پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

صفات جمال و جلال خدا از دید قرآن کریم


صفات جمال و جلال خدا از دید قرآن کریم
هر چه بر روی زمین است فانی است وباقی ماند ذات پروردگارت كه صاحب بزرگی و غنای مطلق است پس به كدام یك از نعمتهای پروردگارتان تكذیب می‌كنید.
آیات ۲۵ و ۲۸ سوره شریفه الرحمن
یا رب از نیست به هست آمده صنع توییم
و آنچه هست از نظر علم تو پنهانی نیست
گـر بـر آنی و گرمی بنده مخلص خوانی
روی نــومیدییم از درگـه سبحانی نیست
نـــاامید از در لطف تو كجا شاید رفت ؟
تو ببخشای كه درگاه تو را ثــانی نیست
آن زیبا رخ بزم عرفان كیست؟ چگونه است؟ او كه رب مشرقین و مغربین است خداوند باریتعالی آنكه ایمان داریم شرق و غرب عالم را پر كرده و معتقدیم كه نه ماده محدود است و نه مركب و نه متغییر. ( لا تدرك الابصار و هو یدرك الابصار و هو اللطیف الخیر )
( انعام ۱۰۳)
اكنون ابتداء این سؤال را مطرح می‌كنیم كه خداوند دارای چگونه صفاتی است چون ما خواه و ناخواه همه چیز را با مقیاس وجودی خودمان می‌سنجیم لذا در مورد صفات كلی خداوند نیز می‌خواهیم خدا را با یك وجود بی‌پایان و كامل و نامحدود از هر جهت با وجود محدود خود بسنجیم . بنابراین در این زمینه دچار اشكال خواهیم شد. این اشكال حتی در مورد تصور ما از پدیده‌های دیگر نیز پیش می‌آید . تشخیص اینكه فرضاً چنانكه در مریخ چگونه موجوداتی هستند ودارای چه ویژگیهائی هستند برای ما نه مشكل و نه غیر ممكن است. این موضوع دو نتیجه را بازتاب می‌كند:
۱) محدودیت انسان
۲) اینكه انسان به حكم بشر بودنش از درك بسیاری از واقعیات حتی اگر محدود هم باشد عاجز است ( انسان در این قبیل موضوعات در حصار مكان و زمان است ) در مورد خداوند باید بیان داشت پی بردن به صفات ثبوتیه و سلبیه خداوند دست یافتن به نوعی شناخت درباره صفات خداوند است . اینكه ان الله سمیع بصیر و یا ان الله بكل شیی علیم خود بیانگر صفاتی ثبوتیه از خداوند هستند .اینك آنچه در پی می‌آید تفحّصی است پیرامون یكی از صفات بارز خداوندی كه تحت صفات جلال خدا با آن آشنا هستیم.
● سرآغاز
پیرامون صفت جلال خداوند باید گفت در فرهنگ عربی،‌فارسی،‌ منجدالطلاب، ترجمه محمد بندرریگی آمده است : جلال بر حسب وزن فعال دارای ریشه جل می‌باشد . این كلمه و همچنین مشتقاتش جلال و جلاله معنای (بزرگ و با عظمت وبا شوكت شد) و همچنین جلال به معنای با عظمت می‌باشد و باز میتوان گفت جلیل به معنای با عظمت و یا تجلل به معنای با عظمت و بزرگوار شد می‌باشد در كتاب المعجم الفهرست الفاظ قرآن الكریم كه دایره المعارف مفاهیم و كلمات قرآنی است بیان میدارد : كلمه جلال در سوره الرحمن دوبار ودر آیات ۲۷ و ۷۸ این سوره آمده است.
همچنین مشتقات این كلمه در سوره شمس آیه ۳۴ سوره اعراف آیه ۱۸۷ و آیه ۱۴۳ سوره لیل آیه ۲ و سوره حشر آیه ۳ آمده است كه در جای خود مورد بحث قرار گرفته خواهد شد اینكه در جهت آشنائی و تفسیر این صفت خداوند به تفسیر آیات مربوطه می‌پردازیم .
( كل من علیها فان و یبقی وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )
این آیه،‌ آیه ۲۶ سوره الرحمن می‌باشد.
