جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


عزت الله انتظامی از علی حاتمی می گوید


عزت الله انتظامی از علی حاتمی می گوید
نباید با او گفت وگو كرد. نباید او را به سئوال كشید. نباید با او روبه رو شد. باید نشست. سكوت كرد. آرام و سراسر گوش گذاشت تا او به روش خود صحنه دیدار را به دست گیرد. سپس شنید و شنید و شنید. نباید چشم را بیكار گذاشت. او سراسر دیدنی است. عزت الله انتظامی در خانه ای پوشیده از عطوفت و مهر ایرانی كه بوی مطبخش هم سلیقه ایرانی را منتشر می كند در یك روز پاییزی غم انگیز آذر در توفانی كه برگ های زرد به راه انداخته اند، به واسطه حضور من و شهاب رضویان از كارهایش با علی حاتمی می گوید. دفتر خاطرات انتظامی با اجرای منحصر به فرد آقای بازیگران آنچنان ورق می خورد كه ما جز پلك زدن و لذت بردن چاره دیگری نداشتیم.او با علی حاتمی در ده پروژه همكاری داشته، این همكاری ها سرشار از چالش و برخوردهای هنرمندانه دو مردی بوده كه از آنچه خواسته قدمی عقب نمی نشسته اند. حاصل این چالش ها فیلم هایی است كه حاتمی با انتظامی كار كرده است. اینجا می خواهم از همسر آقای انتظامی بگویم. مادر خانه ای كه هنرمندان بسیاری به ایران پیشكش كرده است. این مادر آن همه ذوق و همسر این همه هنر در پشت این آثار ساكت و بی مزد و منت ایستاده است. در آن خانه سرشار از گذشته او با گذشت ما را به تحسین وامی دارد. می گویند پشت هر مرد موفق زن موفق تری ایستاده است. در پشت مردان هنرمند، چه زنی ایستاده است؟ در این گفت وگو سئوال ها را حذف كرده ایم تا فقط خاطرات عزت بازیگری ایران باشد و بس. سازی كه با آن رطل گران توان زد.
م.الف

• ستارخان (۱۳۵۱):
حیدر عمواوغلو
من قبل از همكاری با علی حاتمی او را در دانشكده هنرهای دراماتیك مرتب می دیدم و می دانستم كه دست به قلم خوبی دارد. اطلاعات من از او در همین حد بود. تا اینكه من در فیلم دیگری مشغول به كار بودم كه به من گفتند علی حاتمی دنبالت می گردد. او قصد دارد فیلمی به نام ستارخان به تهیه كنندگی پرویز صیاد بسازد. در این فیلم قرار بود علی نصیریان نقش ستارخان و من حیدرعمو اوغلو را بازی كنم و دیگر بازیگران هم از هنرپیشه های قدر و با تجربه آن دوره بودند كه در حال حاضر برای نام بردن از همه آنها حضور ذهن ندارم. من با مرحوم علی حاتمی صحبت های اولیه را درباره نقشی كه قرار بود در این فیلم بازی كنم انجام دادیم و سپس همراه تیم فیلمسازی راهی تبریز شدیم. در اوایل، كار به خوبی پیش می رفت اما كم كم احساس كردم علی سرحال نیست و تا آنجا كه من فهمیدم گویا در آن زمان همسرش باردار بود و حال چندان خوبی نداشت. مرحوم حاتمی برای مدت كوتاهی كار فیلم را تعطیل كرد و بعد از یك وقفه چند ماهه مجدداً كار از سر گرفته شد. فیلم ستارخان فیلمنامه بسیار خوبی داشت و حاتمی دیالوگ های زیبایی برای آن نوشته بود. یادم می آید در صحنه ای اسب ستارخان بدون سوار به سوی من می آید، علی گفت وقتی اسب نزدیك تو رسید محكم می زنی در گوش اسب و این دیالوگ را می گویی: «سوارت كو؟» این دیالوگ خیلی به دلم نشست و من با یك حس خاص و بغضی كه در صدا داشتم این دیالوگ را گفتم. در پلان بعدی علی گفت اسب ستارخان را ناز و نوازش كن و این دیالوگ را بگو: «من یه سوار پیدا می كنم.» فیلم با وجود تمام حسن هایی كه داشت، به دلیل طولانی شدن مراحل فیلمبرداری، آن هم در تبریز همه را خسته و كلافه كرده بود. تا این كه بعد از چند ماه بالاخره فیلم به پایان رسید و علی یك روز به من زنگ زد و گفت فیلم آماده است اگر می خواهی آن را ببینی فردا نمایش خصوصی آن در سینما شهر قصه است. بعد هم گفت فیلم را دوبله كرده و شخص دیگری به جای من حرف می زند. خیلی ناراحت شدم، چون روی صدای حیدر عمو اوغلو خیلی كار كرده بودم. به او گفتم من می آیم فیلم را می بینم، اما اگر بد بود بدون خداحافظی می روم. رفتم فیلم را دیدم. كسی كه به جای من حرف زده بود بسیار خوب و با تسلط این كار را انجام داده بود. من با وجود این كه اصولاً دوست ندارم كسی به جای من حرف بزند و همیشه هم ناراضی ام اما استثنائاً این بار خیلی خوب دوبله شده بود و برای اولین و آخرین بار از صدای دوبله خودم خوشم آمد. فیلم ستارخان یك دوبله تركی هم شده كه دوبله آن هم بسیار خوب است. انگار كه واقعاً بازیگران زبانشان تركی است. این فیلم را قبل از نمایش عمومی یك شب برای امیرعباس هویدا نخست وزیر آن زمان نشان دادند. او هم تحت تاثیر قرار گرفت و گفت فیلم خوبی است اما گفت: بعید می دانم بتواند به نمایش عمومی در آید. گفتند: چرا؟ گفت: روحانیون معتقدند كه انقلاب مشروطیت را آنها پیش برده اند اما در این فیلم نقش آنها كمرنگ است. در هر صورت فیلم ستارخان اكران شد اما اكرانی نه چندان خوب. به این فیلم با ارزش آنچنان كه شایسته اش بود، بها ندادند، به طوری كه كمتر كسی توانست این فیلم را ببیند. ستارخان از فیلم های تاریخی خوب و ماندگار در سینمای ایران است ،كه ساختار محكم و عمیقی دارد. ارتش در این فیلم كمك فراوانی كرد و امكانات لازم را در اختیار فیلم قرار داد. در فیلم ستارخان، از بابت دریافت حقوق مشكل چندانی نداشتیم و دستمزدها هم طبق قراردادها و به موقع پرداخت شد. در آن دوره كمتر اتفاق می افتاد كه دستمزد كسی را ندهند، حتی آنهایی كه قبل از انقلاب با انگ فیلمفارسی ساز بدنام شده بودند، من به یاد ندارم یا از كسی نشنیدم پول كسی را خورده باشند. اما بعد از انقلاب خیلی از تهیه كنندگان این كار را كردند. یك نمونه را ذكر می كنم تا در تاریخ این سینما نوشته شود. یادم می آید تهیه كننده ای به من گفت كه ششصد هزار تومان پول فلان بازیگر زن را در زمانی كه زنده بود ندادم. در حالی كه این بازیگر خوب تئاتر و سینما در شرایطی زندگی می كرد كه شوهرش فوت كرده بود و فرزندانش ازدواج كرده بودند و باید خودش زندگی اش را تامین می كرد. درآمدش هم فقط پول بازنشستگی اش بود. این زن هم آدم با غیرتی بود، حاضر نبود به خاطر پول در هر فیلمی بازی كند. به هر حال در آن زمان ما با تهیه كننده هایی كه كار می كردیم معتقدتر بودند، بالای سر همه قراردادها به نام خدا داشت. وقتی فیلم می خواست شروع شود بسم الله می گفتند، گوسفند می كشتند و گوشتش را به فقرا می دادند. مثل الان نبود كه بعضی از تهیه كنندگان برای اینكه هزینه فیلم را پائین بیاورند به قصابی محل بگویند بیا گوسفندت را سر فیلم قربانی كن و گوشتش را هم در مغازه ات بفروش و یا به جای بازیگر حرفه ای از اقوامشان دعوت به بازی كنند. برخی هم كه روش تازه ای یاد گرفته اند و از كسانی در فیلم به جای بازیگر حرفه ای استفاده می كنند كه عاشق سینما هستند و حاضرند حتی پول هم بدهند.خوشبختانه هنر یك خاصیتی دارد كه با پول و این چیزها نمی شود آن را به دست آورد. باید آدم جوهر و ویژگی یك هنرمند در نهادش باشد. قبل از انقلاب هم خیلی ها بازی كردند اما بازیگرانی همانند فردین، بهروز وثوقی و ملك مطیعی، سعید راد و بیك ایمانوردی و در خانم ها فروزان، پوری بنایی و فائقه آتشین در ذهن مردم ماندگار شده است. باید انصاف داشته باشم و اعتراف كنم كه فردین و این دسته از بازیگران بودند كه پای مردم ما را به تماشای فیلم های ایرانی باز كردند. و گرنه پیش از آن فیلم های هندی و مصری بازار ما را اشباع كرده بودند. تلویزیون تا حالا شاید تعداد زیادی هنرپیشه هم هیكل اكبر عبدی آورده اما هیچ كس اكبر عبدی نمی شود. اكبر نمكی دارد كه در هر كسی نیست.اگر هم در بعضی فیلم ها بازی می كند كه زیاد قابل توجه نیستند به خاطر مشكلاتی است كه همه ما به نوعی دچار آن هستیم. به نظر من كار هنری دارای ویژگی های خاص خودش است و كسی نامش در سینما باقی می ماند كه دارای این ویژگی های خاص است.مردم هم این نوع از هنرمندان را دوست دارند و در خاطرشان باقی می ماند. یادم می آید در فیلم« ناصرالدین شاه آكتور سینما» نقش ناصرالدین شاه را بازی می كردم. صبح ها وقتی می خواستم وارد كاخ گلستان شوم دو سرباز همه هنرپیشه ها را به دقت بازرسی بدنی می كردند و بعد از آن وارد كاخ می شدیم. به اتاق گریم می رفتیم و من بعد از پوشیدن لباس های ناصرالدین شاه و آویزان كردن مدال ها به حیاط می آمدم تا نقشم را تمرین كنم. این دو سرباز كه دم در ما را می گشتند تا مرا در باغ با آن گریم و لباس ها می دیدند فوری از جا بلند می شدند و احترام نظامی می گذاشتند، من تا چند روز به روی خودم نمی آوردم و نگاه شاهانه به آنها می كردم و آزادباش می دادم. یك روز هوس كردم دلیل این كار را از آنها بپرسم، داد زدم «سرباز». هر دو با سرعت به طرف من آمدند و دوباره سلام نظامی دادند. گفتم می دانید من كی هستم؟ گفتند: بله قربان، گفتم: من همان كسی هستم كه صبح ها دم در مرا بازرسی بدنی می كنید. گفتند: «خب باشد، حالا شاهید. سلام می كنیم!» خلاصه من از فیلم ستارخان خیلی راضی بودم اما بگومگوهای ما سر طولانی شدن فیلم باعث شده بود من وعلی از هم دلخور باشیم، تا زمانی كه مجدداً سر سریال «جاده ابریشم» كه بعدها نامش به «هزاردستان» تغییر یافت دوباره با هم همكاری كردیم.
• هزاردستان (۶۷-۵۸ ):خان مظفر
من در فیلمی از داریوش مهرجویی بازی می كردم. هوشنگ بهارلو كه فیلمبردار آن فیلم و كارهای فیلم علی بود به من گفت: حاتمی می خواهد یك سریال بسازد و تو هم جزء عوامل هستی، با او تماس بگیر.من تا آن زمان در هیچ سریالی حضور نداشتم اما خیالم از علی حاتمی راحت بود. مطمئن بودم كه او كار ضعیفی انجام نمی دهد. پیش از این پیشنهاد سریال «دایی جان ناپلئون» به من شد كه پهلبد وزیر فرهنگ وهنر، اجازه بازی در این سریال را به من و آقای نصیریان كه كارمند اداره تئاتر بودم نداد. به هر حال منتظر تماس خودش بودم كه از گوشه و كنار شنیدم علی قصد دارد یك بازیگر ایتالیایی را برای نقش خان مظفر به ایران دعوت كند. او رابطه خیلی خوبی با هنرمندان ایتالیایی داشت، اما بهارلو كه آدم بسیار ارزنده ای است به حاتمی می گوید قبل از اینكه این كار را انجام دهی یك نگاه هم به انتظامی بینداز. تا این كه یك شب ناصر تقوایی و داریوش مهرجویی میهمان من بودند و ما با تقوایی درباره فیلم «شوهر آهو خانم» كه قصد داشت دوباره آن را بسازد بحث می كردیم، كه حاتمی به من زنگ زد. گفتم بیا اینجا داریوش و ناصر هم هستند.آمد اما زیاد حرفی درباره فیلم نزد. فردا منشی اش تماس گرفت و گفت آقای حاتمی منتظر شما هستند. به هر حال به دفتر حاتمی رفتم و جلال معیریان چندین ساعت روی صورت من گریم را آزمایش كرد. گریم فوق العاده سختی بود، وقتی به پایان رسید عكس های متعددی گرفتیم و وقتی علی گریم را تائید كرد سریال كلید خورد. صحنه های فوق العاده ای گرفته شد. چند سكانس با همسر مرحوم علی حاتمی هم بازی بودیم كه واقعاً كارش بی نظیر بود.اما متاسفانه با شروع انقلاب سریال نیمه كاره ماند و دوباره كه كار كلید خورد به مقتضیات انقلاب، بسیاری از صحنه ها كه بازیگران در آن حجاب نداشتند حذف شد و علی باید دوباره آن پلان هایی را كه نیاز داشت تكرار می كرد و برای پلان هایی كه امكان نمایش نداشت چیز دیگری جایگزین می كرد. سال ۱۳۵۹ علی مجدداً ساخت سریال را در شهرك غزالی از سر گرفت ولی مجدداً به دلیل مسائل حاشیه ای كار متوقف شد. در این فاصله حاتمی چند فیلم ساخت و من هم در چند فیلم بازی كردم و بعد علی مجدداً تصمیم گرفت سریال را تمام كند. خلاصه كار این بار در تابستان از سر گرفته شد و گریم فوق العاده سنگین روی صورتم و اسفنج های داخل لباسم (برای اینكه چاق نشان داده شوم) در آن گرمای بسیار شدید فوق العاده اذیتم می كرد. من نمی توانستم حتی یك لحظه بنشینم چون عرق داخل اسفنج ها به لباسم سرایت می كرد و ظاهر بدی داشت. بعد از اتمام بازی هم بیش از یك ساعت صرف پاك كردن این گریم ها می شد كه واقعاً آن هم مكافاتی بود. با میخ های ریز چوبی و با الكل و استون چسب و مواد گریم را از صورت و سرم جدا می كردند. یك روز برق شهرك غزالی رفت و كار تعطیل شد.همه با ماشینی كه آنجا بود رفتند. من و چند نفر دیگر باقی مانده بودیم كه یك ماشین سواری قرار بود ما را به شهر برگرداند. من كه تازه گریمم انجام شده بود عصبانی شدم كه یعنی چه؟ گریم من باید پاك شود و برق نبود. منتظر شدم برق نیامد. با عصبانیت این پوست و مو را كندم و زدم زمین و گفتم: «لعنت بر این فیلمبرداری. من چه كار كنم اگر این ماشین هم برود. باید شب پیش سگ های ولگرد اینجا بخوابم.» عصبانی به خانه آمدم و به مشكلی گریم را پاك كردم و با خودم عهد كردم تا كارها نظم پیدا نكند و مشكلات حل نشود سر فیلمبرداری نروم. چند روزی گذشت و از هیچ كس خبری نشد . نگران شدم و به تهیه كننده و علی حاتمی زنگ زدم كه بپرسم كار چی شد؟ اما هیچ كس جواب نداد. تا این كه یكی از دوستان كه نقش خوبی هم در سریال داشت آمد منزل ما و گفت تو نگران كار نباش، برو فكر خودت باش.گفتم مگر چه اتفاقی افتاده؟ گفت: استشهاد جمع كرده اند و از تو شكایت شده كه به عده ای توهین كرده ای! كمی ترسیدم، پیش خودم گفتم من كه كاری نكردم، مبادا بی جهت برای من پرونده درست كنند.به خانه مرحوم حاتمی رفتم ،اما همسرش گفت علی خانه نیست. جریان شكایت را مطرح كردم.گفت: چند نفر سر صحنه رفته اند و برعلیه تو استشهاد جمع كرده اند. عده ای هم كه آنجا كارگر بوده اند و نقش سیاهی لشگرها را داشتند. زیر آن را امضا كرده اند. بعدها شنیدم كه این استشهاد را پیش بقیه عوامل هم برده اند اما جهانگیر فروهر خدابیامرز، كه فوق العاده انسان شریف و محجوبی بود، سر آنها داد می زند كه خجالت بكشید! این مرد با این سن و سال از صبح تا شب اینجا كار كرده، زحمت كشیده، حالا شما می خواهید برایش دردسر درست كنید. خلاصه كسی امضا نمی كند. بعد از چند روز آقای «فخرالدین انوار» كه معاون وزیر بود و خیلی هم به من لطف داشت و دارد، مرا صدا كرد و گفت: راستش را بگو تو چی گفتی؟ ناراحت شدم و گفتم: من فقط عصبانی بودم، گفتم مرا بغل سگ ها ول كردید و رفتید حالا من چكار كنم؟ گفت: برو، خیالت راحت باشد. بعد از این دیدار كسی با من كاری نداشت ولی عملاً حاتمی مجبور شد مرا از كار بیرون بگذارد و انتهای كار را بدون حضور من جمع كند.از این ماجرا كه بگذریم در یك میهمانی علی مرا دید.جلو آمد و روبوسی كرد و گفت:می خواهم باور كنی قضیه استشهاد به من ربطی نداشت،بعد گفت: تو چندتا عكس پیش من داری كه برایت می فرستم. فردا كه پاكت به دستم رسید دیدم سه تا سناریو در آن است. یكی فیلمنامه «پیامبر» بود كه براساس كتاب زین العابدین رهنما نوشته شده بود كه البته بعد تغییرش داد و یك سناریو بسیار زیبای دیگر نوشت. دو سناریو دیگری كه حاتمی در پاكت برایم گذاشته بود «آق بانو» و«گاردن پارتی» بود. گفتم كه بعید است فیلم «آق بانو» اجازه ساخت بگیرد. سناریو «گاردن پارتی» كمدی فوق العاد ه ای داشت. به نظر من اگر یك كارگردان خوب و اهل كار، مثل داریوش مهرجویی این فیلم را بسازد فیلم ماندگاری خواهد شد. سناریوها را كه خواندم رفتم پیش حاتمی و گفتم: من دوست ندارم سریال بازی كنم اما توصیه می كنم اگر خواستی سریال پیامبر را بسازی در یك كشور عربی این كار را انجام بده. به هر حال جو و فضایی كه فیلم در آن جا ساخته می شود روی فیلم تاثیر فراوانی می گذارد. بعد هم كه خواستم خداحافظی كنم، گفت پشتت را نگاه كن، برگشتم دیدم روی تخته ای كه مطالبش را روی آن یادداشت می كرد عكس كوچك مرا در گوشه تابلو گذاشته بود، یعنی این كه همیشه به یاد من است. خندیدم و چیزی نگفتم، می دانستم كه مطمئناً قبل از آمدن من عكس را آنجا گذاشته. این شوخی، آخر سیاه كاری علی بود كه به نوعی دلش می خواست كسی از او نرنجد. البته مرا خیلی دوست داشت، خانواده اش هم همین طور و اگر این شوخی ها را می كرد برای من قابل احترام بود چون می دانستم كه دلش نمی خواهد كسی از او ناراحت باشد. خدا رحمتش كند همیشه به هنرپیشه های قدیمی می گفت: «من یك میز قدیمی را دوست دارم چطور می توانم شما رو كه در نوع خود آنتیك هستید دوست نداشته باشم.» علی بسیار مهربان بود . اوایل انقلاب كه مطرب های روحوضی لاله زار بیكار شده بودند، همه را سر سریال هزار دستان به عنوان هنرور و بازیگر فرعی مشغول به كار كرد. حتی به چشم خودم چندین بار دیدم كه گاهی اوقات كسانی به دفترش می آمدند و او آنها را دست خالی بیرون نمی فرستاد.
