شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا

خدا نور آسمانها و زمین


خدا نور آسمانها و زمین
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاةٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَةٍ الزُّجَاجَةُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِن شَجَرَةٍ مُّبَارَکَةٍ زَیْتُونِةٍ لَّا شَرْقِیَّةٍ وَلَا غَرْبِیَّةٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُّورٌ عَلَی نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَن یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ[النور : ۳۵]
سوره مبارکه نور را به دلیل همین آیه «سوره نور» می‏گویند، چون آیه نور در این سوره آمده است اسم آن «سوره نور» شده است.
این آیه کریمه از نظر تفسیر، یکی از آیات مشکله قرآن مجید است و مخصوصا قرآن کریم در آخر همین آیه جمله‏ای ذکر می‏کند که نشان می‏دهد این آیه بسیار بسیار قابل تدبر و تامل است و هر کسی به اندازه ظرفیت‏خود چیزی از این آیه کریمه می‏فهمد، چون در آخر آیه بعد از ذکر مثل می‏فرماید: «و یضرب الله الامثال للناس‏» خدا مثلها را برای مردم ذکر می‏کند.در بعضی آیات دیگر می‏فرماید «خدا مثلها را برای مردم ذکر می‏کند ولی به عمق این مثلها نمی‏رسند مگر عالمان‏» .این نشان می‏دهد که مثلهای قرآن عمقهایی دارد که هر کس نمی‏تواند ادعا کند که من به عمق آنها رسیده‏ام.حال ما به کمک آنچه مفسرین بزرگ گفته‏اند و در روایات آمده است، یک سلسله مطالبی درباره این آیه عرض می‏کنیم.تعبیر آیه این است: « الله نور السموات و الارض‏» خدا نور آسمانها و زمین است.
با توجه به اینکه آسمانها و زمین که در قرآن ذکر می‏شود نه به عنوان قسمتی از مخلوقات عالم است‏بلکه به عنوان همه این مخلوقات و همه مخلوقات علوی و سفلی و غیب و شهادت است، معنای آیه این می‏شود که خدا نور تمام جهان است.پس در ابتدای این آیه به خداوند متعال کلمه «نور» اطلاق شده است.
آنچه بشر ابتدائا از کلمه «نور» می‏فهمد همین نورهای محسوس است که هنوز هم صد در صد حقیقت آن از نظر فیزیکدانان کشف نشده است، قدر مسلم این است که در جهان ماده یک چیزی به نام «نور» وجود دارد اگر چه از نظر علمی شناخت آن دشوار باشد.
بعضی از اجسام نیرند و نور می‏پراکنند مثل خورشید، ستارگان، چراغها و لامپهایی که خودمان داریم که اگر این نورها نمی‏بود جهان سراسر تاریک بود و به اصطلاح «چشم، چشم را نمی‏دید» ولی این نور که هست فضا روشن است.این را می‏گویند نور حسی و مادی.
آنچه مسلم است این است که مقصود از اینکه خدا نور آسمانها و زمین است این نور نیست، این نور یکی از مخلوقات خداوند است.در اول سوره مبارکه انعام می‏خوانیم: «الحمد لله الذی خلق السموات و الارض و جعل الظلمات و النور ثم الذین کفروا بربهم یعدلون‏» : «سپاس خدای آفریننده آسمانها و زمین و قرار دهنده نور و ظلمت را...» . خدا خالق این نور است[نه خود این نور].این یک مطلبی است که دیگر از نظر قرآن جای بحث نیست، چون نه تنها خود این نور مخلوق خداست‏بلکه قرآن دائما درباره منبع این نور یعنی خورشید و ستارگان بحث می‏کند که اینها خودشان مخلوقات ذات اقدس الهی هستند.اگر کسی درباره خدا چنین تصوری کند که معروف است‏به تصور «پیر زنی‏» -که خیال می‏کنند خداوند یک قلمبه نور است در بالای عرش و نور را هم چیزی نظیر نور برق و خورشید و غیره تصور می‏کنند-و واقعا چنین اعتقادی داشته باشد، در توحید و در ایمانش خلل است.این نور چیزی است که ما به چشم می‏بینیم[در حالی که]قرآن درباره خدا می‏گوید: «لا تدرکه الابصار و هو یدرک الابصار» [الأنعام : ۱۰۳]خدا به چشم دیده نمی‏شود.اگر کسی خدا را-العیاذ بالله-موجودی از جنس این نور بداند مسلم در توحیدش خلل است چون مجسم است و خدا را جسم و قابل ابصار و دیدن فرض کرده است (۱) .
ولی کلمه نور مصداقش منحصر به نور حسی نیست.لفظ «نور» وضع شده است‏برای هر چیزی که روشن و روشن کننده باشد یعنی پیدا و پیدا کننده باشد.ما به نور حسی از آن جهت «نور» می‏گوییم که خودش برای چشم ما، هم پیداست و هم پیدا کننده، هر چیزی که پیدا و پیدا کننده باشد می‏توانیم به آن «نور» بگوییم -و می‏گوییم-و لو اینکه جسم نباشد، حسی نباشد. مثلا درباره علم می‏گوییم «علم نور است‏» و در حدیث است: «العلم نور یقذفه الله فی قلب من یشاء» حرف درستی هم هست، واقعا علم نور است، چون علم روشن و روشن کننده است، علم خودش در ذات خودش روشنایی است و جهان را بر انسان روشن می‏کند.اما مسلم است که علم از نوع نور برق و نور خورشید و غیره نیست، اصلا علم از نوع جسم و جسمانی نیست ولی در عین حال ما به علم «نور» می‏گوییم، به عقل «نور» می‏گوییم.عقل خودش یک نور است.قرآن کریم به ایمان، «نور» اطلاق کرده است: «او من کان میتا فاحییناه و جعلنا له نورا یمشی به فی الناس کمن مثله فی الظلمات لیس بخارج منها» [الأنعام : ۱۲۲]«آیا آنکه مرده بود و ما زنده‏اش کردیم و برای او نوری قرار دادیم که با آن نور در میان مردم راه می‏رود...» آن نور همان نور ایمان و روشنایی قلب است، ولی ایمان که دیگر از قبیل نور چراغ موشی و چراغ رکابی و چراغ برق و یا نور خورشید و امثال اینها نیست، ایمان خودش یک حقیقت غیر جسمانی است که خاصیتش روشن کردن است، چون انسان را در باطنش نوعی آگاهی می‏دهد، هدف و مقصد را به انسان نشان می‏دهد، چون به انسان مقصد می‏دهد و انسان را به سوی مقصد سعادت بخش می‏کشاند، به ایمان هم «نور» می‏گوییم.عرفا به خود عشق «نور» می‏گویند.مولوی می‏گوید:
عشق قهار است و من مقهور عشق چون قمر روشن شدم از نور عشق وقتی که ما نور را به این معنی گرفتیم، یعنی حقیقت پیدا و پیدا کننده، حقیقت روشن و روشن کننده، و دیگر بیش از این در آن نگنجاندیم که پیدا برای چشم یا برای عقل یا برای دل، و به این جهت کاری نداشتیم که چگونه پیداست و پیدا کننده، به این معنی درست است که ما خدای متعال را هم «نور» بدانیم. «خدا نور است‏» یعنی حقیقتی است در ذات خود پیدا و پیدا کننده.
