سه شنبه, ۲۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 14 May, 2024
مجله ویستا


ضرب المثل های ایرانی


ضرب المثل های ایرانی
آیا تا به حال فکر کردید که ضرب المثل های فارسی هر کدوم از کجا اومدن؟ مثلا: ستون به ستون فرج است, هر را از بر تمیز نمی دهد, هالو گیر آوردن, هرگز از کف دست مویی نمی روید, دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن و ... . اگر نه, حتما این مطلب رو بخونید...حیف فرهنگ شفاهی ما نیست که نابود بشه؟
۱) ستون به ستون فرج است
▪ معنا: بشر به به امید زنده است و در سایه ی آن هر ناملایمی را تحمل می کند. نور امید و خوشبینی در همه جا می درخشد و آوای دل انگیز آن در تمام گوش ها طنین انداز است : «مایوس نشوید و به زندگی امیدوار باشید.» مفهوم این جمله را عوام الناس و اکثریت افراد کشور در تلو عباراتی دیگر زمزمه می کنند : «مگر دنیا را چه دیدی ؟ ستون به ستون فرج است.»
▪ منشا: می گویند در ازمنه ی گذشته جوان بی گناهی به اعدام محکوم شده بود زیرا تمام امارات و قراین ظاهری بر ارتکاب جرم و جنایت او حکایت می کرد. جوان را به سیاستگاه بردند و به ستونی بستند تا حکم اعدام را اجرا کنند. حسب المعمول به او پیشنهاد کردند که در این واپسین دقایق عمر خود اگر تقاضایی داشته باشد در حدود امکان بر آورده خواهد شد. محکوم بی گناه که از همه طرف راه خلاصی را مسدود دید نگاهی به اطراف و جوانب کرد و گفت : «اگر برای شما مانعی نداشته باشد مرا به آن ستون مقابل ببندید.» درخواستش را اجابت کردند و گفتند : «آیا تقاضای دیگری نداری ؟»
جوان بیگناه پس از لختی سکوت و تامل جواب داد : «می دانم که زحمت شما زیاد می شود ولی میل دارم مرا از این ستون باز کنید و به ستون دیگر ببندید.» عمله ی سیاست که تاکنون مسئول و تقاضایی به این شکل و صورت ندیده و نشنیده بودند از طرز و نحوه ی درخواست جوان محکوم دچار حیرت شده پرسیدند : «انتقال از ستونی به ستون دیگر جز آنکه اجرای حکم را چند دقیقه به تاخیر اندازد چه نفعی به حال تو دارد ؟» محکوم بی گناه که هنوز بارقه ی امید در چشمانش می درخشید سر بلند کرد و گفت : «دنیا را چه دیدی ؟ ستون به ستون فرج است !»
مجدا عمله ی سیاست برای انجام آخرین درخواستش دست به کار شدند که بر حسب اتفاق یا تصادف و یا هر طور دیگر که محاسبه کنیم در خلال همان چند دقیقه از دور فریادی به گوش رسید که : «دست نگهدارید، دست نگهدارید، قاتل دستگیر شد.» و به این ترتیب جوان بی گناه از مرگ حتمی نجات یافت.
۲) هرگز از کف دست مویی نمی روید
▪ معنا: وقتی که کسی مورد تهدید قرار گیرد و بخواهد متقابلا جواب دندان شکنی به تهدید کننده بدهد تا طرف مقابل، او را آدمی عاجز و زبون تصور نکند غالبا کف دستش را به او نشان می دهد و عبارت مثلی بالا را بر زبان می آورد.
▪ منشا: در سال ۵۶ و ۵۷ قبل از میلاد مسیح ارد اشک سیزدهم به تخت سلطنت ایران نشست. ارد نخستین پادشاه ایران است که در زمان سلطنش دولت ایران مجبور شد با امپراطوری مقتدر روم دست و پنجه دلیرانه نرم کند.
