی دیگر از علامه طباطبایی:
همچنین علامه طباطبایی در ذیل تفسیرِ آیه ۴ از سوره مباركه كهف, نحوه توجیه و نگرش مشركین به شركای موهومیِ خدا (كه او آنها را به فرزندی قبول كرده است) را اینگونه تحلیل و تفسیر نموده است: "و ینذر الذین قالوا اتخذ الله ولدا"مقصود از اینان عموم كسانی هستند كه بت پرستیده معتقد بودند كه ملائكه پسران یا دختران خدایند، و چه بسا از اینان كه در باره جن و مصلحان از بشر، چنین اعتقادی داشته‏اند. و نیز مقصود نصاری هستند كه مسیح را پسر خدا می‏دانستند هر چند كه از نظر اینكه قرآن كریم به یهود نسبت داده كه عزیز را پسر خدا می‏دانسته‏اند یهود نیز مشمول آیه هست؛ انذار را در خصوص كسانی كه گفتند خدا برای خود فرزند گرفته، تكرار كرد تا مزید اهتمام را در خصوص ایشان افاده نماید ... ما لهم به من علم و لا لابائهم كبرت كلمهٔ تخرج من افواههم. از آیه شریفه"انی یكون له ولد و لم تكن له صاحبهٔ و خلق كل شی‏ء" استفاده می‏شود كه مورد بحث آیه معتقد بوده‏اند خدا حقیقتا فرزند گرفته و فرزنددار شده است, لذا در آیه مورد بحث آن را با دو جواب رد می‏كند: یكی اینكه این سخن را از روی نادانی زده‏اند، و علمی بدان ندارند، دوم اینكه دروغ می‏گویند.
جمله: "ما لهم به من علم" رد بر همگی ایشان از خلف و سلفشان است، و لیكن چون ایشان علم به این نظریه را به پدران خود احاله داده می‏گفتند این دین، دین پدران ما است، و آنها بهتر از ما می‏اندیشیده‏اند، و ما جز اینكه پیروی ایشان كنیم حق اظهار نظری نداریم لذا خدا میان آنان و پدرانشان فرق گذاشته، ابتدا از ایشان نفی علم نموده و سپس از پدرانشان كه به آنان اعتماد كرده بودند، تا بدین وسیله هم نظریه ایشان را رد كرده باشد و هم دلیلشان را, و اینكه فرمود: "كبرت كلمهٔ تخرج من افواههم" برای مذمت آنان و بزرگ شمردن سخن باطل ایشان است كه گفته بودند: "اتخذ الله ولدا" برای اینكه جرات بزرگی بر خدای سبحان كرده شریك و تجسم و تركیب و احتیاج به كمك و جانشین را به او نسبت داده‏اند - تعالی الله عن ذلك علوا كبیرا.البته این را هم نباید از نظر دور داشت كه بعضی از كسانی كه قائل به فرزند دار بودن خدا بودند، منظورشان فرزند حقیقی نبوده، بلكه به عنوان احترام و تشریف و برای اینكه قرب به خدا و خصوصیت آن شخص مورد علاقه‏شان را برسانند اطلاق پسر خدا بر او می‏كرده‏اند، مانند یهود كه- به طوریكه قرآن از ایشان حكایت كرده- عزیز را پسر خدا می‏دانسته‏اند، و یا می‏گفته‏اند: "نحن ابناء الله و احباؤه"- ما پسران و دوستان خداییم و همچنین در كلمات بعضی از قدمای ایشان آمده كه بر بعضی از مخلوقات اولیه اطلاق پسر خدا می‏كرده‏اند، به این عنوان كه اینها اولین خلق خدا هستند كه خدایشان آفریده و صادر كرده ، همانطور كه پسر از پدر صدور می‏یابد و بر آن موجوداتی كه واسطه این صدور بودند اطلاق همسر و زوج می‏كرده‏اند.
و این دو اطلاق هر چند كه شامل آنچه كه اطلاق اول می‏شده نمی‏شود چون این اطلاق از باب مجاز و به عنوان احترام بوده، و لیكن هر دو از نظر شرع ممنوع است؛ نه صحیح است كه گفته شود فلان موجود فرزند واقعی خدا است آنطور كه ما فرزندان پدران خود هستیم؛ و نه صحیح است بگوییم فلان موجود آنقدر دارای شرافت است كه اگر ممكن بود خدا فرزند دار شود جز این موجود كسی فرزند او نمی‏بود، و ملاك ممنوعیت این دو اطلاق همین بس كه هر دو باعث می‏شود عامه مردم گمراه گشته رفته رفته از مجاز، حقیقت را بفهمند و به شقاوت دائمی و هلاكت جاودانه گرفتار گردند." (طباطبایی, همان, ج۱۳, ص۲۳۹.)
آنچه شایسته توجه و عنایت است این است كه تفسیرِ علامه از این مطلب (در همه مواردی كه مستند واقع شده است), مبنی بر اینكه نظریه كسبِ شرافت از طریقِ انتساب به خداوند, متعلق به یهود و نصاری است, براساس شواهد و سندهای تاریخی كه برخی از آنها گفته آمد, با این اطلاق و كلیت صحیح نمی باشد؛ چرا كه اقوام و طایفه های گوناگونی در هند, ایران, مصر, و یونان ِباستان زمین بوده اند كه حتی قرن ها قبل از میلادِ مسیح و موسی, بر پایه چنین تفكری می زیسته اند. اما تحلیل و تطبیقِ مرحوم علامه طباطبایی براساسِ هم زمانیِ اسلام با یهود و نصاری صحیح است و در واقع, یكی از نمونه هایی كه آیه بر آن شامل می شود ادعای آن دو فرقه بوده, مدعیانِ قبل از ظهورِ اسلام را هم شامل می شود.