به این معنا دیگر هیچ چیزی در مقابل خدا نور نیست، یعنی همه نورها در مقابل خدا ظلمت‏اند چون آن چیزی که در ذات خودش پیدا و پیدا کننده است فقط خداست، سایر اشیاء اگر پیدا و پیدا کننده هستند در ذات خودشان تاریک هستند، خدا آنها را «پیدا» و «پیدا کننده‏» کرده است.در آیه قرآن می‏خوانیم: «هو الاول و الاخر و الظاهر...» [الحدید : ۳]خدا ظاهر است، «ظاهر است‏» یعنی پیداست.خدا خالق اشیاء است‏یعنی پدید آورنده و پیدا کننده اشیاء است، و لهذا می‏بینیم که کلمه «نور» را در دعاها و در روایات به عنوان اسمی از اسماء الهی ذکر کرده‏اند، نور از اسماء خداست.
عرفا و شعرا از «محبوب‏» تعبیر به «شاهد» می‏کنند(و این اختصاص به زبان فارسی ندارد، در زبان عربی هم هست).شاهد یعنی آن کسی که در آن محفل بزم حاضر است.این تعبیر را می‏آورند که ای محبوب!تو که بیایی چهره تو محفل ما را روشن می‏کند، اگر چهره تو نباشد محفل ما تاریک تاریک است.حافظ می‏گوید:
اینهمه عکس می و نقش مخالف که نمود×یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد امیر المؤمنین علی(کرم الله وجه)هم می‏فرماید: «و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ء» تو را سوگند به نور چهره‏ات که همه چیز به آن روشن است، اگر نور چهره تو و نور ذات تو نباشد همه چیز تاریک است (یعنی همه چیز به تو روشن است). «همه چیز تاریک است‏»
معنایش این است که هیچ چیز نیست، همه چیز در تاریکی عدم است نه اینکه اشیاء در یک تاریکی هستند نظیر تاریکی‏ای که ما در شب در آن هستیم، اگر نور ذات تو نباشد همه اشیاء در تاریکی «نیستی‏» هستند.
همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا روایتی است در توحید صدوق که شخصی غیر مسلمان آمد خدمت امیر المؤمنین حضرت علی(کرم الله وجه)و عرض کرد:یا علی!خدا کجاست؟
علی(کرم الله وجه)فرمود:هیزم بیاورید.هیزم آوردند(گویا شب هم بوده است).فرمود آتش بزنید. تا آتش زدند همه جا روشن شد.فرمود این نور کجاست؟در کجای اینجاست؟گفت:همه جا.فرمود:این نور، مخلوقی از مخلوقهای خداست، تو نمی‏توانی بگویی کجاست، می‏گویی تا هر جا که روشن کرده همه جا هست، خدا هم همه جا هست و تا هر جا که روشن کرده، [هست]و هر جا که هست او روشن کرده و جا هم جایی است که او روشن کرده و ماوراء ندارد، و بنور وجهک الذی اضاء له کل شی‏ء» .
● آیا ما می‏توانیم به خدا کلمه «نور» را اطلاق کنیم
پس یک بحث این است که آیا ما می‏توانیم به خداوند متعال کلمه «نور» را اطلاق کنیم یا نه؟بله، می‏توانیم، به دلیل اینکه هم ائمه دین اطلاق کرده‏اند، هم ظاهر آیه قرآن در اینجا همین است و هم از نظر به اصطلاح دلیل عقلی مانعی ندارد.ولی باید بدانیم که اگر می‏گوییم خدا نور است، نه مقصود این است که-العیاذ بالله‏از نوع نورهای حسی است[چرا]که اینها از مخلوقات خدا هستند، بلکه فقط به معنی این است که ذات الهی ذات پیدا و پیدا کننده است، پیداترین پیداها و روشن‏ترین روشنها اوست و هر چیزی که روشن است، از پرتو او روشن است، هر چیزی که پیداست از پرتو او پیداست.به این معنا خدا نور است.خداست آنچه که پیداست‏به خود و به ذات خود، چیزی او را پیدا نکرده است، چیزی است که هر چیز دیگر به او پیداست و به نور او پیداست و از فروغ او پیداست.به این معنا خداوند متعال نور است و می‏توانیم به خداوند کلمه «نور» را اطلاق کنیم.
بعلاوه، یک خصوصیات دیگر در نور است و آن مساله هدایت و راهنمایی است که لازمه روشنی است، و یک مساله دیگر که بعد عرض می‏کنم.
یک نکته‏ای در اینجا عرض کنم و آن این است که ما به خداوند «نور» می‏گوییم ولی هرگز «نور اعظم‏» نمی‏گوییم که معنایش این است که نورهایی داریم که یکی بزرگتر است و دیگری کوچکتر و خدا نور بزرگتر است، نه، در آنجا که می‏گوییم خدا نور است[یعنی]همه چیز[غیر او]ظلمت است.بله، به خدا که کاری نداشته باشیم و اشیاء را نسبت‏به یکدیگر بسنجیم، یکی نور است و یکی نور نیست، مثلا علم نور است، ایمان نور است، همین قوه باصره نور است، قوه عاقله نور است.خدا به این معنی «نور النور» است. خدا نه نور بزرگتر است، بلکه نور همه نورها است، یعنی همه نورها نسبت‏به خداوند، ظلمت است و خداوند نور بودن را به آنها داده است.از اینکه بگذریم اشیاء دیگر هر کدام به سهم خودشان سهمی از نور دارند، ایمان خودش نور است، علم نور است، و از این قبیل.
عرض کردیم که خود قرآن مجید به یک چیزهایی اطلاق «نور» کرده است، از جمله به قرآن اطلاق «نور» کرده که قرآن نور خداست، یعنی نوری است که مخلوق خداست: «قد جائکم من الله نور و کتاب مبین یهدی به الله من اتبع رضوانه سبل السلام و یخرجهم من الظلمات الی النور باذنه و یهدیهم الی صراط مستقیم‏» [المائدة : ۱۶]قرآن نور است و به سوی نور که معرفت‏خداوند است هدایت می‏کند، پس معرفة الله، نور است.
اگر از افرادی که فهمشان یک مقدار سطح پایین است‏بپرسند معنی «الله نور السموات‏» چیست، خیال می‏کنند نور حسی [مقصود]است، اما اگر کسی بتواند مطلب را خوب بفهمد به او می‏گوییم خدا نه تنها نور دهنده است، بلکه خودش هم واقعا نور است و نور از اسماء خداوند است و معنای نور آن نیست که انسان خیال کند محصور و منحصر به نور حسی است.این جمله اول آیه.
● مثلی برای نور خدا
جمله دوم مثلی است‏ برای نور خدا نه برای خود خدا.اول می‏فرماید: «الله نور السموات و الارض‏» خدا خودش نور آسمانها و زمین است:ولی خداوند در مخلوقات خودش نورهایی برای هدایت آنان فرستاده است.
در اینجا مثلی برای «نور خدا» ذکر شده است، آن نوری که به وسیله آن مردم را هدایت می‏کند، که در این مثل خیلی سخنان گفته شده است، مثل می‏زند به یکی از آن ابزارهای قدیمی برای نور:
خداوند خانه یا خانه‏های بزرگ و بلند مرتبه و معابد و مشاهدی را مثال می‏آورد که در آنجا مشکاتی هست. «مشکات‏» یعنی چراغدان.مقصود از چراغدان آن جایی است که در داخل دیوار تهیه می‏دیدند برای اینکه چراغ را در آنجا بگذارند.چراغی را قرآن مثل می‏آورد که خود این چراغ در داخل یک جسم شفاف[مثل]یک قندیل و یا در داخل یک شیشه‏ای قرار گرفته باشد.می‏دانیم وقتی نور در داخل یک شیشه قرار می‏گیرد، یا به علت اینکه نورها متعاکس می‏شوند و یا از جهت اینکه احتراق کامل‏تر می‏شود-حال از هر جهت که باشد-نور بیشتر می‏شود.
