سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا


رقص با آقای بلوند


رقص با آقای بلوند
اگر بخواهیم آثار تارانتینو را نمونه های اعلای پسامدرنیته در سینما بدانیم، در دسترس ترین راه برای اثبات آن پذیرفتن این گزاره است که سینمای پسامدرن تصاویر یا بخش هایی از سکانس هایی را که در فیلم های پیشین ساخته شده دوباره دستچین می کند و ارائه می دهد. چیزی شبیه بناهای پیش ساخته که از مصالح آماده و از پیش موجود شکل می گیرند. اما آنچه که مهم است تعریفی است که از واژه پسامدرن ارائه می دهیم. طبعاً تعاریف و دسته بندی ها در این مورد به خصوص از چنان گستردگی و تنوعی برخوردارند که امکان مترادف کردن این واژه را با تعریفی که حتی حجم یک کتاب را اشغال کند، غیرممکن می کند. پسامدرنیسم را آخرین راه فرار از میراث ملال آور اقتدارگرایی، استعمار، نژاد پرستی و سلطه اروپای مدرن دانسته اند. کوششی تعریفش کرده اند از سوی روشنفکران ناراضی دست چپی برای نابودی تمدن غربی و عده یی هم آن را برچسبی دانسته اند بر جمع نادانی از نویسندگان مبهم نویس و مغلق گو(که شاید مشمول نویسنده این یادداشت در این مورد به خصوص هم باشد،) که در واقع از چیزی سخن نمی گویند. اما به نظر مناسب ترین راه برای برخورد با این واژه و راه انتساب سینمای تارانتینو به آن، تامل در نظر آن دسته از منتقدانی است که پسامدرنیسم را حاصل عکس العمل و واکنشی در برابر اصول تثبیت شده مدرنیسم می دانند. به زعم این منتقدان دیدگاه پسامدرن، مثلاً به مقابله خوش بینی مفرط مدرنیسم در قبال مزایای علم و تکنولوژی برای بشر می رود و چون البته بوده اند مدرنیست هایی که برخی همنامان شان نه تنها چنین عقیده یی نداشته اند و حتی به این «مزیت» مدرنیسم بی اعتنا بوده اند،شاید بتوانیم پسامدرنیته را ادامه- البته متفاوت- آن بدبینی بدانیم که در مدرنیسم هم وجود داشت. بنابراین پسامدرنیسم به قولی به مثابه امتداد یک دوره تاریخی و برآمده از آن و در عین حال مظهر تمایز میان هنر متعالی و فرهنگ عامیانه است. پس پسامدرنیسم به عنوان امتداد یک دوره تاریخی دستاویزی است که جامعه غربی از طریق آن خود را بازتعریف می کند،به جای نگاه به آینده به واکاوی گذشته ها می پردازد و چون فاقد زمان آغاز مشخصی است(بنا به این فرض که امتدادی از مدرنیسم است) و چیزی از خود ندارد، تاریخ را رد می کند و همواره نگاه به گذشته دارد. این را داشته باشید تا برسیم به آن تعریفی از پسامدرنیسم در هنر سینما که سوزان هیوارد در کتاب مفاهیم کلیدی سینما به آن نظر دارد. او هیچ انگاری نئورمانتیک اواخر قرن نوزدهم به خصوص فرانسه را که حاصلش مکتب هنر برای هنر بود(چیزی که به جای محتوا تنها به فرم نظر داشت)، میراث تلخی برای فرهنگ های مدرنیستی و پسامدرنیستی تاریخی می داند؛ فرهنگ هایی که به جای بحران های سیاسی، فکری و اخلاقی قرن نوزدهم، اکنون آسیب دیده از تکنولوژی اند که پیش از این در تاریخ وجود نداشته؛ فرو افتادن بمب اتم بر هیروشیما، کشتارهای دسته جمعی، هولوکاست و... که البته با کمک همان تکنولوژی(دوربین فیلمبرداری) وارد حوزه توجه ما شده اند. اینها هم مدرنیست و پسامدرنیست ها را با پرسش هایی یکسان و گاه بی پاسخ برجا گذاشته اند؛ اینکه چه باید کرد؟ مدرنیسم تنها به نمایش تصویری نهیلیستی از دوران کفایت کرده و سکوت می کند و پسامدرنیسم- که نگاه به گذشته دارد- در پاسخ به این پرسش و در مناسبت با زیبایی شناسی فرهنگ معاصر دو راه در پیش می گیرد؛ در وجه محافظه کار و رسمی، از طریق بازسازی صرف گذشته خود را نشان می دهد و در وجه آوانگارد و مخالف خوان و در همراهی با ناامیدی و وحشت و هراس معاصر، از طریق دستکاری در رمزگان فرهنگ دیروز به نقیضه پردازی گذشته و برخورد طنزآمیز با آن می پردازد. هیوارد توضیح می دهد که زیبایی شناسی پسامدرن، چه رسمی و چه رایج و چه غیر رسمی و مخالف خوان بر چند مفهوم استوار است که از آن جمله اند وانمودن۱(که یا بازسازی صرف است یا نقیضه پردازی)، پیش سازی، بینامتنیت و... که این دو تای آخری هم یا به صورت بازسازی اجرا