شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

انقلاب اسلامی، شکست تجربه غربگرایی و زوال پادشاهی در ایران


انقلاب اسلامی، شکست تجربه غربگرایی و زوال پادشاهی در ایران
شكست تجربه غرب‌گرایی، عامل تسریع زوال پادشاهی در ایران است. اكنون كه وارد بیست و هفتمین سال پیروزی انقلاب اسلامی شده‌ایم، باور كردن اینكه الگوی تجدد و ترقی (مدرنیته) در ایران زمانی جاذبه داشته و شایسته تقلید پنداشته شده‌است، دشوار به نظر می‌رسد. از اینجا می‌توان فهمید كه تجربه نظام مشروطه سلطنتی به عنوان یك الگوی دولت غربی تا چه حد ارزش خود را در نزد افكار عمومی ملت ایران از دست داده است.
اگر چه در گذشته‌ای نه چندان دور و حتی امروز هم به شكل پراكنده جریاناتی در ایران وجود دارند كه باورشان نشده‌ است كه اندیشه تجدد و ترقی در این دویست سال هر چه در اندوخته خود داشته در ایران خرج كرده و نه تنها مشكلی از مشكلات این ملت را حل نكرده ‌است بلكه نظامی به مراتب مستبدتر از نظام قاجاری را بر ملت ایران تحمیل كرده ‌است.
با این وصف، هنوز الگوی غرب‌گرایی تحت عناوین جدیدی چون ملی ـ مذهبی، روشنفكری دینی یا جامعه مدنی و یا شعار زیبای اصلاحات، مورد تجلیل و تحسین و حتی رقابت پاره‌ای از جریانات سیاسی ـ فكری در ایران می‌باشد. برای تفكر درباره شكست مدرنیته و مدرنیسم و جریانات غرب‌گرایی در ایران شرح یك سیر تاریخی ضروری است، لیكن هدف آن منظور این مقاله نیست.
وقایعی كه بعد از انقلاب اسلامی در ایران رخ داد برای كسانی كه با افكار و اندیشه‌های امام خمینی از گذشته‌ دور آشنایی دارند و آثار ایشان را خوانده‌اند مایه تعجب نیست، رهبر انقلاب اسلامی و پایه‌گذار جمهوری اسلامی در جهان، در واقع هیچ ابهامی را در مورد آرمان‌ها، انگیزه‌ها، بینش‌ها و گرایش‌های خود به جا نگذاشت.
امام بارها در نوشته‌ها، سخنرانی‌ها و اعلامیه‌های متعدد خویش آن دسته از نخبگان سیاسی‌ ـ اجتماعی ایران را كه به شیوه غربی خواسته یا می‌خواهند مسائل ایران را حل كنند به باد انتقاد گرفت. امام بارها اعلام كرد كه تجربه دویست سال اخیر نشان داده است ایران كشوری نیست كه بتوان به مردم آن گفت برای حل مسائل خود فكر نكنید، به معنویت، اخلاق و دین كاری نداشته باشید، در مقابل ظلم و بی‌عدالتی سكوت كنید و در قبال چپاول ثروت ملی توسط بیگانگان ایستادگی ننمایید. به عقیده امام همان‌طوری كه آرمان‌ها، انگیزه‌ها، ساخت سیاسی، اجتماعی، فكری و فرهنگی ایران از نظر شرایط تاریخی برای پذیرش بی‌چون و چرای غرب در ایران مستعد نبود، نظام مشروطه سلطنتی و رژیم پادشاهی و طبقه حاكمه ایران نیز از نظر سیاسی، ساختاری و فكری رژیمی نبود كه استعداد ایجاد دگرگونی در ایران را داشته باشد.
به همین جهت از دیدگاه غرب لازم بود كه یك شاه مستبد و خشن با یك الیگارشی استبدادی حركت تاریخی توسعه را در ایران تسریع كند. رژیمی كه باید از عناصر غرب‌گرایی تشكیل می‌شد كه ضمن وقوف كامل به رسالت غیر تاریخی خویش، آماده باشند تا نقش كارگزاران خود‌خوانده تاریخ را ایفا كرده و ایران را یكی از اقمار نظام سرمایه‌داری جهانی غرب سازند.
همكاری غرب با نظام پادشاهی و شاهان مستبد در یكصد و پنجاه سال اخیر ایران به منظور ایجاد یك نظام دیكتاتوری، مقتدر و منضبط و حرف‌گوش‌كن، متشكل از سیاستمداران حرفه‌ای وابسته به خانواده‌های اشراف ایران و تحصیل‌كرده‌های غرب كه جسارت تردید در ایدئولوژی‌های لیبرال ـ دموكراسی یا سوسیال ـ دموكراسی را نداشته باشند بر همین اساس بود.
در‌اینجا، بحث درباره‌ اینكه تعهد شاه و نظام پادشاهی تا چه حد با حقوق بشر یا دموكراسی یا لیبرالیسم تطبیق می‌كرد، لزومی ندارد. در دیده كسانی كه عمیقا به حقوق بشر یا دموكراسی یا لیبرالیسم اعتقاد دارند چنین باوری در مورد نظام‌های دیكتاتوری كفر‌آمیز است. اما جالب اینجاست كه شاه و نظام پادشاهی و الیگارشی وابسته به سلطنت و مدافعان مشروطه سلطنتی و از همه مهم‌تر امریكا و اروپا (حداقل در ظاهر) شاه را متجدد و اقدامات او را در وابستگی مطلق به غرب اقداماتی انقلابی و سیاست‌های او را سیاست‌های مبتنی بر پیشرفت و توسعه در ایران القا می‌كردند.
آنتونی پارسونز آخرین سفیر انگلیس در دربار شاه در كتاب خاطرات خود می‌نویسد: در متن این كتاب من غالبا واژه انقلاب را برای تشریح وقایعی كه در فاصله سال ۱۹۷۸ و ۱۹۷۹ در ایران روی‌ داد به‌كار برده‌ام. در واقع همان‌طور كه قبلا هم اشاره كرده‌ام زلزله سیاسی كه در ایران به وقوع پیوست و چشم‌انداز كاملا متفاوتی از ایران بر جای نهاد، اگر از دو انقلاب بزرگ تاریخ معاصر اروپا، یعنی انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه وسیع‌تر و عظیم‌تر نبوده باشد با آنها برابری می‌كند. با وجود این من امروز بر این عقیده هستم كه از قرن شانزدهم به این طرف فقط یك انقلاب در ایران روی داده و آن انقلابی است كه رضا شاه پهلوی در ایران به راه انداخت و پسرش محمد رضا شاه پهلوی آن را دنبال كرد.(۱)
البته بر سیاستمداران غربی، بویژه سیاستمداران انگلیسی، نمی‌توان خرده گرفت كه چرا یك نظام مستبد، رانت‌خوار و وابسته به غرب را یك نظام و بلكه تنها نظام انقلابی در ایران قلمداد كرده‌اند. چون رضاخان و پسرش در هر صورت با حمایت و كودتای انگلیس به روی كار آمده‌اند و اسطوره‌سازی‌های رژیم پهلوی با تمام وجوهش بر اساس تئوری‌های نظام مشروطه سلطنتی انگلیس شكل می‌گرفت. تحقیر این دو پادشاه فاسد از طرف انگلیس و غرب به نوعی تحقیر نظام غربی است كه عموما از این گونه رژیم‌ها در جهان سوم حمایت كرده و می‌كنند. آنچه اهمیت دارد اسطوره‌سازی‌های نیرو‌ها و جریانات مدافع روشنفكری، اصلاح‌طلبی و قانون‌گرایی در ایران است. نخبگان شبه روشنفكر ایران هر اندازه خود را بیشتر با غرب تطبیق می‌دادند بیشتر مورد اقبال شاه در داخل و امریكا و اروپا در خارج قرار می‌گرفتند و لاجرم به پشتوانه‌ای برای دفاع از دیكتاتوری در ایران تبدیل شدند. اسطوره‌ای را كه خود ساخته بودند باور كردند و بدین طریق اسیر پندار‌گرایی‌های «دیكتاتوری منور» و یا «دولت مطلقه مدرن!» شدند.
بسیاری از كسانی كه در ایران، جهان اسلام و حتی غرب، در انتظار شكست نظام استبدادی پادشاهی بودند در عین حال از ظهور قریب‌الوقوع یك نظام اسلامی غیر غربی در ایران متعجب شدند.
برای روشنفكران داخلی، نظام مشروطه سلطنتی و قانون اساسی آن علی‌رغم تمام نقایص و دست‌اندازی‌هایی كه مستبدان به آن داشتند، طلیعه یك نظام دموكراتیك (ولو در ابتدا به صورتی ناقص) به ‌نظر می‌رسید.
با وجودی كه تمركز قدرت سیاسی در دست افراد معدود و تكیه بر ارعاب و زور و كشتار مخالفان از مهم‌ترین ویژگی‌های نظام مصیبت‌بار مشروطه سلطنتی برای ایران بود اما جریانات روشنفكری غرب‌گرای ایران هیچ‌گاه جسارت تردید در ناكارآمدی چنین نظامی برای ایران و امكان جایگزینی یك نظام جدید را به خود راه نداد.
اكنون كه نزدیك به سه دهه از سقوط نظام مشروطه سلطنتی در ایران می‌گذرد می‌توانیم این سؤال را طرح كنیم كه آیا پادشاه، نظام مشروطه سلطنتی را نظام استبدادی كرد یا اینكه نظام مشروطه سلطنتی در ایران، جز پادشاه مستبد به‌ وجود نمی‌آورد؟!
نظام مشروطه سلطنتی نظامی بود كه رضاخان و سلسله پهلوی را به‌ وجود آورد و آن را در ایران قانونی كرد. سپس رضاخان به نوبه خود نظامی را ایجاد كرد كه جنایات او را نسبت به ملت ایران امكان‌پذیر ساخت. بنابراین مشروطه‌خواهان سلطنت‌طلب، ظهور رضاخان و سلسله پهلوی را امكان‌پذیر ساختند، بلكه با تعصب نسبت به مشروطه سلطنتی و تساهل در مقابل قانون‌شكنی‌های سلسه پهلوی تا حد زیادی مانع از بروز اندیشه جدید یا راه حل جدیدی برای چاره‌جویی دیكتاتوری و عقب‌ماندگی ایران شدند.
ناسیونالیزم نژادپرستانه كه اساسا میراث مشروطه سلطنتی است قوی‌‌ترین كیفر‌خواست در مورد نقش روشنفكران غرب‌گرا در بقای استبداد سلسله پادشاهی در ایران معاصر می‌باشد.
نبوغ رضاخان در آن بود كه مفهوم باطنی میراث مشروطه سلطنتی را خوب درك كرد. ستایش دولت و استفاده از قدرت آن به عنوان وسیله تجدد و بازسازی اجتماعی ایران به سبك صورت ظاهری غرب، در دوره او به اوج خود رسید. همه چیز به ‌وجود شخص دیكتاتور و حكومت تحت فرمانش بستگی داشت. رضاخان در همه جا حضور داشت در مدح او شعر سروده می‌شد، آهنگ‌ها تصنیف می‌گردید و ده‌ها بنای یادبود برپا شد. رضاخان با وجودی كه یك پادشاه مستبد كم نظیر در تاریخ ایران بود، متأسفانه از طریق روشنفكرانی فرمان می‌راند كه ساختاری پیچیده‌، ریاكارانه و فاسد و روحیه‌ای سخت دیوان‌سالارانه داشتند. از آنجا كه جامعه‌ برای تحقق اهداف رضاخان یعنی برای بنای یك كشور كاملا غربی، سكولار و ضد اخلاق زیر و رو شده‌ بود، «اژدهای دولت» یا همان «لویاتان» توماس هابز از نظر موقعیت، ثروت، قدرت و امتیاز بر تمام تار و پود ایران حاكم شده بود.
هرم قدرت پهلوی را نظامی از ارعاب پشتیبانی می‌كرد كه هیچ كس حتی نزدیك‌ترین یاران شاه از گزند آن در امان نبودند. همه بازیچه هوی و هوس فرمانروای خودكامه تخت طاووس بودند و چنین بود كه ایران در نظام مشروطه سلطنتی به جای اینكه در قبال یك پروسه علمی و تاریخی و مبتنی بر نظریه‌های كاملا تحلیل شده به پیش رود بر اساس هوس‌های دیكتاتوری زیر و رو شده و تمام زیر ساخت‌های خود را برای پیشرفت و توسعه از دست داد.
بیان میزان واقعی خسارت‌هایی كه نظام مشروطه سلطنتی و رژیم پهلوی در ایران به بار آوردند، اساسا ناممكن است. هزاران خانواده كشاورز ایران به نام اصلاحات ارضی و انقلاب شاه و ملت نابود شدند.