آن چراغ با شیشه و قندیلش در یک مشکاتی در اتاقی هست و این چراغ از روغن زیتون که بهترین روغن برای احتراق بوده است، آن هم بهترین زیتون[استفاده می‏کند]، زیتونی که خودش آنچنان آماده برای احتراق است که گویی قبل از آنکه آتشی با آن تماس بگیرد خودش می‏خواهد لمعان داشته باشد و نور بدهد.
در آن زمان در میان مصنوعات بشر چیزی که از هر چیز دیگر روشن‏تر و نورانی‏تر و بهترین وسیله باشد همین وسیله بوده است.
خدا برای نور خودش مثل چنین چراغی را که در آنچنان وضعی که از این روغن استفاده می‏کند و در چنین خانه‏ای باشد آورده است.
بعد می‏فرماید ما مثلی ذکر می‏کنیم و تدبرش را به عهده مردم می‏گذاریم.و ما مکرر عرض کرده‏ایم که داب قرآن دعوت کردن مردم به تفکر است نه تنها از راه اینکه بگوید بروید فکر کنید، بلکه خود قرآن گاهی از یک طرف دعوت به تدبر می‏کند و از طرف دیگر موضوع را به شکلی ذکر می‏کند که افکار برانگیخته شوند و درباره آن زیاد فکر کنند تا بهتر به عمق مطلب برسند، بلا تشبیه مثل اینکه شما برای اینکه بخواهید ذهن فرزندتان[ورزیدگی]پیدا کند بعضی از مسائل را به صورت معما برایش طرح می‏کنید تا او برانگیخته شود و فکرش را به کار بیندازد و بیشتر تامل کند.
● نظر غزالی و ابن سینا
با این مثل، همین هدفی که قرآن در نظر داشته در واقع عملی شده، یعنی نه تنها مفسرین وادار شده‏اند که درباره این مثل بیندیشند، غیر مفسرین هم درباره این مثل قرآن به فکر فرو رفته‏اند که منظور قرآن از این چراغ و شیشه و چراغدان و آن روغن و درخت پر برکت و آن روغنی که خود به خود و بدون آتش می‏خواهد برافروخته شود و نور بدهد، چیست؟مثلا ابو علی سینا که مفسر نیست و فنش تفسیر نبوده، درباره این آیه فکر کرده و یک چیزی به نظرش رسیده و گفته است.غزالی مفسر نیست ولی یک کتاب درباره این آیه نوشته است.هم غزالی و هم ابن سینا معتقدند که این مثل، مثل انسان است، این نوری که قرآن می‏گوید: «مثل نور خدا مثل چراغدانی است که در آن چراغی باشد و چراغ در قندیلی قرار گرفته باشد الی آخر» مثل برای انسان است، البته با اختلاف فی الجمله‏ای که بین تقریر بو علی سینا و تقریر غزالی هست.
یکی از کارهای فلسفه، انسان شناسی و روانشناسی است و فیلسوف در مسائل روانی بیشتر از هر چیزی تکیه‏اش روی قوه عاقله است و معتقد است جوهر انسان قوه عاقله اوست و کمال انسان هم فقط کمال قوه عاقله است و سعادت انسان هم در کمال قوه عاقله است، حال چه عقل عملی باشد و چه عقل نظری و در درجه اول عقل نظری.لهذا وقتی قائل شدند که این مثل درباره انسان است، آن را راجع به جوهر اصلی انسان که قوه عاقله است دانستند، آنگاه آن را بر مراحل و مراتبی که خودشان در باب قوه عاقله تشخیص می‏دادند تطبیق کردند که مثلا مقصود از «مشکات‏» به قول آنها «عقل هیولانی‏» است، یعنی عقل در مرحله قوه و استعداد محض، منظور از زجاجه و شیشه و آنچه که نور را مضاعف و زیاد می‏کند مرحله «عقل بالملکه‏» است، مقصود از مصباح مرحله «عقل بالفعل‏» است و مقصود از آن درخت، درخت فکر است، تا آخر.حال کار ندارم به اینکه حرف آنها چقدر می‏تواند درست‏باشد، می‏خواهد درست‏باشد یا نباشد، البته اندکی بعید است.بو علی سینا نمی‏گوید من تفسیر می‏کنم، آنچه که خودش در باب مراتب عقل انسان گفته، تعبیرات قرآن را آنجا پیاده کرده بدون اینکه بگوید من می‏خواهم آیه قرآن را تفسیر کرده باشم، ولی غزالی جوری بیان کرده که خواسته آیه قرآن را تفسیر کرده باشد.
بعضی دیگر گفته‏اند خداوند از مثال به مشکات و مصباح و زجاجه، در مجموع یک منظور بیشتر ندارد، یعنی یک نور بسیار بسیار روشن.اگر در شب در یک فضایی مثل این مسجد باشیم که نورانی‏ترین چراغ در آن باشد چه حالتی دارد؟دیگر هیچ شک و ابهام و تردیدی نیست.گفته‏اند مقصود آیه این است:نور الهی، هدایت الهی در این حد روشن و واضح و هویداست که چنان چراغی در شب تاریکی در یک فضای در بسته وجود داشته باشد.
در روایات ما این آیه دو جور تفسیر شده است و این خود نشان می‏دهد که این آیه قابل تطبیق بر انحائی از تفسیرهاست.در بعضی از روایات این مثل را مثل انسان دانسته‏اند ولی در روایات این را در عقل انسان پیاده نمی‏کنند، در ایمان انسان پیاده می‏کنند.این مشکات و زجاجه و مصباح را در روایات تشبیه کرده‏اند به تن انسان، سینه انسان، قلب انسان و نور ایمان انسان، که نور ایمان در قلب انسان چگونه قرار می‏گیرد و روح انسان در کالبد او چگونه قرار می‏گیرد.این مثل را برای انسان ذکر کرده‏اند ولی از نظر ایمان.
● تفسیر این آیه در روایات
در بعضی روایات دیگر، این مثل برای انسان است ولی نه برای هر فرد انسان مؤمن، بلکه برای کانون هدایت انسانها، یعنی دستگاه نبوت، آن هم نبوت ختمیه، به دلیل اینکه در آخر آیه می‏فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» معلوم است که سخن از نوری است که خدا به وسیله آن مردم را هدایت می‏کند.در روایت اینطور تطبیق شده است که آن چراغدان، سینه و کالبد وجود مقدس خاتم الانبیاء(علیهم السلام)است و آن چراغ(مصباح)نور ایمان و نور وحیی است که در قلب مقدس اوست، و بعد این که دارد «المصباح فی زجاجة‏» ، چون چراغ را به یک قندیل منتقل می‏کنند، نظر به جنبه انتقالش دارد .
پس این هم به اصطلاح نوع دیگری تفسیر برای این آیه کریمه و برای این مثل است و همان طور که عرض کردم این آیه، آیه‏ای نیست که من بتوانم ادعا کنم که صد در صد مقصود از مثل این است که من می‏گویم.خدا مثلی ذکر کرده برای اینکه تامل و تدبر کنیم و این مثل هم آنچنان مثل جامعی است که هم می‏تواند مثلی باشد برای هدایت‏خدا تمام جهان را، یعنی تمام جهان تشبیه شده است‏به یک خانه‏ای که آن خانه، تاریک مطلق نیست‏بلکه در آن خانه یک چراغ نورانی نورانی وجود دارد و آن نور خداست، و این همان مطلبی است که[قرآن کریم در آیات دیگر ذکر کرده و]نکته بسیار حساسی هم هست و آن این است که تمام ذرات عالم تسبیح گوی خدا هستند، یعنی تمام ذرات عالم، آگاه از وجود خالقشان هستند.
