یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا


مشکل اجتماعی، خودکشی حسن آقا و آرزوهای دست‌نیافتنی


مشکل اجتماعی، خودکشی حسن آقا و آرزوهای دست‌نیافتنی
در این یادداشت قصد نداریم در مورد انواع مشکلات اجتماعی و ریشه‌های آنها بحث کنیم چراکه این موضوع نیاز به بحثی مستمر و بین‌رشته‌ای دارد. در این یادداشت قصد داریم تنها یکی از این مشکلات ریشه‌ای را بازگو کنیم. ‌ با نگاهی به محیط پیرامون خود مشکلات بسیاری را درمی‌یابیم که مردم ایران در هر موقعیتی درگیر آن هستند.
به‌طور مثال امروز صبح وقتی به خانه پدری زنگ زدم تا احوالپرسی کنم، مادر خبر داد که <راستی، پسر همسایه‌مان که سابقه دوستی ۴۰ ساله با ما داشت مشکل پیدا کرده است.> اول فکر کردم درخواست حمایت مالی دارند که خب، مهم نیست و باید کمک کرد. همه مردم ایران به صورت‌های متفاوت در شرایط بحرانی به هم کمک می‌کنند ولی کمی ‌که گفت‌وگویمان ادامه یافت، مادر گفت، <پسر سوم آنها را که یادت هست؟‌ دیروز مرد و ما برای تشییع جنازه به بهشت زهرا رفته بودیم.> خیلی تعجب کردم اما واقعیت این است که خانواده او گذشته‌ای دردناک و توام با هزار مشکل و بدبختی داشت. پدر خانواده در اوج جوانی دچار بیماری شد و مرد. در نتیجه مادر همراه با سه پسر زندگی را ادامه دادند. یک خانه ۵۰ متری و بدهی بسیار برای خانواده باقی ماند.
زمانی نمی‌گذرد که پسر اول معتاد می‌شود و سردرگم در بازار کار. همه او را به‌عنوان <پسر بد> نشانه می‌گیرند، در حالی که این‌طور نیست. من به جز ادب و خیرخواهی برای اهالی محله از او چیزی ندیده‌ام. پسر دوم مظلوم است و از زمانی که درس را در کلاس دهم نیمه‌تمام رها کرده، خرده‌فروشی می‌کند. بزرگ‌ترین پسر ۵۰ سال دارد، دومی‌۴۲ سال و سومی ۳۰ سال. هیچ کدام زندگی جدیدی را شروع نکرده‌اند. همه همراه با مادر در خانه پدری زندگی می‌کردند تا اینکه پسر سوم مرد. راستی چرا او مرد؟ بهتر نبود که اولی می‌مرد و منشاء مشکلات در خانه تمام می‌شد؟ این دیگر دست ما نیست. پسر اول تمام وقتش را در محله می‌گذراند و شاید فقط برای خوردن غذا و قضای حاجت به خانه می‌رفت. ارتباطات اجتماعی او بسیار خوب و صمیمی ‌است. از صبح تا شب در کوچه و محله می‌ماند و از راه مانده‌ها را کمک می‌کرد. اگر پیرزن یا پیرمردی می‌خواست از کوچه و خیابان عبور کند و کسی به آنها توجه نداشت،‌ او آنها را حمایت می‌کرد. اگر کسی در محله فوت کند مقدمات کارها را او فراهم می‌کند. تا جلسات هفت مرده همراه با عزاداران هست و... خب تکلیف او معلوم است. او کار دارد و فعال است. به تعبیر کارکردگرایان، دارای کارکردی مثبت در محله و جامعه است. اما دومی ‌که سر به زیر دارد، چرا زندگی جدیدی را شروع نکرده است؟ چرا همسری انتخاب نکرده است؟
به نظر می‌آید اگر اولی پی زندگی خود می‌رفت، تکلیف دومی‌ مشخص‌تر می‌شد. او هم در این چرخه معیوب قرار گرفته و از حق ادامه زندگی محروم شده است. فرق او با اولی در امرارمعاش است، چرا که او حداقل درآمدی دارد، البته اگر هر روز برای پیدا کردن محل کار دچار مشکل نشود زیرا او به دلیل نداشتن محل کار - مغازه - هر روز به خاطر مردم، کاسب‌ها، شهرداری و باد و باران و برف در حال تغییر محل کارش است. به همین دلیل او را دستفروش دوره‌گرد هم می‌توان نامید. ‌ اما مشکل پسر سوم چه بود؟ او نه معتاد بود و نه خرده‌فروش. او فقط در آرزوهایی که دوستان و همسایه‌ها، رسانه‌ها، جامعه و دیگران القا می‌کنند‌، گیر کرده بود. می‌گویند که دو روز قبل با برادرم روبه‌رو شده و گفته ‌بود، <عباس آقا می‌خواهم کاری کنم و خودم را از این وضعیت نجات بدهم؛ کانادایی بروم، کاری پیدا کنم و سروسامان بگیرم. آیا ایده‌ای داری؟> عباس آقا که در محل همیشه با این نوع درخواست‌ها روبه‌رو می‌شده با خونسردی و بی‌تفاوتی درخواست پسر جوان را گوش کرده و به راه خود ادامه داده است. این ماجرا دقیقا دو روز قبل از خودکشی پسر همسایه رخ داده است.