مسئولیت عقب‌ماندگی، فقر و ناكامی‌های ایران در پیشرفت متوجه نظام مشروطه سلطنتی و رژیم پهلوی است. هزاران نفر در ایران به معنای واقعی كلمه نابود شدند. روشنفكران و نخبگان جامعه كه خود زمینه‌های ظهور دیكتاتوری پهلوی را فراهم ساخته بودند به مصیبت گرفتار آمده و در زندان‌های رژیم شاه فرسوده شدند. وقتی زمزمه انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۶ جنبش بزرگی را در ایران پدید آورد سیل خاطرات، گزارشات و مقالات سیاسی در مطبوعات سرازیر شد. خیلی از روشنفكران انتظار داشتند در چنین شرایطی، تعدیل در قدرت دیكتاتوری به ‌وجود آید و بر اساس قانون اساسی مشروطه، شاه سلطنت كند نه حكومت.
هیچ‌كس باور نمی‌كرد كه امكان ساقط كردن نظام پادشاهی در ایران وجود دارد. حمایت قدرت‌های غربی و در رأس آن امریكا و انگلیس و حتی شوروی از بنیادهای نظام پادشاهی و محمدرضا پهلوی مزید بر علت بود و جسارت لازم را از نخبگان سیاسی و فكری ایران برای دادن شعار سقوط نظام پادشاهی گرفت. در این میان فقط یك صدا بود كه سازش نمی‌پذیرفت و به چیزی كمتر از سقوط نظام پادشاهی در ایران رضایت نمی‌داد و آن امام‌خمینی (ره) بود.
آگاهی ملت ایران از ضرورت تغییر و دگرگونی نظام پادشاهی و دیكتاتوری وقتی به ‌وجود آمد كه امام خمینی(ره) رهبر جنبش انقلابی ملت ایران شد. تا آن موقع بیش از چند دهه وقت تلف شده بود و میراثی كه باید در انقلاب عدالتخانه (انقلاب مشروطه) ملت ایران، دور انداخته می‌شد با حاكمیت جریانات غرب‌گرا و طرفدار سلطنت، متراكم‌تر و عظیم‌تر گشته بود. نظام مشروطه سلطنتی محصول چند مرحله متداخل و كاملا مرتبط با هم بود:
۱. تحت حكومت مشروطه‌خواهان مرحله تشكیل یك نظام توتالیتر با هدف غربی كردن كل ایران فراهم شد.
۲. تحت حكومت رضاخان، مرحله تشكیل یك دولت توتالیتر و كاملا مسلط بر جامعه تحقق پیدا كرد.
۳. تحت حكومت محمدرضا پهلوی مرحله شكل‌گیری یك دولت كاملا وابسته به غرب، راكد رانت‌خوار و تحت سلطه یك دیوان‌سالاری خودكامه فاسد كامل شد.
نابودی نظام موجود مستلزم مبارزه با هر سه پدیده بود. ولی چنین مبارزه‌هایی می‌توانست مخالفت نهادهای دولتی وابسته به نظام استبدادی و حكومت آن دسته از روشنفكران را كه به نظام مشروطه سلطنتی، فرهنگ غربی، عقاید تجدد‌طلبی رضاخان و محمدرضا متمایل بودند را برانگیزاند. نتیجتا هر نوع مبارزه‌ای برای اینكه به موفقیت بینجامد می‌بایستی مبتنی بر اصولی كاملا محكم، مردم‌پسند، آرمانی و دارای رهبری سازش‌ناپذیر باشد، تا همان‌طوری كه قدم به قدم پیش می‌رود ضمن تثبیت پیشرفت‌های خود، از جلب خصومت همزمان صاحبان منافع عینی و ذهنی موجود پرهیز كند‌. همه‌ این خصلت‌ها در انقلاب اسلامی و رهبری امام جمع گردید.برای امام مبارزه با میراث رژیم پهلوی كار پیچیده‌ای نبود. مبارزه با رژیمی كه فساد، ركود اجتماعی، عقب‌ماندگی فزاینده اقتصادی، فرهنگی و اجتماعی آن مشهود بود چندان دشوار نبود. مشكل اصلی تأثیر بر اذهان بسته شبه روشنفكرانی بود كه اگر چه از رژیم شاه دل خوشی نداشتند اما تمایلی نیز به تغییرات انقلابی و ساختاری در سرنگونی رژیم مشروطه سلطنتی از خودنشان نمی‌دادند. مقام مشروطه سلطنتی عالی‌‌ترین آرمان سیاسی این جریان در ایران بود و امام برای باز كردن این ذهن‌های بسته مشكلات زیادی را سر راه ملت ایران می‌دید.
از آن طرف مهم‌‌ترین سؤالی كه مخالفان انقلاب اسلامی را اذیت می‌كرد این بود كه مرزهای خواسته‌های اصلاحات امام كجا هستند؟‌
امام مانند یك استراتژیست پر قدرت با حریفان خود مبارزه می‌كرد. ناتوانی حریفان در شناخت حدود آرمان‌ها و خواسته‌های امام و شیوه مبارزه و مقابله او توان برنامه‌ریزی نیروهای حامی و هوادار سلطنت و غرب را گرفته بود و این بزرگ‌ترین رمز پیروزی رهبری‌ امام بود. هدف امام مبنی بر ایجاد یك فرهنگ سیاسی نوین بی‌نهایت دشوار بود، زیرا نقایصی كه امام از وجود آنها رنج می‌برد صرفا از میراث رژیم پهلوی ناشی نمی‌شد بلكه در تاریخ دویست ساله ایران ریشه عمیق داشت.
دستگاه اداری دولت و روشنفكران وابسته به این دستگاه كه بر شالوده‌هایی از بی‌نظمی، تقلیدپذیری محض، فقدان تفكر و خودباختگی قرار داشتند بزرگ‌ترین مشكل تلقی می‌شدند. اینها تنها زمینه‌هایی بودند كه استبداد و استعمار برای تداوم قدرت خود در آن ابتكار عمل نشان می‌دادند. خودكامگی، استعمار و روشنفكری هنگامی‌كه ادعای خیر‌خواهی و علم‌گرایی و خرافه‌زدایی داشته باشد به اوج خود می‌رسد. زیرا در آن صورت به بهانه نیات خوب خویش، شنیع‌‌ترین اعمال خود را توجیه خواهد كرد و آن شرارتی كه مرهم تلقی شود هیچ حد و مرزی را نخواهد شناخت و این بزرگ‌ترین معضلی بود كه امام خمینی(ره) و انقلاب اسلامی با آن دست به گریبان بودند.
