سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

انقلاب اسلامی، پرسشها و چالش‏های فراروی آن


بی‏شک کارآمدی و پویایی انقلاب اسلامی در گرو بنیان‏های نظری و عملکرد نظام سیاسی ـ اخلاقی آن است که همواره در قبال عناصر دگرگون‏کننده و تغییردهنده به پاسخی منطقی دست یازد و خود را با پرسش‏ها و مسایل جدیدی که تحولات اجتماعی و مسأله جهانی شدن بر آن تحمیل می‏کند، آشنا سازد و در درون نظام خود به چاره‏جویی بپردازد از جمله عناصری که می‏توانند در نظام انقلاب اسلامی مشکلات و معضلات اجتماعی ـ سیاسی را فراهم آورند، مسأله شکاف نسل‏ها و بحران هویت است که در این نوشتار سعی شده است این قبیل مسائلی در دهه سوم انقلاب اسلامی مورد کنکاش و بررسی قرار گیرند که به‏طور خلاصه مطالب موردنظر شامل موارد ذیل می‏باشد:
۱ - جایگاه بحث هویت‏یابی و هویت‏سازی در ایران معاصر
۲ - مفاهیم و کلیات بحث هویت (تعریف هویت ـ فرق آن با شخصیت ـ پارادوکس‏های مطرح در مبحث هویت ـ عناصر ثابت و متغیر هویت)
۳ - تقسیم‏بندی هویت و مقصود ما (هویت فردی ـ خانوادگی ـ تاریخی ـ فرهنگی)
۵ - مؤلفه‏های تشکیل‏دهنده هویت
۶ - سیر تاریخی هویت جامعه ایران
۷ - فرآیند شکل‏گیری هویت
۸ - مسأله بحران هویت، نشانه‏های فقدان هویت، و ویژگی‏های نسل جدید در دهه سوم انقلاب اسلامی
۹ - راههای بیرون‏رفت از بحران هویت در دهه سوم انقلاب اسلامی
● هویت‏یابی در عرصه سیاست و دین در ایران معاصر
▪ جایگاه بحث هویت‏یابی
بی‏شک برای دست‏یابی به هویت (تاریخی ـ فرهنگی) خویش یا همان معنی‏داری خود، سخت نیازمند بررسی و کنکاش در فراز و نشیب‏های حوادث تاریخی، پدیده‏های فرهنگی و ... می‏باشیم تا عبرت آموخته و از این عبرت‏ها بتوانیم جایگاه بحث هویت‏یابی را توصیف و تبیین نمائیم. به‏طور کلی در تبیین این بحث می‏توان به حوادث قرن ۱۳ ه . ق به بعد در جهان اسلام و به‏ویژه ایران اشاره کرد. در این دوره متفکرین جوامع اسلامی در واکنش به انحطاط درونی و خطر سلطه غرب، جریانهای اصلاحی و نهضت‏های فکری ـ سیاسی به راه انداخته و این در حالی بود که متفکرین جهان اسلام در طی قرون گذشته در اثر بحرانهای مختلف داخلی و خارجی لطمات جبران‏ناپذیری را متحمل شده بودند و با شکست‏های مکرر مسلمین در مواجهه با غرب ضرورت مداوم بررسی هویت‏یابی و هویت‏سازی را احساس می‏کردند، و پاسخ منطقی و مناسب به این بحران هویت را در بازگشت به اسلام و اصول بنیادی‏اش می‏دانستند. چنین پاسخی را در موضع‏گیریهای سید جمال، عبده، کواکبی، رشید رضا، اقبال و پس از آن در حرکت‏ها و جنبش‏های اجتماعی نقاط مختلف جهان اسلام به عینه می‏توان گزارش کرد. به‏قول استاد مطهری: «حرکتی که از سید جمال آغاز شد و توسط مصلحین سنی و شیعه دیگر تا دوره مورد بحث استمرار یافت، وجه مشترک اصلاح‏طلبان دینی طی یک‏صد ساله اخیر در این بود که آنها در صدر بودند اثبات کنند اسلام توانایی آن‏را دارد که به‏صورت یک مکتب و یک ایدئولوژی، راهنما و تکیه‏گاه اندیشه جامعه اسلامی قرار گیرد و آنها را به عزت دنیایی و سعادت اخروی برساند.»]۱[
این امور در رابطه با ایران نیز مستثنی نبوده و در طی دوران مورد بحث نه فقط متأثر از شرایط و جریانات داخلی ناگزیر از اتخاذ موضع بودند بلکه به‏عنوان جزئی از پیکره اسلام، متفکرین ایرانی، متأثر از فضای حاکم بر جهان اسلام بودند.
در دنیای عرب سه رهیافت عمده در بحث هویت‏سازی قابل ذکر است:
۱ - رهیافت احیاگر اسلامی
۲ - رهیافت رادیکال اسلامی
۳ - رهیافت تجددگرایی اسلامی
رهیافت اول: در آغاز دهه ۱۹۳۰ میلادی اولین رهیافت به‏وجود آمد که این نگرش با اضمحلال خلافت عثمانی و پیدایش جماعت‏های هویت‏مدار به یکبار، بر اهمیت خصوصیت اسلامی در برابر هویت جهان‏شمول غرب تأکید داشت و بر وجود تاریخ و فرهنگ خود اصرار کرد. در این مقطع دو نگرش عمده از جنبش احیاگری پدید آمد، نگرش اول: اسلام‏گرایان سنتی در سایه تفکرات افرادی مانند مودودی و سید قطب در دو دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی وارد عرصه فکری و سیاسی اسلام معاصر شدند، رهیافت این گروه بر این باور بود که هویت اسلامی در جهان اسلام را می‏توان با بازگشت به حکمِ خدا که در قرآن عرضه شده است به‏دست آورد. این گروه الگوی خلافت تاریخی اسلامی را مطرح می‏نمودند.
در مقابل احیاگران سلفی یا جهادی با الگوپذیری از جنبش وهابیت در دهه‏های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ اقدام به فعالیت نمودند.
این گروه به لحاظ مبانی به واژه‏های کافر و مؤمن و نیز به واژه‏های مطیع و عاصی تأکید می‏کردند و همچنین دو عنصر مهم تطبیق با شریعت و لزوم مبارزه با غرب را دائما تکرار می‏کردند که همین امر منجر شد تا مفهوم دولت اسلامی در برابر مفهوم سنتی خلافت اسلامی در این دوران ظهور کند، هر دو جناح رهیافت احیاگری عناصر سه‏گانه احیای فرهنگ اسلامی، دشمنی با غرب و ایده تطبیق شریعت را برای کسب هویت اسلامی معاصر ضروری می‏دانستند و از این‏رو هر دو جناح این رهیافت به شکل ایدئولوژیک عناصر فرهنگی و سیاسی را سامان دادند و از طریق مشابه‏سازی عناوین و موضوعات نظام‏های غربی مانند دموکراسی را زیر عناوین ایدئولوژیک اسلامی همچون شورا طرح کردند.]۲[
رهیافت دوم: در دهه ۱۹۸۰ رهیافت رادیکال اسلامی عرب به‏وسیله حسن حنفی در عصر تفکر اسلامی معاصر مطرح شد. رادیکال اسلامی عرب به بازسازی ایجاد ایدئولوژی انقلابی مستند به عقاید الهیات رهایی‏بخش پرداخت، با اولویت دادن به سنت، آن‏را نقطه آغاز مسئولیت فرهنگی و قومی اسلامی دانست و حیات اسلامی را در مقابل تجدد با تفسیر دوباره از سنت قرار می‏دهد که البته در این سنت از نگاههای چپ و سوسیالیستی استفاده می‏کنند.]۳[
رهیافت سوم: رهیافت تجددگرای اسلامی: این دیدگاه در بحث هویت‏سازی از دهه ۱۹۸۰ به بعد پا به عرصه حیات فکری اسلامی معاصر گذاشت نظریه این گروه نه تابع اندیشه‏های سلفی و گذشته‏گرایی بود و نه ابعاد ایدئولوژیک به‏خود گرفت بلکه با «نقد آموزه‏های اسلامی برخاسته از دوران بازخیزی معاصر اسلامی» موافقت و مقارنت بیشتری دارد.