به هر حال چنین فرهنگی از زمان های بسیار دور در میان جوامع بشری حاكم بوده است كه عده ای خداوندانی را برا ی اهداف و انگیزه های مختلفی ساخته و پرداخته می كردند, و عده ای نیز با انتسابِ خود به خدایانِ ساختگی اهدافِ دیگری را دنبال می كردند, از جمله اینكه به گمان خود با این حیله می خواستند, خود را به خدای اصلی كه خالق و پروردگار بی حریف بود, نزدیك و مقرب سازند و از این رهگذرِ پر گذر, به خواست های خویش برند.علامه طباطبایی در بخش دیگری از تفسیر خود (در آیه۳ از سوره زمر) این روند را به گونه دیگری مورد تاككید و توجه قرار داده است.(طباطبایی, همان, ج۱۷, ص۲۳۳.)
علامه طباطبایی در چند موردِ مزبور, تحلیلِ متفكران غربی درباره انتساب گذشتگان به خداوندان و شرافتِ خود ساخته شان را با تفصیلی زیبا تشریح نمود. با در نظر گرفتنِ این نگرش است كه انسان در تفكر علمیِ یونانیان, محورِ گردش مخلوقات بوده و این روشِ علمی سالیانِ متمادی موردِ توجهِ ملت های گوناگون حتی مسلمانان قرار گرفته است؛ و شاید در پرتو این تفكرِ عمیقِ ماورایی است كه بشرِ باستان ‏نشین به‏ برخی از پیشرفت های علمی و عقلی نایل آمد كه بعدها غربی ها آنها را پایمال كردند. ویل دورانت این احتمال را چنین به‏ تصویر می‏كشد: "رازِ باروری حیات و عظمت فكر یونانی‏در این‏است كه برای‏ او معیار و مقیاس همه چیز انسان است." (دورانت, همان, ج ۲، ص۳۲۹.)
با توجه به تحلیل انسان محورانه انسان شناسان غربی و تایید چنین نگرشی توسط علامه طباطبایی و عرفای اسلامی از جایگاه آدمی در وسطِ كائنات, روشن می شود كه حتی مسلمانان نیز این رویكرد را در تفسیر گیتی مورد توجه و اهمیت قرار داده اند.
اینكه گفتیم, حتی مسلمانان این روش علمی در تفسیرِ گیتی را مورد توجه قرار دادند, شاید سوال بر انگیز باشد؛ اما باید این مسئله به طور تاكید آمیزی مورد توجه قرار گیرد كه اندیشه انسان مركزی به معنای كرامتِ یگانه مخصوص به نوعِ انسانی, از منابع یونانی به عرصه علوم اسلامی وارد شده است. و برخاسته از متونِ اصیلِ اسلامی به شمار نمی رود. ولی با این حال به طور بسیار گسترده ای مورد توجه دانشمندان و عرفای اسلامی قرار گرفته است؛ به گونه ای كه برخی از عرفای اسلامی در تاییدِ شهودی, عقلی, و نقلیِ تلاش هایی را به انجام رسانیده اند به مثال, سخنِ قاضی سعید قمی درباره گردیدن عالم به دورِ انسان قابل توجه است.
او كه عارف و متكلمِ معروفِ شیعی است در شرحِ یكی از احادیث كتاب توحید صدوق, نوشته است: "و اینجا سر دیگری در گردیدنِ افلاك به دور انسان و به سببِ انفاسِ نوع بنی آدم, و مخصوصا انفاس انبیا و اولیا هست كه عبارت است از اینكه, آنها در چنین گردیدنی اصل و اساس به شمار می روند. همانگونه كه شیخِ یونانی, ارسطو گفته است: البته نفس از جانبِ عالم عقل در مركز زمین قرار گرفته است. پس فلك بر اساس این اصل به دور نفس (ِنوع انسانی) كه در وسط مستقر است, می گردد. ..." (قمی, ۱۴۱۵ق, ج۱, ص۴۱۲ و بعد.)
این مطلب تنها یك نمونه از مطالب بی شماری است كه در آثارِ كلامی, فلسفی, تفسیری, عرفانی, حدیثی, و ... از علوم مسلمانان موج می زند.
البته پر واضح است كه منظور از "پیشرفت"، رواج یافتن ِ‏عقاید خرافی و مسخره باستانیان نیست، بلكه معارف نابی ‏است كه در بسترِ فطرت بشر، به رشد و شكوفایی رسیده، معارفی در باب عقل (ذهن) ، روح، طبیعت، خدا (توحید) و... كه ‏اكنون نیز پس از هزاران سال، همچون درّی گرانبها در تاركِ ‏صفحات كتاب ها در تلألؤ است.
این رویكرد به نظریهْ "زمین مركزی" در حقیقت، خاستگاهی هستی‏شناختی به این نظریه داد. این خاستگاهِ ‏مسلم ِ هستی‏شناختی، حقیقت والایی است كه به آن اشاره شد: "وجود انسان در روی این كره خاكی و ملاك سنجش كمال و تفسیر هستی قرار گرفتن او، آن روی سكه است كه غالباً از نظرها پنهان است، نه تنها باور داشتِ دانشمندان و مردم دورهْ ‏باستانی این بود، بلكه امروزه نیز برخی از دانشمندان بزرگ دنیا چنین می‏اندیشند كه "مقیاس همه چیز انسان است و بر این‏مقیاس، هرچه هست، هست، و هر چه نیست، نیست. (دورانت, همان, ج ۲، ص ۴۰۱.)
