جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


طعم ملس زندگی مقدمه ای بر« بوی گل، در می زند»


طعم ملس زندگی مقدمه ای بر« بوی گل، در می زند»
دوست خوب نوجوانم سلام!
نوجوانی فصل قشنگی از زندگی است؛ مرزی بین کودکی و بزرگسالی. راستش را بخواهی من هم حس تو را دارم. چیزی که در این سن و سال آدم را اذیت می کند این است که تکلیف خودش را با خودش نمی داند. چرا که دراین سن و سال به آدم نه به چشم کودک نگاه می کنند و نه به چشم بزرگسال! وقتی فکر می کنی که دیگر بزرگ شده ای و باید پدر و مادرت تو را جدی بگیرند و درکارها با تو مشورت کنند، جواب می شنوی که:«هنوز بچه ای و این حرفها به تو نیامده است.» و وقتی هم که می خواهی دوباره به دنیای کودکی خودت برمی گردی و بی هیچ مسؤلیتی به شیطنت و بازیگوشی مشغول شوی، ناگهان بر سرت فریاد می زنند که:«دست از این کارهای کودکانه بردار، تو دیگر بچه نیستی!»
به همین خاطر است که می گویم در دوران نوجوانی، آدم تکلیف خودش را با خودش نمی داند. به هرحال این دوران را باید پشت سرگذاشت.
از مرز کودکی عبور کرد و به ایستگاه بزرگسالی رسید. می دانم، کمی سخت است. ولی تجربه این سختی و سربلند بیرون آمدن از آن شیرین و دوستی داشتنی است.
دوست من!
من هم در این کتاب، نوجوانی هم سن و سال تو هستم و درتمام شعرها از دریچه چشم های روشن و زلال تو به زندگی نگاه کرده ام. اگر باور نمی کنی؟
بهتر است شعرهای این کتاب را یکی یکی بخوانی و صدای آشنای خودت را از لابلای شعرهای این کتاب بشنوی. با من بیا تا دست در دست هم در دنیای قشنگ و اسرار آمیز نوجوانی قدم بزنیم. درکوچه باغ های نوجوانی بگردیم. طعم ملس زندگی را بچشیم و سیب سرخ و شیرین زندگی را با پوست گاز بزنیم. بیا زیر باران، همچون آهویی آزاد و رها در دشت های تکاپو به جست و خیز و بازیگوشی بپردازیم. بیا قدم در جاده های نرفته بگذاریم. پرده ها را بالا بزنیم. زندگی را بپرسیم تا کم کم بزرگ بشویم.
می دانم، حس بزرگ شدن کمی آدم را نگران می کند. شاید به خاطر همین نگرانی است که گاهی من هم مثل تو یواشکی از خدا می خواهم که اگر ممکن است هیچ گاه بزرگ نشوم و همیشه کودک باقی بمانم! ولی خوب می دانیم که این کار ممکن نیست و هر کودکی یک روز بزرگ می شود.
خلاصه «باید قد کشید و بزرگ شد»، مثل امام خمینی (ره).
دوست من!
نباید از بزرگ شدن ترسید. بزرگ شدن و به برگ و بار نشستن حق توست، چنان که هر شکوفه ای یک روز میوه ای شیرین می دهد. یادت باشد که زندگی مثل طبیعت چهار فصل دارد. کودکی، نوجوانی، جوانی و بزرگسالی.
تو اکنون در فصل دوم زندگی خودت قرارگرفته ای. دوران شکوفه ماندن کم کم دارد تمام می شود. تو باید میوه ای رسیده و شیرین بشوی. بنابر این باید با اعتماد به نفس و شجاعت، به استقبال این فصل دوست داشتنی و زیبا بروی.
پس با من بیا تا درکوچه های معطر و سرسبز نوجوانی قدم بزنیم و پا به پای همدیگر زندگی را تجربه کنیم. صدای روشنی که از لابلای شعرهای این کتاب به گوش تو می رسد، صدای آشنای توست. این تو هستی که در شعر «خدای خوبی ها» به راز و نیاز با خدای مهربان نشسته ای. این تو هستی که در شعر «مهر وطن» عاشقانه بوسه بر خاک پاک میهن می زنی و با صدایی بلند به ایران عزیز می گویی:«دوستت دارم».
آری، با من بیا تا با همدیگر و همراه با «سهراب» قدم درجاده های «دانایی» بگذاریم و از کوه و دشت و دریا سراغ «خانه دوست» را بگیریم. گاهی به آسمان نگاه کنیم و حال ماه و ستاره ها را بپرسیم. شاد و پر نشاط به سرزمین هزار رنگ کودکی برویم و باز کنیم و بوی گل را در آغوش بگیریم. همسایه طراوت باران شویم و زیر باران به تماشای مهربانی های امام (ره) بنشینیم. به زندگی لبخند بزنیم و بامدادی از جنس روشنی، بر هر زشتی خط بکشیم و زیبایی ها را نقاشی کنیم. بیا با همدیگر به تماشای «زیباترین فصل» جهان هستی برویم، فصل طلوع نور مهدی(عج)، بیا «از گلوی روشن پروانه ها» ترانه «آزادی» را فریاد کنیم.
دوست نوجوان من!
می بینی که؛ اگر از فرصت طلایی نوجوانی خوب استفاده کنیم، در این فصل نیز زندگی زیباست و به روی ما لبخند می زند. فصل نوجوانی فصل تجربه های جدید، سؤال های تازه و راه های نرفته است. باید با چشمانی باز این فصل را به تماشا بنشینیم و از خداوند مهربان که ما را به میهمانی این فصل زیبا فراخوانده است.سپاسگزار باشیم.
من با کمال افتخار این مجموعه شعر را به شما دوستان نوجوانم تقدیم می کنم. امیدوارم از خواندن شعرهای این کتاب لذت ببرید.
و این هم شعری از مجموعه«بوی گل، در می زند» سروده رضا اسماعیلی از انتشارات اطلاعات.
بوی گل، در می زند
آب، قرآن، آینه
سبزه و سیب و سرود
بوی شادی، بوی عید
بوی عنبر، بوی عود
می رسد نوروز و باز
می ورزد باد بهار
خوش به حال زندگی
خوش به حال روزگار
توی قاب پنجره
شاپرک پر می زند
می وزد باد بهار
بوی گل، در می زند
می رسد فصل بهار
فصل لبخند و سرود
منبع : روزنامه کیهان