جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا


جان شیفته


جان شیفته
مهم ترین وجه مشترک هنرها خلاقیت و تخیلی است که در جوهر آنها وجود دارد. هنر بدون تخیل خلاقه چیزی نیست جز زبان عادی و معمولی که انسان ها به وسیله آن نیازهای روزمره خود را برطرف می کنند و هنر گریز از همین عادت ها و هنجارهای زبانی است. زبان در هر هنری لایه ها و لابیرنت های خاص خود را دارد که هنرمند با تخیل خلاقه به کشف آنها نائل می شود. هنرمندی که در سطح می ماند و به تصویر بی کم و کاست آنچه می بیند اکتفا می کند زبانش فاقد هر گونه اتفاق هنری و خلاقیت است. در واقع هنر، رسیدن به همین اتفاق است؛ اتفاقی که در زبان می افتد و باعث می شود ما بین هنر و واقعیت های زندگی فاصله بگذاریم یا به وسیله آن از واقعیت های زندگی به سوی حقیقتی که هنر بر مبنای همین واقعیت ها برایمان رقم می زند فاصله بگیریم.
در نقاشی بیش از هر چیز تصویر مهم است. ساده ترین تعریف تصویر صورتگری است. در مرحله بعد به زبان نقاشی می رسیم. از این منظر نقاشی با زبان های مختلف بیان می شود. گاه با تخیل خلاقه که حاصل آن ون گوگ و پیکاسو و دالی است و گاه تصویر شکل و صورت کسی یا چیزی بی کم و کاست است که در این صورت تفاوت چندانی با عکاسی ندارد. درباره سابقه نقاشی در ایران باید گفت پاره یی از نسخه های خطی متون ادبی ما در گذشته، به نقش و نگار آراسته می شده، مثلاً شاهنامه، از جمله شاهنامه شاه طهماسبی، یا متون دیگری نظیر هفت پیکر، بوستان سعدی (با نقاشی های کمال الدین بهزاد) و... از جمله این متون هستند که بزم ها و رزم های آنها به وسیله صورتگران در کنار شعر مصور شده است.
از آنجا که تصویر در شعر بر پایه تخیل و خلاقیت شاعر شکل می گیرد، صورتگر نیز بر آن بوده تا عین آن تصویر را مصور کند. منتها با دخالت دادن طبیعت و محیط و نوع پوشش آدم های اطرافش، در دوره یی که به سر می برده. به عنوان مثال آدم ها و محیطی که در دوره صفویه (مثلاً در شاهنامه شاه طهماسبی) بر مبنای داستان های شاهنامه مصور شده اند، به لحاظ ظاهری همان آدم ها و محیط دوره صفویه و دربار پادشاهان این دوره به ویژه شاه اسماعیل اول صفوی بوده اند. به طور کلی از آنجا که مردم ما از دیرباز با شعر بیش از هر هنر دیگری مانوس بوده اند، نقاشان ما نیز برکنار از این انس و در نهایت تاثیرپذیری نبوده اند.
به همین دلیل است که چهره معشوق در نقاشی های گذشته ما به همان صورتی تصویر شده است که سعدی و حافظ بیان کرده اند یا سرو در نقاشی گذشته ما جایگاه خاصی دارد. اما در دوره معاصر این تاثیرپذیری و تاثیرگذاری دیگر منوط به شعر و نقاشی نیست. شعر و نقاشی، هم از خود و هم از هنرهای دیگر تاثیر می گیرند. البته ذات و جوهر نقاشی امروز، دیگر خیلی به شعر نزدیک شده است. این مساله مربوط می شود به تخیل خلاقه که پیشتر راجع به آن صحبت کردیم. در واقع دیگر ما با تاثیرپذیری نقاشی از شعر به صورتی که در گذشته با آن روبه رو بودیم، روبه رو نیستیم.
تاثیری که نقاشی و شعر از هم می پذیرند، یک تاثیر پنهان و به اصطلاح ناخودآگاه است که حتی خود نقاش و شاعر هم متوجه نمی شوند. اما نقاشی امروز ما مثل بسیاری از چیزهای دیگری که امروز با آنها سروکار داریم وارداتی است. هنرمندان ما غالباً در فرنگ، به خصوص در فرانسه تحصیل کرده اند و بعد که به ایران آمده اند آموخته ها و تجربه هایشان را نیز با خود آورده اند. این البته عیب نیست و حتی می تواند حسن به حساب آید، چرا که بر امکانات گذشته چیزی افزوده اند. اما مردم ما هنوز هم که هنوز است نتوانسته اند آن طور که باید و شاید با نقاشی به خصوص نقاشی مدرن کنار بیایند. طبیعی است که شعر در مقایسه با نقاشی سهل الوصول تر و سهل الحصول تر است. برای دیدن نقاشی باید به گالری ها و نمایشگاه ها رفت، تصاویری را دید که در ذهن ما سابقه نداشته، یا به آن صورتی که نقاش می بیند و می خواهد سابقه نداشته. از این نظر نقاشی مخاطب خاص خود را دارد.