موقعیت و جایگاهِ انسان در هندسه خلقت به گونه ای طراحی و تعبیه شده است كه علی رغمِ جفا كاری های بنی آدم, در حقِ آن, به طور مداوم تثبیت شده است.
▪ بیانی از استاد مطهری درباره جایگاه انسان:
استاد مطهری درباره روند تاریخی جفای بشر غربی به انسانیت و تغییرِ به وجود آمده از آن در موقعیت انسان در قرونِ اخیر, و همچنین درباره نگرش اسلام به كرامت انسان در مجموعه خلقت اینگونه می نویسد: "در قرون اخیر با پیشرفت عظیمی كه علم كرد, انسانیت از آن مقام قداستی كه بشر سابق برای آن قائل بود, یك مرتبه سقوط كرد, سقوط بسیار بسیار خرد كننده ای. چون یك موجود هر قدر بالاتر رفته باشد وقتی سقوط كند, قهرا سقوطش خرد كننده تر است. انسان درست به یك مقام نیمه خدایی رسیده بود. چقدر در ادبیات خودمان از این مقام نیمه خداییِ انسان سخن رفته است: طایر گلشن قدس چه دهم شرح فراق كه در این دایره حادثه چون افتادم
و حافظ می گوید: تو را ز كنگره عرش می زنند صفیر ندانمت كه در این دامگه چه افتاده است.
در دو سه قرن اخیر, انسان از این مقام شامخ و عالی كه خود برای خود فرض كرده بود, یك مرتبه سقوط كرد, سقوط بسیار خرد كننده ای؛ اولین اكتشافاتی كه بشر كرد مسئله هیأت عالم بود كه آنچه كه سابق درباره زمین فكر می كرد و زمین را مركز جهان می دانست و افلاك و ستارگان را سیار به دور زمین, یك مرتبه عوض شد و زمین به بصورت ستاره كوچكی در آمد كه گرد خورشید باید بچرخد و تازه خود خورشید اهمیت زیادی در جهان ستارگان ندارد. آنوقت اینكه انسان مركز دایره امكان و هدف خلقت است, سخت مورد تردید و انكار واقع شد و دیگر كسی جرات نكرد از این حرفها بگوید: ای مركز دایره امكان و ای زبده عالم كون و مكان, تو شاه جواهر ناسوتی, خورشید مظاهر لاهوتی. گفتند: نه, پس آن جورها كه ما درباره انسان خیال می كردیم, نیست.
انسان آن فكر مركزیت خودش در جهان را كه توأم كرده بود با مركزیت زمین برای ستارگان و افلاك, با این ضربه علمی از دست داد. بعدا ضربه های بسیار بسیار خرد كننده دیگری بر پیكر انسان وارد شد. یكی از آنها این بود كه انسان خود را موجودی تقریبا آسمانی نژاد می دانست, خلیفهٔ الله می دانست, خود را نفخه الهی می دانست و بر این اعتقاد بود كه روح خدا در این كالبد دمیده شده كه انسان بوجود آمده است... پس پرونده انسان از نظر سوابق درخشان, فعالیت های قابل تقدیس و تمجیدی كه داشته است, با ضربه هایی خراب شد و از میان رفت. كم كم كار به جایی رسید كه گفتند: اساسا بیاییم این موجود را بررسی بكنیم. این موجودی كه یك روز خود را مركز عالم, و جهان و خلقت را طفیلی خود می دانست و در خود نمونه ای از روح الهی می پنداشت, این موجودی كه برای اعمال خود احیانا قداست فوق العاده ای قائل بود, جنبه های مافوق حیوانی قائل بود, اصلا چیست؟ كالبد او را چه تشكیل می دهد؟ باز فرضیه ای به وجود آمد كه هیچ تفاوتی میان این موجود پر مدعا و گیاهان و حتی جمادات از نظر تاروپود نیست.
از نظر بافتمان, از نظر نظم و شكل, تفاوت هست, ولی از نظر تاروپود آن ماده ای كه اینها را به وجود آورده, فرق نمی كنند... بنظر می رسد كه این, آخرین ضربه ای بود كه بر پیكر انسانیت وارد شد. ولی با همه این حرفها, باز ارزش های انسانی صد در صد محكوم نشد مگر درباره ای از فلسفه ها و سیستم های فلسفی كه مفاهیمی از قبیل: صلح, آزادی, معنویت, عدالت و ترحم را به كلی شوخی گرفتند. از اواسط قرن نوزدهم الی زمانِ امروزی ما كه در نیمه دوم قرن بیستم هستیم, دو مرتبه انسانیت دارد ظهور می كند, اصالتی به خودش می گیرد, باز مكتب هایی در جهان پیدا می شود به نام مكتب های انسانی و حتی به صورت انسان پرستی. انسان در گذشته معبود نبود, آیت بزرگ بود, دریچه بزرگ معنویت بود. بدون شك قرآن هم برای معنویت, شناخت خدا و ماوراء طبیعت, انسان را از هر آیت دیگری, از هر دروازه دیگری و از هر دریچه دیگری مناسبتر می داند:" سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم" آفاق را جدا ذكر می كند, انفس را جدا. و از همین جاست كه اصطلاح آفاق و انفس, در میان عرفا و ادبا و شعرا به وجود آمده است. "و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسكم افلا تبصرون", در زمین, نشانه ها, زمینه ها, دروازه ها و دریچه هایی است برای مشاهده غیب و ملكوت, و در وجود شما بالخصوص "وجود شما" را مستقلا ذكر می كند. افلا تبصرون آیا نمی بینید؟ یعنی چرا بصیرت ندارید؟ چرا دقت نمی كنید؟ در خودتان دقت كنید و بنگرید. همین موجود كه در گذشته به عنوان یك آیت بزرگ و یك دروازه بزرگ برای عبور انسان از خود بسوی معنویت الهی و ایمان به غیب و ملكوت بود, باز موضوع واقع شد.
