دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا


آه ای یقین یافته بازت نمی نهم!


آه ای یقین یافته بازت نمی نهم!
از روز اول جشنواره حرص خوردیم. هر روز انتظار کشیدیم تا ببینیم بالاخره کی یخ جشنواره آب می شود؟!کدام فیلم را می بینیم که بعد از بیرون آمدن از سالن چشمهایمان برق بزند. که بعد از دیدن فیلم، هم دلمان بخواهد با هم حرف بزنیم و هم سکوت بخواهیم که پیش خودمان سکانس ها و لحظه ها را مرور کنیم. امشب این اتفاق افتاد.
راستش اول می خواستم درباره کمال تبریزی بنویسم و فیلمش که هرچند عالی نبود اما حداقل راحت دیده می شد و موقع دیدنش حرص و جوش نمی خوردیم اما....اما عصر فیلمی دیدم که موج گرمایش همه یخ های دیروز و امروز(و حتی شاید فردا) را آب می کرد و بالاخره انتظار به پایان رسید: "تنها دو بار زندگی می کنیم".
و تصمیم گرفتم نامه ای بنویسم به بهنام بهزادی و همه عوامل فیلم که ما را در این قحطی به ضیافتی دعوت کردند که جدا حظ بردیم و چشم و روح و قلبمان صیقل خورد. به معنای واقعی کلمه تازه شدیم.
پس آقای بهزادی عزیز و همه عوامل فیلم "تنها دو بار زندگی می کنیم" سلام.
این فقط یک نامه است خطاب به کسانی که وقتی در اوج ناامیدی و دلتنگی از جشنواره و فیلم ها و فضایش بودیم ما را غرق لذتی کردند ناگفتنی.
اصلا نه می خواهم در این یادداشت نقد فیلم کنم و نه می توانم. شرمنده ام ولی راستش فعلا انقدر غرقم که نمی توانم حسم را تقسیم کنم. برای نقد فیلم باید هوشیار بود و فیلم چنان مرا به رویا برده که هوشیار نیستم.
باید دوباره ببینمش تا بتوانم رسمی درباره اش حرف بزنم. فعلا فقط حرف های دل است. ممنونیم. از این که ایده تان دستمالی شده و تکراری نبود.
از این که در عین حال مرعوب ایده تان نشدید و فیلمتان پر از جزییات بود.(فقط یک نمونه اش سکانس آن عیش شبانه و زدن کمانچه است!) از این که نه در ورطه ی اداهای شبه روشنفکری افتادید و نه به دره ابتذال سقوط کردید.
از این که شخصیت هایتان به دل می نشستند و دیالوگ ها و کنش ها و واکنش ها همان بود که باید می بود. از بازی های یکدست و عالی بازیگران فیلم ممنونیم. از علیرضا آقا خانی که حرکت و بازی و صدایش کشفی است در سینما تا نگار جواهریان که پرانرژی است و رها. خلاصه این که فیلمتان را دوست داشتیم و معلوم است هر چه که از دل برآید بر دل نشیند.
با دل و جان کار کرده اید. فیلمتان آرامش و وقاری دارد به سپیدی همان برفی که سیامک در آن گام بر میدارد و به وسعت تنهایی هایش. و شور عاشقانه ای دارد به سادگی و یلگی خنده های شهرزاد. چه خوب تنهایی سیامک را نشان دادید و با چه کمالی آرزوهایش را برآورده کردید.
سکانس رستوران و دیالوگ های شهرزاد و سیامک غوغایی بود. داستان جزیره شهرزاد کم از قصه سیاره مسافر کوچولو ندارد. شخصیت های فیلمتان حس و روح داشتند.
(هر چند این حس و حال آنقدر رو و عیان نباشد که توی صورت تماشاگر بزند!). به خاطرات و تجربیات ما از تنهایی و عشق نقب می زدند. با ما آشنا بودند. فیلبردار فیلم قاب های فوق العاده ای گرفته بود و تدوینگرش در شکستن و تقطیع زمان فیلم سنگ تمام گذاشته است.
فیلم" تنها دو بار زندگی می کنیم" که تمام شد همان لحظه ای رسید که بعد از دیدن هر فیلم خوبی فرا می رسد. معجونی از یک رضایت درونی غریب، یک شادی عمیق و یک دلتنگی و حسرت انگار! هم می خواستم با رفقا باشم و هم تنها باشم.
لذتش را هم تقسیم کنم و هم برای خودم نگه دارم تا گرمم کند. می خواستم هم تنهایی سیامک را داشته باشم، هم شور زندگی دوباره اش را. پس دقایقی را با دوستان سپری کردم تا لذت فیلم را با هم مرور کنیم و بعد پیاده به دل شب زدم تا در ذهنم ثبتش کنم.
راستی آقای بهزادی فیلمتان باعث شد مثل سیامک وقتی شماره شهرزاد را از گوشی پاک کرد(و چه عالی بود این لحظه) سعی کنیم فیلم های بد جشنواره را از ذهنمان پاک کنیم.
به امید دیدار فیلم های بعدیتان
صوفیا نصرالهی
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید