شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

وعده های شرقی(آخرین اثر گراننبرگ)


وعده های شرقی(آخرین اثر گراننبرگ)
وعده های شرقی ظاهرا، پرمخاطب ترین و جنجالی ترین فیلم گراننبرگ است، فیلمی که تماشاگران زیادی را جذب و راضی کرده است.
وعده های شرقی در نگاه ابتدایی و ظاهری فیلمی آسان با روندی کاملا داستانی و خطی است اما در عمق و با تامل بیشتر بیننده را متوجه می کند که همه چیز به همین راحتی نیست او در عین سادگی چیزها و نکات ظریف زیادی را پنهان کرده است.این فیلم یک جور فیلم گنگستری،مافیایی است که باز هم به راه و روش بیشتر فیلم های این کارگردان خشونت و زشتی ها را به خشن ترین شکل ممکن به تصویر کشیده است.او در این فیلم اوج خشونت را در قالب بی احساسی و فقدان عاطفه نشان داده است و در جای جای فیلم این کمبود را مساوی و منتهی خشونت دانسته است.سنگ شدن انسان ها و بی تفاوتی شان در برابر نابودی دیگران یکی از معضلات و مشکلات موجود در جوامع پیشرفته است که به طور کاملی در فیلم به عنوان یک خطر تهدید کننده برای روح انسانی به آن پرداخته شده است.
دیوید گراننبرگ برای ساخت این فیلم مافیایی اش که بر خلاف پیش زمینه و نگرش همه به جای مافیای ایتالیا به مافیای روس پرداخته است به لندن رفته و به نحو احسن از فضای خفه کننده، هولناک و مه آلود آن بهره گرفته است.فیلم همه عناصری را که برای ساخته شدن فیلمی از دیوید گراننبرگ نیاز دارد در خود جمع کرده، چاقو، خون، زد و خورد و مکان های خلوت و آدم های مرموز و...
او این فیلم را با گرد آوردن همان گروه تاریخچه ای از خشونت ساخته است، او به طوری سعی کرده موفقیت در آن فیلم را دوباره تکرار کند. او در تمام فیلم با خلق صحنه هایی منحصر به فرد خودش به طوری همواره به مخاطب گوش زد می کند این فیلم را گراننبرگ ساخته، نه فیلم ساز دیگری.خلاصه ای از فیلم: (گفتن یک خلاصه از کارهای گراننبرگ بسیار سخت است)
لندن در زمان حاضر، در شب کریسمس، پزشکی فرزند دختر جوانی را طی وضع حملی زودهنگام نجات می دهد، اما مادر به نام تاتیانا می میرد، (گراننبرگ روی صحنه تولد یک نوزاد و نفس تولد به طور کامل مانور داده است) آنا (پزشک) دفترچه خاطراتی همراه تاتیانا (مادر کودک تازه متولد) پیدا می کند که با مطالعه آن برای پیدا کردن کس و کار کودک به سیمون (پیرمردی ۷۰ ساله و ظاهرا مهربان) می رسد و بعد از مدت ها و بررسی های دیگر آنا متوجه می شود سیمون رئیس یک باند تبهکاری روس است و او نیز نا خواسته وارد این سیستم شده است.او برای بیشتر پی بردن به سرنوشت تاتیانا با راننده آقامنش و دوست داشتنی پسر سیمون نیکولای لوژین آشنا می شود که در ادامه به هم علاقه مند می شوند (جالب تر این که در پایان مشخص می شود این راننده، پلیس مخفی و مامور امنیتی می باشد) و....
این فیلم با نگاه و اشاره ای به سیاست های جنگ طلبانه آمریکا عملکرد و سیاست های طرح شده و مورد پیگیری در جهان را مسئول خشونت های فراوان و وقیحانه درونی مردم و مافیاهای ایجاد شده می داند.
او با استعاره ای پنهانی به سیاست های غلط آن ها را مسبب همه بیماری های روحی، روان پریشی ها و مرگ بی بدیل انسانیت می داند.نقش نیکولای لوژین هم قوی است و هم احساساتی، ویدئو مورتنسن بازیگر این نقش با ظرافت خاصی توانسته با بازی کنترل شده اش این دو تصویر را کنار هم به نحو احسن به نمایش بگذرد.
او در آغاز فیلم راننده ای است بی احساس، خشن اما آقامنش و اما در پایان مردی است عاطفی، عاشق و در عین حال یک پلیس مخفی، این روند و دگرگونی چنان استادانه انجام گرفته که مخاطب هیچ تضادی را احساس نمی کند.تنها شخصیت خاکستری و دوست داشتنی فیلم نیکولای می باشد، بقیه کاراکترها چنان با خشونت و درگیری گره خورده اند که جایی برای دوست داشتن و دیگر خصایص انسانی نگذاشته اند.
در پایان مخاطب احساس می کند یک حلقه از فیلم گم شده و ماجرا بدون هیچ گونه نتیجه گیری اخلاقی در مورد خشونت به پایان می رسد.اما با خلق صحنه ای تاثیرگذار در پایان در حالی که آنا بچه را در آغوش گرفته و کنار نیکولا در مجاورت رودخانه ای ایستاده اند، گراننبرگ سعی داشته بگوید همیشه عاطفه، زندگی و عشق پایدارتر از خشونت و از گسیختگی است.
منبع : روزنامه خراسان


همچنین مشاهده کنید