دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

نهاد مذهب در جهان اسلام‏


نهاد مذهب در جهان اسلام‏
مقاله حاضر به بررسی سیر تاریخی نهاد مذهب در جوامع اسلامی از صدر اسلام تا کنون، به‏ویژه با تأکید بر تحولات این نهاد در دوران حاکمیت امپراتوری عثمانی می‏پردازد. نویسنده در پی اثبات این مدعاست که نهاد مذهب و عالمان دینی در کشورهای مختلف اسلامی و در خلال دو قرن اخیر، در حوزه‏های مختلفی مانند مشارکت در حاکمیت سیاسی، تنظیم و اجرای قوانین و نیز آموزش، قدرت و اقتدار پیشین خود را از دست داده است.
در قرآن تعداد نسبتاً کمی قانون شرعی وجود دارد که بعضی از آنها کلی هستند و بعضی، مانند قوانین ارث، جزئی‏اند. این قوانین به وسیله گفته‏ها و سرمشق‏های [ حضرت‏] محمدصلی الله علیه وآله وسلم که در احادیث مضبوط است، تکمیل شده است. علمای دینی در اوایل تاریخ اسلام به‏شدت بر این امر تأکید داشتند که اداره حکومت اسلامی و نظام قضایی آن باید بر اساس اصول اسلامی باشد، نه رسوم متداول اعراب. آنان مباحثی طولانی در این مورد که این اصول چه هستند و چگونه در عمل پیاده می‏شوند انجام دادند. در نهایت، رساله‏های زیادی تدوین شد که اگرچه در حوزه وسیعی با یکدیگر مطابقت داشتند، در موضوعات گوناگونی نیز با یکدیگر اختلاف داشتند.
تا زمانی که فقه محور آموزش عالی بود و تا زمانی که علما بین قاضی و استاد بودن مدام در نوسان بودند، سیستم آموزشی امپراتوری عثمانی را نهاد مذهب کنترل می‏کرد و با استفاده از این ابزار می‏توانست جهان‏بینی و تفسیر و تصور سنتی از اسلام را بر جامعه مسلط کند.
● استراتژی نهاد مذهب‏
اکنون می‏توانیم به شیوه‏هایی نظر افکنیم که نهاد مذهب از طریق آنها با جهان‏بینیی که ارائه می‏داد، بر اندیشه اسلامی مسلط شد. نهاد مذهب، در حالی که علیه بدعت‏گذاران استدلال می‏کرد، سعی داشت از دسترسی بدنه اصلی مسلمانان به هرگونه پیشنهاد دلسوزانه در مورد عقایدشان جلوگیری کند. هرکس به بررسی آثار متألهان سنی بپردازد، درمی‏یابد که آنها عقاید نسل اول بدعت‏گذاران را به تفصیل به بحث می‏گذاشتند و رد می‏کردند، اما عقاید معاصران را بحث و بررسی نمی‏کردند. در قرون دهم و یازدهم میلادی، متألهان، از جمله متکلمان که از آنها انتظار می‏رود به فلسفه علاقه‏مند باشند، سعی کردند با فلسفه یا نوافلاطون‏گرایی عربی با بی‏توجهی برخورد کنند؛ اما از سال ۱۱۰۰ میلادی برخی دریافتند که این استراتژی چندان موفقیت‏آمیز نبوده و فلسفه از جانب متفکرانِ خارج از حوزه علمای دینی مورد حمایت قرار گرفته است.
در این وضعیت، غزالی دریافت که باید از منظر الهیات دلیلی بر بدعت‏آمیز بودن بعضی از عقاید فلاسفه اقامه شود و از این رو کتاب تناقض فلسفه [ظاهراً همان تهافت الفلاسفه‏] را نوشت که ردّی بر نظریاتی بود که از دید او به کفر منجر می‏شد.
به‏تدریج فلسفه به عنوان یک علم مستقل و متمایز به همراه استادانش در نقاط اصلی جهان اسلام رو به زوال رفت و اکنون نابود شده است. تنها در ایران شکلی از فلسفه به حیات خود ادامه داد که آن نیز بیشتر به حکمت الهی شبیه بود.