سال ها طول کشید تا مردم ما با نیما کنار آمدند، شاملو و اخوان را خواندند، با فروغ و سپهری مانوس شدند اما هنوز هم هستند کسانی که از سر بی اعتقادی و بی اعتنایی به نوآوری های نیما و شاگردانش می نگرند.
در چنین فضایی نقاشی چطور می تواند هم به نیازهای مخاطب خاص پاسخ دهد و هم به نیازهای مخاطب عام. کاری که شعر از دیرباز تا امروز در مملکت ما کرده، همین پاسخگویی به نیازهای مخاطبان در سطح های مختلف بوده است.
نکته دیگر اینکه نقاشی ما در گذشته خیلی به ندرت به مسائل اجتماعی پرداخته. آنچه در گذشته برای این نقاشی اهمیت داشته تصویر مجالس بزم و رزم متونی چون شاهنامه و خمسه نظامی یا بیان مسائل عاشقانه، مثلاً آنچه در تصویرگری های همای و همایون خواجوی کرمانی (قرن نهم) می بینیم، یا تصویرگری هایی از این دست بوده است. بیش از این نمی توان از نقاشی قدیم ایران سراغ گرفت، در حالی که شعر در مملکت ما به لحاظ موضوعی از گستره های بسیار متفاوت و متنوعی برخوردار بوده است. حتی در بیان مساله عشق، تنوع و تفاوت دیده می شود. مثلاً سعدی بیشتر به نوع مادی و زمینی عشق نظر دارد، در حالی که حافظ غالباً به نوع معنوی و آسمانی عشق می پردازد.
به طور کلی نقاشی در گذشته نقش چندانی در تحولات اجتماعی ایران نداشته است. تاثیر شعر نیز بر تحولات اجتماعی بطئی و پنهان است. شاید مهم ترین تفاوت شاعران و نقاشان گذشته ما با هم در این است که شاعران نمی توانستند از کنار تحولات اجتماعی جامعه خود بی اعتنا بگذرند، در حالی که نقاشان چنین خطری را به جان نمی خریدند. علاوه بر این ابزاری که شعر برای بیان مشکلات و معضلات اجتماعی در اختیار دارد بسیار کارآمدتر از ابزار نقاشی است، یا دست کم در گذشته چنین بوده. بردارید قصیده هایی که سعدی در مدح پادشاهان روزگار خود سروده را بخوانید، تا ببینید چطور شاعر قدح را در جامه مدح به بازار آورده. به اصطلاح با پنبه سر بریده. یا غزل های حافظ که چه مایه تلخی و گزندگی را چاشنی حلاوتی کرده که شعر اوست؛
واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
کدام نقاشی را در گذشته سراغ دارید که چنین بی پروا به مبارزه با ریا و فسق و فجور رفته باشد. البته شاید هم اقتضای هنر نقاشی در گذشته جز این بود که امروز می بینیم. امروز نقاشی دیگر از آن فرم ها و فضاهای فانتزی و شیرین فاصله گرفته است و قدم به متن و بطن جامعه یی گذاشته که با مشکلات و معضلات فراوانی دست و پنجه نرم می کند. کاریکاتور نیز به یاری اش شتافته؛ هنری که لبه تیغ آن همواره برای بیان کژی ها و کاستی های جامعه تیز و برنده است و اصلاً هم شوخی بردار نیست. تعارف ندارد و یک وقت به خودت می آیی که کار از کار گذشته است و آب از سرت گذشته و چیزی از آبرو و اعتبار برایت باقی نمانده. ساده تر بگویم شکلک و نقاب را کنار زده و واقعیت را برملا ساخته، آن هم واقعیتی که مثلاً حافظ بدان دست یافته؛
صوفی شهر بین که چون لقمه شبهه می خورد
پاردمش دراز باد آن حیوان خوش علف
البته نقاشی در غرب در مواردی مبداء تحولات اجتماعی بوده، یا به مسائل اجتماعی و سیاسی پرداخته. مثلاً تابلوی سوم ماه مه از فرانسیسکو گویا، باعث انقلاب و شورش اجتماعی در اسپانیا شد. یا تابلوی «گرنیکا» از پیکاسو که به مساله بمباران اسپانیا در جریان جنگ داخلی این کشور می پردازد.