...اعوذ بالله من الشیطان الرجیم الله نور السموات و الارض مثل نوره...
تفسیر این آیه کریمه در دو قسمت‏بحث‏شد:یک قسمت در اطلاق نور بر ذات مقدس الهی که فرمود «الله نور السموات و الارض‏»
و قسمت دوم درباره تمثیلی که آیه کریمه ذکر فرموده است، در واقع خانه‏ای یا خانه‏هایی را در نظر می‏گیرد که با چراغی-با همان ترتیبی که جلسه پیش عرض کردم-روشن است و این را مثلی نه برای ذات خدا بلکه برای نور خدا در خلق ذکر می‏کند.راجع به مفاد این مثل مطالبی عرض کردم و وعده دادم که نتیجه آن را در این جلسه بیان کنم.
● هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش
همان طوری که قبلا عرض کردم، این آیه کریمه از آیاتی است که نظر بیشتر مفسرین و غیر مفسرین را جلب کرده است.
مطلبی را که شاید تا اندازه‏ای مفاد این آیه را روشن کند برایتان عرض می‏کنم و آن اینکه در روایات ما یک مطلبی در باب «معرفة الله‏» یعنی در باب خداشناسی آمده است که در ابتدا به نظر بسیار سخت و دشوار می‏رسد و آن این است که هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به ذات خودش شناخته می‏شود، و بلکه در روایات ما تعبیر عجیبی آمده است، ظاهرا عبارت این است: «کل معروف بغیره مصنوع‏» یعنی هر چیزی که او را فقط و فقط به وسیله شی‏ء دیگر باید شناخت او مخلوق است و خدا نیست، و این، جمله عجیبی است که «خدا به ذات خودش شناخته می‏شود و غیر خدا به خدا شناخته می‏شود» در صورتی که ما این طور فکر می‏کنیم-و خیال می‏کنیم که راه منحصر هم این است-می‏گوئیم ما عالم را به خود عالم می‏شناسیم یعنی مخلوق را به خود مخلوق می‏شناسیم و خدا را به وسیله مخلوق می‏شناسیم.حتی بعضی از نویسندگان اسلامی -که ابتدا از مصریها شروع شد و بعد هم به غیر مصریها سرایت کرد-گفتند اساسا راه شناختن خدا منحصرا مخلوقات هستند و خدا را فقط از راه مخلوق یعنی پس از شناختن مخلوق باید شناخت، و حتی این انحصار را به گردن قرآن گذاشتند.این مطلب به این صورت یعنی به صورت «فقط و انحصار» مسلم حرف غلطی است، [البته]برای مردم مبتدی این طور است، یعنی برای متذکر کردن مبتدیها به خدا، راه ابتدایی و کلاس اول همین است، که خود قرآن هم این کار را کرده است و مخلوقات را آیات و نشانه‏های خدا می‏داند، ولی از این راه، انسان فقط یک نشان اجمالی و مبهمی از خدا پیدا می‏کند بدون آنکه به آنچه که نامش معرفت‏خدا و شناسایی خداست [دست‏یابد].
مطلب دیگر این است که در قرآن کریم به یک اصلی برخورد می‏کنیم-که در جلسه قبل هم اشاره کردم-و آن اصل هدایت است، یعنی قرآن هیچ موجودی را کور و گمراه نمی‏داند، همه موجودات را بینا و راه یافته می‏داند.بگذریم از انسان به حکم اینکه مکلف است راهی را خودش پیدا کند و یک گمراهی نسبی در سطح تکلیف پیدا می‏کند، در نظام تکوین عرض می‏کنم .
● اصل هدایت در قرآن
در آیات قرآن به مساله هدایت همه موجودات، تصریح می‏کند، از زبان موسی(علیه السلام )نقل می‏کند که وقتی فرعون گفت‏خدای تو کیست، خدایت را به ما معرفی کن، گفت:
«ربنا الذی اعطی کل شی‏ء خلقه ثم هدی‏» [طه : ۵۰]در این جمله به دو برهان اشاره شده است:یکی برهان نظم که خدا به هر مخلوقی آنچه را که برایش امکان داشت و شایستگی داشت داد، یعنی نظام موجود، «ثم هدی‏» مطلب دیگری است، یعنی بعد هم هر موجودی را نسبت‏به آینده خودش و هدف خودش و کمال خودش روشن کرد و راهنمایی نمود.
در سوره اعلی می‏خوانیم:«الذی خلق فسوی و الذی قدر فهدی‏» [الأعلی : ۳].و من در بین مفسرین تنها «امام فخر رازی‏» را دیدم که متوجه این نکته شده است-و ظاهرا این تعبیر از او باشد-که:برای اولین بار قرآن این نکته را برای مردم بیان کرد که اصل نظام مخلوقات یک مطلب است و یک شاهد بر وجود حق است و اصل هدایت موجودات مطلب دیگر و شاهد دیگری بر وجود حق است.جهان از آن جهت که یک ماشین است‏یک حساب دارد، [به عبارت دیگر نظام مخلوقات یک اصل است]و اینکه یک نیروی مرموز ناشناخته‏ای «غریزه مانند» هر موجودی را به جلو می‏کشاند اصل دیگری است.حال هدایت موجودات و اینکه خداوند هر موجودی را به مقصدی از مقصدها هدایت کرده چگونه است؟این هم درست مثل مساله معرفت است، یعنی هر موجودی اول به سوی خدا هدایت می‏شود، بعد به سوی مقصد دیگر، یعنی خداوند «غایة الغایات‏» است و هر مقصدی مقصد بودن خودش را از خدا دارد.
اینکه خدا نور آسمانها و زمین است و هر چیزی نورانیت‏خودش را از خدا دارد همان مطلب است که هر چیزی به خدا شناخته می‏شود و خدا به خود، هر چیزی به خدا ظاهر است و خدا به خود ظاهر است، و هر چیزی به وسیله خدا «مهتدی الیه‏» است، یعنی به سوی او راه یافته می‏شود و مقصد واقع می‏شود، جز خدا که به ذات خودش مقصد و مقصود همه کائنات و همه موجودات است، و به همین دلیل است که قرآن همه موجودات و همه ذرات را دارای نوعی حیات و زندگی و شعور می‏داند.در دو سه آیه بعد تصدیق می‏کند: «الم تر ان الله یسبح له من فی السموات و الارض و الطیر صافات کل قد علم صلاته و تسبیحه‏» این دیگر نتیجه منطقی همین مطلب است.نتیجه منطقی «الله نور السموات و الارض‏» همین است که: «ان من شی‏ء الا یسبح بحمده و لکن لا تفقهون تسبیحهم‏» [الإسراء : ۴۴] .
همان طوری که موجودات درجات و مراتب دارند، به تناسب درجاتشان هدایتها هم فرق می‏کند.جماد در حد خودش هدایت دارد، نبات در حد خودش، حیوان در حد خودش، و انسان از نظر فردی و اجتماعی درجات هدایتی دارد در حد خودش.