• حاجی واشنگتن (۱۳۶۰):حاجی سفیر ایران در واشنگتن
اوج جنگ ایران و عراق بود ، تقریباً مرزها هم بسته بود كه حاتمی به من گفت می خواهد حاجی واشنگتن را بسازد و باید برویم ایتالیا. من گفتم امكان ندارد. گفت من همه كارها را درست می كنم ، تو اصلاً نگران نباش. چند روز بعد هم به من زنگ زد و گفت آماده باش كه فردا حركت كنیم. ما ابتدا رفتیم فرانسه و از آنجا با قطار رفتیم رم. رم را به جهت اینكه ساختمان هایش مثل واشنگتن قدیم بود انتخاب كرد. اول كه ما رفتیم رم كسی ما را تحویل نمی گرفت بعد به مهرداد فخیمی زنگ زد و گفت تمام آلبوم های كارهای انتظامی و افتخارات بین المللی او را بیاور. چند روز بعد مهرداد فخیمی به ما پیوست و چیزهایی را كه علی به او گفته بود همراهش آورد. با علی رفتیم و با چند نفری كه آن جا مسئولیتی داشتند نشان دادیم. از فردا تا حدودی امكانات در اختیار ما گذاشته شد و ما از فردا كار را شروع كردیم. من مرتب به علی می گفتم سناریو را قبل از فیلمبرداری به من بده تا بخوانم. می گفت سناریوی فردا را همان فردا می نویسم. اگر سناریو بدهم از حفظ می كنی و آن طور كه من می خواهم اجرا نمی كنی. بحث هم فایده نداشت. ما در آن جا دو تا اتاق داشتیم كه یك در وسطش باز می شد. حاتمی شب به شب می نوشت و به من می رساند. بعضی وقت ها هم من پیشنهادهایی به او می دادم كه می پذیرفت. مثلاً سكانس آواز و رقص حاجی واشنگتن به پیشنهاد من بود. خلاصه كار به خوبی پیش می رفت كه یك دفعه پول لازم برای ادامه فیلمبرداری نرسید.علی هم مجبور بود به خاطر كارهایش مرتب به جاهای مختلف سر بزند.گاهی هم سه ، چهار روز همدیگر را نمی دیدم. من عملاً در آن كشور نه كسی را می شناختم و نه پولی داشتم. فقط یك بلیت برلین برایم تهیه كرده بودند كه بعد از اتمام فیلم به آلمان پیش پسرم رامین بروم. علی هم مرتب می رفت و می آمد. وقتی او بود وضع من هم خوب بود ولی وقتی می رفت من دیگر پولی نداشتم، خجالت هم می كشیدم كه به او بگویم به من كمی پول بدهد. او هم فكر می كرد وقتی من چیزی نمی گویم لابد نیازی ندارم. خلاصه این مسئله هر چند وقت یك بار تكرار می شد تا این كه یك بار علی چهار روز غیبش زد. گرسنگی هم به من فشار اساسی آورده بود. پیش خودم گفتم اگر كار را تعطیل كنم و به تهران برگردم كه خیلی زشت است. سفارت ایران هم مرا می شناختند و صلاح نمی دیدم كه از آن جا كمك بخواهم. مستأصل شده بودم و از گرسنگی سردرد شدیدی داشتم، تا این كه یك روز خانم حاتمی تماس گرفت. با شنیدن صدای او بغض كردم و نتوانستم حرف بزنم و تلفن را قطع كردم. بعد احمد بخشی زنگ زد كه دیدم با این حال حرف نزنم بهتر است، باز هم قطع كردم. دفعه سوم تهیه كننده فیلم زنگ زد و قبل از اینكه قطع كنم داد زد كه قطع نكن ما نگرانیم. شروع كردم به حرف زدن و گفتم كه من چهار روز است تنها اینجا در حال گرسنگی هستم. گفت: علی كجاست؟ گفتم رفته لوكیشن ببینه. فردا حمید شركت كه در رم زندگی می كرد و مرد بسیار شریفی است سراسیمه پیش من آمد و برای من پول آورد. این تنهایی و غربت چنان فشاری به من آورد كه نقش حاجی واشنگتن را -كه او هم مرد تنهایی در غربت بود- از ته دل بازی كردم.یادم می آید در فیلم پلانی است كه حاجی با دخترش خداحافظی می كند. اتلو فاوای گریمور گفت می خواهی برای برافروخته شدن حالت چهره ات اسپری تو صورتت بزنم، گفتم نه و چنان اجرا كردم كه همه متاثر شدند. به نظر من حاجی واشنگتن در كارنامه حاتمی یكه است. او در جزئیات بسیار دقیق بود.صبح تا شب فیلم می گرفتیم، شب علی می رفت در تكنی كالر فیلم را می دید كه مشكلی نداشته باشد.