این را نمی‌گویم که اگر عباس آقا دقیق‌تر به حرف‌هایش گوش می‌داد، او از خودکشی صرف‌نظر می‌کرد، زیرا او از خیلی پیش‌تر تصمیم به خودکشی گرفته بوده است. شاید بارها این کار را ناتمام گذاشته است؛ یا از روی ترس یا از سر شفقت به مادر و دیگرانی که در روز تشییع جنازه خیلی گریه خواهند کرد و متاثر خواهند شد. شاید هم می‌خواست عصای دست مادر باشد، زیرا او با وجود کهولت سن و بیماری دیگر نمی‌تواند همه کارها را انجام دهد. او همین که هر روز صبح نان و سبزی و میوه می‌خرد،‌ کوپن‌ها را به بقالی محل می‌دهد و روغن و شکر و قند می‌گیرد و در نهایت برای فرزندانش غذا تهیه می‌کند،‌ خیلی کار کرده است. البته در فرهنگ ایرانی بسیاری از این وظایف بعد از پدر به عهده برادر بزرگ‌تر یا عمو و دایی گذاشته می‌شود. عمو و دایی‌ای که سال‌هاست تبدیل به رویا شده‌اند و فقط می‌توانند در تشییع جنازه حاضر شوند. برادر بزرگ‌تر هم که گرفتار انجام امور خارج از خانه است. خب، کسی نمی‌ماند. مادر هم که تنهاست و نه قدرت جسمانی دارد و نه قدرت مالی. او کاری نداشته که حالا با حقوق بازنشستگی بتواند منشاء درآمد، قدرت، تحکم و تصمیم باشد. اما این‌ مساله‌ای است که جایی دیگر باید درباره آن بحث شود. مساله‌ای که قصد داشتم بیان کنم متفاوت است.
‌ چراحسن آقا - فرزند سوم - به‌جای معتاد شدن و کمک به همه در محله، یا همراهی با برادر دوم - دستفروشی - خودکشی کرد؟ در مراسم تشییع جنازه او هم دایی و هم عمو و همین‌طور همه آدم‌های مهم محله حاضر شدند و در غم از دست دادن فرزندی برومند، مهربان، صمیمی‌و مودب گریه کردند. او کارش را به خوبی تمام کرد؛ می‌خواست به کانادا یا اروپا برود. می‌خواست کاری پیدا کند و چون این کار ساده نبود،‌ تصمیم گرفت به زندگی خودش پایان دهد. اما چرا این کار را کرد و همین وضعیت موجود را ادامه نداد و به انتظار مرگ مادر، مرگ برادر بزرگ و در نهایت تقسیم خانه بین خود و برادرش - اگر از حوادث خیابان جان سالم به در می‌برد- نماند؟ ‌ راستی چرا جامعه جلوی این نوع تصمیم‌ها را نمی‌گیرد؟ به گمانم جامعه ایرانی آنقدر ضعیف شده است که توانایی جلوگیری از این نوع نابسامانی‌ها را ندارد. در عوض سعی در تقویت این نوع نابسامانی‌ها می‌کند. چگونه؟ اول اینکه نقش نهادهای واسط برای ساماندهی اجتماعی کمرنگ شده است. مسجد، همسایگان، فامیل، گروه‌های داوطلب و گروه‌های رسمی‌- مرتبط با دولت - امکان دخالت در زندگی این نوع افراد را از دست داده‌اند، زیرا خانواده ایرانی آنقدر مسائلش را خاص و شخصی کرده که اجازه حضور دیگری را به درون خود نمی‌دهد. از طرف دیگر، نیروهای اجتماعی بر اساس ایدئولوژی حاکم، به داوری در مورد خانواده پرداخته و تکلیف این نوع خانواده را معلوم کرده‌اند. داوری این است که این خانواده از اساس مشکل دارد؛ فوت پدر، اعتیاد پسر بزرگ، سرگردانی پسر دوم، انزوای پسر سوم و مادری معترض به زندگی و چسبیده به خانه. در نتیجه این خانواده، خانواده نیست پس باید از بین برود. می‌بینیم که داوری جامعه در مورد آن صادق شده است و همه اعضای این خانواده یکی پس از دیگری در حال نابودی هستند. ‌ جامعه یک کار دیگر هم کرده است - این کار را رسانه‌ها بیشتر انجام داده‌اند - آن هم الگو کردن ارزش‌های طبقه متوسط برای اکثریت جامعه. این اتفاقی است که بیشتر در ایران به‌وقوع پیوسته است.