در جلسه پیش عرض کردم که چه در روایات و چه در غیر روایات، یعنی کلمات مفسرین و علما، راجع به این مثل-که این مثل ناظر به چیست-بیانات مختلفی شده است.بعضی این مثل را برای کل جهان دانسته‏اند یعنی به اصطلاح مجموع این استعاره را یک چیز در نظر گرفته‏اند که این دار وجود و دار هستی یک خانه تاریک نیست، خانه‏ای است که پرنورترین چراغها در آن وجود دارد(آن مثال چراغ را به عنوان مصداق پر نورترین چراغهای عصر ذکر کرده است)پس جهان هستی تاریک و کور نیست، و بعضی این مثل را در مورد انسان پیاده کرده‏اند.راجع به انسان هم در جلسه پیش مطالبی عرض کردیم، حالا یک بیان مختصری که جامع همه اینها باشد عرض می‏کنیم.● انواع هدایت
می‏گویند هدایت چند نوع است: «هدایت طبیعی‏» که در طبیعت‏بی‏جان هم وجود دارد. هدایت‏حسی‏» یعنی همین حواس ما.تمام اینها چراغهای هدایتی است که در وجود انسان یا حیوان هست. «هدایت غریزی‏» که در هر حیوانی یک سلسله غرایز وجود دارد که حیوان را به سوی مقصدش رهبری می‏کند.
▪ «هدایت عقل‏» :
خود قوه عاقله یک نور است که به انسان داده شده است تا از این نور با تفکر و تدبر استفاده کند.دین خودش یک نوع هدایت دیگری است که آن را «هدایت وحی‏» می‏نامند.
این مثل را بعضی راجع به هدایت عمومی موجودات پیاده کرده‏اند و بعضی در مورد انسان(که البته برخی گفته‏اند مقصود تمام هدایتهایی است که در انسان هست از حس و عقل و غریزه و حتی هدایت وحی، و بعضی آن را مخصوص «هدایت عقل‏» دانسته‏اند که گفتیم در بیان بو علی چنین است).بعضی هم آن را در مورد «هدایت وحی‏» پیاده کرده‏اند که در روایات، این مطلب آمده است که «مشکات‏» قلب پیغمبر اکرم است و «مصباح‏» همان نور وحی است که بر ایشان نازل شده است، تا آخر، که قبلا عرض کردم.
هیچ مانعی ندارد که این آیه که در مقام بیان نور «هدایت الهی‏» است که جهان را پر کرده است، شامل همه اینها باشد، مخصوصا همین که عرض کردیم دو بیان در روایات آمده است که هر دو این را در مورد انسان پیاده کرده‏اند، یکی در مورد هر فرد انسان یعنی یک مؤمن و یکی در مورد جامعه انسانی از نظر هدایت وحی.
هر دوی اینها بیانات بسیار عمیقی است‏خصوصا با توجه به آیه بعد که می‏فرماید: «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه‏» .
در یک روایت که جلسه قبل مقداری از آن را عرض کردم، از یک تعبیری در آیه استفاده شده است.در آیه این طور آمده است که مثل نور الهی و هدایت الهی مثل یک مشکات است-یک چراغدان-که در آن چراغی قرار بگیرد و آن چراغ در یک قندیل و شیشه‏ای قرار بگیرد.طبعا این سؤال به وجود می‏آید که چرا اصلا قرآن این طور تعبیر کرده است، می‏توانست‏بگوید: «کمشکوة فیها زجاجة، فی الزجاجة مصباح(فیها مصباح)» چراغی باشد، اما می‏گوید مشکاتی که در آن چراغی باشد، و بعد می‏گوید و چراغ در شیشه‏ای.
روایات ما این آیه را این طور تفسیر کرده‏اند که مقصود این است که چراغ ابتدا در مشکاتی باشد و بعد این چراغ از مشکات به زجاجه‏ای منتقل شود، و سر اینکه آیه این طور ذکر شده این است که مقصود از «مشکوة‏» مشکات نبوت است و مقصود از «زجاجة‏» ولایت و امامت است و مقصود از آن درخت مبارک و پر برکتی که این مشکات و این زجاجه و این مصباح از او پیدا شده شجره ابراهیم است و[اینها]نتیجه دعای ابراهیم است.این مطالبی که راجع به این آیه عرض کردم در واقع حاشیه‏ای بود راجع به مطالبی که در جلسه قبل عرض کرده بودم.
● قرآن روی عمل و ایمان هر دو تکیه دارد
این صورت اشکال، و حال آنکه ما می‏بینیم قرآن تنها روی عمل تکیه نمی‏کند، روی عمل و ایمان هر دو تکیه می‏کند.می‏بینید قرآن همیشه می‏گوید: «الذین امنوا و عملوا الصالحات‏» آنان که ایمان دارند و عملشان صالح است.قرآن برای نیل بشر به سعادت، نه به ایمان تنها اتکا می‏کند-که بگوید اگر ایمانت درست‏بود دیگر اهل سعادت هستی، عملت هر چه بود، بود-و نه به عمل تنها تکیه می‏کند که بگوید: «الذین عملوا الصالحات سواء امنوا او لم یؤمنوا» می‏خواهد ایمان داشته باشند یا ایمان نداشته باشند، بلکه قرآن می‏گوید اعمال و عمل صالح هر دو.
البته عده‏ای هم بودند از آن طرف که می‏گفتند عمل هیچکاره است و هر چه هست ایمان است.در میان خودمان هم هستند افرادی که عمل را تحقیر می‏کنند و می‏گویند عمل در سعادت انسان اثر ندارد و فقط ایمان مؤثر است، عده‏ای هم از این طرف می‏گویند باید عمل اثر داشته باشد نه ایمان، و عجیب این است که مدعی هستند خود قرآن هم در بعضی آیات همین مطلب را تایید کرده است، مگر خود قرآن نمی‏گوید:«ان الله لا یضیع اجر المحسنین‏» [التوبة : ۱۲۰]
خدا کار نیکوکاران را ضایع نمی‏کند، -نمی‏گوید آن نیکوکار مؤمن باشد یا نباشد-و یا: «انا لا نضیع اجر من احسن عملا» [الکهف : ۳۰]هر کسی که کار خیری بکند ما اجرش را ضایع نمی‏کنیم.
این سؤال هم بیشتر از اینجا مطرح می‏شود که می‏گویند ما افرادی را سراغ داریم که اینها خدمات بزرگی به بشریت کرده و می‏کنند و حال آنکه مسلمان نیستند و بعضی از آنها نه تنها مسلمان نیستند و ایمان به اسلام و پیغمبر اسلام ندارند، بلکه اساسا به خدا ایمان ندارند و خدا را نمی‏شناسند.مثلا آن کسی که پنی‏سیلین را کشف کرد چه خدمت‏بزرگی به بشریت کرده، چقدر بیماریها بود که قبل از کشف پنی‏سیلین غیر قابل علاج بو و چقدر کودکان مثلا به همین بیماری دیفتری می‏مردند و معالجه نمی‏شدند، اما بعد از کشف پنی سیلین معالجه می‏شوند.همین طور آن کسی که واکسن ضد کزاز را کشف کرد، و دیگران.آیا می‏شود گفت‏خدا عمل این اشخاص را به جرم اینکه ایمان نداشته‏اند نادیده می‏گیرد؟
حال ببینیم قضیه از چه قرار است و مطلب چگونه است.
خدا یک اصلی را در قرآن بیان کرده است که این اصل ما را کاملا روشن می‏کند و آن اصل این است:در سوره بنی اسرائیل می‏فرماید:
من کان یرید العاجلة عجلنا له فیها ما نشاء لمن نرید ثم جعلنا له جهنم یصلیها مذموما مدحورا، و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا، کلا نمد هؤلاء و هؤلاء من عطاء ربک و ما کان عطاء ربک محظورا [الإسراء : ۱۸].