خلاصه كار فیلم به خوبی و خوشی پیش می رفت كه دوباره آخر فیلم سر یك پلان با علی بحث مان شد. در آخر فیلم سفیر ایران در آمریكا كه حاجی واشنگتن باشد، به فلاكت و بدبختی افتاده از آمریكا اخراج می شود و باید پرچم ایران را پاره كند و از بالای سفارت پرت كند پایین. گفتم این كار را نمی كنم. من سفیر ایران در آمریكا هستم. این كه آنها مرا بیرون می كنند چه ربطی دارد به این كه من پرچم ایران را پاره كنم؟ گفتم فقط حاضرم كه پرچم را از بالای سفارت بیاورم پایین. گفتند مثلاً تو در فیلم از حكومت ایران ناراحتی. گفتم به هر حال پاره نمی كنم. پرچم را هل می دهم به سمت پایین. خلاصه دوباره ناراحتی پیش آمد و قهر و قهركشی شد تا ما را آشتی دادند. فیلم كه تمام شد، با بلیتی كه داشتم چند روزی رفتم آلمان سراغ پسرم رامین. بعد كه به ایران آمدم، به من زنگ زدند كه قسمتی از فیلم باقی مانده و باید بیایی سر فیلمبرداری. چند تا سكانس باقی مانده را در شهرك غزالی و بندرعباس فیلمبرداری كردیم و بعد برای دوبله فیلم به تلویزیون رفتم و جای خودم صحبت كردم. حدود یك سالی درگیر این فیلم بودم و در قبالش، حقوق همان دو ماه قراردادم را گرفتم.• كمال الملك (۱۳۶۲) در نقش شاه صاحب قران
قبل از اینكه بروم سر فیلم خانه عنكبوت، حاتمی به من زنگ زد و پیشنهاد بازی در فیلم كمال الملك را داد، اما قبول نكردم. گفتم جمشید مشایخی در سریال سلطان صاحبقران نقش ناصرالدین شاه را طوری بازی كرده كه آدم كیف می كند. حالا من دیگر چه چیزی می توانم به آن نقش اضافه كنم؟ گذشت تا این كه یك روز همسر حاتمی به من زنگ زد و گفت: چرا ناصرالدین شاه را بازی نمی كنی؟ حرف هایی كه به علی زده بودم را دوباره تكرار كردم. گفت مگر نقش ناپلئون بناپارت را فقط یك نفر تا به حال بازی كرده؟ همه كسانی كه نقش ناصرالدین شاه را بازی كردند خوب بودند اما تو بیشتر شبیه ناصرالدین شاه هستی . بعد هم زنگ زد به علی و گفت: سناریو را بیاور. یك ساعت بعد علی با سناریو آمد. تا خواستم حرف بزنم گفت بگذار برای بعد و فعلاً، سناریو را بخوان. سناریو را خواندم و احساس كردم ناصرالدین شاه خیلی شخصیت خشك و عصا قورت داده ای است. به علی گفتم اما قبول نكرد. خلاصه فیلمبرداری شروع شد. خیلی روی شخصیت شاه (با تصاویری كه از ناصرالدین شاه در ذهن داشتم) و صدای آن كار كرده بودم؛ اما با اینكه فیلم صدای سر صحنه بود، باز علی فیلم را دوبله كرد. آن مرحوم، عاشق دو چیز بود: یكی دوبله، یكی گریم. دوبله كمال الملك را دوست نداشتم. جای كمال الملك و ناصرالدین شاه یك نفر حرف زده بود با این تفاوت كه صدای شاه یك كم زیرتر و شبیه دوجنسی ها شده بود. گفتم چرا صدای ناصر الدین شاه این شكلی شده؛ گفتند چون شاه آدم خوبی نبوده. گفتم چه ربطی دارد؟ در شخصیت پردازی شاه این مسئله نشان داده شده و دیگر نیازی نیست صدایش را هم خراب كنیم. اعتقاد دارم هیچ كس نمی تواند ادای یك نفر دیگر را مثل خودش درآورد. خیلی ها در اصفهان كار كمدی انجام دادند و خواستند شبیه ارحام صدر شوند اما ارحام یكی بیشتر نیست. صدای سر صحنه یك چیز دیگر است. حس و حال و گریم و لباس همه در صدا تاثیر می گذارد. حتی خود آدم هم نمی تواند در دوبله آن حس و حال را به صدایش منتقل كند. این را هم بگویم كه ما دوبلورهای فوق العاده ای داریم و همه قابل احترام هستند اما اعتقاد من چنین است. این را باید درنظر بگیریم كه سینمای ما، سینمای سیستماتیكی نیست و ساخت فیلم در آن، كار بسیار پرزحمتی است. حاتمی هم به عنوان كارگردان، فوق العاده آدم دقیقی بود و می خواست همه چیز درست انجام شود و به كوچك ترین جزئیات توجه داشت بنابراین سعی می كرد با زیركی های خاص خودش مشكلات را یك جوری حل كند، تا فیلم هایش به واسطه مشكلات دچار خدشه نشوند. اگر ما هم به عنوان بازیگر، خوب بازی می كردیم علاوه بر دریافت و تلاش های خودمان، وجود علی حاتمی بود كه آن را درخشان می كرد. فیلم كمال الملك آماده شد و به نظرم نسبت به دیگر آثار مرحوم حاتمی فیلم كم دردسرتری بود.