از دوره قرون وسطا تا قرن حاضر، مسلمانان ردیه‏هایی بر تعالیم مسیحی نوشته‏اند؛ اما به دلیل نظریه تحریف کتاب‏های تورات و انجیل، مسلمانان با مسیحیان و یهودیان به بحث نمی‏پرداختند و از این رو فرصتی برای فهم آنچه واقعاً یهودیان و مسیحیان اعتقاد داشتند نیافتند. جدا از تصور جامعیت اسلام در همه دانش‏های ضروری زندگی، مطالعه ادیان دیگر از سوی قرآن منع شده (نحل: ۱۰۶؛ غاشیه: ۲۳) و برای مسلمانانی که به ادیان دیگر می‏گروند مجازات مرگ تعیین شده است واین مجازات علی‏رغم آیه قرآنی است که می‏گوید: «هیچ اکراهی در دین نیست»(بقره: ۲۵۶).
در قرن حاضر، نهاد مذهب برای حفظ جهان‏بینی سنتی و جلوگیری از تغییر آن، مقررات انضباطی شدیدی وضع کرد که برای نمونه می‏توان به برخورد انضباطی با علی‏عبدالرزاق به دلیل نگارش کتاب الاسلام و اصول الحُکم و واکنش شدید در قبال کتاب فی الادب الجاهلی تألیف طه حسین اشاره نمود. همچنین نهاد مذهب تأثیر زیادی در ضعف زبان عربی داشته است. علمای اسلامی به دلیل بی‏علاقگی به چیزهای غیراسلامی یا شاید غفلت از مطالعه آنها، به اندیشه اروپایی و مسیحی در دوره جدید (از قرن شانزدهم) توجهی نکردند. هیچ اثر خلّاقی به زبان عربی در خصوص مسائل مطرح‏شده به وسیله دکارت و فلاسفه پس از او یا نظریه‏پردازان جامعه‏شناسی وجود ندارد. در نتیجه، امروزه ترجمه بسیاری از آثار اروپایی به عربی غیرممکن است؛ زیرا عربی فاقد اصطلاحات و واژه‏های دقیق و مناسب است. کمبودهای زبان عربی موانع بیشتری برای توده‏های عرب‏زبان مسلمان جهت گذار از جهان‏بینی سنتی ایجاد کرد.
● ‏وضعیت کنونی
در طول قرن‏ها، هنگامی که جهان اسلام کم و بیش وحدت یافته بود، نهاد مذهب الگوی جهان‏بینی واحدی از اسلام ارائه داد و آن را بر تفکر مسلمانان سنی‏مذهب مسلط ساخت. در بین سال‏های ۱۸۵۰ و ۱۹۵۰، نهاد مذهب در امپراتوری عثمانی بخش بزرگی از قدرتش را از دست داد. این امر تا حد زیادی به این علت بود که علما مایل نبودند در حوزه‏های تحت کنترل خود، مانند تنظیم قوانین، اجرای عدالت و آموزش، که به نظر دولت‏مردان تحول در آنها برای مواجهه با مشکلات معاصر ضروری بود، امتیاز بدهند. اما دولت‏مردان بدون کاهش ظاهری قدرت علما، نهادهای جانشینی خلق کردند که به‏تدریج بخش بزرگی از وظایف و کارهای علما را در اختیار گرفتند.
در بسیاری از کشورهای مسلمان تازه استقلال یافته، نهادهای انتخابی مدعی شدند که حق دارند بدون این‏که تسلیم مخالفت‏های علما شوند، به ابتکار قانون‏گذاری دست زنند. بعضی سازش‏ها بین نظام‏های حقوقی و قضایی قدیم و جدید وجود داشت که البته از کشوری به کشور دیگر متفاوت بود. افراطی‏ترین آنها ترکیه بود که در آن یک نظام حقوقی غیردینی برقرار شد و قدرت علما به‏کلی نابود گشت. از طرف دیگر، در عربستان، نظام حقوقی اساساً از شاخه حنبلی شریعت پیروی می‏کرد. دیگر کشورها نیز بین این دو حد افراط و تفریط قرار داشتند.
در حوزه آموزش، علما بخش بزرگی از قدرت خود را از دست دادند. همه کشورهای اسلامی از سیستم آموزشی به سبک غربی تا سطح دانشگاه برخوردارند و اغلب نخبگان فکری در این دانشگاه‏ها آموزش می‏بینند. یکی از نتایج این فرایند، خلق طبقه جدیدی از تحصیل‏کردگان غربی است که اغلب آنان جهان‏بینی اسلامی سنتی را قبول ندارند.