اما این مرتبه به شكل دیگری موضوع واقع شد, به شكلی كه به نظر می رسد نتوانسته است خودش را از تناقض نجات بخشد و مشكل عمده و مسئله مهم این است. یعنی بشریت از تو می خواهد قداست و علو و شرافت خودش را باز یابد به طوری كه هدف و غایت واقع شود, هدف فعالیت ها واقع شود ولی بدون آن كه آن معیارهای سابق به میان آید, بدون آن كه جنبه خدایی و جنبه ناخدایی به او داده بشود, بدون آن كه مسئله "هو الذی خلق لكم ما فی الارض جمیعا" هر چه در زمین است برای انسان آفریده شده است, درمیان بیاید, بدون آنكه "نفخت فیه من روحی" در میان بیاید, كه خدا از روح خود یعنی یك چیزی نه از این جهان بلكه از جهان دیگر در او دمیده است یعنی او مظهری از الوهیت است. نه, دیگر اینها به میان نیاید و حتی در جنبه های محركات انسانی, انگیزه های درونی و محرك انسان بحثی نشود, ولی در عین حال انسان و شعور انسان اموری مقدس و محترم باشند. الان هم شما می بینید هر كس تابع هر مكتبی هست, می گوید من طرفدار صلحم, طرفدار آزادی هستم, بشر دوست هستم, طرفدار عدالتم, طرفدار حق هستم, طرفدار حقوق بشر هستم.
گفتیم جهان دو مرتبه تا حدود زیادی به سوی مكتب انسانیت باز گشته است. یعنی فلسفه هایی بنام فلسفه های انسانیت در جهان پیدا شده است, و شاید از همه اینها عجیب تر دین انسانیتی است كه اگوست كنت در اواسط قرن نوزدهم تاسیس, اختراع و ابتكار كرد. این مرد در یك بن بست عجیبی میان عقل و فكرش از یك طرف و دل و وجدانش از طرف دیگر واقع شده بود. روی همین جهت چیزی را اختراع كرد به نام دین انسانیت و گفت: "دین برای بشر ضرورت دارد و تمام مفاسدی كه در اجتماع دیده می شود به این جهت است كه دین در اجتماع سستی گرفته است. دین گذشته(كه او توجهش همیشه به مذهب كاتولیك بوده است) صلاحیت اینكه دین بشر امروز باشد را ندارد".
او دوره های سه گانه ای را تشخیص داده بود: دوره ربانی و ماوراء الطبیعی, دوره فلسفی و تعقلی, و دوره علمی و تحققی و مثبت (به قول خود او) گفت: مذهب كاتولیك مربوط به طرز تفكر ماوراء الطبیعی بشر بوده است. امروز دیگر عصر علم است و بشر, دیگر تفكر ماوراء الطبیعی را نمی پذیرد. دین را اختراع كرد منهای ریشه غیبی.(خیلی عجیب است: دین, دین باشد منهای ریشه غیبی!) ولی تمام آداب و رسول و مناسك و شعائر و آدابی را كه در دین بود قبول كرد, حتی برای دین خودش كشیش قائل شد. خودش هم به عنوان یك پیامبر اما پیامبر بی خدا ... . ولی بعدها مسئله مكتب انسانیت و به عبارت دیگر اصالت بشر, به شكل های دیگر مطرح شده است كه امروز شما خودتان می بینید و می خوانید و می شنوید... در باب انسان و اصالت انسان مسائل خیلی زیادی هست. ... تناقضی كه ما مدعی هستیم در مكتب های اصالت بشری وجود دارد همین است. اساسش همین است كه انسانیت در گذشته سقوط كرد البته به غلط هم سقوط كرد, یعنی تغییر هیات بطلیموسی نباید سبب بشود كه ما در مقام شامخ انسان از این نظر كه هدف مسیر خلقت است تردید بكنیم. زمین مركز جهان باشد یا نباشد, انسان هدف جهان است.
یعنی چه هدف جهان است؟ یعنی طبیعت در مسیر تكاملی خودش به این سو می رود, چه انسان را یك موجود خلق الساعه بدانیم و چه او را از نسل حیوانات دیگر بدانیم. ... اسلام یك مكتب انسانی است یعنی بر اساس مقیاس های انسانی است. بدین معنی كه در اسلام آن چیزهایی كه مبنی بر تبعیض های غلط بین انسان هاست, وجود ندارد یعنی در اسلام اقلیم وجود ندارد, نژاد وجود ندارد, خون وجود ندارد, منطقه وجود ندارد, زبان وجود ندارد, اینها ابدا در اسلام ملاك امتیاز انسانها نیست.