در دیگر کشورهای جهان این اتفاق به این صورت وسیع و بی‌حساب و کتاب به وقوع نپیوسته است. من هم که در این زمینه خودم را متخصص می‌دانستم اولین‌بار که با اینگونه آمار و ارقام برخورد کردم،‌ خیلی خوشحال شدم و چنین نتیجه گرفتم که اکثر مردم ایران با توجه به تقدم ارزش‌های طبقه متوسط نسبت به ارزش‌های طبقه خودشان در جهت دموکراسی و برابری گام برمی‌دارند و در نتیجه ‌باید هر آن منتظر جامعه‌ای دموکراتیک‌تر باشیم. باید به انتظار مشارکت بیشتر مردم در ساختن محیط پیرامون باشیم. باید به انتظار مسوولیت‌پذیری بیشتر افراد نسبت به خود و دیگران باشیم.
در حالی‌که وقایع و حوادث جامعه ایران در سطح کلان،‌ میانی و خرد نشان از وقوع امری دیگر دارد؛ نوعی هرج‌ومرج اجتماعی،‌ اخلاقی، اقتصادی و سیاسی. این هرج و مرج را می‌توان به بی‌اخلاقی جامعه و همچنین به کم‌هوشی و ناتوانی مدیران در مدیریت کشور نسبت داد. می‌توان آن را مرتبط با غرب و استعمار و تهاجم فرهنگی هم دانست. اما بهترین پاسخ آن معطوف به وضعیت ارزش‌ها است. به عبارتی می‌توانم در این مقطع مدعی شوم که نظام ارزشی ایران دچار هرج‌ومرج شده است. در این نظام ارزشی عنصر کانونی وجود ندارد. همه عناصر و مشخصات ارزشی طبقه متوسط ایرانی بر دیگر سطوح جامعه غلبه کرده و در عین حال نوعی سرکوب را پیشه کرده است. سرکوبگری جامعه از طریق ارزش‌های طبقه متوسط به نوگرایی فرهنگی نیجامیده، بلکه به نوعی آشوب فرهنگی و اجتماعی انجامیده است. برای فهم این معنا اجازه دهید مورد خودکشی حسن آقا را دنبال کنیم.
حسن آقا خودکشی کرد به‌دلیل اینکه بین آرزوها و محیط پیرامونش نمی‌توانست رابطه‌ای منطقی برقرار کند. او می‌خواهد از خانواده‌ای که بعد از مرگ پدر دچار مشکلات بسیاری شده است، یکباره مهاجرت کرده و زندگی خوب و راحتی را در اروپا یا کانادا شروع کند. ببینید فاصله چقدر زیاد است! اگر او مهندس شده بود،‌ اگر او زبان انگلیسی می‌دانست، اگر او همسری خارجی انتخاب کرده بود،‌ اگر او سرمایه‌ای اقتصادی داشت،‌ اگر او حتی یک بار به خارج از کشور سفر کرده بود‌ و هزاران اگر دیگر،‌ چنین آرزویی برایش عیب نبود. البته اگر در زمان حیات از او می‌پرسیدی که چرا به کانادا فکر می‌کنی و فکر رفتن به عسلویه نیستی، احتمالا می‌گفت که امیرآقا پسر همسایه‌مان که از ما وضع بدتری داشته،‌ الان در کانادا مشغول کار است و بعد از هر ۱۰ سال که می‌تواند به ایران بیاید و او را ببیند، می‌گوید چقدر خوشحال است که در محله ما نیست و مشکلات ما را ندارد. البته امیرآقا نگفته در کجا کار می‌کند و چه در اختیار دارد. آنطور که من شنیده‌ام، او نه خانواده دارد و نه ثروتی. او هنوز هم به‌عنوان نگهبان کارخانه‌ای روزمزد کار می‌کند و برای سفر به ایران و حضور در تشییع جنازه مادر و پدرش هزینه آمدورفت نداشت یا اینکه اصلا یادش رفته بود که پدر و مادری هم دارد که باید به سراغ آنها بیاید. پس ارجاع حسن آقا به آقا امیر خود نمونه‌ای از ایرانی مشکل‌دار در آن سوی جهان است.