در عهد سلطنت ارد سه تن از سرداران بزرگ روم به نام های پومپه و ژولیوس سزار و مارکوس کراسوس زمامدار قلمرو وسیع امپراطوری روم گردیده اند. سزار در این وقت کشور گالیا یا گالی ها یعنی کشور فرانسه امروز را فتح کرد و حکومت آن منطقه با فرماندهی قسمتی از سپاهیان روم را بر عهده داشت. پومپه حکمرانی اسپانیا را با سمت سردار از مجلس سنا گرفت. کراسوس به حکمرانی سوریه و سرداری سپاهی که می باید به آن مملکت برود مامون گردید ولی سناتورها اجازه ندادند که در این سمت و ماموریت با دولت اشکانی پارت جنگ کند. کراسوس که مردی خسیس و طماع بود پس از استقرار در سوریه به منظور فتح ایران و هند عازم خاور شد و بر روی رود فرات پلی ساخت و چند شهر میان دو رود را تصرف کرد.
آن گاه به علت فرارسیدن فصل زمستان به سوریه بازگشت تا در فصل بهار با آمادگی کامل به جنگ پادشاه اشکانی برود. چون موعد مقرر فرا رسید دستور داد سپاهیان را از قشلاق ها جمع کنند و منتظر فرمان باشند. در این وقت سفیرانی از طرف ارد اشک سیزدهم رسید و با کلماتی موجز و قاطع موضوع ماموریت خود را به کراسوس بیان کردند. پیام آنان قریب به این مضمون بود : «اگر این لشکر را رومی ها فرستادند پادشاه ما با آن جنگ خواهد کرد و به کسی امان نخواهد داد ولی اگر چنان که به ما گفته اند بر خلاف اراده و نیت دولت روم است و شما صرفا برای منافع شخصی با اسلحه داخل مملکت پارتی ها شده شهرهای ما را تصرف کرده اید ارشک برای نشان دادن اعتدال خود حاضر است که به ضعف و پیری شما رحم کند و به سپاهیان رومی که در شهرهای ما هستند اجازه بدهد از خاک ما بیرون بروند، زیرا پادشاه ما این رومی ها را زندانیان خود می داند نه ساخلوی شهرها.»
کراسوس با تکبر و خودپسندی تمام جواب داد : «قصد و نیتم را در سلوکیه به شما اعلام خواهم کرد !»
ویزیگس معمرترین سفیر ایرانی چون سخن نیشدار کراسوس را شنید پوزخندی زد و کف دستش را نشان کراسوس داده گفت : «کراسوس، اگر از کف دست من مویی روییده شود تو هم سلوکیه راخواهی دید.»
۳) از آسمان افتاده
▪ معنا: این مثل در مورد افرادی که به قدرت و زورمندی خود می بالند به کار می رود. مثلا فلان گردن کلفت به اتکای نفوذ و نقودش مالی را به زور تصرف کند و به هیچ وجه حاضر به خلع ید و استرداد ملک و مال مغصوبه نشود.
عباراتی که می تواند معرف اخلاق و روحیات این طبقه از مردم واقع شود این جمله است که در مورد این ها گفته می شود : «مثل اینکه آقا از آسمان افتاده !» این مثل مربوط به عصر و زمان قاجاریه است که چند واقعه ی جالب و آموزنده آن را بر سر زبان ها انداخته است :
▪ منشا: «محمد ابراهیم خان معمار باشی» ملقب به «وزیر نظام» که مردی بسیار هوشیار و زیرک بود از طرف «کامران میرزا نایب السلطنه»(وزیر جنگ ناصر الدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهایت نظم و آرامش بود. با مجازات های سختی که برای خاطیان و متخلفان وضع کرده بود هیچ کس یارای دم زدن نداشت و تهرانی ها از آرامش و آسایش کامل برخوردار بودند.
روزی یکی از اهالی تهران به وزیر نظام شکایت کرد که چون عازم زیارت مشهد بودم، خانه ام را برای حفاظت و نگهداری به فلان روضه خوان دادم، اکنون که با خانواده ام از مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمی دهد. حرفش این است که من متصرفم و تصرف قاطع ترین دلیل مالکیت است. هر کس ادعایی دارد برود اثبات کند !