خلاصه این آیه‏ها این است که هر کسی در هر راهی که تلاش کند و به سوی هر مقصدی که برود و فعالیت کند، خدا اجرش را در همان مقصد ضایع نمی‏کند.خدا این عالم و این دستگاه هستی را به صورت یک دستگاه آماده برای کشت کردن و محصول برداشتن ساخته است.شما از یک مزرعه چه انتظاری دارید؟انتظار دارید که آنچه را کشت می‏کنید بردارید، اما از مزرعه-هر اندازه مزرعه خوب و عالی باشد-این انتظار غلط است که انسان یک چیزی را کشت کند و چیز دیگری بردارد و این اساسا معنی هم ندارد. شما اگر در یک مزرعه مساعد و آماده، مثلا گندم بکارید گندم بر می‏دارید، جو بکارید جو بر می‏دارید، درخت میوه بکارید میوه برداشت می‏کنید، اگر گلابی غرس کنید گلابی بر می‏دارید و اگر حنظل بکارید حنظل، اگر خار بکارید خار برداشت می‏کنید و اگر گل بکارید گل.
معنی یک مزرعه عالی و نمونه این نیست که به هر حال گل بدهد اعم از اینکه من خار بکارم یا چیز دیگر، یا برنج و یا گندم محصول بدهد، من ارزن بکارم یا جو.این غلط است.
انسانها در تلاشهایشان مقصدی دارند.درست است که همه طالب سعادت هستند ولی سعادتشان را در چه چیزی جستجو می‏کنند؟یک وقت هست انسان در این دنیا تلاش می‏کند، عمل می‏کند، زحمت می‏کشد برای محصولی و نتیجه‏ای که می‏خواهد در همین دنیا بگیرد و اصلا به خدا و آخرت هم کاری ندارد، یعنی بذری که می‏پاشد فقط بذر دنیایی است، کاری می‏کند برای نتیجه‏ای در همین دنیا.اما یک وقت هست انسان کاری می‏کند نه برای نتیجه مادی در این دنیا، بلکه برای اینکه قرب به حق پیدا کند، به خدا نزدیک شود و در جهان دیگر محصولی بردارد.قاعده این است که اگر کسی بذری برای آن جهان کاشته است در آن جهان به او بدهند و اگر بذری برای این جهان کاشته است در این جهان به او بدهند.
قرآن می‏گوید «کلا نمد» ما مدد خودمان را، هم به آنان که خدا خواه و آخرت خواه هستند و مقصدشان بالاتر از مادیت است می‏رسانیم و هم به آنها که نمی‏خواهند تا آنجا بروند و می‏خواهند محصول و نتیجه را در همین جا بگیرند، با یک تفاوت و آن اینکه چون دنیا دار تزاحم علل و اسباب است‏خدا تضمین نمی‏کند که هر کس برای دنیا و مقصد دنیا تلاش کند صددرصد به آن می‏رسد، چون ممکن است‏به موانعی بر بخورد، بذری را بپاشد برای اینکه در دنیا نتیجه بگیرد ولی بذرش در همین جا فاسد و خراب بشود و آفتی به آن برسد، نه افرادش را تضمین می‏کنیم که به همه صد در صد بدهیم و نه در همه اعمال تضمین می‏کنیم که در همه اعمال صددرصد بدهیم.بذری که به مقصد دنیاست‏خیلی از اوقات به آفت‏بر می‏خورد، ولی بذری که برای خدا و برای تقرب به حق و برای آخرت پاشیده شود، دیگر تخلف پذیر نیست.آن[بذر]مطابق با مزاج هستی است و تخلف نمی‏پذیرد، و بلکه بیش از مقداری که شخص کاشته است محصول می‏دهد.
به نظر شما این اصل و این مطلب یک حرف منطقی است‏یا حرفی است که منطقی نیست؟به نظر نمی‏رسد که کوچکترین ایرادی بشود به این مطلب گرفت و اگر غیر از این بود منطقی نبود.
حال سخن قرآن در مورد اینکه عمل چه کسی مقبول است و عمل چه کسی مقبول نیست، این است که آن کسی که برای دنیا تلاش می‏کند حتما هدفی دارد، اگر شهوت و معروفیت است، محبوبیت است، پیشرفت کشورش است، بلند شدن آوازه هم نژادان و مردم کشورش است، به نتیجه‏اش هم می‏رسد، اما[در]کاری که برای این مقصد انجام شده است دیگر توقع نداشته باشید که انسان به آن مقصد دیگر برسد، یعنی او کار را کرده نه برای اینکه به خدا نزدیک شود بلکه برای اینکه به مردم نزدیک بشود، به مردم هم نزدیک می‏شود اما نمی‏تواند بگوید به خدا هم نزدیک می‏شود.مگر می‏شود که آدم راه بیفتد برای یک مسافرتی و مثلا قصدش این باشد که به طرف قم برود ولی به طرف شمال تهران حرکت کند و بعد بگوید من به طرف شمال می‏روم ولی بالاخره به قم می‏رسم.این دیگر نمی‏شود، اگر انسان به طرف شمال حرکت کرد به شمال می‏رسد و اگر به طرف جنوب حرکت کرد به جنوب می‏رسد، از هر جاده‏ای که انسان حرکت‏بکند به نهایت آن جاده می‏رسد.
ایمان از این نظر شرط[قبول عمل]است، نه اینکه-العیاذ بالله-خدا می‏گوید عمل کسانی را که پیش من تملق می‏کنند قبول می‏کنم و دیگران را با اینکه عملشان یکسان است، رد می‏کنم، نه، آن کسی که ایمان ندارد و اصلا خدا را نمی‏خواهد خدا هم مال او نیست.آن کسی که ایمان ندارد آخرت را نمی‏خواهد، وقتی آخرت را نمی‏خواهد دیگر نمی‏شود آن را به او داد.در آخرت به انسان آنچه را که خواسته است می‏دهند، معنی ندارد که آنچه را که نخواسته و به سوی آن نرفته است‏به او بدهند.بله، برای اینکه اصل عمل کسی مقبول باشد شرطش این نیست که انسان مثلا حتما مسلمان و شیعه باشد. اگر کسی به خدا ایمان داشته باشد و خدا را بشناسد و به آخرت اعتقاد داشته باشد و کاری را برای خدا و آخرت انجام بدهد آن کارش فی حد ذاته در درگاه الهی قابل قبول است مگر آنکه آفتی ایجاد کند و آن را از بین ببرد که نام آن آفت «عناد» و «کفر» است که آن را توضیح می‏دهم.آن کسی که پنی سیلین را کشف کرده به افراد بشر خدمت کرده ولی هدف و منظورش از این خدمت چه بوده است، هر منظوری که داشته، خدا او را به همان منظورش می‏رساند، نه به منظوری که نداشته است.محال است-و معنی هم ندارد-که انسان به منظور و مقصودی که ندارد برس، یعنی در راهی که نرفته است‏به مقصد آن راه برسد.پس اینکه عرض کردیم روشن شدن به نور خدا-یا بگویید ایمان به حق-به عمل انسان ارزش می‏دهد، به این دلیل است که عمل انسان را در همین دنیا دگرگون می‏کند. دو نفر که یک عمل را انجام می‏دهند، آنکه به نور خدا روشن است و آنکه به نور خدا روشن نیست، اینها به ظاهر یک جور عمل را انجام داده‏اند ولی در باطن تفاوت این عمل و آن عمل از زمین تا آسمان است: «الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» [فاطر : ۱۰] .