ایران درودی از این نظر نقاش قابل توجهی است. مثلاً دوره یخبندان نقاشی های او به نوعی دارای مفاهیم اجتماعی است یا تابلویی که ظهر ششم آگوست ۱۹۴۵ هیروشیما را نشان می دهد و در سال ۱۹۷۰ کشیده شده. درباره «از این گونه رستن» هم خود او در «چشم شنوا» یادآور شده است که این اثر نحوه نگرش به معنای مطلق «هستی» است که «گل» با وجود زمین خونبار و گلدان شکسته و حتی جنین لهیده به رشد ادامه می دهد، تا هستی فراسوی مرگ و زندگی با نور عجین شود و بقا یابد. تاج خار حضرت مسیح که از زمین روییده پشتوانه ارزش حضور انسان و ایثار او در عرصه هستی است.۱
تابلوهای «رقصی چنین...» و «رگ های ما، رگ های زمین» نیز تداعی گر گونه یی دیگر از تعهد اجتماعی و نوع نگاهی است که وی به جامعه و جهان پیرامون خود دارد.
شاملو در شعری که به ایران درودی تقدیم کرده، به این مساله اشاره کرده است. در این شعر به تفاوت و تمایز بین نقاشی قدیم و نقاشی امروز اشاره شده. اینکه نقاشی دیروز در بند ارائه تصاویری تغزلی بود و نقاش امروز نباید در برابر آنچه در جامعه اتفاق می افتد بی تفاوت باشد؛
پیش از تو
صورتگران
بسیار
از آمیزه برگ ها
آهوان برآوردند؛
یا در خطوط کوهپایه ای
رمه ای
که شبانش در کج و کوج ابر و ستیغ کوه
نهان است؛
یا به سیری و سادگی
در جنگل پرنگار مه آلود
گوزنی را گرسنه
که ماغ می کشد.
تو خطوط شباهت را تصویر کن؛
آه و آهن و آهک زنده
دود و دروغ و درد را.
که خاموشی
تقوای ما نیست.۲
اما تابلویی که به صراحت، نوع نگاه اجتماعی درودی را به مخاطب نشان می دهد «گل های انفجار» است. ایران درودی درباره منشاء آفرینش این اثر در کتاب «در فاصله دو نقطه» می گوید؛ «وقتی در روزنامه «کیهان» مطلبی راجع به دستگیری خسرو خواندم، صاعقه زده بر جای ماندم. تردیدی نبود اسم خسرو گلسرخی بود، دوست مظلوم و معصوم ما.
در روزنامه «اطلاعات» همان شب، عکس گروهی که گل های پنبه به دست گرفته و ظاهراً دست به تظاهرات زده بودند، توجهم را جلب کرد. اثر «گل های انفجار» یادآور آن شب و آگاه شدن از خبر دستگیری خسرو گلسرخی است. گل های سفید پنبه به پاکی روح او اشاره دارند. زمین خونبار، تصویرگر شرایط زمانه یی است که به جرم دفاع از آن، مظلوم تر از او نیافته بودند تا دستگیرش کنند.» ۳
ایران درودی درباره تعهد در هنر در گفت وگویی می گوید؛ «دارها و زمین خون گرفته در نقاشی های من نیز شاید تعبیری باشد از تعهدی که شما می گویید...
من همیشه خواسته ام امیدها و آرزوهایم را در نقاشی پیدا کنم. در دوره یخبندان هم تعبیر خودم را از یخ بستن و اینکه حتی آسمان یخ می بندد به تصویر کشیده ام. با این همه هرگز به فکر اینکه در دوره یی نقاشی سیاسی کنم، اصلاً نبوده ام. هرگز درگیری ها یا بهتر بگویم موضع گیری های حزبی نداشته ام.
به آب دیده بشوییم خرقه ها از می
که موسم ورع و روزگار پرهیز است
به نظر من این بیت راوی صادق و صریح سرزمینی است که ما در آن زندگی می کنیم. راوی صریح و صادق تاریخ و جامعه ما، یا بهتر است بگوییم تاریخ اجتماعی ما.»۴
مهدی مظفری ساوجی
پی نوشت ها
۱- چشم شنوا، ایران درودی، ناشر؛ مولف، ۱۳۸۳، ص ۲۱۳
۲- ابراهیم در آتش، احمد شاملو، تهران؛ نگاه، ۱۳۷۳، صص ۵۳-۵۲
۳- در فاصله دو نقطه، ایران درودی، تهران؛ نی، ۱۳۸۱، ص ۱۶۰
۴- از بامداد، گفت وگوهایی پیرامون زندگی و آثار شاملو، مهدی مظفری ساوجی، تهران؛ مروارید، ۱۳۸۶، صص ۲۶۴-۲۶۳
منبع : روزنامه اعتماد