از جمله اندیشمندان مطرح این گروه را می‏توان نصر حامد ابوزید، محمد حامد الجابری و محمد ارکون قرار داد، که بطور کلی در دو عنصر مباحث معرفت‏شناسی و نقد عقل برای رسیدن به هویت مدرن اسلامی پافشاری می‏نمایند.]۴[
در ایران نیز سه رهیافت عمده قابل ذکر می‏باشد که شامل:
۱ - رهیافت سنت‏گرا: جریانی که با غیرت‏ورزی و پافشاری بر معارف و احکام دینی تنها به مقابله و طرد فرهنگ و تمدن غرب پرداخته‏اند و برخی از آنها با تأکید بر عناصر عرفان و معنویت در تقابل با فرهنگ مدرن غرب قرار می‏گیرند که به‏طور کلی در پنج مؤلفه اندیشه‏های آنها خلاصه می‏شود (اصول‏گرایی ـ تکلیف محوری ـ اجتهادگرایی و روش‏مندی در فهم دین ـ التقاط‏ستیزی ـ گذشته‏گرایی)
۲ - رهیافت تجددگرا: جریانی از دانش‏آموختگان علوم جدید را شامل می‏شود که در هنگام مواجهه با دستاوردهای علمی و فن‏آوری غرب به‏علت رکود اندیشه فلسفی، فقر تئوریک در حوزه‏های اجتماعی و نیز انحطاط سیاسی و اجتماعی جوامع اسلامی سبب شد که بخشی از نسل جدید در چاره‏جویی معضلات و آسیب‏های پیرامونی و در رقابت با جریان غرب‏گرا به‏طور اجمال به پذیرش اصول و چارچوب‏های بازسازی شده و نزدیک به مدرنیته تن دهند و تلاش خود را صرف همخوانی اسلام با مؤلفه‏های فرهنگ مدرن کنند که به‏طور کلی در پنج مؤلفه اندیشه‏های آنها قابل شناسایی است (اهمیت بیش از حد به سوژه ـ توسعه‏گرایی ـ علم‏گرایی و تکیه بر عقل ـ تاریخیت و نسبیت در فهم ـ آینده‏گرایی)۳ - رهیافت جامع‏نگر: جریانی که به‏دنبال رفع نواقص دو جریان سنت‏گرا و تجددگرا شکل گرفته است زیرا سنت‏گرایان به‏رغم تأکید بر نصوص و حقایق وحیانی از ارائه طرحی برای حضور اسلام در صحنه حیات اجتماعی بشر ناتوان است و تجددگرایان با آن‏که بر ضرورت حضور و پویایی دین در فرآیند تحولات زمان اصرار می‏ورزد امّا چون این پویایی را به قیمت استحاله ارزش‏ها و احکام جاودان اسلام را خواستار است رهیافت جامع‏نگر مطرح شد. این جریان معتقد است پویایی و پایایی اسلام را در یک نظریه واحد و در یک نسبت منطقی و هماهنگ تأمین نماید که به‏طور خلاصه در پنج مؤلفه مورد شناسایی قرار می‏گیرند (نگرش نظامند به مسائل اجتماعی ـ اصول‏گرا در حوزه فهم دین و توسعه‏گرا در حوزه تحقق دین ـ تکامل در روش اجتهاد و تجدیدنظر در روش علوم ـ ضرورت تدوین الگوی جامع ـ پی‏ریزی تمدن نوین اسلامی).]۵[
به‏طور اجمال برای بررسی رهیافت‏های سه‏گانه می‏توان از آغاز مشروطه شروع کرد و با تحولات بعد از انقلاب اسلامی آنها را تعقیب نمود.
رهیافت اول: مهم‏ترین واکنش آنها در جریان مشروطه بود که بسیاری از مواضع سنتی مخالف مشروطه و تأکید بر ناسازگاری سنت اصیل اسلامی با فرهنگ بیگانه را مطرح می‏کند جریانی که سعی می‏کند به گذشته خود برگردد و در واقع در تحولات بعد از انقلاب اسلامی ایران نماینده سنت گفتمان انقلاب اسلامی است و از طریق جهت‏گیری ضدغربی برای بازسازی سنت تلاش می‏کند دغدغه این رهیافت بیشتر در زمینه‏های نشان دادن بحران هویت در جهان غرب، افول و فروپاشی حاکمیت غرب و پایان هژمونی غرب خلاصه می‏شود. این رهیافت به‏دنبال هویت‏سازی براساس تاریخ مقبول گذشته خود که عاری از تحولات و تغییرات جهانی باشد می‏پردازد شاید بتوان از چهره‏های مؤسس این رهیافت در ایران با احمد فردید و رضا داوری نام برد.]۶[
رهیافت دوم: در سه گرایش شکل گرفته است. گرایش اول از آغاز جنبش مشروطه تا دهه ۴۰ دوره‏ای است که دستاوردهای مدرن و نهادهای مدرنیته از جمله عقل، علم و پیشرفت در نظر آنها مطلوب می‏نماید. در این دوره روشنفکران دینی کم‏وبیش نسبت به مدرنیته نگاهی مثبت و پذیرا دارند و در پی این نگاه گاه تلاش می‏کنند سازگاری اسلام را با انگاره‏های مدرنیته و سیستمهای آن ثابت کنند، مهم‏ترین و ثمربخش‏ترین این تلاشها در آخر دهه ۳۰ و اوایل دهه ۴۰ توسط مهدی بازرگان صورت گرفت، بازرگان تلاش می‏کرد سازگاری میان دستاوردهای علمی دموکراسی و حقوق بشر را با اعتقادات اسلامی نشان دهد هرچند در مصاحبه‏های خود در بعد از انقلاب اسلامی به آفت‏های این گرایش اشاره می‏کند (یعنی خطر التقاط) این گرایش درصدد داشتن دو حوزه علم و دین یا به تعبیری آشتی دو حوزه عقل و وحی هستند و هویت اسلامی را در تعارض با اصول مدرنیته نمی‏بینند.
گرایش دوم: در اوایل دهه ۵۰ توسط علی شریعتی پایه‏گذاری می‏شود که به‏طور جدی نقد مدرنیته را در پی می‏گیرد و از طریق انتقاد توأم به مدرنیته و مذهب سنتی جنبه‏های مثبت و منفی هر دو را متذکر می‏شود و بحث بازگشت به خویشتن و هویت اسلامی را مطرح می‏نماید البته او هویت‏یابی را الهام از مدل بازسازی شد. اقبال می‏گیرد در واقع دکتر علی شریعتی دین را از علم و فلسفه جدا می‏کند و آن‏را با ایدئولوژی یکسان می‏انگارد]۷[ گرایش سوم با رویکردی معرفت‏شناسانه مبتنی بر فلسفه تحلیلی مرجعیت عقل و علم مدرن را می‏پذیرد و این‏کار را با نشان دادن تفسیر تکثرگرائی از دین به انجام می‏رسانند این جریان در بحث هویت‏یابی معتقد است تصور هر فرد از دین تنها فهم او از دین است نه حقیقت دین، البته در این هویت‏یابی مذهب بیشتر به زندگی اخلاقی فرد مرتبط و به قلمرو شخصی محدود می‏شود، از مهم‏ترین افراد این گرایش دکتر عبدالکریم سروش را می‏توان نام برد.]۸[
رهیافت سوم: همانطور که اشاره شد این رهیافت در جستجوی رفع نواقص دو رهیافت سنت‏گرا و تجددگرا شکل گرفت این جریان در بحث هویت‏یابی به هویت دینی تأکید می‏ورزد و اعتقاد دارد تمدن‏سازی اسلامی پایه اصل هویت‏یابی در دنیای معاصر می‏باشد از مؤسسین این رهیافت می‏توان امام خمینی(ره)، شهید مطهری و شهید صدر را نام برد.
در مجموع هر سه رهیافت با صرف‏نظر از حوزه‏های روش‏شناسی و هدف و تبیین میزان نقش عقل و شریعت باید به فال نیک گرفت زیرا هرکدام به‏عنوان نماینده یک جریان فکری اسلامی در ایران امروز هستند تا دین را در وضعیت مدرن بازنمایی کنند و به شکلی مسأله هویت‏یابی در جامعه معاصر ایران را تبیین نمایند. تا اینجای بحث به‏قول مولوی:
خوش‏تر آن باشد که سر دلبران گفته آید در حدیث دیگران
اما کسانی هستند بدون آن‏که عنادی داشته باشند در این‏گونه بحث‏ها با ما اختلاف مبنایی دارند. این گروه از منظر شک و تردید در وحدت و انجام هویت نظر می‏نمایند. به‏عبارت دقیق‏تر در حوزه نظریه‏های فرهنگی در پست‏مدرنیسم قرار می‏گیرند.
برای توضیح این مطلب لازم است به‏طور اختصار نقطه‏نظرات این گروه را درخصوص هویت و هویت‏یابی مورد مطالعه و بررسی قرار دهیم. در بررسی‏های فرهنگی در قرن بیست که مبتنی بر تشدید هویت‏ها به سبب وجود ایدئولوژیهای مختلف بود با اندک تأملی اگر بررسی نمائیم درمی‏یابیم ایدئولوژیهایی مانند فاشیسم، لیبرالیسم، مارکسیسم، انواع ناسیونالیسم، اسلام، فمنیسم و ... به‏دنبال تشدید یا تشکیل هویت‏های جدید برای فرد بودند که عمدتا بر تغییرناپذیری و ثبات هویت به‏عنوان سرشت بنیادین انسان تأکید ورزیده و نیز در مباحث جامعه‏پذیری و فرهنگ‏پذیری بر نقش نهادهای اجتماعی در تشکیل هویت ثابت برای انسان صحه گذارده‏اند و فی‏الجمله به‏عنوان رویکرد ذات‏گرایانه به بحث هویت نظر داشته‏اند و به تغییرناپذیری هویت به‏عنوان سرشت ذاتی انسان تأکید ورزیده‏اند.
اما پست‏مدرنیسم یا (پسامدرنیسم) در نقد همه این نظریه‏های ذات‏گرایانه از جمله بحث نگارنده (هویت‏یابی در عرصه سیاست و دین) به‏هویت متکثر، تغییرپذیر و وجود سوژه‏های چند پاره در ناخودآگاه فرد اشاره دارند. بر این اساس، هویت محصول روایتی است که ما درباره خود می‏سازیم یا درباره ما می‏سازند، فرهنگ‏ها، ارزش‏ها، هنجارها، باورها و غیره همگی تعبیرات هستند و از نو تعبیر می‏شوند، هویت ذات نیست بلکه فرآیند است و هرگونه تلاش فرهنگی برای ایجاد وحدت در هویت محکوم به شکست است.
از جمله نظریه‏پردازان این گروه شامل افرادی مانند ژاک لاکان، ژاک دریدا، میشل فوکو، فرانسوا لیوتار و چالز جنکز می‏باشد.]۹[ مطلب را با یکی از شارحان و نظریه‏پردازان برجسته پست‏مدرنیسم فردریک جیمسون به پایان می‏رسانیم، وی معتقد است: فرهنگ پست‏مدرنیسم عمدتا واکنشی است نسبت به گسل‏ها و بحران‏های مدرنیته یا به عبارتی بازتابی است از آشفتگی و ناتوانی انسان‏های این روزگار، در پیدا کردن نقشه‏ای برای پیمودن راه پست‏مدرنیسم پژواک عجز انسان معاصر است، این فرهنگ بیش از آن‏که علاج و التیامی برای بحران‏ها و آشفتگی‏ها باشد پیامد و عارضه آنهاست.]۱۰[
شکی نیست که انسان همواره خواستار برطرف کردن رنج‏های خویش و معناداری خود بوده است. به‏قول نظامی گنجوی در مخزن‏الاسرار:
خاک تو آن روز که می‏بیختند از پی معجون دل آمیختند
خاک تو آمیخته رنج‏هاست در دل این خاک بسی گنج‏هاست
شاید رنج برای تطهیر انسان لازم دانسته شده است کما این‏که در میراث فرهنگی ما نیز آمده است.در قرآن کریم در سوره بلد آیه ۴ هم آمده است: «لقد خلقناالانسان فی کبد» ما نوع انسان را به حقیقت در رنج و مشقت آفریدیم.
و در سروده‏های سعدی نیز آمده است:
نابرده رنج گنج میسر نمی‏شود مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد
آنچه از میراث فرهنگی دریافت می‏شود وجود رابطه میان رنج‏ها و سرشت آدمی است احتمالاً از این باب باشد که انسان‏ها معنویت خواه به دنبال تقریر حقیقت و تقلیل مرارت‏اند. معناخواهی افراد را با گوهر وجودی خودشان آشنا می‏سازد تا با همان به جنگ ناکامی‏ها بروند وقتی حضرت زینب(س) را می‏نگریم در توفان پربلای کربلا به جز زیبایی چیزی نمی‏بیند (ما رایت الا جمیلا) به‏قول مولوی:
چون بلای دوست، تطهیر شماست علم او بالای تدبیر شماست
در دنیای معاصر انسان آرامش و امنیت را توأمان با استقلال و آزادی و بها دادن به کیستی، چیستی و نقش خود در جامعه خواهان گشته است به تعبیر دیگر انسان معاصر در رسیدن به نیازهای مادی و معنوی خود به آرامش و اطمینان، سعادت و رفاه خویش همواره در مورد انسان کیست، جهان چیست و او چه نقشی در جهان و جامعه دارد؟ پرسش‏های متعددی را مطرح ساخته که عصاره همه پرسش‏های او در گرو شفاف و روشن شدن یک پاسخ است و آن پاسخ و جواب یعنی هویت چیست؟ آیا تعریف هویت امری شخصی است یا این‏که در ارتباط با فرهنگ، اجتماع و سیاست تعریف می‏شود؟ آیا برای درک عمیق و دقیق از هویت نیازمند علم تاریخ هستیم؟ آیا رویکردها و رهیافت‏ها عامل تعیین‏کننده در تعریف هویت نیستند؟ آیا هویت در گرو معرفت‏شناسی به‏خود است؟
این پرسش‏ها و پاسخ‏ها حاکی از این است که راه کمال آدمی «خود» اوست و اعمال ظاهری و باطنی تنها نگاه به استکمال او مدد می‏رساند که در نفس او تأثیر کنند و آن‏را رفعت و تعالی بخشند از این‏رو، هر امری که بیرون از ذات انسان و بی‏ارتباط با آن باشد. نظیر شهرت، ثروت، جاه و مقام کمال حقیقی انسان نخواهد بود زیرا مراتب معنوی همچون مقامات اعتباری دنیوی نیست که کسی را به آن نصیب یا از آن عزل کنند بلکه هر کسی خود، مقام و مرتبه‏ای از کمال است «هم درجات عنداللّه‏» ایشان را نزد خداوند درجاتی است (آل‏عمران آیه ۱۶۳) همان‏طور که اشاره شد انسان موجودی با ابعاد مختلف است از این‏رو کمال او در گرو آن است که تمام ابعاد وجودی او در کنار هم و به‏صورت هماهنگ رشد کنند و همه استعدادها و قابلیت‏هایش چه در ساحت روحانی و چه در حوزه جسمانی به‏گونه‏ای مطلوب به فعلیت درآیند. منتها انسان‏ها برخی نیازها را بر دیگری ترجیح می‏دهند یا اولویت‏بندی می‏نهند. حداقل از این‏رو می‏توان گفت آدمی در هر صورت موجودی معناخواه یا ارزش‏گذار است و از این امر گریزی ندارد. در این میان انسان، نیازمند مرجع و منبعی انسانی با فراانسانی است که بر ارزش‏گذاری‏های او مهر تأیید و صحت بگذارد و آن‏ها را به رسمیت بشناسد این‏گونه مطالبات را نیاز به معناخواهی تعبیر می‏کنیم. پس هویت یعنی معناداری و در چارچوب آن معنا عمل کردند. احتمالاً به‏توان گفت انقلاب اسلامی ایران در سال ۵۷ پاسخی به خودباختگی در مقابل غیر بود، مفهوم این عبارت این است که مردم ایران به‏دنبال هویت گمگشته خود بودند تحت عنوان بازگشت به خویشتن خویش به قول حافظ:
سال‏ها دل طلب جام جم از ما می‏کرد آنچه خود داشت زبیگانه تمنا می‏کرد
به دیگر سخن حرکت مردمی ایران مبنا و زیربنایش مسائل فرهنگی و هویتی بود ولو این‏که در این مدت بیست‏وپنج سال بعد از انقلاب در حوزه فرهنگ حرف و حدیث‏ها داشته باشیم، در دهه پنجاه به‏خصوص در سال‏های (۵۵ - ۵۷) اوج فساد اخلاقی و اجتماعی و انحطاط فرهنگی در ایران بود، نسل جوان دوره انقلاب در این سال‏ها با این‏که به لحاظ روان‏شناسی تابع شورش امیال خود بودند و اصولاً طبیعی است که کنش و واکنش‏های جوانان بیشتر از سنخ غرایز باشند تا عقلانیت ولی تحولی قابل تأمل رخ داد تابعین شورش امیال به یکباره شورشی علیه امیال و غرایز و حب ذات‏ها کردند و به دنبال هویت‏یابی و بازگشت به خویشتن خویش بودند]۱۱[ و موفق هم شدند. حال سؤال و پرسش این است که هویت‏یابی و معناخواهی چیست؟ هویت جمعی چه جایگاهی دارد که می‏تواند نظام‏های سیاسی را واژگون سازد این هویت جمعی در ساحت‏های اجتماعی و سیاسی یک اصل و قاعده سیاسی است وقتی قرآن کریم را مطالعه می‏کنید نشان می‏دهد که فرعون ابتدا هویت و معناخواهی قوم خود را گرفت و آن‏ها را به موجوداتی منفعل تبدیل کرد در سوره زخرف آیه ۵۴ آمده است: «فاستخف قومه فاطاعوه» سوره زخرف آیه ۵۴ پس قوم خویش را تحقیر کرد و چنین بود که از او اطاعت کردند و در مجموع مسأله هویت فردی و جمعی از اهمیت خاصی برخوردار است که متأسفانه ما در عصر جمهوری اسلامی از آن غافل شده‏ایم یا اگر ادعا می‏کنیم آگاهیم هنوز برای ما دغدغه نشده است. امید است تلاش در این نوشتار به‏منظور قرابت به حوزه‏های معرفت‏شناسی هویت‏یابی و معناخواهی در دوره انقلاب اسلامی تلقی گردد.
● تعریف هویت از نظر لغت‏شناسان
در فرهنگ معین هویت به معنی هستی، وجود یا آن‏چه موجب شناسایی مشخص می‏شود آمده است. در فرهنگ عمید هویت به معنی حقیقت شی یا شخصی که مشتمل بر صفات جوهری او باشد تلقی شده است و در فرهنگ دهخدا به معنی تشخص انسان در نظر گرفته شده است.
● تعاریف اصطلاحی
برخی گفته‏اند: هویت یعنی معناداری در جامعه.]۱۲[
گروهی دیگر گفته‏اند: فرآیند پاسخ‏گویی آگاهانه به پرسش‏هایی از گذشته و در حال حاضر یا احساس تعلق به مجموعه‏ای مادی و معنوی است که عناصر آن از قبل شکل گرفته‏اند.]۱۳[
بعضی هویت را به‏صورت یک احساس نسبتا پایدار از یگانگی خود تعریف می‏کنند به‏رغم تغییر رفتارها و احساسات برداشت یک فرد از خودش همواره مشابه است.
گروهی نیز گفته‏اند: انسجامی که افراد می‏توانند در زمینه ارزش‏ها، آرمان‏ها و هدف‏های زندگی و باورهای خودشان داشته باشند که همان پاسخ به سه پرسش چیستی، کیستی و نقش انسان در جامعه است.]۱۴[
جمع‏بندی تعاریف اصطلاحی: شاید بتوان گفت ویژگی‏ها و صفاتی که از طریق خود و رابطه با دیگران به‏دست می‏آید هویت نام دارد که دو مشخصه دارد: ۱ - یکپارچگی (Self) ۲ - تمایز (Other)
تفاوت هویت و شخصیت: شخصیت عبارت است از احساسات و ادراکاتی که هر فرد از کل وجود خود دارد، در واقع شخصیت زیرمجموعه هویت است و هویت مفهومی گسترده‏تر از شخصیت است اما در هم تأثیر گذارند.]۱۵[
منظور ما در این نوشتار از هویت مفهوم تاریخی ـ فرهنگی آن است، پس در این‏جا هویت جمعی از مفاهیم بین رشته‏ای در علوم انسانی است و نقطه آغازین آشنایی با مفهوم هویت خودشناسی است که در ادبیات فلسفی و الهیات بر خود به مثابه جایگاه انتخاب‏ها و مسؤولیتی اخلاقی اشاره می‏شود و در ادبیات روان‏شناسی خود به منزله بنیان یکتایی و روانکاوی فرد تلقی می‏شود و در ادبیات جامعه‏شناسی تأکید بر تعاملات فرد در اجتماع و احساس تعلق شخصی به گروه خاص را نمایان می‏کند که بیشتر جنبه عمومی هویت را از زمینه‏های خصوصی‏تر متمایز می‏سازد در مجموع هویت توانایی انسان‏ها یا خودآگاهی به من فاعلی خود به مثابه «داننده» و من مفعولی خود به مثابه «دانسته شده» مفهوم‏بندی می‏شود.
نکته حائز اهمیت دیگر که در تعاریف هویت وجود دارد این است که در رابطه با خود و غیر تعریفی تناقض‏نما و پارادوکسیکال به‏نظر می‏آید به دیگر سخن چگونه می‏شود با یک رویکرد جوهرگرایانه هویت تعریفی ایستا و در همان حال تعریفی پویا داشته باشد.پاسخ به این پرسش به این شکل می‏باشد که عناصر هویت به دو دسته تقسیم می‏شوند: ۱ - عناصر ثابت ۲ - عناصر متغیر
منظور از عناصر ثابت هویت این است که سرچشمه و منبع آن لایه‏های زیرین فرهنگ یا ارزش‏های بنیادین معرفتی انسان است که مربوط به من فاعلی است. مانند اعتقادات، اندیشه‏ها، باورها، ارزش‏ها و ... و منظور از عناصر متغیر هویت: لایه‏های بیرونی فرهنگ یا روئین معرفت انسان است مانند شرایط اجتماعی و سیاسی در جامعه، عوامل محیطی و ...
توضیح مطلب این است که انسان، نان باورهایش را می‏خورد و به آن‏ها زنده است. مجموعه‏ای از باورها، هستی‏شناسی‏ها و اعتقادات زیرین فرهنگی برای انسان بینش فرهنگی ایجاد می‏نمایند که کمک شایانی به معناداری و معناخواهی انسان می‏نماید. این عناصر ثابت هویت تا زمانی که از سنخ و جنس فکر و اندیشه باشند و به‏صورت یک باور درآمده باشند از بین نخواهد رفت و تنها در مقابل فکر و اندیشه برتر و قوی‏تر خود حالت تداخل و اشتراک پیدا می‏نمایند یا این‏که از اندیشه برتر به لحاظ منابع تغذیه‏ای خود را وام‏دار و مدیون اندیشه برتر می‏دانند و یا این‏که حالت تدافعی و تهاجمی در مقابل اندیشه ضعیف‏تر و سخیف‏تر به خود می‏گیرند. پس عنصر ثابت هویت چون از سنخ و جنس اندیشه و فکر است از بین نمی‏رود بلکه یا در شکل تکامل یافته و تحول یافته‏تر تجلی می‏کند یا این‏که حاشیه‏نشین می‏شود و چون از مقوله فرهنگ است شکل‏گیری یا حاشیه‏نشینی مدت مدیدی را به‏خود اختصاص می‏دهد و از این‏رو ما از طریق آثار و نتایج آن با توجه به عنصر زمان و مکان آگاه می‏شویم. برای نمونه هویت جمعی (تاریخی ـ فرهنگی) ما ایرانیان که اسلام را پذیرفته است حالت تکاملی و تحولی خود را داشته است و ریشه در توحیدی بودن هر دو هویت عامل اصلی جمع شدن هویت ایرانی و اسلامی است ولی در مقابل هویت بیگانه مانند هویت مغولی، بنی‏امیه موضع‏گیری کرده است و در زمان‏های مناسب آن هویت متعدد را مانند هویت‏های هلنی که هویت سخیف و ضعیف در مقابل هویت ایرانی بوده است طرد و نفی کرده زیرا نقطه یا نقاط مشترک در آن نیافته وگرنه معنی ندارد آن‏ها را نپذیرد.
شایان ذکر است انسان‏هایی که در باورهای پایه‏ای خود ضعیف عمل نموده‏اند یعنی تقلیدی و براساس آداب و سنن گذشته اقدام نموده‏اند با هر اندیشه و فکر یا شبه اندیشه و فکر متزلزل خواهند گردید و دائما باورهای آن‏ها حاشیه‏نشین خواهند شد که موضوعاً از بحث ما خارج می‏شوند.