تاریخ در ایران، مایملك پادشاه بود و او آن‌گونه حقایق تاریخی را به مردم عرضه می‌داشت كه با افسانه‌ها، اسطوره‌ها و قصه‌های رایج زمانش همساز باشد.
شاید زیبا‌ترین بیت الغزل امام در انقلاب اسلامی این بود كه چگونه در دنیایی كه مذهب را از همه‌ حوزه‌های اجتماعی خارج كرده ‌است و آن را افیون توده‌ها می‌داند، می‌تواند یك نظام سیاسی مبتنی بر مذهب پایه‌ریزی كند و در عین حال جهان غیر مذهبی این نظام را بپذیرد و با آن ارتباط آزادانه و منصفانه و انسانی برقرار سازد؟!
بنابراین اگر گفته شود كه تكوین یك فرهنگ سیاسی جدید در ایران پس از صد‌ها سال نظام پادشاهی و دویست سال غرب‌گرایی، مستلزم یك ساختارشكنی یا شالوده‌شكنی بنیادین در باور‌های رسمی بود، حرفی به گزاف نیست. امام متكی به ملت بزرگی بود و می‌دانست كه این اتكا بسیار پرقدرت و قابل دوام است. یكی از حركت‌های زیبای امام در مات كردن مخالفان ملت ایران این بود كه مناقشه نظام جمهوری اسلامی را از سطح نخبگان به سطح مردم كشاند و دفتر دیوان جمهوری اسلامی را با مردم مفتوح كرد نه با نخبگان. امام نخبگان را كه همیشه حلقه واسط بین حكومت و آرمان‌های اجتماعی بودند از صحنه حذف كرد و مستقیما به سراغ ملت رفت و پیمان جمهوری اسلامی را با مردم منعقد كرد نه با نخبگانی كه استعداد پذیرش اندیشه‌های جدید را نداشتند.
این سخنان حتی اگر مبالغه‌آمیز هم باشند باز تضاد ضمنی میان رهبری مردم‌سالارانه امام را با رهبری نخبه‌سالارانه تكنوكرات‌ها نشان می‌دهد. رهبری كه نظام را مردم‌سالار می‌كند و رهبری كه صرفا در پی دادن امتیازاتی به مردم است تا آنها را آرام نماید. رهبری كه نظام را مردم‌سالار می‌كند برای موفقیت مایل است كه به‌طور كلی با نظام گذشته قطع رابطه كند در حالی كه رهبر دوم با تأكید روی عوامل تداوم بخش به دنبال حفظ نظام گذشته است و تنها می‌خواهد نظام موجود را اصلاح كند.
تفاوت رهبری امام با جریان‌های دیگر در همین بود. رهبران جبهه ملی، نهضت آزادی و غیره به دنبال این بودند كه نظام مشروطه سلطنتی باقی بماند، امتیازاتی به مردم داده شود و شاه به جای حكومت، سلطنت كند. اما، امام خمینی(ره) از اساس به دنبال تغییر نظام پادشاهی بود و اعتقاد داشت كه تعلل در این كار چیزی جز فریب مردم، نادیده گرفتن حقوق آنها و از دست‌دادن فرصت‌های تاریخی نیست، فرصت‌هایی كه در جنبش‌های گذشته نیز از دست رفت.
توافق درباره ضرورت اصلاحات نشان‌دهنده یك مصالحه درباره نظم موجود بود، مصالحه‌ای كه اختلاف نظر درباره گذشته را تا حد قابل ملاحظه‌ای از نظرها پنهان می‌كرد. این مصالحه نتیجه‌اش این بود كه به مردم اجازه داده می‌شد تا انتقاداتی را متوجه خطاهای دوره گذشته نمایند اما تجربه مشروطه سلطنتی و نظام پادشاهی بیش از پیش اعتبار خود را حفظ می‌كرد.
امام هوشیارانه متوجه چنین توافقی بین نیروهای جبهه ملی، نهضت آزادی و رژیم شاه بود. لذا اجازه نداد كه استراتژی مردم‌سالاری جای خود را به استراتژی مردم فریبی بدهد.
عظمت كار امام از زمانی كه وارد صحنه مبارزات آزادی‌خواهی و استقلال‌طلبانه ملت ایران شد آنچنان همه را تحت تأثیر قرار داد كه حتی دشمنان او نیز نتوانستند این عظمت را نادیده بگیرند.
فرمانفرمائیان در كتاب «خون و نفت» می‌نویسد: حمله امام به كاپیتولاسیون فریادی از ته دل بود اما خیلی از ما آن را نشنیدیم... اما حالا كه سخنانش را می‌خوانم متوجه می‌شوم كه او چگونه از همان دردهایی سخن می‌گفت كه همه ما احساس می‌كردیم. او از تصویب قانونی حرف می‌زد كه ما هیچ‌گاه چیزی درباره‌اش نشنیده بودیم. مطبوعات حتی یك بار از آن سخن به میان نیاوردند و در مجلس مورد بحث قرار نگرفت. این قانون به امریكایی‌ها حقوقی اعطا می‌كرد كه هیچ كشور دیگری در دنیا به یك خارجی واگذار نكرده‌ بود.(۲)
امام در رهبری انقلاب اسلامی، ایران را به سوی آینده ناشناخته‌ای هدایت كرد اما كامیابی در این راه پرتلاطم به توانمندی امام در تجسم و درك دنیای اطرافش بستگی داشت. دنیایی پیچیده و انباشته از ظرافت‌ها، ناپایداری‌ها، دیوان‌سالاری‌ها، تحركات سیاسی و واقعیت‌های انكارناپذیر. امام با دنیایی پر از ابهام سر و كار داشت و در این ابهام انقلاب اسلامی را رهبری می‌كرد. رهبری انقلاب اسلامی از جنبه مدیریت استراتژیك در ظاهر پر از ابهامات به نظر می‌رسید زیرا متفكران استراتژیك معتقدند كه استراتژی‌های بزرگ با ابهامات سر و كار دارد. از این رو مدیری كه در پی تدوین استراتژی برای پیروزی یك انقلاب بزرگ اجتماعی است باید به تحلیل مسائل، احساس موقعیت‌ها، تجربه شخصی و شم سیاسی بسیار بالایی تكیه داشته باشد تا با تصمیماتی آگاهانه به درون پیچیدگی‌های رهبری یك انقلاب راه یابد.