در توضیح این سوره شریفه آمدهاست كه سوره‌ای مكی بوده دارای ۱۶۳۶ حرف و ۳۵۱ كلمه می‌باشد . ابتدا تفسیر علامه سید حسین طباطبائی (ره) را در مورد این آیه از كتاب تفسیر المیزان جلد ۱۹ از نظر می گذرانیم .
( كل من علیها فان، و یبقی وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )
ضمیر (علیها) به زمین بر می‌گردد و معنای آیه این است كه هر جنبده دارای شعوری كه بر روی زمین است بزودی فانی خواهد شد، و این آیه مسئله زوال و فناء جن و انس را مسجل می‌كند و اگر فرمود: ( كل من علیها فان) ( و هر كس بر روی زمین است ) و نفرمود (كل من علیها ) ( هرچیز كه بر روی زمین است )، و خلاصه اگر مسئله فنا و زوال را به صاحبان شعور اختصاص داد ،‌نه از این جهت بوده كه موجودات بی‌شعور فانی نمیشوند، ‌بلكه از این بابت بوده كه زمینه كلام زمینه شمردن نعمتهائی است كه به صاحبان شعور ارزانی داشته، نعمتهای دنیائی و آخرتی، و معلوم است كه در چنین زمینه‌ای مناسب همان است كه درباره فنای این طبقه سخن بگوید.
در ضمن با توجه به اینكه كلمه ( فان ـ فانی ) ظهور در آینده دارد و سیاق آیه نیز ظهور در این دارد كه از آینده‌ای خبر میدهد،‌ از جمله : (كل من علیها فان ) این نكته هم بطور اشاره استفاده میشود كه مدت و اجل نشئه دنیا با فنا جن و انس سر می‌آید ،‌ و عمرش پایان می‌پذیرد،‌و نشئه آخرت طلوع می‌كند،‌و هر دو مطلب یعنی فنا جانداران صاحب شعور زمین، و طلوع نشئه آخرت كه نشئه‌ی جزاء است از نعمتهای والای خدای تعالی است چون زندگی حیاتی است مقدمی برای غرض آخرت و معلوم است كه انتقال از مقدمه به غرض و نتیجه نعمت است.
با این نكته گفتار بعضی از مفسرین پاسخ داده می‌شود، كه گفته‌اند: فناء چه نعمتی هست كه آیه شریفه آنرا از اعلی و نعمتهای الهی شمرده و حاصل جواب این است كه حقیقت این فناء انتقال از دنیا به آخرت، و رجوع به خدای تعالی است، همچنانكه در بسیاری از آیات كریمه قرآن این فنا به انتقال نامبرده تفسیر شده و فهمانده كه منظور از آن فنای مطلق و هیچ و پوچ شدن نیست.
( و یبقی وجه ربك ) وجه هر چیزی عبارت است از سطح بیرونی آن ، ( و از آنجائی كه خدای تعالی منزه است از جسمانیت و داشتن حجم و سطح، لاجرم معنای این كلمه در مورد خدای تعالی بعد از حذف محدودیت و نواقص امكانی عبارت می‌شود از نمود خدا) و نمود خدا همان صفات كریمه او است .
كه بین او و خلقش واسطه‌اند، ‌و بركات و فیض او به وسیله آن صفات برخلقش نازل می‌شوند، و خلائق آفرینش و تدبیر می‌شوند، ‌و آن صفات عبارتند از علم و قدرت و شنوائی و بینائی و رحمت و مغفرت و رزق و امثال اینها.
(ذوالجلال و الاكرام ) در معنای كلمه (جلال ) چیزی از معنای اعتلاء و اظهار رفعت خوابیده، البته رفعت و اعتلای معنوی در نتیجه جلالت با صفاتی كه در آن بوئی از دفع و منع هست سروكار و تناسب دارد ، مانند صفت علو،‌ و تعالی و عظمت، و كبریا و تكبر،‌ و احاطه، و عزت و غلبه .
خوب وقتی این همه معانی در كلمه ( جلال ) خوابیده، باید دید برای كلمه ( اكرام ) چه باقی می‌ماند؟
برای این كلمه از میانه صفات آن صفاتی باقی می‌ماند كه بوئی از بهاء و حسن می‌دهد، بها و حسنی كه دیگران را واله و مجذوب می‌كند، ‌مانند صفات زیر ـ علم ـ قدرت ـ حیاه ـ رحمت ـ جود ـ جمال ـ حسن ـ و از این قبیل صفات كه مجموع آنها را صفات جمال می‌گویند،‌ همچنانكه دسته اول را صفات جلال می‌نامند،‌و اسماء خدائی را به این دو قسمت تقسیم نموده، ‌هر یك از آنها كه بوئی از اعتلاء و رفعت دارد صفات جلال، و هر یك كه بوئی از حسن و جاذبیت دارد صفات جمال می‌نامند.