مگر حسن آقا این واقعیت‌ها را نمی‌بیند که قصد دارد آن را تکرار کند؟ شاید این اطلاعات را به واسطه همسایه‌ها شنیده باشد که در نهایت به جای رفتن به خارج، رفتن به قبر را انتخاب کرده است. چرا این کار را کرده است؟ به نظر می‌آید او هم از نمونه‌هایی است که به لحاظ ذهنی و خیالی و آرزویی به ارزش‌های طبقه متوسط وصل است ولی در واقعیت در متن طبقه پایین جامعه زیست می‌کند. این تعارض در نهایت سرنوشت حسن آقا را رقم زده است. به همین خاطر می‌گویم نوعی هرج و مرج فرهنگی، ارزشی، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در ایران وجود دارد و سرنوشت بسیاری را رقم می‌زند.
در یک نگاه کلی می‌توان از خودکشی به‌عنوان نوع خاصی از مشکلات اجتماعی در ایران چندین نتیجه به دست آورد:‌
۱) پسران خانواده همراه با مادر در چنبره مشکلات مالی، احساسی، انسانی، حقوقی و رفتاری قرار گرفته‌اند که نجات از آن تنها با تغییر در ساختار خانواده به لحاظ حقوقی امکان‌پذیر است. اساسی‌ترین تغییر باید در نظام مربوط به مالکیت پس از مرگ پدر خانواده صورت گیرد.
۲) جامعه ایرانی به لحاظ ساختار اجتماعی ضعیفی که دارد، امکان رشد سازمان‌های اجتماعی مستقل کمک‌کننده و حامی‌را از دست داده است. در این زمینه نیاز به بازبینی فلسفه اجتماعی حاکم بر جامعه داریم. در این بازنگری باید نظام تعاملی بین افراد، گروه‌ها و سازمان‌های اجتماعی بررسی و در نهایت سلسله مراتب اجتماعی تعیین شود.
‌ ۳) در نوع ورود رسانه‌های جمعی به حوزه فرهنگ نیاز به دقت و تامل داریم. این رسانه‌ها ضمن اینکه به لحاظ صوری در بازتولید نظام فرهنگی جاری معطوف به نظام سیاسی موجود شرکت دارند،‌ ناخواسته در جهت ایجاد هرج‌ومرج فرهنگی و ارزشی رفتار می‌کنند. آنها سعی دارند تا ارزش‌های طبقه متوسط را بر کلیت جامعه تحمیل کرده و به نتایج مترتب بر این کار و سیاست توجهی نداشته باشند. در این صورت کسانی که تصور می‌کنند در نقش و موقعیت سیاستگذاری فرهنگی قرار دارند، از نقش تجاوزگرایانه رسانه‌های جمعی و به‌طور خاص رادیو و تلویزیون در ایران جلوگیری کرده و با بازنگری در اهداف آنها حداقل وظایف را برای آنها تعیین می‌کنند.
‌ ۴) در نهایت با توسعه فراگیر ارزش‌های طبقه متوسط، نظام طبقاتی جامعه دچار بی‌شکلی - یا بهتر است بگویم بدشکلی - شده است که نتیجه آن هرج و مرج اجتماعی،‌ اقتصادی و سیاسی است. این وضعیت می‌تواند منشاء فروپاشی سیاسی و سپس فروپاشی اجتماعی و اقتصادی گردد. ‌
تقی آزادارمکی
منبع : روزنامه اعتماد ملی