شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

اگر امام را ۱۰ دقیقه دیرتر می آوردید...


اگر امام را ۱۰ دقیقه دیرتر می آوردید...
اولین بار که برای حفاظت از امام(ره) مامور شدم، در تاریخ نهم فروردین ماه سال ۵۸ بود که سپاه هنوز به شکل کاملاً رسمی تاسیس نشده ولی به طور موقت سرپرستی و مسؤولیت کل آن را شهید محمد منتظری بر عهده داشتند و این شهید بزرگوار در همین تاریخ حکمی را به بنده داد تا حفاظت از امام(ره) را تا پایان انتخابات جمهوری اسلامی برعهده گیرم.
حس عجیبی داشتم، هنگامی که در سربازی برای پیوستن به گارد جاویدان انتخاب شدم پدرم همه چیز را به کتاب خدا و استخاره با قرآن سپرد و این چنین من فرزند یک روحانی در گارد جاویدان فنون نظامی را به کمال آموختم تا بعدها به انقلاب یاری دهم، با ضدانقلاب مبارزه کنم و مسؤول حفاظت مردی باشم که انقلاب را رهبری می کرد. اینها همه از الطاف خداوند و حکمت بی مانندش بود.
هم خوشحال بودم و هم نگران، از افتخار چنین مسؤولیتی در پوست نمی گنجیدم. از سوی دیگر مسؤولیت این کار چنان بر شانه هایم سنگینی می کرد که لحظه ای آرام و قرار نداشتم. چند تن از همکاران متخصصم را برگزیدم که همه علاوه بر مربیگری در سپاه در امر حفاظت نیز خبره بودند. به مقصد قم بیت حضرت امام(ره) حرکت کردیم. به بیت امام(ره) که رسیدیم خود را به برادر حشمت الله کریمی معروف به احمد کریم پور معرفی کرده و حکم خود را به ایشان عرضه کردم. وی مسؤولیت عملیات سپاه قم را برعهده داشت و از کسانی بودکه در روزهای اولیه پیروزی انقلاب توسط شهید محمد منتظری با او آشنا شده بودم و با شهید کلاهدوز، عباس زمانی معروف به ابوشریف و ایشان در سازماندهی و آموزش نیروهای اولیه سپاه نقش برجسته ای ایفا کرده بود. برهمین اساس ایشان نیز به سرعت من را توجیه کرد و با پاسداران محافظ بیت مرا آشنا کرد. کمی راجع به نحوه ماموریت روز رای گیری با آنها همفکری کردیم و وظیفه هر یک را مشخص کردم. برادرانی را که قرار بود در روز رای گیری برای جمهوری اسلامی به عنوان محافظ و در خدمت امام باشند، کاملاً با نحوه عمل و شیوه های تخصصی محافظت توجیه کرده و دوباره وظایف هر یک را یادآور شدم. اتومبیلی که قرار بود امام را به طرف محل اخذ رای ببرد توسط یکی از برادرانی که به امور فنی خودرو آشنا بود کاملاً چک شد. از مسیر رفت و برگشت دیدن کردیم. فردا روز رای گیری و روزی بزرگ در تاریخ انقلاب اسلامی بود که مردم سرنوشت حکومت خود را تامین می کردند. صندوقی که امام قصد داشت رای خود را در آن بریزد در مسجدی در شمال شرقی قم قرار داشت و انبوه جمعیت مشتاق دیدار امام بیشترین مشکل را در محافظت از ایشان که اصلاً نسبت به جانشان حساسیتی نداشتند به وجود می آورد. امام به راه افتاد و سوار خودرو شد. یکی از برادران روی سقف نشست و دیگران در کنار ایشان و یکی نیز اتومبیل را راند. حرکت به کندی صورت می گرفت و مردم راه را برای دیدن امام سد کرده بودند. به هر صورت امام به مسجد وارد شد. رای خود را داخل صندوق انداخت و به سمت بیت بازگشت. جمعیت بیشتر شده بود ولی به یاری و لطف خداوند توانستیم وظیفه خود را به خوبی انجام دهیم و بعد از خاتمه ماموریت به تهران بازگشتم.
مجدداً برای دومین بار در تاریخ ۶‎/۱۰‎/۵۸ بعد از یک دوره عملیات در کردستان افتخار حفاظت از امام(ره) و بیت به بنده واگذار شد. در پادگان ولی عصر (عج) بودیم که از طرف واحد اعزام نیرو حکم مسؤولیت حفاظت از بیت امام در قم به بنده داده شد و باز با ۱۰ نفر از برادران مربی به قم آمدیم و خود را به برادر طارمی فرمانده سپاه قم معرفی کردیم. دوباره به برادر کریم پور معرفی شدم. این بار علاوه بر مسؤولیت حفاظت از بیت امام (ره) ، مسؤولیت آموزش پاسداران بیت را نیز بر عهده داشتم. برادر کریم پور بنده را با محدوده حفاظت از بیت امام و پست های نگهبانی آشنا کرد.
از تاریخ ۷‎/۱۰‎/۵۸ کار با پاسداران محافظ بیت را آغاز کردم. در ابتدا نیروها را با هماهنگی و همکاری برادران مربی سازماندهی کردیم و آنها را با آموزش های حفاظت از شخص که برای همه تازگی داشت، آشنا کردیم. برای اطمینان بیشتر سلاح و مهمات مورد استفاده پاسداران را در میدان تیر اندازی امتحان و قلق گیری کردیم. پست های نگهبانی برمبنای توانمندی علمی، آگاهی روحی، جسمی و شایستگی افراد انتخاب می شدند. از این تغییر و تحول اساسی و بنیادی در حفاظت از بیت امام(ره) همه خوشحال و راضی بودند. هنوز چند هفته ای از ورودمان به بیت امام(ره) نگذشته بود که از تهران برای ماموریت دیگری احضار شدم. برای خداحافظی همه تیم حفاظت را جمع کردم ولی قبل از اینکه بخواهم خداحافظی کنم درخواست کردند در بیت بمانم و درهمین مسؤولیت انجام وظیفه کنم.
با درخواست سپاه قم و پاسداران محافظ دوباره حکم من تمدید شد. بدنیست اشاره کنم دیدارها و ملاقات ها را در مرحله اول با مرحوم آیت الله توسلی و بعد هم مرحوم حاج سیداحمد خمینی و حاج آقای صانعی هماهنگ می کردم و در عین حال که مسؤولیت حفاظت از امام (ره) را به عهده داشتم در هر فرصتی از فرمایشات و رفتار و کردار رهبر انقلاب بهره می بردم و درس انسانیت می آموختم.
یک روز تعدادی برادر عرب زبان از طرف شهید محمد منتظری و همراه با او به خدمت امام(ره) رسیدند. شهید منتظری یکی یکی آنها را به امام معرفی کردند. امام برای آنها صحبت کرد و در خاتمه یکی از حاضران از امام پرسید: «رمز پیروزی انقلاب اسلامی ایران در چیست؟»
امام در جواب فرمودند: رمز پیروزی ملت ایران پایبندی به اسلام، وحدت کلمه و شهادت طلبی در راه اسلام است. امام شهید محمد منتظری را بسیار دوست داشت و با او مثل پدر و فرزند رفتار می کرد و بسیار صمیمی بود. یک روز عده ای از مردم خدمت امام رسیدند و پس از خاتمه سخنان امام یکی از حاضران کاغذی از جیب بیرون آورد و نوشته ای سراسر مدح و ستایش از امام را خواند. امام چنان ناراحت شد که بدون توجه به گفته های او با جمع خداحافظی کرد و محل را ترک کرد.
امام با کلام دلنشین و صادقانه اش و تجلی یکی بودن حرف و عمل چنان در دل ها نفوذ می کرد که مردم در دیدار با ایشان سر از پا نمی شناختند و اشک شوق می ریختند، ایشان به شدت ساده و بی آلایش مثل یک انسان از طبقه متوسط پایین زندگی می کرد. روزی با ایشان به زیارت حضرت معصومه (س) مشرف شدیم. امام(ره) از قسمت درب جنوب وارد حرم شدند در ابتدا فاتحه ای به روح پرفتوح آیت الله بروجردی قرائت کرده و در قسمت غرب ضریح دو رکعت نماز به جای آورد و پس از زیارت مرقد مطهر حضرت معصومه(س) در کنار مقبره آیت الله حائری نشسته و فاتحه ای قرائت کرد و از حرم بیرون آمد. انگار نه انگار که رهبر یک ملت است و باید نگران جانش باشد.چنان آرامشی داشت که ناخودآگاه ما را نیز در پرتو این آسودگی قرار می داد.