بنابراین كلمه ( ذوالجلال و الاكرام ) نامی از اسماء حسنی خداست،‌كه به مفهوم خود تمامی اسماء جلال و اسماء جمال خدا را در بر می‌گیرد.
و مسمای به این نام در حقیقت ذات مقدسه خدائی است،‌ همچنان كه در آخر همین سوره خود خدای تعالی را به این اسم نامیده، و فرموده : ( تبارك اسم ربك ذی الجلال و الاكرام )، و لكن در آیه مورد بحث نام وجه خدا شده،‌حال یا به خاطر این بوده كه در خصوص این جمله از معنای وصفیت افتاده، وصفت وجه واقع نشده، بلكه مدح و ثنای رب قرار گرفته، و تقدیرش (و یبقی وجه ربك هو ذوالجلال و الاكرام ) ( و تنها وجه پروردگارت كه او دارای جلال واكرام است باقی می‌ماند . ) می‌باشد ، و یا اینكه مرادبوجه همانطوری كه گفتیم صفت كریمه و اسم مقدس خدای تعالی است، و معلوم است كه برگشت اجراء اسم بر اسم،‌ اجراء آن بر ذات است .
و معنای آیه شریفه بنابراین كه منظور از وجه اسم بوده می‌باشد،‌ و با در نظر گرفتن اینكه بقاء اسم یعنی آن ظهوری كه اسم لفظی ، از آن حكایت می‌كند فرع بقاء مسمی است ـ چنین می‌‌شود: (پروردگارت ـ عزاسمه ـ با همه جلال و اكرامش باقی می‌ماند،‌بدون اینكه فنا موجودات اثری در خود اوویا دگرگونی در جلال و اكرام او بگذارد .)
و بنابراین كه مراد بوجه خدا هر چیز باشد كه دیگران رو به آن دارند، ـ كه قهراً مصداقش عبارت می‌شود از تمامی چیزهائی كه به خدا منسوبند،‌ و مورد نظر هر خداجوئی واقع می‌گردد، مانند انبیاء و اولیاء خدا و دین او و ثواب و قرب او و سایر چیزهائی كه از این قبیل باشند معنای آیه چنین می‌شود: (همه زمینیان فانی می‌گردند، و بعد از فناء دنیا آنچه نزد او است و از ناحیه او است، از قبیل انواع جزء و ثواب و قرب به او باقی میماند، همچنانكه در جای دیگرفرمود: ( ما عندكم ینقد و ما عند الله باق ) ( هر چه نزد شماست فانی می‌گردد، و هر چه نزد خدا است باقی می‌ماند . )
(نحل ـ ۹۶)
تفسیر نمونه در جلد ۲۳ پیرامون تفسیر این آیه ،‌آیت ا… مكارم شیرازی این چنین بیان می‌دارد : این آیه بدین معنی است تنها ذات ذوالجلال و گرامی پروردگار تو باقی می‌ماند ( و یبقی وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )
وجه از نظر لغت به معنی صورت است كه به هنگام مقابله با كسی با آن مواجه و روبرو می‌شویم ،‌ولی هنگامی كه در مورد خداوند به كار می‌رود منظور ذات پاك او است.
بعضی نیز وجه ربك را در اینجا بمعنی صفات پروردگار دانسته‌اند كه از طریق آن،‌بركات و نعمتها بر انسانها نازل می‌شود همچون علم و قدرت و رحمت و مغفرت .
این احتمال نیز داده شده است كه منظور اعمالی است كه به خاطر خدا انجام داده می‌شود، ‌بنابراین همه فانی می‌شوند تنها چیزی كه باقی می‌ماند اعمالی است كه از روی خلوص نیت و برای رضای او انجام گرفته می‌شود.
اما ذوالجلال و الاكرام كه توصیفی است برای وجه اشاره به صفات جمال و جلال خدا است، زیرا ذوالجلال از صفاتی خبر می‌دهد كه خداوند اجل و برتر از آن است .