شاید به‏جز عربستان، تقریباً در همه‏جا علما بر این امر وقوف دارند که دیگر موقعیت سیاسی - اجتماعی گذشته‏شان را ندارند. آنها برای به‏دست‏آوردن موقعیت گذشته‏شان دفاع از بنیادگرایی اسلامی را در بین توده‏ها تشویق می‏کنند و حتی بعضی از مسلمانان تحصیل‏کرده نیز به دلایل گوناگون به درون این جنبش رانده می‏شوند. نمی‏توان گفت که علما در دو دهه اخیر بخش زیادی از پایه‏های قدرتِ از دست رفته‏شان را دوباره به دست آورده‏اند؛ بلکه تسلط جهان‏بینی سنتی را بر اذهان مسلمانان تقویت کرده‏اند. اما در همین حال، بسیاری از جنبش‏های اصلاح‏گر نیز ظهور کرده‏اند که سیاستشان را بر پایه جهان‏بینی سنتی قرار داده‏اند و از علما به دلیل پشتیبانی از حکومت‏ها انتقاد می‏کنند.
● ‏اشاره
آقای مونتگمری وات از شرق‏شناسان معروف غربی است که تألیفات فراوانی در حوزه مطالعات اسلامی دارد. آثار تألیفی وی عموماً مبتنی بر مطالعات تاریخی گسترده است؛ اما پاره‏ای از تحلیل‏ها و داوری‏های وات، همسان با عموم شرق‏شناسان مسیحی، به‏دور از موضع‏گیری‏های علمی می‏نماید که گاه از عدم اطلاع عمیق وی از مبانی و اصول اسلامی سرچشمه می‏گیرد. با این حال، انتقال، مطالعه و نقد علمی و مستمر آرای وات و دیگر شرق‏شناسان به نام غربی در مجامع دین‏شناسی ما کاری بایسته و حیاتی است که ضرورت و فواید آن بر کسی پوشیده نیست. یکی از نکات مثبت رهیافت شرق‏شناسان غیرمسلمان، توجه بلیغ آنان به تحولات تاریخی جنبه‏های گوناگون فرهنگ و تمدن اسلامی است که معمولاً چندان مورد توجه اندیشمندان و دین‏پژوهان داخلی قرار نمی‏گیرد. شایسته است این نقیصه به‏تدریج در تحقیقات دین‏شناسانِ ما برطرف شود.
در پاره‏ای از تحلیل‏ها و دادرسی‏های نویسنده نکات قابل تأملی به چشم می‏خورد که به برخی از آنها اشاره می‏شود.
۱) این مدعا که فلسفه در نقاطی از جهان اسلام در سده‏های متأخر رو به افول نهاده و تنها در ایران به حیات خود ادامه داده، تا حدی قابل تصدیق است؛ اما این سخنِ نویسنده که فلسفه در ایران بیشتر به حکمت الهی شبیه است قدری غریب می‏نماید. آشنایان با فلسفه اسلامی نیک می‏دانند که بخش عمده‏ای از مباحث فلسفه اسلامی که امروزه در ایران رایج است، به مسائل عام در حوزه‏های وجودشناسی، معرفت‏شناسی، نفس‏شناسی و... مربوط می‏شود که نمی‏توان آن را حکمت الهی به معنای خاص دانست.
۲) این مدعای نویسنده که مسلمانان به دلیل نظریه تحریف تورات و انجیل با مسیحیان و یهودیان به بحث نمی‏پرداختند، قابل تأمل است. هرچند نظریه تحریف، نظریه مورد قبول عموم علمای اسلامی است و ریشه‏های آن به پاره‏ای آیات قرآن باز می‏گردد، ولی این واقعیت ارتباطی با احتراز مسلمانان از مباحثه با یهودیان و مسیحیان ندارد؛ بلکه بالعکس می‏تواند ضرورت آن را جهت روشن‏تر نمودن حقانیت اسلام تأکید کند. از قضا، در تاریخ اسلام به موارد متعددی برمی‏خوریم که شخص پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم‏علیهم السلام و شاگردان ایشان و در قرون بعدی، عالمان اسلامی با علمای اهل کتاب، به‏ویژه مسیحیان و یهودیان، به بحث و احتجاج می‏پرداختند که مضمون بخشی از این مباحث در تاریخ ثبت شده است.(۱)
۳) آقای وات در بخش دیگری از مطالب خود ادعای بسیار عجیبی را مطرح کرده مبنی بر این‏که قرآن مطالعه سایر ادیان را برای مسلمانان منع نموده است و برای اثبات این ادعا به آیه ۱۰۶ سوره نحل و آیه ۲۳سوره غاشیه تمسک کرده است. نکته جالب توجه این است که هیچ یک از این دو آیه سخنی درباره مطالعه و بررسی علمی سایر ادیان ندارد؛ بلکه صرفاً بیان می‏دارد که اگر مسلمانی از اسلام روی گرداند و کافر شود، شایسته عذاب سخت الهی خواهد شد.(۲) بنابراین، این آیات و امثال آن، در واقع مسلمانان را از گرویدن به سایر ادیان باز می‏دارد، نه از مطالعه و بررسی آنها. از سوی دیگر، آیاتی در قرآن هست که به نوعی می‏توان از آن تشویق مسلمان به مطالعه آرای دیگر ادیان را استنباط کرد.(۳) البته بدیهی است که این کار صرفاً برای آن دسته از مسلمانان که از حد نصاب معرفتی و علمی لازم برخوردارند و قدرت تمیز حق از باطل و تجزیه و تحلیل آرا و عقاید را دارند تجویز می‏شود.