اما عناصر تغییر که از لایه‏های بیرونی و روئین فرهنگ برخاسته شده و مربوط به من مفعولی هستند بیشتر از سنخ و جنس شرایط اجتماعی و سیاسی تلقی می‏گردند و از نظر جامعه‏شناسی معرفت نمی‏توان آن‏ها را تأثیرگذار تلقی نکرد بلکه همین عوامل محیطی یا شرایط سیاسی ـ اجتماعی در جامعه خود محصول اندیشه و فکر خاصی بوده‏اند که می‏توانند در حوزه تعامل با عناصر ثابت فرهنگ قرار گیرند و چون ما آن‏ها را به‏صورت یک نگاه کل‏گرایانه می‏بینیم نباید از روابط اجزا یا نگاه استقرایی در سیستم و نظام هویت غافل بمانیم یعنی شرایط سیاسی و اجتماعی چون از سنخ عمل هستند در بادی نظر به ظاهر عِده و عُده آن‏ها نگاه می‏شود حمله و تهاجم اسکندر، مغول، محمود افغان به ظاهر بر هویت ایرانی پیروز شده‏اند و چون از سنخ عمل‏اند ما به لحظه‏ها و عِده و عُده‏ها نظر می‏افکنیم در حالی که این‏ها حامل فرهنگ هلنی، فرهنگ شمنی، فرهنگ ایلی و قومی هستند که از سنخ و جنس اندیشه‏اند و در تعامل با فکر و اندیشه ایرانی باید از قواعد و اصول منطقی فرهنگ ایرانی اطاعت کند و چون در دستگاه و سیستم هویت ایرانی سنخیت و انسجام درونی نداشتند در باطن شکست خوردند و در ظاهر پیروز شدند اما اندیشه اسلامی چون در ریشه فکری و اندیشه با باورهای توحیدی نقطه مشترک داشتند تعامل ایجاد شد و پیروزی و شکست در آن‏جا معنی نداشت، کما این‏که امروز هویت تاریخی ـ فرهنگی ما همان هویت ایرانی ـ اسلامی ماست پس با دقت نظر و اندک تأملی می‏توان گفت در هویت حالت تناقض و پارادوکسیکال قابل رفع است.
تقسیم‏بندی هویت به سه دسته تقسیم می‏گردد:
۱ - هویت فردی: منظور نقش روانکاوی و حوزه روانی فرد. احساس نسبتا پایدار از یگانگی خود در مقابل دیگری.
۲ - هویت خانوادگی: ورود به یک بخش دیگر به‏نام ایفای نقش شخصیت و هویت فردی در شکل ساده ما قبل از اجتماع است.]۱۶[
شخصیت در هر دو هویت فردی و خانوادگی شکل می‏گیرد. برای مثال در خانواده‏ای که از نوع گسترده است با خانواده‏ای که از نوع خانواده هسته‏ای است شخصیت‏ها فرق می‏کنند و یا شخصیت در خانواده‏هایی که سیستم تمرکز و متصلب در آن وجود دارد غالبا شخص اقتدارگرا تحویل جامعه می‏دهد و خانواده غیرمتمرکز با سیستم غیرمتصلب غالبا شخص آزادی‏جو و آزادی‏طلب تحویل جامعه می‏دهد.
۳ - هویت (تاریخی ـ فرهنگی): هویت جمعی که می‏تواند هویت‏های متعددی مانند قومی ـ ملی ـ دینی و ... را پوشش دهد]۱۷[ منظور و تأکید ما در این نوشته حاضر بر روی این قسمت است که در برخی موارد تحت عنوان هویت جمعی با ریشه توحیدی نام برده‏ایم. در این قسمت سوم منظور هویت جمعی در جامعه ایران برخاسته از لایه‏های فرهنگ به‏هم پیوسته چه به‏صورت متداخل و چه به‏صورت همپوشی هویت تاریخی ـ فرهنگی ما را به‏وجود آورده است، به‏رغم این‏که در هر لایه زیرین فرهنگی باورهای جزم‏اندیشی و خیال‏پرداز که خارج از قاعده‏بازی منطقی و عقلانی می‏خواهند به‏طور سیال وجود داشته باشند کما این‏که تا به‏حال این‏طور بوده‏اند. به‏نظر می‏رسد آن‏ها به‏تدریج از حوزه تعامل و تفاهم اندیشه‏های اسلام و ایران دور خواهند شد هرچند در بادی نظر آن‏ها مانع تلقی می‏شوند ولی صرفا در حوزه فردی و شخصی قرار می‏گیرند و ممکن است افرادی پیدا شوند که قائل باشند ایرانی بودن با اسلامی بودن پیوندی برقرار نمی‏کند یا نکرده است و همچنین برعکس افرادی یافت شوند که قائل باشند اسلامی بودند با ایرانی بودند پیوندی برقرار نمی‏نمایند همان‏طور که گفتیم این‏ها موانع فردی تلقی می‏شوند که در پروسه تاریخی ـ فرهنگی جامعه ایران در چرخ‏دنده‏های هویت جمعی خرد شده و روغن استمرار چرخ‏دنده‏های اجتماعی و جمعی شده‏اند و یا این‏که وارد مکانیسم بازی و قواعد جمعی تحت پوشش معناخواهی توحیدی نمی‏شوند که در این صورت مانع تلقی نمی‏شوند که به مثابه شی خنثی و بی‏خاصیت تصور می‏گردند.
مؤلفه‏های تشکیل‏دهنده «هویت جمعی»]۱۸[
۱ - سرزمین و قلمرو: سرزمین فلات ایران را با سابقه‏ای طولانی می‏توان یکی از عناصر تشکیل‏دهنده هویت تلقی کرد هرچند جغرافیا و ژئوپلتیک عنصر معنوی نیستند اما در طول تاریخ وضعیت فیزیکی و مرزهای جغرافیایی تعیین‏کننده بوده‏اند برای مثال کشور نپال در مقایسه با کشور ایران به لحاظ محصور بودن در میان کوه‏های سر به فلک کشیده از نظر تاریخ کمتر مورد هجوم و حمله قرار گرفته است در حالی که سرزمین ایران به لحاظ موقعیت جغرافیایی در حدود ۱۰ قرن مورد حمله قرار گرفته و با هویت‏های متفاوتی روبه‏رو شده است. شایان ذکر است امروز، با پیشرفت بشر در فن تکنولوژی و عصر ارتباطات موفقیت‏های جغرافیایی کمتر تعیین‏کننده هویت جمعی می‏توانند باشند.۲ - دین و مذهب: یکی از عوامل وحدت‏بخش و معناداری در رابطه با هویت نقش دین و مذهب است. دین همواره پشتوانه محکمی برای اخلاق بوده است و بخش قابل توجهی از آموزه‏های دینی تعالیم ارزشی و اخلاقی‏اند. دین با ترسیم صحیح رابطه انسان با خدا، انسان با خود و انسان با دیگران با کمال و سعادت حقیقی خویش، شالوده‏ای متعالی برای بایدها و نبایدهای اخلاقی پی می‏ریزد. بی‏تردید بخشی از مبانی نظری بحران‏های روانی انسان معاصر در نگرش واژگونه به ماهیت انسان، استعدادها و قابلیت‏های او و نیز غایت هستی‏اش برمی‏گردد، که با وجود دین این امکان همواره برای انسان فراهم است که کشتی توفان‏زده اندیشه‏اش که در گردباد تحیر و شکاکیت گرفتار آمده است در ساحل آرام ایمان پهلو گیرد. در ایران باستان‏شناسان و ایران معاصر دین و مذهب براساس توحیدی بودن توانسته است هویت جمعی در ایران پدید آورد و یکی از عوامل وحدت هویت جمعی تلقی گردد و عوامل دیگر تصویر واقع‏نمایی از عمق و ژرفای وجود آدمی و نیازهای اساسی و استعدادهای شگرف او را ندارند و بیشتر در پوسته‏های هویت او به کاوش می‏پردازند. به قول مولوی:
گر به ظاهر آن پری پنهان بود آدمی پنهان‏تر از پریان بود
نزد عاقل زان پری که مضمر است آدمی صدبار خود پنهان‏تر است
خویشتن نشناخت مسکین آدمی از فزونی آمد و شد در کمی
خویشتن را آدمی ارزان فروخت بود اطلس، خویش را بر دلق فروخت
کوتاه سخن آن‏که برای آدمیت، ارزش‏های معنوی و معناخواهی در درجه اول اهمیت قرار دارند و دیر یا زود واقعیت سراب‏گونه انسان معاصر به او روشن خواهد شد و او را در اندیشه بازگشت به دین و معنویت دینی فرو خواهد برد و طعم هویت جمعی را در حلقه کانون توحید خواهد چشاند.