رهبری یك انقلاب اجتماعی با گستردگی‌ها و پیچیدگی‌های ویژه‌ای سر و كار دارد. كسی كه این رهبری را به عهده دارد نمی‌تواند با رویكردی ساده در برابر رخدادها عمل كند. انقلاب‌ها در مرز واقع‌بینی و آرمان‌گرایی قرار دارند و برقراری رابطه بین واقعیت‌ها و آرمان‌ها كار ساده‌ای نیست.
در رهبری انقلاب برانگیختن دیگران، یكپارچگی و به هم پیوستگی، عاطفه انسانی، نرمش و گرایش، قاطعیت و شجاعت، تحلیل مسائل پیچیده و خلاصه خیلی از چیزها باید با هم جمع شوند. رهبران جنبش‌های انقلابی باید به گونه‌ای عمل كنند تا علاوه بر تأثیر بر سیر رویدادها، ‌تحولات مطلوب را پدید آورند، باید میان ابعادی از محیط خود كه نفوذ چندانی بر آن ندارند و ابعادی كه زیر نفوذ قدرت و شخصیت آنها است پیوند برقرار سازند. برای چنین كاری رهبری باید به گونه‌ای واقع‌بینانه نه فقط نیروهای مكانیكی موجود بلكه كاربست‌ها و محدودیت‌های قدرت و مواردی را كه دخالت‌های مختلف ممكن است مانع ایجاد تحول و دگرگونی باشند، ‌درك كند. (۳)
امام با مجموعه‌ای از عوامل پیچیده و در عین حال حرفه‌ای برای حفظ نظام پادشاهی در ایران سر و كار داشت. شاه برای اینكه بتواند در مقابل سیاست‌های براندازی امام ایستادگی كند ترفندهای بسیار پیچیده‌ای به ‌كار گرفت. یكی از این ترفندها این بود كه از امریكا تقاضا كرد برای ایجاد یك سیستم كنترل و فرماندهی و ایجاد دكترین و اصول و وظایف عملیاتی سازمان نیروهای مسلح در مقابل بحران‌ها، یك استراتژیست حرفه‌ای را به ایران بفرستید. امریكا ژنرال هایزر، یكی از فرماندهان نیروهای ناتو در اروپا را به این مأموریت حیاتی اعزام می‌كند. ژنرال هایزر استراتژیستی بود كه وظیفه داشت برنامه‌های نظامی شاه را در تقویت ارتش و مقابله با نهضت امام خمینی(ره) تئوریزه كند.
او كه سا‌ل‌ها در عالی‌‌ترین سطوح مطالعات استراتژیك در غرب تحصیل كرده بود وقتی وارد میدان مبارزه با امام خمینی(ره) شد با همه ادعاهایش تبدیل به مهره پیاده شطرنج گردید. او كه آمده بود شاه‌مهره غرب در حفظ رژیم پادشاهی در ایران باشد، آن‌ چنان بازیچه دست امام قرار گرفت كه در خاطرات خود می‌نویسد: به هارولد براون تأكید كردم كه به حداكثر اطلاعات ممكن از تحركات خمینی نیازمندیم. همه منابع موجود باید دست به ‌كار شوند تا سر از كار او درآورند. عدم اطلاع از فعالیت‌های خمینی برایمان تحمل كننده نبود.(۴)
غرب با همه عظمت ابرقدرتی و ساختار اطلاعاتی خود در مقابل امام زانو زد. هایزر اضافه می‌كند: یكی از چیزهایی كه واقعا برای ما مشكل می‌آفریند این است كه واشنگتن اطلاعیه روشنی برای مقابله با بیانیه‌های خمینی نمی‌دهد.(۵)
امام نه تنها بر رژیم كهنسال پادشاهی در ایران مهر بطلان‌ زد بلكه طراحی‌های مدیریت استراتژیك، مدیریت بحران و بسیاری از تئوری‌های حوزه مطالعات استراتژیك و مدیریت بحران غربی را كه سالیان دراز آن را در مستعمرات خود تجربه كرده‌ بودند، به مسخره گرفت.
روش‌های امام در مبارزه با غرب و رژیم پهلوی در ابتدا متوجه وحدت نظریه و تصمیم‌گیری و مدیریت ارگان‌های داخلی و خارجی نظام پادشاهی و رهبری‌های پشت پرده امریكا گردید. امام اولین ضربه را بر این وحدت وارد كرد و آن چنان تفرقه‌ای در اركان تصمیم‌گیری شاه و حتی دولت كارتر ایجاد كرد كه در نوع خود بی‌نظیر بود. داستان تضاد برژینسكی مشاور امنیت ملی كارتر با سایرونس ونس وزیر امور خارجه و ویلیام سولیوان در دربار شاه و تضاد الكساندر هیگ و ژنرال هایزر با ویلیام سولیوان و خلاصه درگیری كارتر با همه اینها، توان وحدت استراتژیك امریكا را در مقابله با انقلاب اسلامی آن چنان مسدود كرد كه هایزر در خاطرات خود بارها تكرار می‌كند كه علت اصلی شكست مدیریت بحران امریكا در جریان سقوط رژیم پادشاهی عدم توانایی نیروهای استراتژیك امریكا در شناخت صحیح از اوضاع ایران، انقلاب اسلامی و رهبری امام خمینی بود.
الكساندر هیگ فرمانده كل قوای متحدین در اروپا كه هایزر معاون او بود می‌نویسد: وقتی هایزر وارد ایران شد با حوادث تراژیك و حماسه‌ای روبه‌رو شد كه نشان می‌داد چگونه تردید واشنگتن در تحلیل انقلاب اسلامی و ناتوانی در مقابله با رهبری‌های امام خمینی بزرگ‌ترین فاجعه را برای امریكا به ‌وجود می‌آورد. فاجعه از دست دادن سرسپرده‌‌ترین و ثروتمند‌ترین مشتری كالاهای نظامی و تئوری‌های نظامی‌گری غرب در منطقه حساس خاورمیانه یعنی رژیم شاه.
غرب نه ‌تنها بزرگ‌ترین متحد خود را از دست داد بلكه در تئوری‌های انقلاب اسلامی استحاله ایدئولوژیك شد و به ناگهان معروف‌‌ترین شعار‌های لیبرال ـ دموكراسی و سوسیال ـ دموكراسی غرب كه با آنها دنیا را به دو قطب تقسیم كرده و به جهالت رهبران جهان سوم می‌خندیدند، رنگ باخت. انقلاب اسلامی ادعای حقوق بشر، دموكراسی، پلورالیسم، آزادی و بسیاری از مفاهیم فریبنده را بی‌اعتبار كرد.
همه چیز در غرب و در داخل دست به دست رژیمی داده بود كه نه ‌تنها مردمش هیچ مشروعیت قانونی و دینی برای آن قائل نبودند بلكه از بدو پیدایش تا آخرین لحظه نیز دستش به خون هزاران اتباع كشورش آلوده بود. رژیمی كه با نابودی منابع ملی، ثروت‌‌های عمومی و سركوب اندیشه‌ها، افكار، آزادی‌ها، حقوق اجتماعی و فردی و حتی استعدادی‌های ایران بازدهی‌ای جز ویرانی و فقر برای ملت خود نداشت.
امریكا و اروپا به توهم سال ۱۳۳۲ آمده ‌بودند كه با مداخله در سرنوشت تاریخی ملت ایران بار دیگر نظام استبدادی را در ایران زنده نگه ‌دارند، اما نفهمیده ‌بودند كه نه ایران انقلاب اسلامی، ایران دوره جنبش ملی نفت بود و نه رهبری انقلاب اسلامی هیچ شباهتی به رهبران جنبش ملی نفت داشتند.انقلاب اسلامی نشان داد كه شاهرگ حیاتی غرب در خاورمیانه خوابیده است و اگر مردم این منطقه بیدار شوند و به حقوق انسانی خود آگاهی یابند، تورم، بحران انرژی، بحران بدهی و ركود اقتصادی بین‌المللی، بحران حقوق بشر، آزادی و دموكراسی سراسر غرب را فراخواهد گرفت.
هیگ می‌نویسد: نتیجه بحران ایران فراتر از تعیین سرنوشت شاه رفت. باعث افزایش دیگر در قیمت نفت شد و دوره تورمی دیگری به ‌وجود آورد، بحران بدهی و ركود اقتصادی بین‌المللی را به ‌وجود آورد كه هنوز ما از آن بهبود پیدا نكردیم... پرستیژ و اعتبار امریكا را كاهش داد و ما را در جریان گروگانگیری ... تحقیر نمود.(۶)
انقلاب اسلامی اسطوره ابرقدرتی امریكا را از هم پاشید. چقدر ساده‌لوح بودند، آنهایی كه تصور می‌كردند اگر امریكا اراده كند می‌تواند جلوی وقوع انقلاب اسلامی را بگیرد. امریكا اراده كرد اما اراده امریكا در مقابل اراده امام خمینی و ملت ایران چیزی نبود.
امریكا برای كمك به رژیم شاه و تحت فشار قرار دادن امام خمینی در عراق و فرانسه به هر وسیله‌ای متوسل شد اما در مقابل استراتژی‌ها و تاكتیك‌های مبارزاتی امام نتوانستند كاری از پیش ببرند. غرب ابتدا تصور می‌كرد كه با اخراج امام از عراق و دور كردن او از مرز‌های ایران می‌تواند بر بحران غلبه كند و بلا را از دامن رژیم پادشاهی و شاه فاسد دور سازد.
بر همین اساس روابطی را با رژیم صدام حسین برقرار كردند و بر اساس توافقاتی امام را در معرض فشار‌های زیادی قرار دادند تا یا از فعالیت‌های سیاسی خود علیه رژیم پهلوی دست بردارد یا خاك عراق را ترك كند.
اقتدار امام در شیوه مبارزه آن چنان وحشتی در غرب ایجاد كرد كه حتی دشمنان خونی را نیز به وحدت كشاند تا جلوی جنبش اسلامی در حال نضج را سد نماید. رژیم شاه و رژیم صدام كه دشمنان خونی یكدیگر بودند در مقابله با نهضت امام خمینی به وحدت رسیدند.
گزارشات دفتر سرویس ویژه ایران در عراق و در نهایت فراهم‌كردن زمینه‌های سفر فرح (شهبانو) به عراق در آبان سال ۵۷ از جمله سیاست‌های این اتحاد نامقدس و ناپایدار بود. رژیم شاه و امریكا بزرگ‌ترین خطای استراتژیك خود را در اخراج امام از عراق مرتكب شدند. امام یك رهبر استراتژیك بود و رهبران استراتژیك از فرصت‌ها به نحو احسن استفاده می‌كنند. اخراج امام از عراق دقیقا همان فرصتی بود كه امام منتظر آن بود.
شاه با وجودی‌ كه امام خمینی را می‌شناخت فریب مشاوران كم عقل خود را خورد و وارد فرایند شتاب‌آلود سقوط شد. او كه به هایزر گفته بود من از این می‌ترسم كه غرب به طور كامل معنی این تهدید را كه آیت‌الله خمینی گفته من سلطنت پهلوی را نابود خواهم كرد، متوجه نشود و آن را در حد یك مسأله مذهبی یا سیاسی كوچكی تلقی كند و اگر این‌گونه فكر كند اشتباه خواهد كرد(۷)، خود مرتكب این اشتباه بزرگ شد و امام را به سوی یك موقعیت استراتژیك سوق داد.
دومین خطای استراتژیك شاه و غرب این بود كه مقامات كویتی را وادار كردند كه از پذیرش امام در كویت سر‌باز زنند.
اما در یك مبارزه استراتژیك با متفكری چون امام، مگر می‌توان دو خطای استراتژیك مرتكب شد؟ دست سرنوشت امام را به فرانسه برد و هیچ‌كس جز خود امام در تعیین این مقصد دخیل نبود. اگر چه عده‌ای تلاش كردند در انتخاب فرانسه به عنوان یك موقعیت استراتژیك خود را سهیم بدانند اما امام وارد فرایندی از مبارزه شده‌ بود كه برای او فرقی نداشت در كجای زمین قرار بگیرد. امام رهبری بود كه برای مبارزه وابسته به زمین نبود.
او وقتی وارد فرانسه شد خیلی‌ها تصور می‌كردند با دور شدن او از یك سرزمین اسلامی و وارد شدن به كشور پر هیاهویی چون فرانسه در فرایندی از دنیای پرغوغای غرب محو خواهد‌ شد.
آنتونی پارسونز سفیر انگلیس در دربار شاه می‌نویسد: آیت‌الله خمینی با انتخاب یك پایتخت غربی كه از تمام امكانات ارتباطی مدرن جهان برخوردار بود و خبرنگاران رسانه‌های خبری از چهار گوشه دنیا در آن حضور داشتند پرشنونده‌‌ترین منبر خطابه جهان را در اختیار گرفت. منبری كه هرگز در یك كشور اسلامی مانند سوریه و الجزایر در اختیار او قرار نمی‌گرفت. در واقع اشخاصی مانند خود من كه فكر می‌كردند خمینی با خروج از دنیای اسلام و انتخاب پایتخت یك كشور مسیحی برای فعالیت‌های خود علیه شاه راه خطا پیموده ‌است خود مرتكب خطا و اشتباه بزرگی شده بودند. (۸)
پارسونز از جمله كسانی بود كه در قانع‌ كردن رژیم شاه برای فشار آوردن عراق جهت اخراج امام خمینی از عراق مؤثر بود. اما وقتی مدیریت استراتژیك امام را در این كشور مسیحی دید متوجه خطاهای استراتژیك خود شد. هایزر می‌نویسد: خمینی از عراق اخراج شد و به ویلایی در نوفل لوشاتو حومه پاریس رفت و از آنجا فشار‌های برنامه‌ریزی شده و سازمان‌یافته‌ای علیه شاه وارد كرد... او جنگ بدون اسلحه، یعنی جنگ اعتصاب به راه انداخته‌ بود، مهمات او اعلامیه‌ها و نوار‌های قاچاق بود، اسلحه او بلندگوهایی بودند كه در مساجد نقاط مختلف ایران نصب می‌شد. (۹)
وقتی رژیم شاه و غرب متوجه خطای استراتژیك خود در اخراج امام از فرانسه شدند انواع روش‌ها را از كنترل تلفن، فشار بر اطرافیان، ناراضی كردن همسایه‌ها و حتی پرداخت رشوه‌های كلان به مأموران سرویس اطلاعاتی فرانسه برای ایجاد اختلال در فعالیت‌های امام و یا تبلیغ به نفع رژیم پهلوی را به ‌كار گرفتند. در اسناد ساواك گزارش‌های جالبی از اخاذی كنت الكساندر دومرانش رئیس سرویس فرانسه از رژیم شاه وجود دارد.
این فرد با گرفتن پول‌های كلانی به صورت مستمری ماهانه به شاه قول داده بود كه فعالیت‌های امام را در فرانسه كنترل و اخبار آن را به تهران ارسال كند ولی ظاهرا علی‌رغم دریافت مبالغ كلان، نتوانسته‌ بود اطلاعات ارزشمندی ارسال كند و در نهایت رژیم شاه عصبانی شده و مستمری این فرد را قطع كرد.
همچنین در گزارش‌های ساواك اطلاعاتی از اخاذی و بهره‌برداری سرویس اطلاعاتی غرب و فرانسه از رژیم شاه برای گرفتن امكاناتی جهت جنگ در زئیر، عملیات پنهان سرویس اطلاعاتی فرانسه در زئیر و تأمین هزینه‌های این عملیات توسط شاه. تأمین هزینه‌های انتخاباتی حزب دست راستی اسپانیا علیه كمونیست‌ها و دست چپی‌ها و از همه مهم‌تر كمك مالی شاه به ژاك شیراك برای پیروزی در انتخابات عمومی ماه مارس ۱۹۷۸/۱۳۵۶ علیه ژیسكار دستن و غیره وجود دارد.
این اسناد نشان می‌دهد كه شاه به عنوان یك متحد استراتژیك غرب برای بقای منافع استعماری دولت‌های غربی در مستعمرات افریقا مثل مراكش و زئیر و یا پیروزی دولتمردان اروپایی چه هزینه‌های كلانی را از سرمایه‌های ملت ایران به جیب حامیان غربی خود می‌ریخت تا رژیم پوشالی خود را حفظ كند. رژیمی كه اگر می‌خواست بخشی از این سرمایه‌های كلان را برای ملت خود هزینه می‌كرد، بی‌تردید اوضاع حكومتی وی این ‌چنین متزلزل نمی‌گردید و رابطه ملت با او به‌ كلی منقطع نمی‌شد.
شاه ایران حاضر بود میلیون‌ها دلار برای نابودی مخالفان خود در خارج هزینه كند اما یك ریال آن را در داخل صرف آبادانی مملكت نكند. اهمیت چنین رژیمی برای غرب كه بخشی از ریخت و پاش‌های تبلیغاتی یا دخالت‌های نظامی خود در سرنوشت ملت‌های دیگر را از طریق این رژیم‌ها تأمین می‌كردند به خوبی مشخص بود. رژیم شاه برای دور كردن امام از فرانسه حتی امكان انتقال او به امریكا را با سرویس اطلاعاتی فرانسه به مذاكره می‌گذارد اما به جایی نمی‌رسد.
در اسناد دیگری كه از ساواك به ‌دست آمد توطئه دیگری كه بین رژیم شاه با سرویس اطلاعاتی فرانسه برای خاموش كردن صدای امام مورد مذاكره قرار گرفت انتقال امام به ایتالیا و كشتن امام در آنجا بود.
كنت دومرانش در ملاقاتی كه با كاوه معاون اطلاعات خارجی ساواك در فرانسه دارد به كاوه پیشنهاد می‌كند كه وسایل رفتن امام را به ایتالیا فراهم كنیم و با استفاده از هرج و مرجی كه در ایتالیا حاكم است عوامل ایران می‌توانند به آسانی او را از بین ببرند.
امام در چنین بحرانی و در چنین دنیای پر از توطئه و دسیسه و مزدوری، تنها به پشتوانه ملت ایران یك انقلاب اجتماعی بزرگ را رهبری كرده و راه نجات را برای ملت ایران از شر دیكتاتوری باز می‌كند.
