جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


عبور شتابزده از تاریخ


عبور شتابزده از تاریخ
ساخت فیلم‌های تاریخی به سبب پیچیدگی‌هایی که دارد، باید در اوج تجربه و حرفه‌ای‌گری فیلمسازان صورت پذیرد، اما گویا چند سالی است که این نوع فیلم‌ها به وسیله‌ای برای تجربه‌اندوزی کارگردانان جوان و آزمون و خطا در مسیر حرفه‌ای شدن بدل شده است.
برای ساخت یک اثر تاریخی، فقط کافی نیست سناریوی تاریخی در اختیار داشته باشیم، بلکه باید همه چیز از سخن گفتن شخصیت‌ها تا چهره‌پردازی‌ها و لباس‌ها و دکورها و لوکیشن‌ها و... منطبق با فضاهای تاریخی باشد. بسیارند کسانی که تاریخ سیاسی یک دوره را به خوبی می‌شناسند، اما لزوماً از طرز سخن گفتن و لباس پوشیدن مردمان یا معماری آن دوره اطلاعی ندارند. در واقع اشراف به این بخش از آگاهی‌های تاریخی به مراتب دشوارتر و دیریاب‌تر از دانستن تاریخ سیاسی یا اقتصادی است و منابع و ماخذ اندکی نیز درباره آن در دسترس قرار دارد. چنین می‌نماید که سازندگان سریال تلویزیونی «پدرخوانده» که در دهه فجر انقلاب اسلامی از شبکه اول سیما به نمایش درآمد، یا اساساً از پیچیدگی‌های ساخت فیلم‌های تاریخی اطلاع کافی نداشته‌اند یا موضوع را بیش از حد ساده و بسیط دیده‌اند.این سریال بر محور تبیین نقش «شاپور ریپورتر» در دربار پهلوی ساخته شده و به‌طور کل منطبق با نظریات مشاور پژوهشی سریال، آقای عبدالله شهبازی بود. وی که از پژوهشگران پرکار تاریخ معاصر ایران به‌شمار می‌آید، تحقیقات وسیعی را درباره شاپور ریپورتر و پدرش «اردشیر جی» صورت داده است و چکیده نظریات وی در این‌باره را می‌توان در جلد دوم کتاب «ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» ملاحظه کرد.با این حال چنین می‌نماید که کارگردان «پدرخوانده» برداشت بسیار اغراق‌آمیزی از نظریات عبدالله شهبازی داشته است و نفوذ و تاثیر شاپور ریپورتر در دربار پهلوی را که با اسناد و شواهد متعدد تاریخی اثبات می‌شود، بدین‌گونه تعبیر کرده است که شاه و تمام عناصر دربار مثل یک عروسک کوکی در اختیار وی بوده‌اند و کل سیاست حاکم بر کشور از ذهن او می‌تراویده است.
در واقع انتخاب نام «پدرخوانده» برای سریال نیز بازتابی از همین برداشت اغراق‌آمیز است؛ برداشتی که نهایتاً از مسیر روایت وفادار به واقعیت خارج می‌شود به سمت قصه‌پردازی‌های خیالی می‌رود. این نوع قصه‌پردازی تحت عنوان برداشت آزاد از تاریخ یک دوره بالذات نکوهیده نیست، اما دست‌کم انتظار می‌رفت که غیرواقعی بودن بخش‌هایی از داستان در ابتدای سریال گوشزد می‌شد تا بیننده غیرمتخصص در امر تاریخ بتواند میان حوادث واقعی و خیالی تمایز قائل شود.
البته در این گفتار نمی‌خواهیم بیش از این محور داستان سریال پدرخوانده و نقش شاپور ریپورتر در حوادث دوره پهلوی را به نقد بگذاریم بلکه بیشتر توجه خود را معطوف به عناصر و اجزایی می‌سازیم که در بادی امر پراهمیت تلقی نمی‌شوند (و کارگردان نیز آنها را مهم نشمرده است) اما لغزش‌های متعدد در پرداخت آنها، سریال را از قالب یک اثر روان، باورپذیر و وفادار به تاریخ خارج ساخته است.
