دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا


زبان آتشینی که در نمی گرفت (به یاد فریدون ناصری)


یك سال و نیم پیش، همسفر وفادار و فداكارش، زنده‌یاد آذر‌میدخت اصدقا را از دست داده بود و در سكوت، اندوه تنها ماندن در سنین كهولت را تحمل می‌كرد. دیگر از فریادهای توفنده و خشم و خروشهای همیشگی برای تفهیم باورهای هنری‌اش، طنز تلخش در برخی جلسات خانه موسیقی و حافظه شگفت‌انگیزش در ثبت و یادآوری اطلاعات وسیعش خبری نبود. فریدون ناصری، تنهایی را یك سال و نیم بیشتر طاقت نیاورد. مرگ او در هفتاد و پنج سالگی اتفاق افتاد.
حضور او در موسیقی چهل و پنج سال گذشته ما، حضوری بسیار متنوع و غنی است. كمتر حوزه‌ای از فعالیتهای موسیقایی است كه او در آن، حضوری كوتاه یا طولانی، پررنگ یا كم‌رنگ نداشته باشد:
نوازنده، رهبر اركستر، آهنگساز، تنظیم‌كننده، سرپرست گروه، محقق، مؤلف، معل‍ّم، مترجم، عضو شوراهای تخصصی، مشاور، تهیه‌كننده برنامه‌های رادیویی، و... چه بسیار فعالیتها كه نگارنده از آنها بی‌خبر است. دو سال پیش، به سوگ استاد امانوئل ملیك اصلانیان نوشت: «موسیقی، مذهب او بود.» انصاف را كه فریدون ناصری را به جز این نمی‌توان نامید. موسیقی، مذهب، زندگی، هدف حیات و روز و شب او را می‌‌انباشت.
فریدون ناصری از آخرین بازمانده‌های یك نسل است. نسلی كه در هنرستان عالی موسیقی به سرپرستی غلامحسین مین‌باشیان (۱۳۵۹ ـ‌ ۱۳۸۰) درس خواندند. از آنها اكنون تنها سه نفر مانده‌اند: مصطفی پورتراب، پرویز منصوری و ثمین باغچه‌بان. این آخری، مدّتی معلم ناصری در روزگار جوانی بوده است. اولی در تهران، دومی در اتریش و سومی در تركیه به سر می‌برد. این سه تن به همراه مصطفی كسروی كه سالهاست در آمریكا زندگی می‌كند، آخرین بازماندگان از اولین دورهٔ آموزش موسیقی بین‌المللی در تهران هستند. موسیقیدانانی درس‌خوانده، كارآزموده، پرمطالعه و تأثیرگذار كه موسیقی شغل آنها نبود، بلكه مسلك و آیین آنها بود. ناصری نیز همین مرام را داشت. زندگی‌اش را برای موسیقی می‌خواست و جز آن، هدف دیگری در زندگی نمی‌شناخت.
در تهران و بلژیك درس خواند. با ویولنسل و سازهای كوبه‌ای آشنایی كامل داشت و در اركسترهایی، در ایران و اروپا، نوازندگی حرفه‌ای را تجربه‌ كرده بود. از یاد نرود: چهارمین موسیقیدان بزرگ از آن نسل كه در جایگاهی فاخر و مخصوص باید از او نام برده شود، هوشنگ استوار كه سالهاست در فرانسه زندگی می‌كند، شرایط ادامه تحصیل او را در بروكسل و نزد «آندره سوری» فراهم آورد. سوری موسیقیدان معتبری بود كه در ایران، با گفته‌های ناصری شناخته می‌شود و به نظر می‌آید كه سهم بزرگی در پروراندن ذهنیت موسیقایی شاگرد جوانش داشته است. فریدون ناصری هنگام تحصیل در اروپا، تنها موسیقی نیاموخت، بلكه با ابعاد مختلف و گسترده‌ای از فرهنگ، ادبیات، فلسفه و هنر آشنا شد. كتابخانه وسیع او را در خانه كمتر موسیقیدانی می‌شد دید. كتابخانه‌ای سرشار از كتابهای معتبر درباره موسیقی و فلسفه و ادبیات، به فارسی و فرانسه (و اگر اشتباه نكنم به انگلیسی). آرشیو صفحات او از موسیقی كلاسیك اروپا و موسیقی جاز آمریكا و موسیقی ملل سراسر دنیا نیز تقریبا‌ً كم‌نظیر است و این غیر از نوارهای فراوانی بود كه با علاقه و زحمت بسیار و با شرایط سخت كاری و سفر و ضبط موسیقی، در سالهای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰ فراهم آورده بود. بیشتر اوقات، او را در حال خواندن كتاب و یا گوش كردن به موسیقی دیده‌ایم. اهل نوشتن نبود و مقالات خیلی اندكی به یادگار گذاشته است، اما ترجمه را دوست داشت و قصدش از این كار، تفنن یا جلوه فروشی فاضل‌مآبانه نبود. ترجمه را خدمتی فرهنگی می‌دانست و مقالات اندكش و كتابهایش به‌عنوان مرجع، بسیار قابل استفاده هستند. از ترجمه‌های خوب او نظرات. از مقاله بلندی است كه به زبان فرانسه نوشته شده است: «آنتوان گوله‌آ» درباره بلا بارتوك و موسیقیهای محلی، كه در فصلنامه آهنگ، شماره ۲ و ۳ و ۴ (سال ۱۳۶۸) چاپ شده است. هر وقت از او درخواست ترجمه‌های دیگری می‌شد، با بی‌حوصلگی می‌گفت كه دیگر وقت ندارد و دلیلی نمی‌بیند «از این كارهای بیهوده بكند»، اما هر چند سال، كتابی دقیق و خوش‌چاپ را به دست‌ دوستداران موسیقی می‌رساند. شاید ترجمه‌های دیگر هم دارد كه چاپ نشده‌اند. آخرین كتاب او، درباره تاریخ موسیقی كلاسیك در روسیه بود.
به مصاحبه و گفت‌وگو تن نمی‌داد. حوصله‌اش را داشت، ولی برایش مهم بود كه مصاحبه‌كننده، اهل فن باشد و سؤالات بی‌جا و «پرت» نكند. اگر لحن تند و پرخاشگر و بد و بیراههای همیشگی او را از سخنانش حذف كنیم، آنچه می‌ماند، دقیق و عمیق و بسیار قابل استفاده و ارجاع است. تندخویی او از فرط تعصب او كه به موسیقی بود. حن‍ّانه و غلامحسین غریب نیز چنین روش و اخلاقی را داشتند. بخشی از این خلق و خو را باید در تربیت اولیه و خانواده پدری او جست‌وجو كرد كه از نظامیان قدیمی بودند و به بلند سخن گفتن و آمرانه برخورد كردن، عادت داشتند، هر دوی این موسیقیدانان، با داشتن چنین رفتاری، بر حفظ حرمت و ادب و احترام به بزرگ‌ترها و استادهای قدیمی، نهایت تأكید را داشتند. در مورد ناصری می‌توانم بگویم كه رفتار او، نوعی عكس‌العمل به فرهنگ‌ِ امروزی‌ِ تعارف و دوپهلو‌گویی و محافظه‌كاری و بی‌مسئولیتی بود. گرچه او در این نوع عكس‌العمل كمی هم تند می‌رفت و عمد داشت، ولی حاصل كارش نشان می‌دهد كه آن زبان آتشین را برای سوزاندن ریشه‌های جهل و بی‌فرهنگی به كار می‌گرفت، اگرچه خیلی وقتها هم به قول خودش «در نمی‌گرفت» و آن همه حرص و جوش بی‌ثمر می‌ماند.
فریدون ناصری چند سال آخر عمر را روی سكوی رهبر اركستر سمفونیك تهران ایستاد. او درس رهبری را در بلژیك خوانده بود، اما مهارت در این كار، یك عمر تجربه می‌خواهد و ناصری این یك عمر تجربه را نداشت. دورهٔ «رهبری اركستر» او را می‌توان به راحتی قلم گرفت و فراموش كرد و لطمه‌ای هم به چهرهٔ فرهنگی او وارد نمی‌شود. آنچه مهم است، ناصری آهنگساز، ناصری معل‍ّم و ناصری مؤلف است. «موسیقی فیلم»هایی كه او ساخته، از ستارخان (ك . علی حاتمی) تا كفشهای میرزا نوروز (ك. محمد متوسلانی) فراموش‌نشدنی هستند. او از آهنگسازانی نبود كه به حكم غریزه یا به صرف به دست آوردن یك ملودی جذاب، نوشتن را شروع می‌كنند. هر سفارش آهنگسازی را فرصتی می‌دید برای تحقیق و مطالعه و عمیق‌تر شدن در كار خویش. هنگامی كه سفارش ساخت موسیقی فیلمی را می‌گرفت كه داستان آن در یكی از بنادر جنوب می‌گذشت، روزهای متمادی را به شنیدن موسیقی بومی نواحی جنوب كشور می‌گذراند، سفر می‌كرد، یادداشت می‌نوشت و با سازهایی كه در اختیار داشت، صداهای مختلف را امتحان می‌كرد. با وسواس می‌نوشت و حفظ هویت فرهنگی در موسیقی برایش بسیار مهم بود. آثار او، بدون تركیب با تصویر هم قابل شنیدن هستند.
