جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


جی‌ دی‌ سلینجر و حریم خصوصی


جی‌ دی‌ سلینجر و حریم خصوصی
در یکی دو سال گذشته، چند کتاب جدید از جی‌ دی سلینجر به زبان فارسی منتشر شد:‌ «جنگل واژگون» «شانزدهم هَپ وُرث، ۱۹۲۴» و «یادداشت‌های شخصی یک سرباز.» همه اینها در حالی است که سلینجر پیر، هنوز زنده است و سال‌ها است از او کتابی به بازار کتاب جهان نیامده است، هر چند که می‌گویند می‌نویسد و نوشته‌هایش را در گاو صندوقی نگه می‌دارد. کتاب‌های جدیدا منتشر شده این نابغه آمریکایی، همه از داستان‌های غیرقانونی در اینترنت منتشر شده او از کتاب «۲۱ داستان» هستند.
● توفان
پسر جوانی که مبهوت از آنچه در جنگ با چشم‌های خودش دیده بود، حاضر در یکی از خون‌بار‌ترین صحنه‌های نبرد در جنگ دوم جهانی، نبردی که هنوز هم جزو اسرار طبقه‌بندی شده است و چندان حرف واضحی از آن به گوش نرسیده است؛ در بازگشت‌اش به خانه،‌ با خود دو سوغاتی شوم به همراه آورد؛‌انزوا و جنون نوشتن.
در اولی، بیشتر در سال‌های بعدی بود که شهره شد، وقتی در اوج موفقیت، زندگی در نیویورک را رها کرد و به ویلای دور افتاده‌اش پناه برد، نزدیک، خیلی نزدیک به خانه همسر سابق‌اش. طوری که پسر و دختر‌ش را بزرگ کند و آخر هفته‌ها، بچه‌ها را به زن گذشته‌ها بدهد تا بی‌مادر نباشند. در عین حال دور باشد، دور از همه چیز، حتی از تصویری که خود، از خود ساخته است.
تصویر جی. دی. سلینجر ‌که حالا تنها در ویلایش روزگار می‌گذارند، هنوز دور از دست، هنوز در انزوای مطلق، آن موج قدر موفقیتی هنوز همراهش است که به راه انداخت و هنوز خاموش نشده است؛‌ قدرت نوشتن. سلینجر، کارش را در اوج توانایی‌ها و با حداکثر قدرت خویش آغاز کرده بود. نوشتن در روزنامه‌ها و مجلات، که خیلی هم خوب در آن پیش رفته بود. کار روی داستان‌های کوتاه. چاپ نوشته‌هایی که خوشحالش می‌کرد.
تا وقتی که اولین بار، جهان را متوجه وجود داشتن خودش کرد: «۹ داستان» و به دنبال‌اش شاهکاری که در قرن خود، بی‌همتا ماند: «ناتوردشت» و او را به جایگاهی خدا گونه کشاند. کار روی زندگی خانواده‌گی یک خانواده عجیب و غریب را شروع کرده بود، «فرنی و زویی» در آمد و هم‌چنین «سقف‌ها را بالا ببرید، نجاران.» حالا هاله‌ای از خلا،‌ دور نام سلینجر را پر کرده بود.
به ویلایش پناه برد و دیگر خبری از او نبود. اگر کسی جرات نزدیک شدن به او را داشت، به خشن‌ترین شکل ممکن او را از خود می‌راند؛‌ با گلوله تفنگ. نامی از او نبود جز کتاب‌هایش و نام وکیل‌های قدرتمند‌اش که هر کاری او می‌خواست، را قانونی می‌کردند. بار‌ها علیه کتاب‌های گوناگون، اقامه دعوا کردند و حتی چند بار توانستند کتاب‌هایی را کامل از بازار جمع کنند. یکی از مشهور‌ترین کتاب‌های جمع شده، داستان‌های اولیه خود سلینجر بودند، داستان‌هایی که از مجلات گوناگون جمع‌آوری و تحت نام «۲۱ داستان» منتشر شده بودند.
سلینجر گذشته‌اش را قبول نمی‌کرد. کتاب را از بازار جمع کردند. تنها سال‌ها، سال‌هایی طولانی بعد بود که به لطف اینترنت، که دست وکلای سلینجر به همه جایش نمی‌رسید، نسخه دیجیتال داستان‌ها و در حقیقت نسخه اینترنتی به زبان انگلیسی تمام آثار سلینجر، در اختیار تمام دوست‌های او قرار گرفت.
قلمرو دیکتاتوری
هنرمندان در زندگی واقعی خودشان چه جوری هستند؟ در یافتن پاسخی برای این سوال – که کنجکاوی همه دوستداران ‌ ادبیات را تحریک می‌کند – به تولید یکی از مهم‌ترین ژانر‌های زنده دنیا می‌رسیم؛ «بیوگرافی» و «اتوبیوگرافی». آدم‌ها دوست دارند در مورد زندگی آدم‌های مشهور بدانند. آدم‌ها دوست دارند مشهور باشند. و جی دی سلینجر، از هر چه که خوش‌اش بیاید، از فضول‌هایی که به زندگی‌اش سرک می‌کشند، متنفر است. تا حالا چند باری، وکیل‌هایش را سراغ کسانی فرستاده که به زندگی او سرک کشیده‌اند (حتی در اتوبیوگرافی‌های‌ خود‌شان). سلینجر نماد بارزی است از آن چه که بیشتر هنرمندان، در زندگی شخصی‌شان هستند: واقعا بد‌اخلاق، بدعنق، بی‌حوصله و عصبی. آدم‌های دیگر، اغلب، این را پشت ماسک‌های‌شان مخفی می‌کنند، ولی سلینجر اصلا دوست ندارد این موضوع را مخفی کند که در قلمرو خودش، یک دیکتاتور پیر خسته و بد‌اخلاق است.
این اخلاق هنرمندان، از واقعیت درونی کار آنها ریشه می‌گیرد. آنها هنر را خلق می‌کنند. بچه‌ای از دل روح‌شان بیرون می‌کشند و بر خلاف یک تولد معمولی، آنها می‌توانند دست به تمام ‌ تصویر و چارچوب بچه‌شان بکشند. هر گوشه‌ای را که خواستند تغییر بدهند. هر وقت خواستند، دوباره سراغش بروند و هر کاری خواستند بکنند و به لطف قانون جهانی کپی رایت، نویسندگانی مثل سلینجر، مشکلی در دادن چنین تغییراتی ندارند. و او از این قدرت، واقعا دارد استفاده می‌کند.
اگر هر هنرمند، در حیطه کاری‌اش، دارای یک قلمرو مشخص و به نام ‌ خود باشد، در این قلمرو، هنرمند، خود، هر کسی که باشد، دیکتاتوری تمام عیار است و سلینجر، یکی از پیرترین دیکتاتور‌های زنده‌ و مشهور سرزمین هنر است که دارد با تمام قوایش از سرزمین‌اش دفاع می‌کند.
و این دفاع اشتباه نیست:‌ او نگران بچه‌هایش است. از قول کسی می‌گویند که سلینجر یک بار گریان به او زده و گفته جلوی «چاپ ناتوردشت» را بگیرند، ناشر می‌گوید هولدن دیوانه است (نقل به مضمون.) سلینجر از تصویری که از او ساخته‌اند، وحشت زده شده است، پسر جوانی که آن روز تلخ از جنگ بازگشت و آشفتگی‌اش را در جملات ویران کننده‌‌اش بیرون ریخت، حالا سال‌ها است که در سکوت‌اش جلوی نشان داده شدن تصویر‌هایی تازه از خود را می‌گیرد. یا در حقیقت، شاید اگر بچه‌هایش را این قدر دوست نمی‌داشت، جلوی انتشار کامل نوشته‌هایش را می‌گرفت تا خیالش راحت باشد جای بچه‌هایش امن است:‌در همان گاو صندوقی که می‌گویند در خانه‌اش دارد. در حقیقت اتاقی در ابعاد یک گاو صندوق، که می‌گویند هر روز در آن می‌نشیند و کار می‌کند و می‌گویند کتاب‌ها آماده چاپ دارد. کتاب‌هایی که منتظر مرگ دیکتاتور مانده‌اند تا روز‌های خود‌شان را، ورای دیوار‌های آهنین داشته باشند.