در اسلام آنچه كه ملاك امتیاز انسان هاست, همان ارزش های انسانی است. اسلام كه یك مكتب انسانیت است و برای انسانیت احترام قائل است, از آن جهت برای ارزش های انسانی اصالت قائل است كه برای خود انسان اصالت قائل است, و از آن جهت برای خود انسان اصالت قائل است كه برای جهان اصالت قائل است, یعنی به خدای قادر متعالی قائل و معترف است: "هو الله الذی لا اله الا هو الملك القدوس السلام المؤمن المهیمن العزیز الجبار المتكبر" و از این جهت است كه تنها مكتب انسانیتی كه می تواند بر اساس یك منطق صحیح وجود داشته باشد, اسلام است و دیگر مكتب انسانیتی در جهان وجود ندارد" (مطهری, پاییز ۱۳۷۳, ص۳۰۹ به بعد.)
همانگونه كه استاد مطهری به زیبایی شرح داده است, امروزه جایگاه انسان از سوی غربی ها به طرزِ عجیبی مورد تاخت و تاز قرار گرفته است؛ این نوع هجوم به موقعیتِ نوع انسانی به خاطر تردیدهایی است كه از پیشرفت و توسعه دانش و گستره معرفتی بشر نسبت به جهانِ پیرامونش حاصل آمده است. بدین توضیح كه دانشمندان هیچ انتظار نداشتند, و در قالبِ ذهنی و فكری آنها هم نمی گنجید كه جهانِ هستی و كیهان مورد مشاهده به این عظمت و فراخی بوده باشد, ناگهان با توسعه دانش ستاره شناسی, یافته های جدید و غیر قابل انتظاری در موردِ انسان, زمینِ مسكونیِ او, سیارات و ستارگان, اجرامِ بسیار بزرگ(حتی به بزرگیِ غیر قابل تصور, از لحاظِ رقمی), و گستره بی كرانِ كیهان ( كه دستگاه های به نظاره نشسته در كمینِ دستیابی به ابعادِ كیهان مادی, هر قدر هم پیشرفته تر می گردند عجز خود و انسان در این كاوش را به اثبات می رسانند) پیش روی آنها نهاده شد.آنها را درباره اطلاعاتِ پیشینی از انسان و جهان به بازبینی و باز اندیشی كشانید, و نتیجه این بازاندیشی ها, تجدیدِ نظر درباره بسیاری از مسائل مربوط به انسان و جهان, و همچنین رابطه آن دو با خدا بود. عده ای در این جریان خود را باخته و بسیاری از عقایدِ خود را به كلی كنار زدند( و ای بسا تا پایان عمر نیز به طور ابهام آمیزی در شكاكیت زیستند)؛ عده ای هم به كلی یافته های گذشتكان را مورد تردید قرار داده و در اندیشه ریختنِ طرحی نو در عرصه دانش و معرفت, تلاش هایی را به انجام رساندند؛ وعده ای نیز ذره ای به خود نلرزیده و با استقامتی قابل ستایش, در توجیه و تبیینِ نوینی از یافته های گذشتگان كوشش كردند.
▪ نظریه انسان محوریِ پل تلیخ:
پل تیلیخ(۱۸۸۶-۱۹۶۵)آلمانی الاصل و تبعه آمریكا, در یكی از سخنرانی های خود بخشی از این جریان را اینگونه توضیح می دهد: "در قرن هفدهم, دركِ مشكلات نهفته در همین اوایل دوره نوینِ تاریخ غرب فزونی گرفت و در مقابله ای كه پاسكال بین كوچكی و بزرگیِ انسان طرح می كرد, جلوه ای شاخص یافت. وی همراه با بسیاری از معاصرانش دچار ضربه روحی ناشی از كوچكی انسان, با توجه به عالمِ اختر شناسی جدید شدند. در عین حال, وی در آثار خود, به عنوان ریاضیدان و فیزیكدان, به قدرتِ عقل انسان برای نفوذ به درون سازه های محاسبه پذیرِ طبیعت, و به عظمت انسان حتی علی رغم عظمت كمی عالم, پی برد. بسیاری از مشكلات, ناشی از تفسیر كنونی انسان از خویشتن در آثار پاسكال پیش بینی می شود. گرفتاری انسان در بند شخصیت ناهمسازش, در همان طور كه امروز مشاهده می كنیم, نشان داده می شود. ... یكی از ضربه های روحی مربوط به حذف انسان و زمین او را مركز عالم, اساسا ضربه ای كلامی بود. از آنجا كه نوشته های مربوط به كتاب مقدس و تفسیر آنها در تاریخ هزار و پانصد ساله دستگاه دینی مسیحیت, مبتنی بر این جهان نگری بود كه زمین در مركز عالم, و تاریخ بشر هدف غایی خلقت زمین, و مسیح كانون تاریخ بشر است, این سوال اساسی پیش آمد: پس جایگاه انسان در این بازیگری خدا خواسته و اهمیت كیهانی مسیح در عالم به طور كلی چه شد؟ آیا بیرون رفتن زمین از مركز عالم, آن اهمیت كانونی انسان و اهمیت كیهانی مسیح را فرو نمی كاهد؟ آیا كلِ "نمایش رستگاری" به سلسله ای از رویدادهایی كه بدون اهمیت جهانی, در زمانی معین بر روی سیاره ای كوچك روی می دهند, فرو كاسته نمی شود؟ عصر اكتشافاتِ فضایی با این مشكلات كه هم اینك در جهانِ غرب وجود دارند, آغاز گردید." (تیلیخ, ۱۳۷۸, ص۶۸ به بعد.)