( صفات سلبیه ) و ((اكرام )) به صفاتی اشاره می‌كند كه حسن و ارزش چیزی را ظاهر می‌سازد و آن صفات ثبوتیه خداوند مانند علم و قدرت و حیات او است .
بنابراین معنی آیه روی هم رفته چنین می‌شود: تنها ذات پاك خداوندی كه متصف به صفات ثبوتیه و منزه از صفات سلبیه است كه این عالم باقی و برقرار می‌ماند .
بعضی از مفسران نیز صاحب اكرام بودن خداوند را اشاره به الطاف و نعمتهائی می‌دانند كه با آن اولیای خود را اكرام و گرامی می‌دارد، جمع میان معانی در آیه فوق نیز ممكن است .
در حدیثی می‌خوانیم كه مردی در حضور پیامبر(ص) مشغول نماز بود سپس چنین دعاد كرد: اللهم انی اسئلك بان لك الحمد، لااله الا انت المنان بدیع السماوات و الارض، ‌ذوالجلال و الاكرام یا حی یا قیوم .
پیامبر (ص) به اصحاب و یارانش فرمود: می‌دانید خدا را با چه نامی می‌خوانند؟ عرض كردند: خدا و رسولش آگاه‌تر است، فرمود: والذی نفسی بیده لقد دعا الله باسمه الاعظم الذی از ادعی به اجاب، و از اسئل به اعطی :
قسم به آنكس كه جانم به دست اواست خدا را به اسم اعظمش خواند كه هر گاه كسی خدا را به آنم بخواند اجابت می‌كند، و هر گاه به وسیله آن از تقاضا كند عطا می‌فرماید.
دومین و آخرین آیه‌ای كه در قرآن مستقیماً به كلمه جلال اشاره نموده‌است در آیه ۷۸ سوره الرحمن می‌باشد علامه در تفسیر المیزان جلد ۱۹ صفحه ۲۲۳ پیرامون تفسیر این آیه چنین بیان میدارد: ( تبارك اسم ربك ذی الجلال و الاكرام )
این آیه ثنایی است جمیل برای خدای تعالی، كه چگونه دو نشئه آخرت مالامال از نعمتها و آلاء بركات نازله از ناحیه او شده و رحمتش سراسر دو جهان را فرا گرفته ، با همین بیان روشن می‌شود كه مراد باسم مبارك خدای تعالی همان رحمان است،‌كه سوره با آن آغاز شد ، و كلمه (تبارك) به ضمه راء مصدر باب تفاعل است و كثرت خیرات و بركات صادره را معنی می‌دهد.
پس اینكه فرمود: (تبارك اسم ربك) معنایش این می‌شود كه متبارك است الله كه برحمان نامیده شده، بدان جهت متبارك است كه این همه آلاء و نعمتها ارزانی داشته، افاضه فرموده و جمله (ذی الجلال و الاكرام ) اشاره به این است كه خدای سبحان خود را باسمای حسنی نامگذاری كرده، و به مدلول آن اسماء حسنی متصف هم هست،‌و معنای وصفی و نعوت جلال و جمال را واقعاً دارا و واجد است، و معلوم است كه صفات فاعل درافعالش ظهوری و اثری دارد ،‌و از این دریچه خود را نشان می‌دهد،‌و همین صفاتاست كه فعل را به فاعلش ارتباط می‌دهد، پس خدای تعالی هم اگر خلق را بیافرید و نظامی در آنجا جاری ساخت بدین جهت بود كه دارای صفتی بود كه اقتضای چنین افعالی را داشت، برای این بود كه او اخالق و مبدی و بدیع بود،‌و اگر كارهایش هم متقن و بدون نقطه ضعف است ،‌باز برای این است كه او دارای صفاتی است كه فعل متقن را اقتضاء می ‌كند،‌آن صفات این است كه او علیم و حكیم است، و اگر اهل اطاعت را جزای خیر می‌دهد، این عملش ترشحی و نمودی از صفتی در او است، كه چنین اقتضایی دارد، و آن این است كه ودود و شكور و غفور و رحیم است، و اگر اهل فسق را جزای شر می‌دهد باز برای این است كه در او صفتی وجود دارد كه چنین قسم جزا دادن را اقتضاء دارد و آن صفت منتقم و شدید العقاب است . پس اگر كلمه (رب) را در آیه : ( و لمن خاف مقام ربه ) سبعه رحمت ستایش شده بود در اینجا به صفت (ذی الجلال و الاكرام) ستوده،‌برای این بود كه بفهماند اسماء حسنای خدا و صفات علیایش در نزول بركات و خیرات از ناحیه او دخالت دارند، و اشاره كند به اینكه نعمتها و آلاء او همه به مهر اسماء حسنی و صفات علیای او مارك خورده.