● داستان‌های غیرقانونی
قبل از انتشار «۹ داستان» که در حقیقت ۹ تا از بهترین داستان‌های کوتاه منتشر شده از سلینجر بودند، (درفارسی به نام «دلتنگی‌های نقاش خیابان چهل و هشتم» با ترجمه احمد گلشیری، منتشر شده‌اند) بازی‌های سلینجر با کلمات، در مجلات مختلف چاپ شده بودند.
سلینجر داشت خودش را پیدا می‌کرد. به دنبال آن موجود توانایی می‌گشت که قلم طلایی‌اش چند تا از مهم‌ترین نوشته‌های قرن را خلق کرد. همان زمانی که او مشهور شده بود، این داستان‌ها در مجموعه «۲۱ داستان» منتشر شده بودند. ابتدا با اجازه سلینجر، و بعد با شکایت او، دادگاه حکم به جمع‌آوری آنها از بازار را داد. تا زمانی که اینترنت آمد و قلمرو دیکتاتوری سلینجر، مورد تجاوزی قرار گرفت که توان گریختن از آن را نداشت: همه نوشته‌های چاپ شده‌اش در اینترنت.
نوشته‌های سلینجر را می‌توان به دو دسته کلی تقسیم کرد:‌ یک طرف «ناتوردشت» قرار می‌گیرد، کتابی بی‌مانند است. آن ترکیب خیره‌کننده کلمات، و آن موجود عجیب، هولدون، که چقدر سریع می‌توانی با او همزاد سازی کنی، همه یک شاهکار خیره‌کننده را با هم می‌سازند. در طرف دیگر، نوشته‌های دیگرش قرار می‌گیرند. هیچ کدام در سطح و اندازه اولی نیستند. در دنیای ادبیات، نوشته‌هایش متوسط هستند. بدون «ناتوردشت» هم سلینجر معروف می‌شد، ولی یک غول ادبیات نبود. می‌شد یکی از آن صد‌ها آدم مهمی که آمریکا در قرن بیستم به ادبیات جهان هدیه کرده است.
درست است که «۲۱ داستان» یک مجموعه داستان خوب قابل خوانده‌ شدن است، ولی در برابر بقیه داستان‌های سلینجر، هیچ است:‌چندان ارزشی پیدا نمی‌کند. داستان‌های این کتاب، هم شامل داستان‌های واقعا خوب است و هم داستان‌هایی متوسط دارد و هم نوشته‌هایی واقعا ضعیف. تقریبا ساختار زبانی آن، در زبان انگلیسی، چیز خاصی ندارد.
کل کتاب چیز خاصی ندارد. خواندن «۲۱ داستان» برای شناختن سلینجر، برای آنانی که دیوانه و مجنون و مفتون این شخصیت هستند، مفید و دوست داشتنی است. ولی آن قدر در حد و اندازه شخصیتی چون سلینجر نیست که بخواهیم آنها را در طبل و کرنا به گوش همگان بفرستیم که به لطف نداشتن قانون کپی رایت در ایران، ما توانسته‌ایم تمام نظرات ‌ دیکتاتور پیر را نادیده بگیریم و هر کاری خواستیم بکنیم. سلینجر، این پیرمرد عصبی، خوب می‌داند که دارد چه کار می‌کند. بدعنق است، اما نمی‌خواهد بچه‌ای ضعیف و کم خون را از آن خود داشته باشد. جای چنین بچه‌ای در میان جمع نیست.
سید مصطفی رضیئی
منبع : روزنامه تهران امروز