این دین شناسِ آلمانی علی رغمِ اینكه تحلیل خود را به طور كاملا واضح و روشن, براساس اصول و مبانی اومانیستی ترتیب داده است, نه الهی و معنوی, روندِ مذكور از جایگاهِ انسان در میان غربی ها را به طور بسیار زیبا و جالب مورد توجه قرار داده است. او در ادامه بحث خود همه توان و تلاش خود را در به اثبات رساندنِ جایگاهِ والای انسان در سیستم خلقتِ جهان طبیعت, و بویژه انسان آمریكایی(با همه ادعاهای پوچ و بی پایه ای كه درباره ‌دموكراسی و حقوق بشر دارد) به كار گرفته است. و این یك نمونه از تحلیل های مبتنی بر كرامتِ انسان آمریكایی, یعنی اومانیسمِ آمریكایی است.
▪ گفتاری از استاد مطهری درباره كرامت انسانی:
استاد مطهری همچنین جایگاه برتر و والای انسان, كرامتِ الهی آن, و تناقضی كه انسانِ معاصر با آن درگیر شده را اینگونه به تصویر می كشد: "انسان به خاطرِ كرامت و شرافت مخصوص به خود, دارای یك سلسله حقوق و آزادی ها شده است كه سایر جانداران به واسطه فاقد بودن آن حیثیت و شرافت و كرامت ذاتی از آن حقوق و آزادی ها بی بهره اند. نقطه قوت این اعلامیه همین است. تنزل و سقوط انسان در فلسفه های غربی اینجاست كه بار دیگر با یك مسئله فلسفی كهن مواجه می شویم. ارزیابی انسان, مقام و شرافت انسان نسبت به سایر مخلوقات, شخصیت قابل احترام انسان.باید بپرسیم آن حیثیت ذاتی انسانی كه منشاء حقوقی برای انسان گشته و او را از اسب و گاو و گوسفند و كبوتر متمایز ساخته چیست؟و همین جاست كه یك تناقض واضح میان اساس اعلامیه حقوق بشر از یك طرف و ارزیابی انسان در فلسفه غرب از طرف دیگر نمایان می گردد.در فلسفه غرب سالهاست كه انسان از ارزش و اعتبار افتاده است.
سخنانی كه درگذشته درباره انسان و مقام ممتاز وی گفته می شد و ریشه همه آنها در مشرق زمین بود,امروز در اغلب سیستم های فلسفه غربی مورد تمسخر و تحقیر قرار می گیرد.انسان از نظر غربی تا حدود یك ماشین تنزل كرده است,روح واصالت آن مورد انكار واقع شده است.اعتقاد به علت غایی و هدف داشتن طبیعت یك عقیده ارتجاعی تلقی می گردد.در غرب از اشرف مخلوقات بودن انسان نمی توان دم زد,زیرا به عقیده غرب عقیده به اشرف مخلوقات بودن انسان و اینكه سایر مخلوقات طفیلی انسان و مسخر انسان می باشند ناشی از یك عقیده بطلیموسی كهن درباره هیئت زمین وآسمان و مركزیت زمین وگردش كرات آسمانی به دور زمین بود,با رفتن این عقیده جائی برای اشرف مخلوقات بودن انسان باقی نمی ماند.
از نظر غرب اینها همه خود خواهی هایی بوده است كه در گذشته دامنگیر بشر شده است, بشر امروز متواضع و فروتن است,خود را مانند موجودات دیگر بیش از مشتی خاك نمی داند,از خاك پدید آمده و به خاك باز می گردد و به همین جا خاتمه می یابد.غربی, متواضعانه,روح را به عنوان جنبه ای مستقل از وجود انسان و به عنوان حقیقتی قابل بقاء نمی شناسد و میان خود و گیاه و حیوان از اینجهت فرقی قائل نمی شود,غربی, میان فكر و اعمال روحی و میان گرمای زغال سنگ از لحاظ ماهیت وجوهر تفاوتی قائل نیست, همه را مظاهر ماده و انرژی می شناسد,از نظر غرب صحنه حیات برای همه جانداران و از آن جمله انسان میدان خونینی است كه نبرد لاینقطع زندگی آن را به وجود آورده است,اصل اساسی حاكم بر وجود جانداران و از آن جمله انسان اصل تنازع بقا است,انسان همواره می كوشد خود را در این نبرد نجات دهد,عدالت و نیكی و تعاون و خیرخواهی و سایر مفاهیم اخلاقی و انسانی همه مولود اصل اساسی تنازع بقامی باشد و بشر این مفاهیم را به خاطر حفظ موقعیت خود ساخته و پرداخته است. ... غرب درباره انسان دچار تناقض شده است در فلسفه غرب تا آنجا كه ممكن بوده به حیثیت ذاتی انسان لطمه وارد شده و مقام انسان پائین آمده است.
دنیای غرب از طرفی انسان را از لحاظ پیدایش و عللی كه او را به وجود آورده است, از لحاظ هدف دستگاه آفرینش درباره او, از لحاظ ساختمان و تار و پود وجود و هستیش, از لحاظ انگیزه و محرك اعمالش, از لحاظ وجدان و ضمیرش, تا این اندازه او را پائین آورده كه گفتیم.
آنگاه اعلامیه بالا بلند درباره ارزش و مقام انسان و حیثیت و كرامت و شرافت ذاتی و حقوق مقدس و غیر قابل انتقالش صادر می كند و همه افراد بشر را دعوت می كند كه به این اعلامیه بالا بلند ایمان بیاورند. ... اعلامیه بشر را باید شرق صادر كند كه به اصل "انی جاعل فی الارض خلیفه" ایمان دارد. و در انسان نمونه ای از مظاهر الوهیت سراغ دارد, كسی باید دم از حقوق بشر بزند كه در انسان آهنگ سیر و سفری تا سر منزل "یا ایها الانسان انك كادح الی ربك كدحا فملاقیه" قائل است. اعلامیه حقوق بشر شایسته آن سیستم های فلسفی است كه به حكم "ونفس وما سویها فالهمها فجورها وتقواها" در سرشت انسان تمایل به نیكی قائلند.