۳ - زبان: از آن‏جا که تولید مفاهیم مشترک کار زبان است، توانمندی‏های زبان فارسی توانسته است فراتر از زبان‏های قومی و محلی عامل وحدت‏بخشی مردم ایران باشد. برای مثال زبان فارسی به‏راحتی از رخ اندیشه نقاب گشوده است و از وقتی که سر زلف سخن را شانه زده‏اند جمال اندیشه نزد فارسی‏زبانان قهار مکشوف بوده است.
آن‏جا که می‏گوید:
کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند
و چون از رخ اندیشه نقاب می‏گشاید و چون زبان درمی‏کشد نوبت را به مولوی می‏دهد.
زبانت درکش ای حافظ زمانی حدیث بی‏زبانان بشنو از نی
بنابراین نقش کلیدی زبان فارسی در ارتباط عناصر معنوی موردنیاز انسان ایرانی مسلمان بر کسی پوشیده نیست و همین سر زبان فارسی است که توانسته است در مقابل زبان‏های قومی و محلی متعدد یک سر و گردن بالاتر بایستد به حق تکلیف این زبان را امثال عطار، سنایی و نظامی، مولوی و حافظ روشن کرده‏اند و در طول تاریخ ایران، عامل حیات‏بخش به هویت تاریخی ـ فرهنگی ما بوده است و سخن را با این بیت در بحث زبان به پایان می‏برم.
شعر حافظ همه بیت‏الغزل معرفت است آفرین بر نفس دلکش و لطف سخنش
۴ - دانش و فرهنگ (عام ـ خاص): در واقع یک فرهنگ عامیانه داریم که مجموعه‏ای از هنجارها و اعتقادات، سنت‏ها، آداب و رسوم و آئین‏ها آن‏را به‏وجود آورده‏اند مانند عید فطر، عید قربان، عید نیمه شعبان، مراسم عاشورا، عید نوروز، شب یلدا و ... و یک فرهنگ خاصی داریم که مجموعه‏ای تحت عنوان هستی‏شناسی توحیدی، نبرد حق و باطل، جنگ بین اهورامزدا و اهریمن، تلفیق دین و سیاست، عدالت‏خواهی نقش انسان در کمک‏رسانی به نیروهای اهورایی علیه اهریمنی، نگاه سلسله مراتبی به جهان در فلسفه تاریخ و ... که مجموعه این فرهنگ‏ها توانسته‏اند یک هویت تاریخی ـ فرهنگی در ایران اسلامی معاصر به‏وجود آورند.
● سیر تاریخی هویت جامعه ایران
اگر هویت تاریخی ـ فرهنگی جامعه ایران را بخواهیم از نظر لایه‏های فرهنگی مورد بررسی قرار دهیم وجود دو عنصر ایرانی و اسلامی قطعی است اما عنصر سوم نوگرایی محل شک و تردید است از این نظر که در بخش عناصر ثابت هویت قرار گیرد بلکه برخی آن‏را در عنصر متغیر و غیرثابت هویت تاریخی ـ فرهنگی ایران قرار داده‏اند که قول دوم تا حدودی درست‏تر به‏نظر می‏آید. به هر حال موارد زیر نشان‏دهنده هویت تاریخی ـ فرهنگی ایران است:
۱ - در دوره ایران باستان فرهنگ ایرانی با عدالت‏خواهی همراه بود و به دیگر سخن دیدگاه توحیدی بر فرهنگ ایرانیان قدیم حاکم بوده است منتها بر اثر حوادث متعدد این لایه زیرین کم‏رنگ می‏شود. اگر در مورد مفهوم ایرانی به لحاظ تاریخی بخواهیم تحقیق کنیم گریزی نیست به جز مراجعه به کتاب جرالد نولی البته نویسندگانی مانند ریچارد فرای ـ ویلیام هانوی که در مورد مفهوم ایرانی بحث کرده‏اند آن‏ها هم حرف‏های خود را به جرالد نولی در کتاب The Idea of Iran مستند ساخته‏اند.
به نقل از این کتاب متن سروده‏های زرتشت (گات‏ها) فلسفه تاریخ اوستایی یعنی نبرد نیروهای اهورایی علیه نیروهای اهریمنی را ذکر کرده است و در ادامه می‏گوید: همین که شما پای انسان و یاری‏رسانی او به نیروهای اهورایی علیه اهریمنی را پیش می‏کشید زمینه‏ای را برای امور سیاسی فراهم می‏کنید یعنی انسان اوستایی نمی‏تواند بی‏تفاوت نسبت به خلق و آفرینش نیکی باشد پس در فلسفه اوستایی نیز دین از سیاست جدا نیست مقابله با فرهنگ هلنیستی نشانه مبارزه ایرانیان با تهاجم فرهنگ و مبارزه با شر و بدی است زیرا عناصر ایرانی در وفاداری به مجموعه‏ای از اصول و عقاید وحیانی متجلی می‏شود که در فرهنگ هلنیستی یافت نمی‏شود.]۱۹[
۲ - پس از سقوط دولت ساسانی فرهنگ اسلامی وارد حوزه ایرانیان شد و در حدود ۴۰۰۰ ایرانی با اختیار خود وارد حوزه و قلمرو حکومتی اسلام می‏شوند که متأسفانه در دوره خلافت اسلامی مورد بی‏مهری قرار می‏گیرند و حتی خلیفه دوم دستور می‏دهد به ایرانیان زن ندهند و شغل‏های پست و سخت را از آن ایرانیان برمی‏شمرد اما به مرور زمان ایرانیان به لحاظ عدالت‏خواهی از علی(ع) و فرزندانش پیروی می‏نمایند و حتی در سپاه مختار که برای انتقام‏گیری از قاتلان امام حسین(ع) جنبشی اجتماعی راه می‏افتد بر طبق اسناد تاریخی گزارش شده است اکثر افراد سپاه مختار به فارسی تکلم می‏کرده‏اند. به هر حال در شرایط و مقاطعی که فرهنگ غیرتوحیدی به حوزه جغرافیایی ایران حمله‏ور می‏شد عنصر ایرانی ـ اسلامی در مقابل آن مقاومت می‏کرد و سرانجام دولت صفویه تحت عنوان حکومت ایرانی شیعی برای اولین بار در ایران حکومت مستقل را تشکیل دهد.۳ - در مورد عنصر نوگرایی با همه حرف و حدیث‏های آن می‏توان گفت: از نهضت مشروطه (۱۲۸۵ ه . ش) که در مجموع مشروطه‏خواهان خواستار برخی از ویژگی‏های کاربردی در مغرب زمین شدند.
مانند: پارلمان، قانون اساسی، محدود شدن قدرت شاه، کنترل و نظارت قدرت سیاسی و آزادی که قبل از ورود تجلیات مدرنیته به ایران این مسائل مطرح نبود. بنابراین قبل از ورود مدرنیته به ایران هویت فرهنگی ایرانیان از دو لایه زیرین فرهنگی ایران باستان و فرهنگ اسلامی تغذیه می‏شد و تعارضی جدی میان آن دو وجود نداشت، زیرا مساعی مشترک حول مفهوم کانونی توحید ایجاد شده بود. ولی با ورود مدرنیته به ایران به‏عنوان عنصر متغیر هویت، برخی حرکت‏ها و دگرگونی‏های سیاسی ـ اجتماعی در ایران پدید آورد که مهم‏ترین عوارض تحریکات عنصر متغیر هویت زیر سؤال بردن هویت فرهنگی قبلی و نفی گذشته «خود» بوده است پیدایش مجدد نظام پاتریمونیال با ظهور رضاخان و شکست مشروطیت باعث اوج‏گیری سیاست‏های ضددینی و ترویج ملی‏گرایی افراطی شد که این امر خود تعارضات موجود میان لایه‏های فرهنگی در ایران را شدت بخشید که در ادامه منجر به پیدایش نظام «جمهوری اسلامی ایران» شد که حاصل عکس‏العمل شدید معتقدان به بازگشت به خویشتن خود شد. اکنون بعد از بیست و پنج سال به علت این‏که ما در زمینه‏های فرهنگی ضعیف عمل کرده‏ایم فرهنگ جهانی غرب به‏عنوان یک رقیب؛ قابل چشم‏پوشی نیست. به‏علاوه شکاف نسل‏ها را در پیش رو داریم.]۲۰[
● بحران هویت و نشانه‏های آن
شایان ذکر است که بحث بحران هویت با دو دیدگاه روبه‏روست: ۱ - رویکردی که بحران هویت را مرحله‏ای از مراحل رشد می‏داند که نظام سیاسی به‏طور اجتناب‏ناپذیر آن‏را تجربه می‏کند و در واقع باید آن‏را از نشانه‏های رشد و تحول دانست و نه نشانه ضعف و غیرعادی بودن این رویکرد متعلق به لوسین پای در دهه (۱۹۷۰ - ۱۹۸۰) می‏باشد. ۲ - رویکرد دوم که بحران هویت را مرحله‏ای از مراحل خطر و تهدید برای نظام سیاسی می‏داند و معتقد است بحران هویت سایر بحران‏ها را مانند بحران مشروعیت، مشارکت، سلطه و نفوذ را تشدید می‏کند.