آنچه فریدون ناصری را امتیازی دیگر می‌داد، ا‌ُنس و علاقه او با موسیقی ایرانی بود. او از به كار بردن اصطلاحاتی نظیر سنتی و دستگاهی و عرفانی(!) و نظایر اینها، خودداری می‌كرد و حداكثر، با عنوان موسیقی ملی، از این گنجینه سرشار، سخن می‌گفت. بسیاری از موسیقیدانانی كه همدوره او بودند و موسیقی بین‌المللی را كار كرده بودند، زیر تأثیر برخی باورها و سلیقه‌های خاصی كه در سالهای ۱۳۲۰ ـ ۱۳۴۰ وجود داشت، از شنیدن موسیقی «ملی» و نزدیك شدن به نوازندگان و خوانندگان آن، خودداری می‌كردند و خود را طبقه مجزایی می‌دانستند كه متعلق به یك فرهنگ‌ِ «جهانی»(؟!) است. این تفرعن كهنه و از اعتبار افتاده هنوز هم بین برخی از موسیقیدانهای «دانشگاه دیده»ی ایرانی وجود دارد. ناصری از این اداها نداشت، در خانه پدری با صدای ساز حبیب سماعی و ابوالحسن صبا و آواز قمرالملوك وزیری بزرگ شده بود و تقریبا‌ً همه سلیقه‌های گوناگون موسیقی ایرانی را در اجرا و ساخت آثار آن را بسیار دوست می‌داشت. مهدی خالدی و نواب صفا و فرهنگ شریف از صمیمی‌ترین دوستان او بودند. به صبا و وزیری و خالقی نهایت احترام را می‌‌گذاشت و سفارش می‌كرد كه درباره آنها تحقیق كنند و ارزش تلاشهای آنها را در شرایط دورهٔ زندگی خود، نشان بدهند. فریدون ناصری، هیچ‌وقت این‌طور فكر نمی‌كرد كه برای لذت بردن از یك نوع موسیقی، باید نوع دیگری از آن را نفی كرد. در جهان گستردهٔ ذهن او، دیوید اویستراخ روسی و چارلی پاركر آمریكایی و جلیل شهناز اصفهانی و احمد علیشرفی بوشهری و بسم‌الله خان هندی، جای خود را داشتند. طرفه اینكه درباره هر كدام از آنها هم اطلاعات وسیع و دقیق داشت و اگر مخاطب را «اهل» می‌دید، او را دست خالی روانه نمی‌كرد. بیشتر افرادی كه پوسته تلخ او را دیدند، میوه شیرین او را ندیدند، مگر افرادی كه به او نزدیك بودند.دلبستگی ناصری به موسیقی «ملی» و خاطره سنتورنوازی حبیب سماعی چنان بود كه سی سال پیش، در رادیو گروهی تشكیل داد و عنوان «گروه سماعی» را بر آن گذاشت و آهنگهایی ساخت كه از بین آنها، ملودی مشهور «در می‌زند» (در سه‌گاه) به یاد‌مانده است. برنامه‌های آموزش موسیقی كلاسیك او در رادیو و فرهنگسرای نیاوران (پیش از انقلاب) بسیار آموزنده بود و شاگردان فراوانی از دانش و تجربه او بهره بردند.
فریدون ناصری هم بالاخره به دوستان خود در آن سوی جهان مادی پیوست. انتشار چكیده حاصل عمر او در قالب كتاب و سی.دی، میوه شیرین او از زندگی نسبتا‌ً تلخی است كه با كار و اعتقاد زبان تلخ و دل پاك گذشت. آیا این میوهٔ شیرین را خواهیم دید؟
منبع : پایگاه رسمی انتشارات سوره مهر