امام مانند یك متفكر استراتژیك و با اتكال به خدا‌، تمام نقاط ضعف رژیم شاه را علیه این رژیم بسیج می‌كند و یكی پس از دیگری ضربات خود را بر سیستم عصبی و قدرت برنامه‌ریزی مخالفان انقلاب اسلامی وارد می‌سازد. هایزر در خاطرات خود می‌نویسد‌:‌ ما همه تلاش خود را به ‌كار گرفتیم تا امام را دو روز بیشتر در فرانسه نگه ‌داریم. می‌دانستیم اگر او به ایران بیاید شیرازه رژیم پادشاهی از هم خواهد پاشید و همه چیز به زیان ما نقش بر آب می‌شود. (۱۰)
امام با هوش سرشار خود متوجه این نقطه ضعف شد و با اعلام پیوسته اینكه به ‌زودی به ایران خواهد آمد سیستم عصبی رژیم شاه را از كار انداخت. استراتژیست‌های امریكایی برای مقابله با امام باید پیوسته خود را كنترل و به روز می‌كردند. سؤالاتی از قبیل اینكه آیا نقص یا راه گریزی دارد؟ چه چیزی را جا انداخته‌ایم؟ آیا واقعا فكر همه احتمالات ممكن را كرده‌ایم؟ و از این قبیل سؤالات پیوسته و خسته ‌كننده امان تفكر را از رژیم شاه و امریكا سلب كرد.
حركت امام در جلب قلوب افسران رژیم شاه، برنامه‌ریزی‌های فرستادگان امریكا را كه بر روی كودتا در آخرین مرحله سازماندهی شده بود نقش بر آب كرد. هیچ روزنه‌ای برای شناخت و تحلیل این رفتار‌ها وجود نداشت.
كابوس بازگشت قریب الوقوع امام به وطن، ارتش شاه را متزلزل كرد. هایزر می‌نویسد: آنها (افسران شاه) ‌شروع كردند به حدس زدن درباره حركت بعدی خمینی. این موضوع به یك بحث بسیار تند و فشرده‌ای تبدیل شد. آنها مطمئن بودند كه او به زودی خواهد‌آمد. چه چیزی او را باز می‌دارد؟ چرا او اكنون بر‌نمی‌گردد؟ بحث طوری شد كه من مجبور شدم كمی تند شوم... نگرانی در خصوص بازگشت خمینی تقریبا قابل كنترل نیست. (۱۱)
امام راه را بر رژیم شاه و امریكا بست. آرزوی یك تماس مستقیم با او بر دل امریكا ماند. آنها از اینكه می‌دیدند این پیرمرد سر هیچ چیزی با آنها معامله نمی‌كند كلافه بودند. هایزر در خاطراتش می‌نویسد: چرا خمینی توجهی به این همه توصیه‌های پیروان خود نمی‌كند؟... در خلال پنج الی شش ماه گذشته او تصمیماتی گرفته كه به نظر عاقلانه نمی‌رسد و حتی مورد مخالفت مشاورانش واقع شده ‌بود اما عجیب بود كه بعدا درست بودن آنها اثبات شده است. (۱۲)
پارسونز می‌نویسد: به تدریج این موضوع روشن شد كه كلید حل بحران نه در دست رهبران جبهه ملی، نه گروه‌های افراطی چپ و راست و نه حتی در دست دولت است. آینده به روش رهبران مذهبی بستگی داشت. آیا دكترین بنیادگرایانه و ضد پهلوی خمینی همه چیز را زیر و رو خواهد‌كرد یا هنوز شانسی برای آیت‌الله‌های معتدل قم و مشهد باقی مانده است كه با اجرای دقیق اصول قانون اساسی سال ۱۹۰۶ و محدود ساختن اختیارات شاه بحران را فیصله دهند؟ (۱۳)
شاه محور رابطه سیستماتیك ایران با غرب بود كه بركناری ناگهانی‌اش خلائی ایجاد كرد كه پركردنش مشكل‌‌ترین كار برای غرب بود. تاج نظام پادشاهی دیگر در ایران فروغی نداشت. انقلاب اسلامی معجزه‌ای بود كه در فاصله كمتر از چند ماه توهم جزیره ثبات رژیم شاه برای غرب را در منطقه پرآشوب خاورمیانه بر هم زد. انقلاب اسلامی رژیمی را ساقط كرد كه سال‌ها موفق شده ‌بود هم مردم خود را فریب دهد و هم جهان پیرامونش را. جهانی كه تصور می‌كرد نظام پادشاهی در ایران نظامی نیرومند، پرجاذبه، توانمند با نیروهای مسلح آماده و آموزش‌دیده و مجهز و درآمد‌های اقتصادی هنگفت و مطمئن راه ترقی و پیشرفت را بر ملت خود می‌گشاید اما وقتی انقلاب اسلامی به پیروزی رسید همه دیدند كه از ایران جز ویرانه‌ای برجای نمانده است. عظمت كار امام خمینی این بود كه نهال جمهوری اسلامی را در شوره‌زار استبداد مشروطه سلطنتی به ‌بار‌ نشاند.
نویسنده: مظفر نامدار

۱. آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، ترجمه منوچهر راستین، انتشارات هفته، تهران: ۱۳۶۳. ص ۲۲۱.
۲. خون و نفت، خاطرات یك شاهزاده ایرانی، منوچهر فرمانفرمائیان، رخسان فرمانفرمائیان، ترجمه مهدی حقیقت‌خواه، ققنوس، چاپ دوم،‌ تهران: ۱۳۷۷. ص۴۳۵.
۳ . برای مطالعه بیشتر ر.ك، مدیریت استراتژیك «فرآیند استراتژی» تالیف جیمز براین كویین، هنری چنتس برگ و دیگران، ترجمه محمد صائبی، مركز آموزش مدیریت دولتی تهران، ۱۳۷۳.
۴ . مأموریت مخفی هایزر درتهران، خاطرات ژنرال هایزر، ترجمه سیدمحمدحسین عادلی، مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، چاپ دوم، ‌تهران: ۱۳۶۶، ص ۲۰۷.
۵ . همان، ص ۲۰۸.
۶ . مقدمه خاطرات هایزر، همان، ص۱۶.
۷ . ر.ك: خاطرات هایزر، صفحه ۳۴.
۸ . آنتونی پارسونز، غرور و سقوط، همان، ص۱۳۶.
۹ . هایزر، همان، ص ۳۸.
۱۰ . هایزر، همان، ص ۲۰۷.
۱۱ . هایزر، همان، ص۲۲۴.
۱۲ . هایزر، همان، ص۲۹۵.
۱۳ . پارسونز، غرور و سقوط، همان، ص ۱۳۰.
منبع:فصلنامه ۱۵ خرداد ، شماره ۶
منبع : خبرگزاری فارس