۴) این مدعای نویسنده که عالمان اسلامی در سده‏های اخیر فی‏الجمله به دستاوردهای فلسفی و فرهنگی مغرب‏زمین کم‏توجه بوده‏اند، سخنی است درست که از یکی از ضعف‏های تاریخی فرهنگ و تمدن اسلامی در قرون اخیر پرده برمی‏دارد؛ اما این که این واقعیت، به ادعای نویسنده، سبب شده باشد که ترجمه بسیاری از آثار اروپایی به عربی غیرممکن شود، زیرا عربی فاقد اصطلاحات مناسب است، محل تأمل است. رسم معمول آن است که مترجمان هنگامی که در زبان مقصد معادل مناسبی پیدا نمی‏کنند، دست به کار شده، از راه‏های مختلفی، از جمله جعل اصطلاحات جدید در زبان مقصد، درصدد رفع این نقیصه برمی‏آیند. به نظر می‏رسد که این چاره‏جویی در هر مقطعی از زمان ممکن است و برای مثال، همان کاری که مترجمی در قرن هجدهم در ترجمه متن فلسفی دکارت به زبان عربی می‏توانست انجام دهد، در حال حاضر نیز امکان‏پذیر است و تأخیر در ترجمه آثار، نقشی در غیرممکن کردن ترجمه ندارد. آری، حداکثر می‏توان گفت که این تأخیر، تا حدودی کار ترجمه را (به دلیل انبوه شدن مفاهیم جدید یا....) دشوارتر می‏گرداند.
۵) به نظر می‏رسد که آقای وات کوشیده است در پایان مقاله خود با زیرکی تصویری غیرواقعی و تحریف‏شده از جریان‏های بنیادگرایی اسلامی معاصر به خواننده خود القا کند و این جریان‏ها را در حد تلاش‏هایی برای کسب مجدد قدرت سیاسی - اجتماعی از سوی علمای اسلامی تقلیل دهد. بررسی ماهیت و اهداف جریان‏های موسوم به بنیادگرایی اسلامی بحثی مستقل می‏طلبد؛ ولی در هر صورت، تحلیل آقای وات از این جریان‏ها یا ناشی از ساده‏انگاری موضوع است و یا پرده از این حقیقت برمی‏دارد که آقای وات به‏عمد چشمان خود را بر روی برخی تحولات جهان اسلام در دهه‏های اخیر فروبسته است.
۶) در پایان مناسب است بار دیگر بر ضرورت و اهمیت مطالعات تاریخی در باب حکومت‏های اسلامی در گذشته و علل و عوامل اقتدار و افول آنها تأکید کنیم. بی‏تردید عبرت‏آموزی از حقایق تاریخی که در این مقاله برخی از آنها مانند ظهور اریستوکراسی ممتاز در میان عالمان دینی در حکومت عثمانی و نقش آن در تضعیف این امپراتوری مورد اشاره قرار گرفت، می‏تواند ما را در حفظ و تداوم جمهوری اسلامی به مثابه یک حکومت دینی یاری رساند.
پی نوشت:
۱) برای نمونه، کتاب احتجاج شیخ طبرسی مشحون از مباحث علمی پیشوایان دین با سرکردگان فکری سایر ادیان و آیین‏هاست.
۲) برای مثال ترجمه آیات ۲۲ و ۲۳ سوره غاشیه چنین است: «مگر کسی که روی برگرداند و کافر گردد که خدا او را به آن عذاب بزرگ‏تر عذاب کند».
۳) برای مثال می‏توان آیه شریفه «الَّذینَ یَسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» (زمر: ۱۸) را یادآور شد.
منبع : درگاه پاسخگویی به مسایل دینی


همچنین مشاهده کنید