تلخ ترین خاطرات من از آن روزها، ناراحتی قلبی ایشان بود که باعث شد در تاریخ ۲۰‎/۱۱‎/۱۳۵۸ از قم عازم تهران شویم و امام(ره) در بیمارستان قلب شهید رجایی در بخش ccu بستری شوند. بلافاصله نگهبان ها را در محل های مربوطه مستقر کردم و نزد برادر جواد منصوری فرمانده محترم وقت سپاه رفتم که با برادر طارمی فرمانده سپاه تهران دریکی از اتاق های بیمارستان بود. آقای طارمی به من و آقای منصوری گفت که پزشکان قلب، دکتر ملکی و دکتر عارفی گفته اند که اگر ایشان را ۱۰ دقیقه دیرتر می آوردند نمی توانستند کاری انجام دهند و خداوند می خواست که در سال های پر آشوب آینده سایه امام بر سر این ملت باشد. در آن جلسه پیشنهادات خود را در مورد حفاظت از امام در بیمارستانی دولتی که هر کس می توانست در آن تردد کند مطرح کردم و وظیفه اصلی حراست از امام را در این مکان پرخطر برعهده گرفتم. به واسطه مسؤولیت سنگین در ۲۴ ساعت، شبانه روز تنها چند ساعت خواب و آرامش داشتم و در طول ۴۰ شبانه روز که امام در بیمارستان بستری بودند فقط یک ساعت به خانه رفتم. برای همین خانواده به دیدار من در بیمارستان می آمدند. پاسداران که در بیت قم، بیمارستان، بیت دربند و بیت جماران در کنارشان افتخار خدمت داشتم بیشتر از سپاه قم، تهران و اصفهان بودند که به ترتیب تعویض می شدند همه پر از انرژی و الگوی شجاعت، ایثارگری و سلحشوری بودند. امام قبل از مرخصی از بیمارستان تمایل داشتند در شهر قم یا جنوب تهران زندگی کنند ولی نظر پزشکان معالج این بود که باید در هوای کوهپایه ای شمال تهران محلی را برای زندگی انتخاب کنند. امام (ره) دستور داد خانه ای ساده برایش فراهم کنند.
در ابتدا در خیابان دربند یک خانه ساده با مساحت ۱۰۰ متر در دو طبقه با زیربنای ۶۰ متر در نظر گرفتیم که از میدان قدس کمی بالاتر بود. امام را از بیمارستان به آنجا بردیم. ایشان بسیار ضعیف شده بودند و نمی توانستند از پله ها بالا بروند. او را با اصرار راضی کردیم روی صندلی بنشیند و با یکی از برادران به نام مصطفی نجفی او را به طبقه اول بردیم.
امام(ره) از ما عذر می خواست که ما را به زحمت انداخته و ما از شرم این همه سادگی و فروتنی به سختی تحت تاثیر قرار گرفتیم. رهبر یک ملت از ما برای این کار ساده عذر خواهی می کرد. وقتی بالا رسیدیم ایشان بلند شد و کنار پنجره رفت و بیرون را نگاه کرد و انگاراز تجمل آن منطقه دلگیر شد. حاج آقای صانعی هم آنجا بود. چهره شان درهم رفت و ما پی بردیم که برای ایشان ساده زیستی و زندگی بدون هرگونه تجملات چقدر اهمیت دارد.
چند روزی بیشتر در این خانه نماندیم و به بیت جماران که معرف همه است، نقل مکان کردیم و امام آن محله ساده را پسندید. در حالی که در بیت جماران برادران پاسدار محافظ را آموزش می دادم، در نیمه اردیبهشت سال ۵۹ از پادگان ولی عصر(عج) به من مراجعه کردند و خبر شهادت پاسداران بسیاری از سپاه تهران و اصفهان را در سنندج توسط عناصر ضد انقلاب را دادند و درخواست کردند خود را برای یاری به کردستان برسانم. با شنیدن این خبر درنگ نکردم و از مرحوم حاج احمد خمینی اجازه گرفته، تعدادی از پاسداران را برای محافظ بیت انتخاب و با همه وداع کردم و راهی شدم
راوی: آزاده سید علی اکبر مصطفوی
منبع : روزنامه جوان