این آیه را دو جور تفسیر می‏کنند و هر دو جورش هم درست است.همان طوری که قبلا هم تذکر داده‏ام اساسا معنی ندارد که ما آیات قرآن را همیشه به یک معنی خاص حمل کنیم. یک جا که می‏بینیم آیه در آن واحد دو معنی درست را تحمل می‏کند، هر دو مقصود است.این از خصائص و جزء معجزات قرآن است که گاهی تعبیرات خودش را طوری می‏آورد که آن را چند جور می‏توان معنی کرد و هر چند جورش هم درست است.گاهی شاعری شعری می‏گوید که چند جور قابل معنی است و چه بسا از خودش هم بپرسید می‏گوید هر طور که بخواهید بخوانید همان درست است.این شعر سعدی که در اول «بدایع‏» است معروف است و آن را چند جور می‏توان خواند:
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا یعنی خدای بخشنده و بنده نواز، هم مرغ هوا را نصیب انسان کرده و هم ماهی دریا را.
ولی این شعر را هفت هشت جور دیگر هم می‏شود خواند، از جمله اینکه:
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا یعنی هوا را نصیب مرغ کرده و دریا را نصیب ماهی.
از در بخشندگی و بنده نوازی مرغ هوا را نصیب، ماهی دریا یعنی ماهی دریا را نصیب مرغ هوا کرده.
اگر اینها را تلفیق بکنید چند جور دیگر هم می‏شود خواند، البته با این تفاوت که اینجا در خواندن باید تغییری بدهیم، یک دفعه می‏گوییم «مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا» و یک وقت می‏گوییم «مرغ، هوا را نصیب و ماهی، دریا» ولی آیات قرآن را هیچ لزومی ندارد که چند جور بخوانیم، یک جور هم که می‏خوانیم چند جور معنی می‏دهد.
«الیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه‏» [فاطر : ۱۰] .
عدالت‏یعنی حسن روابط اجتماعی، و ظلم، گسیختگی روابط اجتماعی است.حال اگر یک ملتی مسلمان و با ایمان هم باشند، خدا شناس هم به قول خودشان باشند، خودشان را هم ملت قرآن حساب بکنند، فریاد «اشهد ان لا اله الا الله‏» و «اشهد ان محمدا رسول الله‏» و «اشهد ان علیا ولی الله‏» آنها هم به آسمان بلند باشد، اما آن اصلی که قرآن می‏گوید: «لیقوم الناس بالقسط‏» (۲۶) اصلا در میانشان برقرار نباشد و وقتی روابط اجتماعی آنها را می‏بینید سراسر فساد و دروغ و تهمت و فحشا و ظلم و ستم است، قرآن نه تنها مدعی نیست که چنین ملتی قابل بقاست‏بلکه مدعی است که اینها قابل بقا نیستند، و همه اینها از آن اصل ریشه می‏گیرد:هر فردی و هر ملتی اگر از راهی بروند، به مقصدی که در نهایت آن راه قرار گرفته است می‏رسند ولی اگر به راهی نروند انتظار رسیدن به مقصد آن راه را هم نباید داشته باشند.یک فرد ماتریالیست‏یا یک ملت ماتریالیست اگر راه دنیای خودش را درست طی بکند قرآن می‏گوید به مقصد دنیای خودش می‏رسد، اما یک ملت‏خدا شناس اگر همان راه دنیا را غلط طی بکند به مقصودش نمی‏رسد.به همین دلیل یک ماتریالیست وقتی که به طرف خدا نرفته و راه به سوی خدا یعنی راه تقرب به حق و راه بهشت را و راه اینکه سعادت آن جهانی را هم داشته باشد نرفته است اصلا توقع چه چیزی دارد؟!همین طور که ما در دنیا راه نرفته را نباید انتظار سعادتش را داشته باشیم، در آخرت هم نباید چنین انتظاری داشته باشیم.این است که بعد از آیه نور که همه نظرش-بر طبق روایات و آنچه که از خود آیه استفاده می‏شود-به هدایت الهی است و در ذیل آیه هم می‏فرماید: «یهدی الله لنوره من یشاء» ، می‏فرماید: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا و یزیدهم من فضله‏» .
(تعبیرهای قرآن خیلی عجیب است!) «یجزیهم الله‏» یا به «یهدی الله‏» بر می‏گردد و یا به «فی بیوت اذن الله ان ترفع و یذکر فیها اسمه یسبح له فیها بالغدو و الاصال...» ، فرق نمی‏کند، چه بگوییم خدا آنها را هدایت می‏کند برای این منظور و چه بگوییم اهل هدایت آن طور درست عمل می‏کنند و خدا را فراموش نمی‏کنند به این منظور:
«لیجزیهم الله احسن ما عملوا» این نور خدا برای این است که خدا عمل آنها را به نیکوترین وجهی که عمل کرده‏اند-یعنی به نیکوترین نحو عملی که یک عمل کننده انجام بدهد-پاداش دهد.و این همان مطلبی است که عرض کردم، یعنی ایمان چنین ارزشی به عمل انسان می‏دهد که آن حد اکثر پاداشی که باید بگیرد می‏گیرد.چطور می‏گیرد؟از نظر آخرت معلوم است که قرب خدا و حیات ابدی و بهشت جاویدان و مغفرت گناهان هست، اما از نظر دنیا چطور؟قرآن هرگز میان آخرت و دنیا تناقض قائل نمی‏شود.آیا بین دنیا و آخرت تضاد و تناقض هست‏یا نیست؟من یک مثلی برایتان عرض می‏کنم شما ببینید اسمش تضاد است‏یا تضاد نیست.
خود ما مثلی داریم که می‏گوییم «چونکه صد آمد نود هم پیش ماست‏» .مولوی مثل دیگری ذکر می‏کند، مثال می‏زند به قطار شتر، می‏گوید شما یک وقت هست که طالب و خریدار یک قطار شتر هستید و یک وقت هست که طالب پشم و پشکل شتر هستید.اگر شما طالب پشم و پشکل شتر هستید خوب پشم و پشکل گیرتان می‏آید ولی دیگر قطار شتر به تبع گیرتان نمی‏آید، اما اگر کسی برود و قطار شتر را بخرد پشم و پشکل هم گیرش می‏آید می‏گوید:
● آخرت قطار اشتر دان عمو در تبع دنیاش همچون پشک و مو
شما آخرت را بخواهید-نه اینکه آخرت را بخواهید تا دنیا را به شما ندهند-دنیا هم هست، اما اگر دنیا را بخواهید دیگر آخرت نیست.اگر قطار شتر می‏خواهی پشم و پشکل هم فراوان است، اما اگر فقط پشم و پشکل می‏خواهی دیگر قطار شتر گیرت نمی‏آید، قطار شتر مال دیگران است.