اولین خطا، بزرگترین خطا در وهله اول، کارگردان در تشخیص سن و سال شخصیت‌ها و خصوصاً شخصیت اصلی داستان یعنی شاپور ریپورتر دچار اشتباهات فاحش شده و این پرسش را پیش روی مخاطبان قرار داده است که وقتی در تعیین سن ریپورتر حدود ۳۰ سال به خطا می‌رود، چگونه توانسته به کنه نقش او در تاریخ دوره پهلوی پی ببرد؟
ما شاپور ریپورتر را در سال ۱۳۲۸ خورشیدی یعنی زمانی که معلم زبان انگلیسی ثریا اسفندیاری (پهلوی) بوده است، مردی می‌بینیم پنجاه و چند ساله با چین و چروک‌هایی در صورت و سپیدی موی سر. درحالی که شاپور ریپورتر متولد ۸ اسفند سال ۱۲۹۹ خورشیدی است و در سال ۱۳۲۸ جوانی ۲۹ ساله بوده است. عکس‌های آن دوره وی کاملا در دسترس قرار دارد و اتفاقا بخش زیادی از آنها در آثار مشاور پژوهشی سریال به چاپ رسیده است.
با همین مقیاس باید ریپورتر را در زمان انقلاب در هیبت پیرمردی حدودا ۸۵ ساله ببینیم، در حالی که در اواخر سریال و نزدیک به انقلاب باز هم او مردی پنجاه و چند ساله است و گویی گذر زمان بر او تاثیری نداشته است.محمدرضا پهلوی نیز در محدوده سال‌های ۲۸ تا ۳۲ مردی چهل ساله با صورتی نسبتا چاق و موهای سفید در بالای گیجگاه دیده می‌شود، حال آنکه او متولد سال ۱۲۹۸ خورشیدی است و در زمان مورد نظر، ۳۰ تا ۳۴ ساله بوده است و باز به وفور عکس‌هایی از او در این سال‌ها در دسترس قرار دارد.به همین ترتیب، قوام‌السلطنه در ماجرای تیرماه سال ۱۳۳۱ مردی میانسال و قبراق نشان داده می‌شود که تند و فرز قدم برمی‌دارد، حال آنکه در آن سال پیرمردی ۷۹ ساله بود و با اتکای بر عصا راه می‌رفت. ماجرای استعفای او نیز جالب است. در فیلم می‌بینیم که نزد شاه می‌آید، از ادامه نخست‌وزیری عذر می‌خواهد، تعظیم می‌کند و از در بیرون می‌رود. اما در واقعیت تاریخ، این شاه است که وزیر دربار را در طلب استعفا به خانه قوام می‌فرستد و او در پاسخ به درخواست‌ وی خطاب به وزیر دربار می‌گوید: «اعلیحضرت... خوردند!» از این خطاهای ریز و درشت در سن و سال آدم‌ها که بگذریم به انتخاب لوکیشن‌ها می‌رسیم که هیچ پشتوانه مطالعاتی برای آنها وجود ندارد. گرچه به نظر نمی‌رسد سریال پدرخوانده با کمبود بودجه مواجه بوده باشد، اما لوکیشن‌ها به شدت محدود و تکراری است. همه حوادث در کاخ نیاوران و کاخ سعدآباد (خصوصا کاخ ملت) رخ می‌دهد و خانه همه آدم‌ها آنجاست: خانه شاه، خانه مصدق، خانه اسدالله علم، دفتر کار حسین فردوست، خانه تیمسار احمدی و حتی خانه شاپور ریپورتر در لندن!مشکل اینجاست که کاخ سعدآباد لوکیشن دستمالی شده و به اصطلاح لورفته‌ای است و نمی‌توان جز برای خانه و دفتر شاه از آن بهره جست.
روزانه هزاران نفر به دیدن مجموعه سعدآباد می‌روند و اگر هم کسی نرفته باشد، آنقدر درک و شعور بصری دارد که موقع تماشای سریال بفهمد خانه علم پنج دقیقه پیش دفتر کار شاه بود و ده دقیقه پیش خانه تیمسار احمدی! بخشی از مشکل از اینجا ناشی می‌شود که کارگردان اصرار دارد همه جا را پر تجمل نشان دهد. تمام عکس‌هایی که از دوره نخست‌وزیری دکتر مصدق به جای مانده و نیز بخش باقی مانده خانه او در خیابان فلسطین گواهی می‌دهند که خانه و دفتر کار او (که در یک جا بوده‌اند) در ساختمانی کاملا ساده و معمولی متعلق به اوایل دهه ۱۳۲۰ قرار داشته است. نمونه‌های مشابه این خانه هنوز هم به وفور در تهران یافت می‌شود، اما کارگردان اصرار دارد که خانه مصدق همان کاخ نیاوران با آن طمطراق درباری و هیبت اشرافی باشد.