آیت ا… مكارم شیرازی و جمعی از نویسندگان در تفسیر نمونه جلد بیست و سه پیرامون این آیه چنین بیان داشته‌اند خداوند در آیه (تبارك اسم ربك ذی الاجلال و الاكرام ) می‌فرماید: پر بركت و زوال ناپذیر است نام پروردگات كه صاحب جلال و اكرام است.) تبارك از ریشه برگ ( بر وزن درك) به معنی سینه شتر است، و از آنجا كه شتران هنگامی كه در جایی می‌خوابند و ثابت می‌مانند سینه خود را به زمین می‌چسبانند. این واژه به معنی ثابت ماندن و پایدار و با دوام بودن بكار رفته است، و نیز از آنجا كه سرمایه بادوام و زوال ناپذیر فوائد زیاد دارد به موجود پرفایده (( مبارك )) گفته می‌شود و شایسته‌ترین كسی كه این عنوان برای او سزاوار است ذات پاك خداوند است كه سرچشمه همهٔ خیرات و بركات می‌باشد .
این تعبیر به خاطر آن است كه در این سوره انواع نعمتهای الهی در زمین و آسمان، در خلقت بشر ، و در دنیا و آخرت آمده است، و از آنجا كه اینها همه از وجود پربركت پروردگار افاضه می‌شود مناسبترین تعبیر همان است كه در این آیه آمده است .
زیرا منظور از اسم در اینجا اوصاف پروردگار است، مخصوصاً صفت رحمانیت كه منشاء همه این بركات است، و به تعبیر دیگر افعال خداوند از صفات او سرچشمه می‌گیرد، ‌اگر عالم هستی را با نظام آفرید و در همه چیز میزان قرار داد ((حكمت )) او ایجاب می‌كرد، و اگر قانون عدالت را در همه چیز حكمفرما فرمود(( علم و عدل ))‌و ایجاب می‌كند،‌و اگر مجرمان را در انواع مجازاتهائی كه در این سوره اشاره شد گرفتار می‌سازد (( منتقم)) بودنش اقتضاء می‌نماید،‌و اگر مؤمنان صالح را مشمول انواع مواهب معنوی و مادی در این جهان و جهان دیگر قرار می‌دهد ((‌فضل و رحمت ))‌واسعه او ایجاب می‌كند، بنابراین اسم او اشاره به صفات او است و صفات او هم عین ذات پاك او است .
تعبیر به ((‌ذی الجلال و الاكرام ))‌اشاره‌ای است به تمام صفات جمال و جلال او ( ذی الجلال اشاره به صفات سلبیه و ذی الاكرام اشاره به صفات ثبوتیه است. )
جالب اینكه سوره الرحمن با نام خداوند ((‌رحمن ))‌آغاز شد و با نام پروردگار ذوالجلال و الاكرام پایان می‌گیرد، و هر دو هماهنگ با مجموعه محتوای سوره است .
در آیه ۳۷ سوره الرحمن بعد از ذكر نعمتهای مختلف معنوی و مادی دنیا می‌فرماید: (( و یبقی وجه ربك ذوالجلال و الاكرام )) و در پایان سوره بعد از ذكر انواع نعمتهای بهشتی ((تبارك اسم ربك ذی الجلال و الاكرام )) این دو تعبیر بیانگر این واقعیت است كه همه خطوط به ذات پاك او منتهی می‌شود، و هر چه هست از ناحیه او است، دنیا از ناحیه او است ، و عقبی از ناحیه او است، وجلال و اكرام او همه چیز را فرا گرفته است.
در حدیثی از پیغمبر گرامی (ص ) می‌خوانیم : شخصی در محضرش دعا می‌كرد و می‌گفت: یا ذی الجلال و الاكرام : ای خداوندی كه صاحب جلال و اكرامی پیامبر (ص) فرمود: قد استجیب لك فسل : اكنون كه خدا را به این نام خواندی دعایت مستجاب شد هر چه می‌خواهی بخواه .