وزیر نظام بر صحت ادعای شاکی یقین حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد و مدارک تملک را ارایه نماید. غاصب شانه بالا انداخت و گفت : «دلیل و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زیرا متصرفم.»
حاکم گفت : «در تصرف تو بحثی نیست، فقط می خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردی ؟»
غاصب مورد بحث که خیال می کرد وزیر نظام از صدای کلفت و اظهارات مقفی و مسجع و دلیل تصرفش حساب می برد با کمال بی پروایی جواب داد : «از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. از متصرف مدرک نمی خواهند.»
وزیر نظام دیگر تامل را جایز ندید و فرمان داد آن روحانی را همان جا به چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذیحق بودن مدعی حکم داد و به غاصب پس از آنکه به هوش آمد چنین گفت : «هیچ می دانی که چرا به این شدت مجازات شدی ؟ خواستم به هوش باشی و بعد از این هر وقت خواستی از آسمان بیفتی، به خانه ی خودت بیفتی نه خانه ی مردم ! چرا باید این گونه افکار، آن هم نزد امثال شما باشد ؟»
۴) قربون چماق دود کشت، کاش بده جوش پیش کشت
▪ منشا: یک روز مرد دهاتی می آید شهر برای فروش محصول و خرید اجناس خوردنی و بعضی لوازم کشاورزی. پس از فروش محصولات و دریافت پول، مایحتاج خود را می خرد و بعد از خوردن نان و ماست و پنیری که از ده با خود آورده، می رود دکان پینه دوزی و پینه دوز گیوه های او را وصله می کند، بعد خرش را هم نعلبند نعل می کند تا این کارها را می کند نزدیک غروب می شود.
با شتاب سوار الاغش می شود و در هوای سرد به طرف ده راه می افتد، نیم فرسخی که هن هن کنان می رود هوس می کند چپقی بکشد و گرم بشود در سابق چپق های نی ای بلندی بود که یک ذرع قد نی آنها بود. مرد دهاتی چپق نئوی بلندش را در می آورد و چاق می کند و مشغول کشیدن می شود که صدای سم یک الاغ را از پشت سرش می شنود، به پشت سر نگاه می کند می بیند کدخدای ده سوار یک الاغ سفید تندرو است و به سرعت می آید با رسیدن به همدیگر سلام و حال و احوال می کنند، مرد دهاتی می بیند الاغ کدخدا قدم به قدم از خر او جلو می افتد بنا می کند به هن هن کردن و زنجیر محکمی به خر زدن، فایده نمی بیند، اوقاتش تلخ می شود آتش چپق نیمه کشیده را خالی می کند و نی چپق را به هوار خر می کشد و می گوید : «روزی ۱۰۰ درم جو بشد می دم کوفت می کنی حالا باس از یه خر مردنی وامونی ؟»
کدخدا با شنیدن این حرف مرد دهاتی افسار الاغش را می کشد و شش شش کنان الاغ را نگاه می دارد و رو می کند به طرف مرد دهاتی و می گوید : «ای رفیق ! قربون چماق دود کشد کاش بده جوش پیش کشد» (کاه بهش بده جو هم ندادی ندادی)
۵) هالو گیر آوردن
▪ معنا: این مثل در مورد افراد زودباور و ساده لوح به کار می رود و از آن معانی و مفاهیم احمق و نفهم استنباط می کنند.
مثلا گفته می شود : «فلانی را هالو گیر آوردم» یا اینکه : «خیال می کنی هالو گیر آوردی که می خواهی بنجل آب کنی ؟»
▪ منشا: هالو محرف خالو یعنی دایی است که لرها و بختیاری ها تلفظ می کنند، زیرا مخرج «خ» ندارند و به همین قیاس خدا را هدا و خرما را نیز هرما می گویند.