می شوند یا نقیضه پردازی. در سینمای پسامدرن همان طور که در ابتدای مطلب اشاره شد یک فیلمساز می تواند از تصاویر و سکانس های مختلف آثار گذشتگان هر چیزی را که می خواهد انتخاب کرده و وارد اثر خود کند. در سینمای پسامدرن رسمی و رایج این امری عادی است که فیلمساز برای هر قسمت از فیلم خود قسمتی از مثلاً یک فیلم قدیمی را- هر بخشی که در تناسب با اثر خود ببیند یا حتی بخشی از باند صدایش را- بردارد و به فیلم خود اضافه کند. اما این پیش سازی(استفاده از مواد پیش ساخته) همان طور که هیوارد توضیح می دهد، در آثار تارانتینو به طرزی هوشمندانه به جای استفاده مستقیم تبدیل به نقیضه پردازی شده است. تارانتینو به آثار گذشتگان دستبرد می زند، اما طوری آنها را دگرگون می کند که تبدیل به چیز دیگری می شوند در کنار آن چیزی که هستند. آمیزه یی از منابع سینمایی که تارانتینو در سگدانی و داستان عامه پسند و دو جلد بیل رو بکش از آنها استفاده می کند.اگر مثلاً خشونتی در آنها است، با زیرکی و بازیگوشی و هوشمندی او شکل دیگری به خود می گیرد. از توجه فراوان تارانتینو به سینمای B امریکا و اخلاف آن بسیار گفته اند اما کمتر کسی مثلاً به تاثیر پذیری او از موج نو فرانسه اشاره کرده و اینکه مثلاً او با ژان لوک گدار در داستان عامه پسند همان کاری را کرد که گدار در دهه ۱۹۵۰ با سینمای جنایی و گنگستری امریکا کرده بود.
نکته مهم و اساسی در سینمای تارانتینو این است که همان خشونتی را که مثلاً در سینمای اسکورسیزی وجود دارد، به خدمت می گیرد، اما طوری که به جای - یا در کنار - انزجار و وحشت مخاطب باعث خنده و انبساط خاطر او می شود. در بیل رو بکش سرها قطع می شوند و پاها جدا از بدن ها بر جا می مانند، اما میل به از جا برخاستن و رقص با موسیقی متن فیلم، غالب ترین حسی است که به مخاطب دست می دهد. در سگدانی بریده شدن گوش یکی از شخصیت ها که وحشتناک ترین صحنه فیلم است، شاید خنده دارترین آنها هم باشد. به قول هیوارد ما همراه آقای اورنج که در گوشه انبار به حال مرگ افتاده جان می کنیم، اما در همان حال خود را در حال رقص با آقای بلوند می یابیم. «قصد آشکار تارانتینو از تشدید امر نقیضه آمیز این است که ما را بدون ملاحظه وادارد تا به دست های مداخله گر کارگردان وقوف پیدا کنیم. اوست که می تواند صحنه هایی مثل این را فیلمبرداری کند و همچنین به همدستی خود با او پی ببریم. ماییم که تصمیم می گیریم این خشونت را نگاه کنیم. به همین دلیل آثار تارانتینو را باید در زمره سینمای مخالف خوان قرار داد. این نشان می دهد که فرهنگ مخالف خوان چه پسامدرن و چه هر چیز دیگری می تواند توده مخاطب را جلب کند. تارانتینو یکی از فیلمسازان پسامدرن امروزی است که می تواند مرز بین هنر متعالی و هنر پست را از میان بردارد.»۲
تارانتینو سنت رایج و متداول بینامتنیت را هم با نقیضه پردازی به کار می گیرد. هیوارد از داستان عامه پسند مثال می آورد که در اغلب دکورهایش به نقاشی های ادوارد هوپر ارجاع می کند. یعنی این بینامتنیت تا حدود زیادی به جای متن های فیلمیک از متن های نقاشانه شکل گرفته، یا همان طور که گفته شد نگاه کنید به ارجاع های تارانتینو به آثار گدار به خصوص دسته غریبه ها (۱۹۶۳) که خود ارجاع و نقیضه یی است از سنت موزیکال های امریکایی. به گفته تارانتینو داستان عامه پسند از سه خط داستانی اصلی شکل گرفته که خودشان از قدیمی ترین «لطیفه های» جهان اند؛
۱) یکی از اعضای گروه تبهکار همسر رئیس گروه را بیرون می برد، در حالی که حق ندارد به او نزدیک شود.
۲) مشتزنی که مجبور است مبارزه را ببازد و بالاخره گنگسترها در ماموریتی برای کشتن. وجوه بینامتنی شخصیت های درون فیلم هم تا حد بسیار گسترده یی قابل پیگیری و ردیابی است. اگر قائل به وجود چیزی به نام پست مدرنیسم در سینما باشیم، بی شک تارانتینو یکی از نمونه های اعلای چنین گرایشی در این هنر است.
مسعود ثابتی
پی نوشت ها؛
۱ و ۲- به مدخل «پسامدرنیسم» در کتاب هیوارد بسیار مدیونم. معادل ها و نقل قول را از ترجمه فتاح محمدی آورده ام.
منبع : روزنامه اعتماد