این رویکرد متعلق به هابرماس در دوره معاصر می‏باشد.]۲۱[ البته رویکرد سومی نیز وجود دارد که مربوط به پست‏مدرن‏ها می‏باشد که در مقاله پیشین رویکرد پست‏مدرن‏ها را به‏خاطر نداشتن مبنای منطقی از حوزه بحث خارج ساختیم.
تعریف بحران: یعنی شی در آستانه تحمل به بالاترین نقطه ظرفیت خود برسد که دو حالت انفجار و تخریب یا حالت برگشت و تعدیل خواهد داشت. اما منظور از بحران هویت عدم پاسخ‏گویی به کیستی، چیستی و نقش فرد در جامعه مدنظر می‏باشد. یا به تعبیر دیگر از دست دادن معناداری در حوزه فردی و اجتماعی می‏باشد.
● نشانه‏های بحران هویت در یک فرد یا جامعه
۱ - اقدامات و تلاش بی‏هدف (در حوزه فردی ـ اجتماعی): اقدامات بی‏هدف و بی‏برنامه معمولا باعث می‏شود بخش عظیمی از فرصت‏های فردی ـ اجتماعی، انرژی فردی ـ اجتماعی هدر روند در واقع منابع و سرمایه‏های اصلی جامعه و فرد دائماً در حال از بین رفتن است، شاید به‏طور مختصر بتوان نام این مورد را مشغولیت بی‏هدف نامید.
۲ - انفعالی بودن در تمامی موارد زندگی و حیات (فردی ـ اجتماعی): اصولاً انسان‏هایی که منفعلانه و واکنشی عمل می‏کنند محصول همان بی‏هدفی و بی‏برنامگی هستند برای مثال شخصیت منفعل مرحله کودکی را به لحاظ جسمانی طی کرده ولی به لحاظ محتوایی هنوز در مرحله کودکی به سر می‏برد که دچار بحران می‏شود. علامت‏های آن بی‏نظمی، قهر، پرخاشگری، خودباختگی، انزواطلبی و خصومت با اجتماع است در مورد جامعه نیز انسان‏ها منتظرند دیگران برایشان الگو ارائه دهند چون هویت جمعی هنوز به یک عقلانیت جمعی نرسیده است و دائماً دچار پروسه خطا و انفعال می‏شوند.
۳ - عدم شناخت نسبت به زمان خود: در روایات مکرر داریم که باید فرزند زمان خود باشیم، زیرا آنچه مهم است مجموعه مؤلفه‏هایی است که هویت هر زمان و دوره‏ای را تشکیل می‏دهد یعنی پیشرفت عناصر ثابت به‏صورت پروسه تحول عناصر و چالش با عناصر متغیر که فرزند شرایط و معلول تغییرات هستند حضرت علی(ع) می‏فرمایند: ای کمیل هیچ حرکتی نیست مگر این‏که تو در انجام آن محتاج شناخت هستی یا این‏که امام صادق(ع) می‏فرمایند: گمراه‏کننده‏ها به کسی که زمانش را می‏شناسد تهاجم و حمله نمی‏کنند. زیرا انسان این‏گونه با هویت جمعی عناصر ثابت خود را شناخته و آن‏را در حادثه‏های زمان گم نکرده پس باید زمینه‏های مثبت و منفی زمانه خود را بشناسد. زیرا انسان‏ها ممکن است در امروز زندگی کنند ولی افراد گذشته و دیروز به حساب آیند. یعنی آگاهی به اوضاع و شرایط امروز ندارند.
۴ - در جایی که مرزها معلوم نباشد نظم و قاعده مشخص نباشد معناداری وجود ندارد. برای مثال دو شهر اصفهان و تهران را مقایسه می‏کنیم مرزها، حدود و جایگاه هر چیزی کاملاً مشخص است ولی در تهران ابتدا و انتها معلوم نیست، استفاده از وسایل شخصی و فردی به جای استفاده از وسایل عمومی حاکی از خروج از معناداری می‏باشد هرچند این مقایسه نسبی و قابل مناقشه می‏باشد.]۲۲[
۵ - جنگ و چالش علیه میراث فرهنگی نشانه عدم معناداری جامعه می‏باشد یعنی در جامعه‏ای که آثار باستانی یا فرهنگی‏اش تحت هر عنوانی مورد تخریب قرار می‏گیرد حاکی از این است که جامعه دچار بحران شده است.]۲۳[
۶ - اگر روابط انسان‏ها با انسان‏ها در جامعه از حالت تعاملی تبدیل به حالت تقابلی و حذفی شوند جامعه معنادار نخواهد بود و در آستانه نزدیک شدن به بحران است و گاهی موارد به‏صورت یک فرهنگ خود را نشان می‏دهد که در این صورت آن جامعه یک بحران تاریخی و عمیقی را با خود یدک می‏کشد.در یک جمع‏بندی درخصوص بحران هویت جمعی می‏توان گفت وقتی سخن از بحران هویت به میان می‏آید منظور بحران در معرفت و ساختارهای هویتی و فرهنگی است این بحران اولین و مهم‏ترین بحران بنیادی است که به چگونگی رسیدن جامعه به هویتی جمعی مربوط می‏شود. در واقع گسست میان پیشینه خود (یعنی اجزای معنوی و فرهنگ که افراد آن جامعه را به هم متصل می‏کند) که ناشی از فقدان شناخت و عدم علاقه به وجوه مشترک که پیونددهنده افراد یک جامعه به یکدیگر است. با گسست این پیوند انواع آشفتگی و بحران‏های سیاسی و اجتماعی ظهور خواهند یافت و جامعه را با چالش‏های جدی در دنیای معاصر مواجه خواهد کرد. اما این بحران‏ها را می‏توان به‏طور کلاسیک به دو دسته در پنج محور تقسیم‏بندی کرد.
۱ - عوامل تأثیرگذار بر لایه زیرین و ثابت هویت ۲ - عوامل تأثیرگذار بر لایه بیرونی هویت.
۱ - عوامل تأثیرگذار بر لایه زیرین فرهنگ خود شامل
الف) فقدان شناخت و آگاهی نسبت به حوزه معرفتی و ارزشی هویت تاریخی ـ فرهنگی «خود».
ب) هجوم گسترده و سریع اندیشه‏های مدرنیته در برخورد با فکر و اندیشه ایرانی ـ اسلامی.
۲ - عوامل تأثیرگذار بر لایه بیرونی هویت جمعی
الف) نقش حکومت و نظام سیاسی
ب) شکاف‏های اجتماعی (نسل‏ها)
ج) تحولات سیاسی خارجی تحت عنوان مسأله جهانی شدن
قبل از ارائه راه‏حل‏های پیشنهادی به ویژگی‏های نسل جدید عصر جمهوری اسلامی ایران اشاره خواهد شد و سپس به ارائه راه‏حل‏ها خواهیم پرداخت.
● ویژگی‏های نسل جدید عصر جمهوری اسلامی ایران
منظور از نسل گروه یا جمعیتی را گویند که از بُعد تاریخی تحول اجتماعی مؤید وقایع تاریخی مشترک میان افراد است و در اُبژه‏ها و نمادهای جمعیتی تقریباً با گذشت دو الی سه دهه ظهور می‏نمایند که از فرهنگ، ارزش‏ها، علائق هنری دیدگاههای سیاسی و قهرمان‏های اجتماعی، تعریفی جدید ارائه می‏کنند. صرف‏نظر از این‏که پیرو نسل قبلی باشد یا منتقد و نفی‏کننده نسل قبل.]۲۴[
۱ - نسل جدید در پی اصلاح مفاهیم و واژگان‏هایی که دارای نوعی ابهام است تأکید می‏ورزد ولی نسل اول انقلاب بیشتر در مورد مفاهیم حالت محافظه‏کارانه در پیش گرفته است.
