یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا


من عاشق بوی روغن ماشین بودم!


من عاشق بوی روغن ماشین بودم!
سیر و سفر در خاطرات مردی که «سیر و سفر» را راه انداخته جذاب است، از آن جهت که ایده هایش همیشه هم برای مسافرها جالب بوده و هم برای همکارانش. او با کارهایی که در زمینه خدمات رسانی به مسافرین جاده ای انجام داده توقع و انتظار مردم را بحق از حمل ونقل افزایش داده است. اگرچه کارش مثل همه کارهای دیگر قابل نقد و بررسی است ولی در عین حال قابل تأمل و تدبر هم هست. نمی شود از حمل ونقل جاده ای سخن گفت و از کنار کارهایی که او در این زمینه انجام داده بی تفاوت گذشت. مرد ۶۰ ساله ای که هنوز چون جوانان امروزی خلاقانه به کارش می پردازد و آماده شنیدن حرف تازه و در انداختن طرحی نو برای اتوبوس است. حرف های او آدم را یاد «سوئی چیرو هوندا» مؤسس شرکت هونداموتور می اندازد که می گفت: «من عاشق بوی روغن ماشین بودم»، او نیز عاشق اتوبوس است به طوری که خانواده اش هم کیک تولد ۶۰ سالگی اش را شبیه اتوبوس ساخته تا او همیشه با آرزویش هم آ وا باشد. او یک کارآفرین است، کارآفرین ایرانی.
کارآفرین ایرانی اخلاق خاصی دارد، همیشه خودش را در حجابی از نجابت پنهان می کند و گاهی خودش را کمتر و برخی خودش را بیشتر از آنچه که هست نشان می دهد. در عین حال رموز زیادی برای آموختن دارد رموزی که قطعاً با یک جلسه به چنگ نمی آید ولی سیمای کلی اش نمایان می شود.
تلاش کردیم در این مجال اندک یک کارآفرین ایرانی را بشناسانیم هرچند اندک و ناقص است. این گفت وگو مجالی است برای آشنا شدن با حسن مؤمنی مؤسس شرکت سیر و سفر و چندین شرکت اتوبوسی بخش خصوصی دیگر.
جلوی در ورودی پارکینگ بیهقی، نگهبانی داخل کیوسک ورودی پارکینگ نشسته، کارت پارکینگ را به طرفم می گیرد، می پرسم: «دفتر آقای مؤمنی کجاست » نگاهی آمیخته با غبطه به من می کند و می گوید: «فامیلشی خوش به حالت... . بلند می خندم و می گویم: «چرا... » سری تکان می دهد و... می گویم: «خبرنگارم، کارش دارم».
داخل یک سالن پارتیشن بندی شده وسط ترمینال بیهقی مردی نشسته، با ۶۰ سال سن اما سرحال تر و شاداب تر از آنچه که عمرش می گوید. موهایی سفید، صورتی اصلاح کرده، دندان هایی مرتب، کت و شلواری اتوکشیده، کفش هایی براق و اندامی نسبتاً درشت با چاقی ویژه ای که معمولاً اکثر افراد این صنف و گروه مثل راننده ها با آن مواجه اند. درشتی اندامش را می توان از بزرگی صندلی اش دریافت و اشرافش را بر میز کار که همانند رانندگان اتوبوس همه چیز زیر دستشان است.
این مرد حسن مؤمنی صاحب شرکت مسافربری «سیر و سفر» و «رویال سفر ایرانیان» و همچنین سیر و سفر فرودگاه امام(ره) و سازنده اتوبوس های ویژه است. مردی که بیش از ۵۰۰ دستگاه اتوبوس ویژه در شرکت سیر و سفر، بالغ بر ۷۰ دستگاه اتوبوس (vip) در رویال سفر ایرانیان و ۵۰۰ دستگاه خودرو سمند و تعدادی تویوتا کمری در فرودگاه امام(ره) را مدیریت می کند. او حتی اگر رئیس انجمن شرکت های مسافربرهای بین شهری هم نباشد، از نفوذ و اعتبار ویژه ای برخوردار است، حال که هست دیگر بیشتر. شاید اگر تصمیم بگیرد ماشین هایش را روزی در پارکینگ بگذارد کلی از مسافرین روی زمین بمانند.
شنیده بودم که از بلیت فروشی به چنین جایگاهی رسیده است سراغش را گرفتم تا از خودش بپرسم چگونه در زندگی «سیر و سفر» کرده است.