• جعفرخان از فرنگ برگشته (۱۳۶۳)
فیلم داستان فوق العاده زیبایی داشت. وقتی علی حاتمی داستان را برایم تعریف كرد، خیلی خوشم آمد و قبول كردم بازی كنم. فیلم هم كلید خورد و علی تصاویر فوق العاده زیبایی گرفت. اما اواخر كار متوجه نشدم كه سر چه چیزی بین حاتمی و تهیه كننده اختلاف افتاد كه یك باره علی رفت و كار تعطیل شد. بعد از چند ماه به من گفتند طبق قرارداد باید برای ادامه ساخت فیلم- كه این بار كارگردانش محمد متوسلانی شده بود- بیایی و بازی كنی. گفتم من با كاغذ و دستور و این جور چیزها نمی آیم. اگر تهیه كننده هست، من كار می كنم. عباسی زنگ زد و من رفتم. در ادامه كار كه محمد متوسلانی كارگردان بود، سناریو را كمی دستكاری كرد و برای من زن و بچه و نوه گذاشت كه اصلاً با كاری كه حاتمی می خواست بكند، زمین تا آسمان فرق كرد. البته متوسلانی خیلی زحمت كشید و ما هم تمام تلاش مان را كردیم كه كار خوب شود اما به هر حال نگاه این دو كارگردان به سینما، با هم متفاوت بود.
• جهان پهلوان تختی (۱۳۷۴)
بعد از یك وقفه ۱۱ساله و چند فیلمی كه علی حاتمی با دیگران كار كرد و من هم چند فیلم با كارگردانان متفاوت كار كردم، مجدداً سر فیلم «جهان پهلوان تختی» با هم همكاری كردیم. در آن یازده سال البته با هم در ارتباط بودیم و در فیلم «مادر» هم قرار بود من نقش پسر بزرگ خانواده را بازی كنم. اما ساخت این فیلم همزمان با فیلم «هامون» داریوش مهرجویی شد و من نتوانستم «مادر» را با علی كار كنم. سر فیلم «جهان پهلوان تختی»، علی از دفتر هدایت فیلم با من تماس گرفت و گفت كه قرار است این فیلم را بسازد و نقش پدر تختی را هم برای من در نظر گرفته. چند ماه بعد هم فیلم را كلید زد ولی هنوز اوایل كار بود كه درد كمر علی شروع شد. می گفت نمی دانم چرا دیسك كمر گرفته ام. با وجود درد شدیدی كه داشت تا ۱۸سالگی تختی را فیلمبرداری كرد. اگر كاری كه علی در نظر داشت به طور كامل ساخته می شد، واقعاً از شاهكارهای تاریخ سینمای ایران محسوب می شد و دیگر كسی در انتهای فیلم نمی پرسید بالاخره تختی را چه كسی كشت؟ یك شكوه و جلالی برای فیلم در نظر گرفته بود و چنان در جزئیات فیلم دقیق بود كه همه را مرعوب هنرش می كرد. در آن نسخه ای كه علی در نظر داشت محور قصه پدر تختی بود. پدر تختی یخ فروش بوده و املاكی داشته كه این املاك را راه آهن رضاشاهی اشغال می كند. او از شدت درد این مسئله دیوانه می شود، اما دیوانگی او در حدی بوده كه یكباره او را عاشق یخ می كند. به هر حال اواسط فیلم بودیم كه بیماری علی شدت گرفت و او مجبور شد كار را رها كند و برای معالجه به لندن برود؛ اما زیاد طول نكشید و سریع برگشت كه اگر همان زمان كه علی از لندن برگشت اینها این كار را شروع می كردند، «جهان پهلوان تختی» نیمه كاره نمی ماند. اما اصلاً كسی فكرش را نمی كرد كه علی یك دفعه از پا بیفتد. برای بار دوم كه كار را شروع كردیم، علی دیگر نمی توانست آنقدر رو پا باشد. تصمیم گرفتند در نزدیكی شهرك غزالی یك خانه برای علی و خانواده اش بگیرند كه مسافت تهران تا آن جا را هر روز طی نكند. ما هم صبح گریم شده، آماده از تهران می آمدیم تا كار را ادامه بدهیم. علی هر روز لاغرتر و ضعیف تر می شد اما از دقتش در جزئیات فیلم و بازیگران ذره ای كم نمی شد. یادم می آید من یك لباس قدیمی تنم بود و می خواستم بازی كنم كه با اشاره ای گفت: صبر كن. آمدم پیشش و گفتم چی شده؟ در حالی كه صدای بسیار ضعیفی داشت گفت: این لباست چرا دكمه اش قدیمی نیست؟ در قدیم دكمه ها فلزی بود و طراح لباس را صدا كرد و گفت كه باید لباس من را عوض كند. خلاصه علی هر روز متن را آماده می كرد و می داد دست منشی صحنه فیلم كه خانم ناهید طلوع بود و او تحویل ما می داد. من هم هر روز صبح كه می رسیدم اول می رفتم پیشانی علی را ماچ می كردم و می پرسیدم علی جان آماده ای؟ می گفت آره، اما دیگر توان نداشت. یك هفته قبل از مرگش مرا صدا زد و گفت برو پیش دكترم و بگو می تواند یك مسكن به من بدهد كه فقط دو ماه دوام بیاورم بلكه كار را تمام كنم. با همسرش رفتیم پیش دكتر، اما پزشكش گفت فایده ای ندارد. این مسكن ها خواب آور است. رفتیم پیش علی. گفتم دكتر می گوید همان داروهای قبلی كه دادم مناسب است. یادم می آید یك سكانسی را در شب می گرفتیم كه مادر تختی باید فارغ می شد و چون زایمان سختی داشت و بچه به دنیا نمی آمد، باید می رفتم سقاخانه روبه روی خانه ام و نذر و نیاز و دعا می كردم. سر این سكانس اتفاق بسیار عجیب و غریبی برای من افتاد كه هر موقع یادش می افتم بغض می كنم و اشك امانم نمی دهد. در آن شب باید میله های سقاخانه را می گرفتم و این دیالوگ را می گفتم: «یا موسی بن جعفر، یا حضرت رضا، این بچه زودتر به دنیا بیاید.» دوربین، صدا و همه آماده شدند. من رفتم روبه روی سقاخانه و این دیالوگ به ناخودآگاه از دهانم بیرون آمد: «یا موسی بن جعفر، یا حضرت رضا ... علی را شفا بده.» فضا را سكوتی عجیب گرفت . علی سری گرداند و كات داد.همه عوامل زدند زیر گریه . من هم دستانم را انداختم گردن علی و دو نفری های های گریه كردیم.درست مثل همین الان، اشك امانم نمی داد. آن شب دیگر نتوانستم كار را ادامه بدهم. بعد زنگ زدند و گفتند علی حالش خوب نیست و در بیمارستان مهراد بستری است. چند روز بعد علی را به خانه آوردند و امید روحانی كه بچه بسیار دست و پا به خیری است هر روز می آمد پیش علی، داروهایش را می آورد و كارهای پزشكی اش را انجام می داد، تا اینكه یك شب به من زنگ زد و گفت بیا، علی تمام كرد.وقتی رفتم خانه علی، دیدم قیامتی شده و هنگام حركت دادن جنازه از نزدیك تالار وحدت و این حجم آدم در تالار وحدت و بهشت زهرا به چند برابر رسیدند.علی هرچه بود، می دانم كه هرگز مثل او را در سینما نخواهیم داشت.نظیر نداشت. شاعر سینما بود و من از تمام كارهایی كه با او انجام دادم راضی ام و به آنها افتخار می كنم. علی محصول دوره ای بود كه مكتب خانه و معلم هایی را كه سواد قرآنی داشتند دیده بود.مدرنیته زمان شاه را لمس كرده بود، خیلی از چیزها كه ریشه در گذشته داشت برای او در دسترس بود و هنوز تهران قدیم وجود داشت، محلات قدیمی خراب نشده بودند و او توانسته بود خوب از آنها استفاده كند. علی شهرك غزالی را تماماً خودش ساخت. تمام آن درهای قدیمی را با زحمت از دهات مختلف جمع آوری كرد و برای شهرك سینمایی خرید. او طراح داشت اما لباس و طراحی صحنه را خودش كنترل می كرد و عاشق عتیقه بود. به خاطر این شناخت مو لای درز كارش نمی رفت. علی نگاهش وابسته به جایی نبود.هرچه از مرگ او بیشتر می گذرد ارزش كارهایش بیشتر می شود. در فیلم های حاتمی محال است شما یك اشتباه تاریخی پیدا كنید مگر اینكه آگاهانه كاری انجام داده باشد تا قرائت جدیدی از یك واقعه بدهد. او اهل جنجال و حاشیه نبود. او یك فیلمساز ناب ایرانی بود. روحش شاد.

امیرشهاب رضویان،مینا اكبری
منبع : روزنامه شرق