همان طوری که در میان شیرازی ها واژه کاکو به رسم احترام به جای آقا به یکدیگر گفته می شود لرها و بختیاری ها کلمه ی هالو را نسبت به بزرگ ترها به کار می برند و از آن به منظور اظهار ادب و ادای احترام استفاده و اصطلاح می کنند؛ مثلا موقعی که می خواهند بگویند ای آقا می گویند هی هالو.
در قرون و اعصار گذشته، سکنه ی لرستان به علت دشواری جاده ها با شهری ها ارتباطی نداشتند و از عادات و آداب شهرنشینان واقف نبودند. فقط عده ی قلیلی طبقه ی متمکن و مستطیع یا به قول لرها طبقه هالو بودند که گهگاه به منظور تجارت و مبادله ی کالا به شهرهای بزرگ می رفتند و شهریان به خصوص کسبه و بازاری ها از سادگی و زودباوری آن ها سوء استفاده می کردند و هر طور دلشان می خواست در خرید و فروش اشیا و اجناس به الوار ساده دل روشن ضمیر تحمیل می کردند.
در پایان معامله وقتی که از آن کاسب متعدی و بازاری بی انصاف راجع به استفاده سرشار و سود کلانش می پرسیدند با پوزخند مسخره آمیزی جواب می داد : «امروز هالو گیر آوردم» یعنی لر ساده لوح زودباوری را به تور زدم و هر چه کالای بنجل و پس افتاده داشتم آب کردم.
۶) هفت خط
▪ معنا: افراد بسیار زیرک و باهوش و در عین حال رند و حقه باز و حیله گر را در عرف اصطلاح عامه به «هفت خط» مثل می زنند و فی المثل می گویند :«فلانی از آن هفت خط هاست».
▪ منشا: هفت خط استاد چیره دستی بود که از هفت خط به بالا را که نگارش آن برای سایر خطاطان و خوشنویسان خالی از اشکال نبود در نهایت زیبایی و هنرمندی می نگاشت.
اهمیت و اعتبار استادان هفت خط به درجه ای بود که اصطلاح هفت خط بعدها به صورت ضرب المثل درآمد و در مقام تجلیل و بزرگداشت استادان هنرمند در هر فن و حرفه می گفتند : «فلانی از هفت خط هاست.» یعنی به کلید رموز و دقایق هنر اختصاصی خویش واقف و آگاه است و نظیر و بدیلی ندارد.
۷) هر را از بر تمیز نمی دهد
▪ معنا: این مثل در رابطه با کسانی به کار می رود که بی سواد صرف هستند، معرفت ندارند و خلاصه قوه دراکه و تشخیص آنها تا آن اندازه ای ضعیف است که حتی دو کلمه ی ساده «هر» و «بر» را که شبانان می شناسند و محل به کار بردن آن دو را نیز می دانند از هم تمیز نمی دهند.
▪ منشا: صدای «هر» برای طلبیدن و خواندن گوسپندان است و صدای «بر» با لهجه و آهنگ مخصوصی که فقط شبانان می توانند ادا کنند برای دور کردن و به جلو راندن گوسپندان به کار می رود. چوپانان ورزیده و کارکشته به تمام صداهای چوپانی واقف هستند ولی دو صدای هر و بر را هر چوپان تازه کار و مبتدی هم می داند و باید بداند زیرا هر و بر در واقع الفبای اصطلاحات چوپانی است و فراگرفتن آن حتی برای بچه چوپان ها نیز اشکال و دشواری ندارد.
پس در این صورت اگر کسی هیچ نداند به مثابه چوپانی است که از فرط بی شعوری و بی استعدادی هر را از بر تمیز ندهد.
به همین جهت عبارت بالا ابتدا در منطقه ی غرب وم رفته رفته در سراسر ایران مصطلح گردیده در ادبیات ایران نیز رسوخ پیدا کرده است چنان که باباطاهر گوید :
خوشا آنانکه هر از بر ندانند نه حرفی در نویسند و نه خوانند
۸) دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن
▪ معنا: عبارت مثلی بالا درباره­ ی کسی بکار می­رود که : «او را در تنگنای کاری یا مشکلی قرار دهند که خلاصی از آن مستلزم زحمت باشد.»