خودش می گوید: «حمل ونقل شغل پدری من بوده و از سن ۷ و ۸ سالگی در این کار بودم» در آغاز گفت وگو تلفن هایی که روی میز بزرگ دفترش چیده آنقدر زنگ می خورد که به طعنه می گویم: «فکر می کنم نیمی از نوار، صدای زنگ تلفن را پر کند تا مکالمات ما را» اما به جز صدای تلفن، صدای اتوبوس روشنی که پشت دیوار شیشه ای اتاق رئیس، در حال سوار کردن مسافر به مقصد اصفهان است صدای زمینه گفت وگوی ما می شود. انگار همه چیز به شکل سمبولیکی شبیه گاراژهای قدیمی چیده شده است.
به منشی اش می گوید که تلفنی وصل نشود و خودش ادامه می دهد: «از موقعی که محصل بودم مشق شبم را روی میز شرکت مسافربری انجام می دادم (خنده می کند) این شغل را خودمان انتخاب نکردیم.
ماندن در این شغل برمی گردد به ژن پدری و علاقه، ماندن من هم در این شغل روی علاقه بوده است، اما این علاقه ما زیاد موردپسند خانواده (همسر و بچه ها) نبوده چون این شغل نه استراحت دارد، نه وقت همراهی با خانواده، که اینها باعث ناراحتی بچه ها می شود. ضمن این که ما در کار زیاده روی هم می کنیم. در واقع کار ما ایجاب می کند که زیاد به آن بپردازیم. به هر حال عشق و علاقه ما این است و خانواده ما هم این را فهمیده اند. یک روز برای ما تولد گرفتند و کیک را شبیه اتوبوس درست کرده بودند، گفتند چون هیچ چیز دیگری به اندازه اتوبوس تو را خوشحال نمی کند».
می پرسم آیا پدر شما راننده اتوبوس بود می گوید: «پدرم از سال ۱۳۲۰ گاراژ داشت. ماشین های آن دوران، هم مسافر جابه جا می کرد و هم بار. آرام آرام اینها از هم جدا شدند. پدرم شرکتی داشت به نام اتونائین که از اصفهان به نائین می رفت. طول این مسیر ۲۴ فرسخ یا ۷۲ کیلومتر بود که ماشین صبح ساعت هشت حرکت می کرد و ساعت چهار بعدازظهر به نائین می رسید، الآن این مسیر ۴۵ دقیقه طول می کشد.
می پرسم شما اهل کجائید می گوید: «اصالت اصلی ما نائینی است ولی در اصفهان بزرگ شدم. خودم متولد نائین در سال ۱۳۲۶ هستم. موقعی که درسم تمام می شد بدوبدو به گاراژ پدرم می رفتم و به او کمک می کردم. کمک من هم بیشتر نوشتن اسم مسافرها بود، چون اونوقت ها بلیت صادر نمی شد. اتونائین خط حومه استان بود، بعداز آن با اتوتاج سرویس تهران را گذاشتیم. سپس اتوبوزجمهر را در اصفهان دایر کردیم. بعد سال ۴۶ برای انجام کارهای اتوبوزجمهر به تهران آمدیم.
سال ۵۷ در حال راه اندازی یک شرکت جدید بودیم که انقلاب شد. بعد از انقلاب هم شرکت ها درهم ادغام شدند و همه به شکل تعاونی درآمدند. با ادغام ۵۴ شرکت، ۱۷ تعاونی تأسیس شد. من در آن زمان دو شرکت داشتم که یکی در تعاونی یک و دیگری در تعاونی ۱۰ ادغام شد».
او می گوید: «سال ۱۳۴۶ که دیپلم گرفته از خدمت سربازی برگشتم می خواستم ادامه تحصیل بدهم. چون پدرم ناراضی بود و می خواست که کمک دست داشته باشد، به یاری او رفتم». می گویم و شما هم پذیرفتید می گوید: «بله. به هر حال آن زمان پدرسالاری بود.»
بعد از این مشکلی در تهران به وجود آمده بود که باید کسی می آمد و سامانی به کار می داد، ابتدا قرار بود برادرم بیاید او نتوانست و من آمدم و ۱۵ روز در تهران بودم که این ۱۵ روز ما را در تهران پایبند کرد و الآن ۴۰ سال است که از آن ۱۵ روز می گذرد و ما همچنان اینجاییم». می گویم برگردیم به تشکیل تعاونی ها در سال ۵۷ در ترمینال، بفرمایید چه شد و چه اتفاقی افتاد و شما چه کار کردید می گوید: «در آن زمان نظم و انضباط قبلی از بین رفت و کلی وقت تلف شد تا وضعیت مطلوب شود. یادم می آید در مردادماه سال ۶۹ دوستی که یک روزنامه کیهان دستش بود آمد پیش من و گفت بخوان. دیدم عکسی از داخل اتوبوس چاپ کرده که یک سطل گذاشته با یک لیوان به طناب بسته شده و زیرش نوشته شده بود که در اتوبوس های بین شهری آب برای خوردن نیست و اگر هم باشد با این وضعیت است و همه از یک لیوان پلاستیکی استفاده می کنند.