۲ - نسل جدید هنوز تعریف و حوزه مشخصی برای خود آغاز نکرده است ولی نسل اول بازگشت به خویشتن خود را آغاز کرده بود و مبارزه درونی و بیرونی با «از خود بیگانگی» را انتخاب کرد.
۳ - نسل جدید در جستجوی تحلیل و تفسیری جدید از چالش بین سنت و تجدد، دموکراسی و اقتدارگرایی و حضور دینی در عرصه‏های فردی و اجتماعی می‏باشد.
۴ - نسل جدید به لحاظ صوری از انباشت اطلاعات ساخته شده توسط رسانه‏های جهانی از جمله اینترنت ماهواره و ... دچار حیرت‏زدگی شده است و این یکی از آسیب‏های جدی در حوزه معناداری است.
۵ - نسل جدید در مواجه با تفکر غربزدگی و فرهنگ غربی گاهی طرح مهاجرت را انتخاب می‏کند و گاهی پذیرش وضعیت موجود همراه با پرخاشگری را انتخاب می‏کند.
۶ - نسل جدید تا حدودی از تأمل‏گرایی و تعقل‏گرایی فاصله گرفته و بیشتر در سطح و روئین مسائل تصمیم می‏گیرد.
۷ - نسل جدید در بحث و بررسی نظام سیاسی اسلام فوراً افراد حاکم در جمهوری اسلامی ایران را مثال می‏زند و به اصول و مبانی دینی کمتر توجه می‏کند (روی افراد دقت می‏کند تا اصول).
۸ - اغلب نسل جدیدها به‏دنبال کرامت و شرافت انسانی بشر هستند ولی به شرایط اعتراض دارند.
۹ - اغلب نسل جدیدها تمایل دارند امور مختلف را خود تجربه کنند (بیشتر تجربه‏گرا هستند در مقابل نسل اول که عرفانی ـ معنوی) بودند.
۱۰ - نسل جدید غالباً به دنبال سود عاجل است و به دنبال افق‏های بلند نیست (واقع‏گراست در مقابل نسل اول که آرمان‏گرا بود).
۱۱ - نسل جدید به دنبال کارآمدی نظام سیاسی است کاری به ماهیت حکومت ندارد.
۱۲ - ساحت دینی نسل جدید مانند نسل اول حفظ شده اما حالت دفاعی آن ضعیف گردیده است.
۱۳ - نسل جدید صریح و پرده دراست و کمتر حرمت‏های تعریف شده را می‏پذیرد مگر این‏که خودش تجربه کند.]۲۵[همان‏طور که اشاره شد اگر با رویکرد خوش‏بینانه به قضایا نگاه کنیم بحران هویت نشانه رشد و تعالی در جامعه است که نظام سیاسی به‏طور اجتناب‏ناپذیر آن‏را باید تجربه کند در واقع آن‏را نشانه‏های مثبت باید تلقی کرد نه ضعف و غیرعادی بودن منتها باید به‏صورت نظام‏مند و منسجم برای بحران‏های در حال شکل‏گیری یا شکل گرفته برنامه‏ریزی نماید.
در پایان این نوشتار راه‏های برون‏رفت از بحران‏های احتمالی هویت در عصر جمهوری اسلامی به‏طور مختصر گوش‏زد می‏نماییم و ارائه مبسوط و مفصل راه‏حل‏ها را در نوشتاری دیگر بیان خواهیم کرد.
۱ - در مورد لایه زیرین فرهنگ به‏خصوص عناصر ثابت هویت جمعی نیاز شدید به توصیف و تبیین منابع و مبانی فرهنگ ایرانی و اسلام توسط نخبگان فرهنگی و سیاسی است که در این صورت یا به امتناع ترکیب خواهیم رسید کما این‏که بایندر و داریوش شایگان قائل‏اند یا این‏که تداخل و همپوشی در مورد لایه زیرین فرهنگ ایران و اسلام خواهیم رسید. کما این‏که فرهنگ رجایی و بسیاری از روشنفکران دینی قائل‏اند در مجموع از مرحله فرار از شناخت و آگاهی به مرحله اقبال به شناخت و آگاهی نسبت به معرفت‏های بنیادین فرهنگ خواهیم رسید.
۲ - در مورد هجوم گسترده اندیشه‏های مدرنیته در برخورد با فرهنگ ایرانی ـ اسلامی احتمالاً سه رویکرد اسلامی سنت‏گرا، تجددگرا و جامع‏گرا مناسب باشند منتها اول باید شناخت به‏دست آورد به این معنی اول باید فرهنگ غرب را بشناسیم. به‏عبارت دیگر یک دوره غرب‏شناسی به‏صورت تقسیم کار در جامعه باید صورت گیرد بعد چه باید کرد.
۳ - نقش حکومت و نظام سیاسی مهم‏ترین بخشی که می‏تواند بحران‏های احتمالی هویت را کاهش دهد این به‏عنوان اولین نقش است. یعنی نظام سیاسی و حکومت اسلامی باید حداکثر جاذبه در روابط اجتماعی ـ سیاسی و حداقل دافعه را اتخاذ نماید یا به‏قول شهید بهشتی جاذبه ما باید بیشتر از دافعه ما باشد دوم این‏که احزاب سیاسی را به هر طوری شده فعال‏تر نماید زیرا در صورتی که احزاب سیاسی در چارچوب قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به‏وجود آیند خود حافظ بقا و سلامتی نظام سیاسی اسلام هستند زیرا وظیفه انسان‏های نص‏گرا با رویکرد مؤمنانه بیش از این نیست و تنها خواسته و آرزوی هویت جمعی در پوشش حزبی حاکمیت روح شریعت در جامعه است زیرا حکومت و دولت ابزارند نه هدف اسلام.
۴ - در مورد شکاف‏های اجتماعی شاید از همه مهم‏تر در ایران اسلامی «شکاف نسل‏ها است در درک نسل جدید و توجه به آن‏ها در بحث هویت‏یابی و معناداری باید برنامه‏ریزی در زمینه‏ها و گرایش‏های زیباشناسی اولویت بیشتری قائل بود حوزه‏های زیباشناسی یعنی عرصه‏های هنر، موسیقی، سینما، عرفان که هرکدام سال‏ها زمان می‏برد که یک لحظه‏اش را از دست دادن به اندازه یک نسل جمعیتی عقب افتادن است و دوم این‏که در رابطه با نسل جدید هدایت و اصلاح را با مچ‏گیری و تخریب روحیه باید تفاوت گذاشت. قرآن کریم به پیامبر(ص) می‏فرماید: «ولو کنت فظا غلیظ القلب لانفضوا من حولک» (آل‏عمران - ۱۵۹) یعنی این‏که اگر تندخو و سخت دل بودی مردم از گرد تو متفرق می‏شدند و حال آن‏که تو با خلق خدا مهربانی و دائماً در پی اصلاح و ارشاد خلقی نه عیب‏جویی و مچ‏گیری است.
۵ - در مورد تحولات سیاسی خارجی تحت عنوان مسأله جهانی شدن اگر جهانی شدن را به معنی پروژه بگیریم که در آن قدرت برتر در تمامی عرصه‏های سیاسی ـ اجتماعی ـ اقتصادی می‏خواهد هژمونی داشته باشد و اگر به معنی پروسه بگیریم که در آن گفت‏وگوی تمدن‏ها مطرح است]۲۶[ که معمولاً فرهنگ‏های برتر جایی برای ماندن دارند آن‏وقت در مورد اول هویت جمعی ما متضرر می‏شود و در مورد دوم به‏لحاظ این‏که ما نسبت به مبانی معرفتی خود کار فرهنگ قوی انجام نداده‏ایم ممکن است دچار چالش‏های فرهنگی و به تبع در حوزه هویت جمعی با مشکل روبه‏رو شویم شاید بهترین شیوه در مورد مفهوم دوم مسأله جهانی شدن فعالیت در دو حوزه گفت‏وگو با بیرون برای بین‏الاذهانی کردن مفاهیم خود و تلاش برای شناخت و آگاهی در حوزه معرفت‏های بنیادین فرهنگ خودی به‏عنوان فعالیت دوم بتواند راه‏گشا باشد.

مسعود پورفرد - استاد دانشگاه شهید چمران
منبع : فصلنامه علوم سیاسی


همچنین مشاهده کنید