کی انسان از عمل خودش حد اکثر بهره را می‏برد[و به]سعادت جاویدان اخروی، قرب به ذات حق، دوری از عذاب الهی و به دنیای سعادتمند[نائل می‏شود؟]آن وقتی که به نور خدا روشن باشد و برای خدا کار کند، می‏شود: «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» یعنی حداکثر آنچه که به یک عملی می‏شود پاداش داد، پاداش داده می‏شود و دیگر جای خالی نیست، دنیایش هست، آخرتش هم هست.بعد می‏فرماید: «و یزیدهم من فضله‏» از فضل خودش یک چیز اضافه هم می‏دهد، یعنی علاوه بر اینکه حد اکثر پاداش را می‏دهد، اضافه بر پاداش هم از فضل خودش می‏دهد، که یک منطقی هست در قرآن تقریبا به همین مضمون و به عبارات مختلف و آن اینکه اگر کسانی در راه خدا باشند، اینکه عملشان حد اکثر پاداش داده می‏شود به جای خود، آنچه می‏خواهند به آنها داده می‏شود نیز به جای خود- و من اراد الاخرة و سعی لها سعیها و هو مؤمن فاولئک کان سعیهم مشکورا لهم فیها ما یشاؤون -علاوه بر آن «و لدینا مزید» [قـ : ۳۵] .
در اینجا چون راه فطری و طبیعت‏بشر است، یک چیزهایی هم که نخواسته‏اند مافوق خواسته به آنها تفضل می‏شود.
تعبیر دیگر چنین است: «من کان یرید حرث الاخرة نزد له فی حرثه‏» [الشوری : ۲۰] .
تعبیر دیگری در چند جای قرآن هست که آن خیلی عجیب است.در بعضی آیات، قرآن می‏گوید اگر کسی کار بد بکند به همان اندازه که کار بد کرده به او کیفر می‏دهند، و اگر کار خوب بکند چند برابر کار خوب به او[پاداش]می‏دهند: «من جاء بالحسنة فله عشر امثالها» [الأنعام : ۱۶۰] کسی که کار خوب بکند ده برابر به او پاداش می‏دهند.
یک منطق دیگری در قرآن هست که خیلی لطیف و عالی است و آن این است: «و من یقترف حسنة نزد له فیها حسنا» [الشوری : ۲۳](این خیلی عجیب است!)اگر کسی کار نیک و زیبا بکند ما به زیبایی کارش می‏افزاییم، یعنی ما گریم و پرداختش می‏کنیم.وقتی کار در مسیر خلقت و رضای الهی قرار بگیرد اینچنین است.شما کاری را در مسیر رضای الهی انجام بدهید، بسا هست این کار شما معایب و نواقصی دارد، اما خدا به فضل و لطف خودش آن معایب و نواقص را بر طرف می‏کند و زشتی‏های عمل شما را از بین می‏برد و تبدیل به زیبایی می‏کند.خدا نسبت‏به کار نیک مشاطه گری می‏کند، بدیهایش را می‏پوشاند و به جایش خوبی می‏آورد.
پس این دو مطلب است:یکی اینکه یک کار خوب که انسان می‏کند خدا آن را ده تا کار خوب حساب می‏کند.این، جنبه کمیت کار است، یعنی لطف الهی بر کمیتش می‏افزاید.یکی هم جنبه کیفیت کار است که انسان یک کار نیمه زیبا انجام می‏دهد، بعد می‏بیند خدا تمام زیبا به او تحویل می‏دهد.اینها همه فرع بر این است که انسان به آن نور هدایتی که سراسر عالم را گرفته است روشن باشد، کور و تیره و گمراه نباشد.این معجزه‏ها همه از همان روشنی ایمان و روشن بودن به مقصد اصلی خلقت پیدا می‏شود «لیجزیهم الله احسن ما عملوا» که خدا پاداش بدهد به آنها به نیکوترین وجهی که عمل کرده‏اند.مقصود این است که آن عملی که انجام داده‏اند، به حد احسنی که می‏شد آن را انجام دهند، آن طور به آنها پاداش می‏دهد.این آن عملی است که انجام داده و خواسته‏اند «و یزیدهم من فضله و به فضل خودش باز[بر پاداش]اضافه می‏کند. «و الله یرزق من یشاء بغیر حساب‏» خدا آنکه را که بخواهد بدون حساب و بدون اندازه روزی می‏دهد. روز فقط نان و آب نیست، همان فضل و رحمت الهی است.خدا هر که را بخواهد[روزی بی‏حساب می‏دهد.]البته خواستن خداوند از روی قرعه کشی و به گزاف نیست.
خدا چه کسانی را می‏خواهد؟همانهایی که خودش بیان کرده که مشیت او چگونه حکمفرماست.
دو آیه بعد را فقط اشاره می‏کنم و تفصیلش را جلسه آینده عرض می‏کنم.
این آیه راجع به عمل اهل ایمان بود.اما راجع به عمل کافران، آنها که مؤمن نیستند و نه تنها مؤمن نیستند و قاصرند، بلکه مؤمن نیستند و مقصر و معاندند، قرآن برای آنها سه مثل ذکر کرده است که دو مثل آن در اینجا آمده است و هر یک از این سه مثل یک مطلب اساسی را بیان می‏کند.گاهی می‏گوید اعمال اینها در حکم تلی از خاکستر است که باد شدیدی-در روزی که تند باد شدیدی هست-بوزد و هر ذره آن را یک جا ببرد، که به این مضمون آیات دیگری هم هست، البته نه به صورت مثال:
و قدمنا الی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا [الفرقان : ۲۳]
پس گاهی به این صورت می‏گوید که عمل کافران، یک چیزی هست-نه اینکه چیزی نیست-ولی یک باد می‏آید و پراکنده و نابودش می‏کند و هر ذره‏اش را به جایی می‏برد.
مثل دیگری که برای اعمال کافران ذکر کرده مثل سراب است.در بیابانها و بخصوص بیابانهای شنزار خیلی اوقات به هنگام تابیدن آفتاب، انسان از دور نگاه می‏کند و خیال می‏کند یک دریاست که در آن، آب دارد موج می‏زند و اگر تشنه باشد به سوی آب می‏رود، ولی هر چه نزدیک می‏شود می‏بیند آب از او دور می‏شود تا کم کم می‏فهمد که خیال بوده و از انعکاس نور یک چنین وضعی پیدا شده و اصلا آبی وجود ندارد، صورت و شکل و ظاهر و خیال آب هست ولی خود آب نیست.
گاهی نیز قرآن اعمال کافران را تشبیه می‏کند به تاریکیهایی که انسان در یک شب ظلمانی در میان امواج طوفانی دریا گرفتار است و همین طور موج از پس موج، حرکت می‏کند و هوا هم ابری است، هیچ نوری وجود ندارد و به قدری تاریک است که حتی دستش را هر چه نزدیک به چشمش بیاورد که آن را ببیند، دست‏خودش را نمی‏بیند.
این سه مثل هر کدام ناظر به یک چیز بالخصوص است:یکی مثل کارهای بد کافران است که «ظلمات بعضها فوق بعض‏» [النور : ۴۰]، یکی مثل است‏برای کار خوبشان که خیال می‏کنند کار خوب انجام داده‏اند، بعد می‏بینند سراب بوده است نه آب، و یکی دیگر مثل است‏برای کار خوبی که اول هم یک چیزی بوده ولی بعد کاری انجام داده‏اند که آن را به کلی نیست و نابود کرده‏اند.
منبع: برگرفته شده از کتاب " آشنایی با قرآن ،نوشته متفکر اسلامی شهید مرتضی مطهری" جلد۴/۹۷ الی ۱۰۹. این مبحث در کتاب آشنایی با قران مفصلا موجود می باشد
هوامش
۱- به «مانویه‏» نسبت می‏دهند که مانویان خدا را نور-از همین نوع نور-می‏دانستند و او را «نور اعظم‏» (نور بزرگتر)می‏نامیدند.به هر حال هر کس این عقیده را داشته باشد عقیده خلاف و باطلی است.
منبع : سایت اعجاز علمی


همچنین مشاهده کنید