این عکس خیلی روی من تأثیر گذاشت به طوری که با خودم گفتم که دیگر ماندن من در این شغل صحیح نیست. تصمیم گرفتم که یواش یواش کارها را واگذار کنم و به شغل دیگری وارد بشوم. بعد از چهار ماه تصمیم و تلاش در آذرماه معاون وزیر راه، آقای مدنی که با تعاونی ها به مشکل برخورده بود مجوز تأسیس بخش خصوصی را از مجلس گرفت. او پیشنهاد داد که هرکس آمادگی دارد بیاید و مجوز بگیرد. جلسات مختلفی در این زمینه برگزار شد تا نهایتاً توانستیم مجوز راه اندازی «سیر و سفر» را بگیریم». می پرسم یعنی شما در سال ۶۹ مجوز نخستین شرکت حمل ونقل مسافری بخش خصوصی را گرفتید می گوید: «اولین شرکت من بودم و بعد چند شرکت که یواش یواش دایر شد. ما مجوز را گرفتیم ولی شهرداری جا نمی داد.
نخستین جایی که گرفتیم در ترمینال شرق بود. سازمان ترمینال ها گفت زمینی می توانم به شما بدهم ولی خودتان باید بسازید. ما هم گفتیم باشد، یک جایی، نمازخانه بود گفتند محل نمازخانه را می خواهیم تغییر بدهیم شما آنجا را خراب کنید و با هزینه خودتان بسازید، گفتیم باشد. یک مغازه میوه فروشی آنجا بود. با دو، سه متر جا، رفتم و گفتم تا پیش از اینکه اینجا راه بیفتد اجازه بدهید که ما در این محل کارمان را شروع کنیم به ما خندیدند و گفتند با دو متر جا می خواهی چه کار کنی گفتم: می خواهم ثابت کنم که اگر کسی بخواهد کاری انجام بدهد با دو متر جا هم می تواند انجام بدهد.
بالاخره با اصرار ما پذیرفتند. من شش ماه میوه فروشی را به قیمت دو برابر اجاره کردم تا این کار راه بیفتد. در آن زمان من ۶۶ دستگاه اتوبوس در مالکیت خودم داشتم. یواش یواش جایی در ترمینال جنوب به ما دادند که آنجا را هم خودمان درست کردیم و دفتری هم داخل سالن به ما دادند که مکانش مناسب نبود. بعداً زمینی در ترمینال غرب مشخص کردند و به ما دادند و شرکت های دیگر خصوصی هم آنجا آمدند. به جز ما که از شرق و جنوب شروع کردیم بقیه شرکت های خصوصی از ترمینال غرب شروع کردند. این داستان بخش خصوصی ماست».
می پرسم شما چطوری شرکت خودتان را به مشتری معرفی کردید می گوید: «برای معرفی شرکت به مشتری سعی کردیم از امکانات مناسب تر و بهتری استفاده کنیم، در عین حال یک نظم و انضباط خاصی به کار بردیم. با این وصف اتوبوس ها را نمی شد تغییر داد که نسبت به دیگر شرکت ها از وضعیت بهتری برخوردار باشد. تلاش کردیم که اتوبوس وارد کنیم ولی به دلیل ممنوعیت واردات این کار میسر نشد. سال ۷۱ خودمان تصمیم گرفتیم یک اتوبوس سازی راه بیندازیم. قرار شد شاسی وارد کنیم و اتاق را اینجا بسازیم.
اسفند ۷۱ با دلار ۷۰ تومانی گشایش اعتبار کردیم که متأسفانه فروردین ماه سال بعد دلار ۹۰ تومان شد که کار ما را با مشکل مواجه کرد. چون تفاوت قیمت خیلی زیاد بود. بعد از این وزارت صنایع ما را به ایران خودرو معرفی کرد و ۵۰ دستگاه شاسی به ما دادند. روی این شاسی ها اتاق هایی جدید با سیستم کولر و صوتی و تصویری و آب سردکن و... زدیم به عنوان ویژه، کسی هم از این ماجرا خبر نداشت».
منبع : کارنا


همچنین مشاهده کنید