جالب‌تر اینکه شاه و ثریا در سال ۱۳۲۸ در حال قدم زدن در محوطه کاخ اصلی نیاوران دیده می‌شوند. این کاخ در سال ۱۳۴۷ به بهره‌برداری رسیده و سبک معماری آن در دهه ۱۳۲۰ اصلا در ایران وجود خارجی نداشته است. مثل این می‌ماند که سریالی از تاریخ قبل از اسلام بسازیم و لوکیشنمان مسجد جامع اصفهان باشد! از این گذشته چنین می‌نماید که کارگردان وقت زیادی را مصروف اجزای داستان نساخته و در حد کلیات روایت تاریخی متوقف مانده است.
بدین سبب در قسمت‌های مختلف سریال پدرخوانده به ماجراهایی برمی‌خوریم که به هیچ روی با واقعیت انطباق ندارند و ظاهراً کارگردان در بازسازی آنها به شنیده‌های خود یا دیگران اکتفا کرده است. برای مثال، رضا شاه در واپسین روزهای سلطنت در محوطه کاخ سعدآباد به محمدرضا ولیعهد خود می‌گوید که من از کشور خارج می‌شوم و به جزیره موریس می‌روم. در حالی که این سرنوشت را از انگلیسی‌ها برای او رقم زدند و خود رضاشاه تا آخرین لحظات از آن اطلاعی نداشت. با نزدیک شدن قوای اشغالگر روس به تهران، او ابتدا به اصفهان رفت و سپس تصمیم به خروج از کشور گرفت. ابتدا می‌خواست برای گردش به هند و خاور دور برود و سپس در یکی از کشورهای برزیل یا آرژانتین اقامت کند.
رضاشاه از بندرعباس به هند رفت اما در آنجا انگلیسی‌ها برنامه را تغییر دادند و او را به موریس فرستادند. باز درباره رضاشاه می‌بینیم که او را در اتاق خوابش در کاخ سبز سعدآباد در کنار تختخواب نشان می‌دهد. از معروفات تاریخ است که وی هرگز روی تخت نمی‌خوابید و بسترش به سبب تربیت نظامی‌اش روی زمین پهن می‌شد. آن تختخواب را نیز در دوره محمدرضاشاه و هنگام بازسازی کاخ سبز به اتاق قبلی رضاشاه منتقل کرده‌اند. مرحوم علی حاتمی در فیلم کمال‌الملک به این نکته توجه کامل داشته و هنگام فیلمبرداری تخت را از اتاق خارج ساخته است.
به همین ترتیب روابط افراد با یکدیگر نیز کاملا کلیشه‌ای و ذهنی است. مثلاً فرح حتی در حالت خصوصی و تنهایی، شاه را با عنوان «اعلیحضرت» خطاب می‌کند.
در حالی که خاطرات ثریا و فرح هر دو تصریح دارند که این دو شاه را در حلقه خصوصی با نام کوچک «محمد» یا «محمدرضا» خطاب می‌کرده‌اند و به‌ویژه فرح به علت تسلط شخصیتی بر شاه، گاه با او از در غرولند و تندگویی نیز درمی‌آمده است.همچنین در جایی از سریال می‌بینیم که اشرف پنهان از چشم دولت دکتر مصدق به ایران بازمی‌گردد اما شاه و ثریا وقتی این را می‌فهمند که ثریا در اتاق خصوصی خود، رو به آینه ایستاده و به یکباره اشرف را در پشت‌سر خود می‌بیند.
عبور اشرف از حدود ۳ لایه حفاظتی کاخ، ورود به ساختمان اصلی و آمدن تا اتاق خواب شاه و ثریا بدون اطلاع آنان، ناشی از بی‌اطلاعی مطلق نسبت به ترتیبات امنیتی دربار پهلوی است. در این باره یکی از بزرگ‌ترین خطاهای سریال پدرخوانده این است که در سال‌های ملی شدن صنعت نفت و نیز سال‌های دهه ۳۰، اسدالله علم را تلویحاً (از نظر حضور دائم در دربار) یا تصریحاً وزیر دربار پهلوی نشان می‌دهد. حال آنکه در بخش عمده این دوران حسین علاء، وزیر دربار بود و تا سال ۴۲ نیز به تناوب این سمت را برعهده داشت.
او از افراد تاثیرگذار در حوزه سیاست بود و تحریکات موثری را علیه نهضت ملی و دولت مصدق صورت می‌داد اما در سریال پدرخوانده، ردپایی از او دیده نمی‌شود و چنین جلوه داده می‌شود که علم همواره وزیر دربار بوده است. این بی‌دقتی درباره شعبان جعفری معروف به شعبان بی‌مخ نیز وجود دارد. در نخستین قسمت سریال او را در زورخانه بزرگ خود در حال تدارک جشن ازدواج شاه و ثریا می‌بینیم. هم اسناد تاریخی و هم خاطرات شعبان جعفری نشان می‌دهند که او در این زمان صرفا یک لات قداره‌کش خرده‌پا بود و نفوذ و تشکیلاتی نداشت.
جعفری ابتدا در جریان ملی‌شدن صنعت نفت، به تحریک برخی عناصر داخل در جبهه ملی (مظفر بقایی) به نفع دولت مصدق وارد عمل شد و شهرتی کسب کرد و سپس به طرف شاه تغییر قبله داد.در سریال پدرخوانده نشان داده می‌شود که او شب قبل از کودتای ۲۸ مرداد در حال دستورگرفتن از شاپور ریپورتر است، در حالی که او تا ظهر ۲۸ مرداد در زندان بود.در واقع آزادی او از زندان، محصول کودتای ۲۸ مرداد بود، نه اینکه او عامل این کودتا باشد. آن زورخانه بزرگ را نیز در سال‌های پس از کودتا به پاس خدماتش به شاه دست‌وپا کرد. ظاهرا در این مورد، کارگردان کاملا تحت تاثیر شنیده‌های عامیانه بوده است. همچنین در بازسازی ماجرای کودتای ۲۸ مرداد، روایت سریال چنین است که در ۲۵ مرداد (کودتای اول) سرهنگ نعمت‌الله نصیری (ارتشبد بعدی) به در خانه مصدق می‌آید، حکم عزل او را از نخست‌وزیری ارائه می‌دهد و مصدق در راه‌پله خانه خودش (یا همان کاخ نیاوران!) سراسیمه از موضوع باخبر می‌شود. مطابق اسناد متقن، مصدق قبلا از طریق سازمان نظامی حزب توده از جریان کودتا و اقدام نصیری مطلع شده بود. بنابراین سربازان در پشت در خانه او از قبل موضع گرفته و منتظر ورود نصیری بودند، حتی تعدادی از نفرات همراه نصیری از اعضای حزب توده و هماهنگ با قوای مصدق بودند. اعضای دفتر مصدق نصیری را به لطایف‌الحیل به داخل خانه کشاندند و بازداشت کردند و بدین ترتیب کودتای اول شکست خورد. اگر مطابق داستان پدرخوانده، مصدق تازه در راه‌پله خانه خود از کودتا باخبر می‌شد، اساسا دلیلی نداشت که کودتای اول شکست بخورد.
از این دست اشکالات را می‌توان در جای‌جای سریال پدرخوانده تماشا کرد، مثلا اینکه هایزر در زمانی که هنوز شاه در کشور است و بختیار به‌عنوان نخست‌وزیر از مجلس رای اعتماد نگرفته است، خطاب به شاه و فرح می‌گوید: «ما همیشه پشتیبان دولت بختیار بوده‌ایم».
بختیار سرجمع ۳۷ روز پس از این تاریخ، نخست‌وزیر بود و آن‌قدر در قدرت نماند که پشتیبانی آمریکایی‌ها از او با فعل «ماضی بعید» ابراز شود! باز در همین‌جا بختیار سخنرانی امام خمینی(ره) در بهشت‌زهرا را مستقیما از تلویزیون نگاه می‌کند و از اظهارات ایشان عصبانی می‌شود. در این مورد حتی کارگردان می‌توانست به خاطرات شخصی خود و نزدیکانش مراجعه کند و به یاد بیاورد که پخش مراسم ورود امام به ایران، قبل از آنکه ایشان به بهشت زهرا برسند، با حمله نیروهای گارد به ساختمان تلویزیون قطع شد. تمام این بی‌دقتی‌ها که تنها نمونه‌هایی از آنها نقل شد، نشان از عدم تسلط کارگردان بر تاریخ دوره پهلوی و انقلاب اسلامی دارد و در عین حال بیانگر اعتمادبه‌نفس وی است که چگونه با این حد از بضاعت علمی به ساخت سریال درباره یکی از مهم‌ترین رویدادهای تاریخ ایران دست یازیده است.
چنین می‌نماید که مدیران و تصمیم‌گیران صداوسیما نیز باید در انتخاب‌های بعدی دقت بیشتری به خرج دهند و ساخت فیلم‌های تاریخی را به محملی برای آزمون و خطاهای کارگردانان جوان بدل نکنند، آن هم در جایی که پای آبروی انقلاب در میان است.
رضا ستوده
منبع : روزنامه تهران امروز