اعلامیه بشر را باید كسی صادر كند كه به سرشت بشرخوش بین است و به حكم"ولقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم"آن را معتدل ترین و كامل ترین سرشت ها می داند. آنچه شایسته طرز تفكر غربی در تفسیر انسان است, اعلامیه حقوق بشر نیست. بلكه همان طرز رفتاری است كه غرب عملا درباره انسان روا می دارد, یعنی كشتن همه عواطف انسانی, به بازی گرفتن ممیزات بشری, تقدم سرمایه بر انسان, اولویت پول بر بشر, معبود بودن ماشین, خدائی ثروت, استثمار انسانها, قدرت بینهایت سرمایه داری. ... غرب هم خود را فراموش كرده و هم خدای خود را؛ مسئله مهم اجتماع بشر در امروز اینست كه بشر به تعبیر قرآن "خود" را فراموش كرده است, هم خود را فراموش كرده و هم خدای خود را, مسئله مهم اینست كه "خود" را تحقیر كرده است, از درون بینی و توجه به باطن و ضمیر غافل شده و توجه خویش را یكسره به دنیای حسی و مادی محدود كرده است, هدفی برای خود جز چشیدن مادیات نمی بیند و نمی داند, خلقت را عبث می انگارد, خود را انكار می كند, روح خود را دست داده است. بیشتر بدبختی های امروز بشر ناشی از این طرز تفكر است و متأسفانه نزدیك است جهانگیر شود و یكباره بشریت را نیست و نابود كند. این طرز تفكر درباره انسان سبب شده كه هر چه تمدن توسعه پیدا می كند و عظیم تر می گردد, متمدن بسوی حقارت می گراید, این طرز تفكر درباره انسان موجب گشته كه انسانهای واقعی را همواره در گذشته باید جستجو كرد و دستگاه عظیم تمدن امروز به ساختن هر چیز عالی و دست اول قادر است جز به ساختن انسان. ... و به همین علت, اعلامیه حقوق بشر بیش از همه و پیش از همه از طرف خود غرب نقض شده است, فلسفه ای كه غرب عملا در زندگی طی می كند راهی جز شكست اعلامیه حقوق بشر باقی نمی گذارد." (مطهری, پاییز۱۳۶۹, ص۱۷۰ به بعد.)
▪ كرامتِ انسانی در بیانی از ملاصدرا:
همانگونه كه گفته شد, ملاصدرا نیز درباره ذی نفع بودن و جایگاهِ باكرامتِ انسان در مجموعه خلقت اینچنین نوشته است: "فصل چهارده در عنایتِ حق تعالی در خلق كردنِ زمین و آن چه در اوست؛ تا این كه انسان از آن نفع ببرد؛ خداوندِ منزه فرمود: "هر آنچه در روی زمین است برای شما خلق كرد". سپس نظاره كن به منفعت های آن: از جمله آن منافع فراش و مهاد بودنِ زمین است, تا این كه تو به آن آرامش داشته, بخوابی؛ و بساط بودنش است تا این كه بر روی آن سلوك كنی, همانگونه كه خدا فرمود: "زمین را بستر برای شما قرار داد" و نیز فرمود: "و خدا زمین را برای شما بستری قرار داد تا در آن راه های گشاده ای را بپیمایید؛” و از ضروریاتِ افتراش این نیست كه سطحِ مستوی باشد بلكه اگر كره هم دارای جرمِ بزرگی باشد افتراش بر روی آن نیز آسان خواهد بود؛ بلكه هنگامی افتراش و راه رفتن بر روی آن تمام (صحیح و طبیعی) نخواهد بود كه زمین ساكن نباشد؛ ولی با ساكن بودنش در جایگاهِ طبیعیش تمام خواهد بود, كه آن هم وسطِ فلك ها است, و به این اشاره می كند با فرموده اش كه فرمود: "خداست آن كه زمین را برای شما پایگاه (قرارگاه) قرار داد "زیرا اشیاءِ سنگین براساسِ طبیعتشان به پائین میل می كنند همانگونه كه اشیاءِ سبك به بالا می روند, و بالا از همه سو طرفِ آسمان است و پائین نیز به سمتِ مركز است (زمینی كه در مركزِ همه عالم قرار دارد)." (صدرالدین الشیرازی, همان, ج۷, ص۱۳۴ و ۱۳۵.)