آدمی در زندگی روزمره بعضی مواقع دچار محظوراتی می­شود و بر اثر آن دست به کاری می­زند که هرگز گمان و تصور چنان پیشامد غیرمترقب را نکرده بود. فی المثل شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون مطالعه و دوراندیشی اقدام. ولی چنان در بن بست گیر کند که به اصطلاح معروف : «نه راه پس داشته باشد و نه راه پیش.»
در چنین موارد و نظایر آن است که از باب تمثیل می­گویند : «بالاخره دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند.»
یعنی کاری دستش داده­اند که نمی­داند چه بکند.
اکنون ببینیم دست و پای آدمی چگونه در پوست گردو جای می­گیرد که وضیع و شریف به آن تمثیل می­جویند.
▪ منشا: گربه این حیوان ملوس و قشنگ و در عین حال محیل و مکار که در بیشتر خانه­ها بر روی بام و دیوار و معدودی هم در آغوش ساکنان خانه­ها به سر می­برند حیوانی است از رسته­ی گوشتخواران که چنگال­ها و دندان­ها و دو نیش بسیار تیز دارد.
گربه مانند پلنگ از درختان نیز بالا می­رود و مکانیسم بدنش طوری است که از هر جا و از هر طرف به سوی زمین پرتاب می­شود با دست و پا به زمین می­آید و پشتش به زمین نمی­رسد. گربه­های نیمه وحشی در سرقت و دزدی، ید طولایی دارند و چون صدای پایشان شنیده نمی­شود و به علاوه از هر روزنه و سوراخی می­توانند عبور کنند، هنگام شب اگر احیانا یکی از اطاق­ها در و پنجره­اش قدری نیمه باز باشد و یا به هنگام روز که بانوی خانه بیرون رفته باشد فرصت را از دست نداده داخل خانه می­شوند و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می­ربایند و به سرعت برق از همان راهی که آمده­اند خارج می­شوند. خدا نکند که حتی یک بار طعم و بوی مرغ بریان و گوشت سرخ شده­ی آشپزخانه ذائقه­ی گربه را نوازش داده باشد در آن صورت گربه­ی دزد را یا باید کشت و یا به طریق دیگری دفع شر کرد. چه محال است دیگر دست از آن خانه بردارد و از هر فرصت مغتنم برای دستبرد و سرقت استفاده نکند. برای رفع مزاحمت از این نوع گربه­های دزد و مزاحم فکر می­کنم نوشته­ی شادروان «امیرقلی امینی وافی» به مقصود نزدیک­تر باشد که می­نویسد :
«... سابقا افراد بی­ انصافی بودند که وقتی گربه­ای دزدی زیادی می­کرد و چاره­ی کارش را نمی­توانستند بکنند قیر را ذوب کرده در پوست گردو می­ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می­بردند و او را سُر می­دادند. بیچاره گربه در این حال، هم به زحمت راه می­رفت و هم چون صدای پایش به گوش اهل خانه می­رسید از ارتکاب دزدی بازمی­ماند.»
آری، گربه ­ی دزد با این حال و روزگاری که پیدا می­کرد، نه تنها سرقت و دزدی از یادش می­رفت بلکه غم جانکاه بی­دست و پایی کافی بود که جانش را به لب برساند و از شدت درد و گرسنگی تلف شود.
منابع:
امثال و حکم - استاد زنده یاد علی اکبر دهخدا
کشکول شیخ بهایی - تالیف بهاء الدین محمد عاملی
کشکول عطار - تالیف محمد تقی عطارنژاد
گلستان و بوستان - سعدی شیرازی
قصه های مثنوی معنوی - استاد بدیع الزمان فروزانفر
فرهنگ ضرب المثل ها - گردآوری و تالیف علی توکلی
فرهنگ معین
فرهنگ عوام
فرهنگ لغات عامیانه
منبع : مستور