با توجه به این توضیحات, روشن می شود كه تفاوتِ اندیشه های دانشمندان, در گستره تاریخ- از یونان باستان گرفته تا دوره اسلامی, و غرب- از كجا تا به كجا كشیده شده, و افق های دیدگاه ها در میان مسلمانان و غیر مسلمانان, تا چه اندازه متفاوت است. علاوه بر این, همه دستاوردهای انسان شناسی معاصر به خاطر دور بودن از تفكری الهی و توحیدی, عبارت است از به باد دادن شرافت, كرامت, و جایگاه والای نوع انسانی, و ساختن نوعی كرامت دنیوی و مادی كه بدون هیچ پایه و مبنای عینی بنا شده است. عده ای شرافت را فقط در انسان اروپایی به طور عام, عده ای در انسان انگلیسی, یا فرانسوی, و ... به طور خاص, عده ای نیز در انسان آمریكایی, از لحاظ جغرافیایی دانسته اند, و عده ای كرامت و انسانیت را در دین و مذهب خاص خود منحصر دانسته اند؛ در حالیكه نگرش اسلام در باره جایگاه انسان, نگرشی توحیدی, مادی- معنوی, عبادی, و ارزشی( به معنای اخلاقی و اجتماعی) است كه امروزه همه اندیشمندان غربی از این نكته ظریف و دقیق غافل بوده و فقط بر اساس دانسته های محدود خود از انسان و جهان به قضاوت نشسته اند. مهم ترین سرمشق(Paradym) و متن راهنما برای نیل به نگرشی واقع گرایانه و هستی سناسانه فقط در نگرش اسلامی قابل تصور است كه كمترین نقص و عیب را از میان سایر مجموعه های تئوری و ذوقی- سلیقه ای دارد. و این سرمشق در چارچوب قرآن و عترت قابل فهم و بررسی است. كه نوشته حاضر بخشی از آن بود.
رحیم قربانی
(با توجه به یافته های فیزیكی و نجومی درباره گستره كیهان)
منابع:
۱. آرتوربرت، ادوین, مبادی مابعدالطبیعی علوم نوین، ترجمه ‏عبدالكریم سروش، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی و مؤسسه‏مطالعات و تحقیقات فرهنگی، ۱۳۶۹.
۲. امام امیر المومنین, علی بن ابی طالب علیه السلام (سید رضی), نهج ‏البلاغه, صبحی صالح, قم, دار الاسوه, اول, ۱۴۱۵ق.
۳. ابن العربی الحاتمی الطائی الاندلسی, ابو عبد الله محمد بن علی بن محمد, التجلیات الالهیه "كتاب كشف الغایات", تحقیق عثمان اسماعیل یحیی, تهران, مركز نشر دانشگاهی, ۱۴۰۸ق.
۴. ابوعلی سینا, حسین بن عبد الله, مبدأ و معاد,
۵. پاپكین- ریچارد, و استرول- آوروم, كلیات فلسفه, سید جلال الدین مجتبوی, تهران, حكمت, شانزدهم, پائیز۱۳۷۹.
۶. تیلیخ, پل, آینده ادیان" با گردآوری جرالدسی. براوئر", احمد رضا جلیلی, قم, اعتماد- مركز مطالعات تحقیقات ادیان و مذاهب- ۱۳۷۸.
۷. حسن زاده آملی, حسن, انسانِ كامل از دیدگاه نهج البلاغه, تهران, بنیاد نهج البلاغه, اول, ۱۳۸۰.
۸. خواجه نصیر الدین طوسی, محمد بن محمد بن حسن، شرح ثمره بطلیموس در احكام نجوم، تهران، میراث مكتوب، ۱۳۷۸.
۹. دانته آلیگری, كمدی الهی "بهشت", با شرحِ سه یِرز و الكساندر ماسِرون, ترجمه فریده دامغانی, تهران, نشر تیر, سوم, آبان۱۳۸۰.
۱۰. داوود قیصری, شرح فصوص الحكم, تصحیح سید جلال الدین آشتیانی, تهران, انتشارات علمی و فرهنگی, اول, ۱۳۷۵.
۱۱. دورانت, ویل, تاریخ تمدن, تهران, انتشارات علمی و فرهنگی, ۱۳۶۷, ج۲, و ج۴.
۱۲. ژاكار- آلبر, و لاكاریر- ژاك, علم و اعتقاد, عباس باقری, تهران, نشرِ نی, اول, ۱۳۸۰.
۱۳. صدرالدین الشیرازی القوامی, محمد بن ابراهیم, الاسفار الاربعه العقلیه, قم, مصطفوی, ۱۳۷۹ق, ج۷, ج۸, و ج۹.
۱۴. طباطبایی, سید محمد حسین, المیزان فی تفسیر القرآن, قم, اسماعیلیان, چهارم,۱۳۷۴, ج۱, ج۱۳, و ج۱۷.
۱۵. قاضی سعید قمی, شرح توحید الصدوق, تحقیق دكتر نجفقلی حبیبی, تهران موسسه چاپ و نشر وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی, اول, ۱۴۱۵ق, ج۱.
۱۶. قرآن كریم, ترجمه محمد كاظم معزی, قم, صابرین, اول, تابستان۱۳۷۵.
۱۷. قربانی, رحیم, مركز عالم كجاست؟, معرفت, دی ماه۱۳۸۳, شماره ۸۵.
۱۸. ------ , ساحت قدسی انسان كامل محور گردش كائنات, رواق اندیشه, مهر ۱۳۸۴, شماره ۴۶.
۱۹. گمپرتس, تئودور, متفكرانِ یونان, محمد حسن لطفی, تهران, خوارزمی, اول, ۱۳۷۵, ج۳.
۲۰. مجلسی, محمد باقر, بحار الانوار, لبنان, بیروت, موسسه الوفا, ۱۴۰۴ق ج۱۸, ج۵۶, و ج۵۷.
۲۱. مطهری, مرتضی, گفتارهای معنوی, تهران, صدرا, چهاردهم, پاییز۱۳۷۳.
۲۲. مطهری, مرتضی, نظامِ حقوقِ زن در اسلام, تهران, صدرا, چهاردهم, پاییز۱۳۶۹.
۲۳. هلزی هال, لویس ویلیام, تاریخ و فلسفه علم, عبدالحسین آذرنگ, تهران, سروش, اول, ۱۳۶۳
منبع : شبکه فیزیکی هوپا