و در حدیث دیگری آمده است كه پیامبر (ص) مردی را مشاهده كرد كه ایستاده و مشغول نماز بود، بعد از ركوع و سجود و تشهد دعا كرد و در دعایش چنین گفت:
اللهم انی اسئلك بان لك الحمد لا اله انت وحدك لاشریك لك المنان بدیع السماوات و الارض ، یا ذوالجلال و الكرام، یا حی و یا قیوم، انی اسئلك ………… پیامبر (ص) : لقد دعا الله باسمه العظیم الذی اذا دعی به اجاب، و اذ اسئل به اعطی : این مرد خدا را با نام عظیمی خواند كه هر گاه به آن دعا شود اجابت می‌كند و اگر بوسیله آن سؤال كنند عطا می‌فرماید.
در حدیثی از امام محمد باقر (ع) می‌خوانیم كه تفسیر آیه تبارك اسم ربك ذی الجلال و الاكرام فرمود نحن جلال الله وكرامته التی اكرام الله العباد بطاعتنا : ما جلال خداوند و كرامت او هستیم كه بندگان را به اطاعت ما گرامی داشته است.
● مشتقات كلمه جلال در قرآن كریم بیان و تفاسیر
در المعجم آمده است در سوره مباركه حشر كلمه جلاء در آیه ۳ سوره لیل كلمه تجلاو در سوره اعراف آیه ۱۴۳ و ۱۸۷ به ترتیب : تجلی، یجلیها، و در آیه ۳۴ سوره شمس كلمه جلیها از مشتقات جلال می‌باشد كه در قرآن آمده‌اند . اینك به ذكر تفسیرهای مختلف پیرامون آیات ۱۴۳ و ۱۸۷ سوره اعراف می‌پردازیم . ابتدا تفسیر المیزان جلد ۱۵ و ۱۶ پیرامون آیه ۱۴۳ سوره اعراف اینچنین بیان می‌دارد.
خداوند در سوره اعراف آیه ۱۴۳ می‌فرماید: و لما جاء موسی لمیقاتنا كلمه ربه قال رب ارنی انظر الیك قال لن ترانی و لكن انظر الی الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانی و لكن انظر الی الجبل فان استقر مكانه فسوف تراینی فلما تجلی ربه الخ كلمه تجلی كه در آخر این آیه آمده است به معنای قبول جلاء و ظهور است و كلمه : دك مصدر و به معنای كوبندن به محكمی است ،‌و در این آیه به معنای اسم مفعول ، مدكوك و كوبیده می‌كرد، و كلمه خر ، از خرور به معنای سقوط است و صعقأ از صعقه است كه به معنای مرگ وبیهوشی و از كار افتادن حواس و بطلال ادراك ،‌و افاقه برگشتن به حالت سلامت عقل و حواس را گویند،‌مثلاً گفته می‌شود فلانی از حالت عش افاقه پیدا كرد یعنی حال عادی و استقامت درك و شعور برگشت .
معنای این آیه به طوری كه از ظاهر نظم و سیاق آن بر می‌آید این است كه لما جاء موسی لمیقاتنا وقتی به میقات ما كه برای او تعیین كرده بودیم آمد و كلمه رب و پروردگارش با او گفتگو كرد قال موسی گفت: رب ارنی انظر الیك پروردگارا خودت را بنمایان تا نگاهت كنم،‌یعنی وسایل دیدارت را برایم فراهم ساز تا به تو نظر اندازم و تو را ببینم،‌ آری دیدن فرع نظر انداختن است و نظر انداختن فرع تمكین و تمكن از دیدن است ـ قال ـ خدای تعالی به موسی فرمود: لن ترانی تو ابدأ مرا نخواهی دید و لكن انظر الی الجبل معلوم می‌شود كوهی در مقابل موسی (ع) مشود بود كه خدای تعالی با لام عهد ـ اجبل ـ اشاره به آن نموده فان استقر مكانه فسوف ترانی به این كوه نگاه كن كه من اینك خود را برای آن ظاهر می‌سازم . اگر دیدی تاب دیدار مرا آورده و بر جای خود استوار بماند ،‌بدان كه تو هم تاب نظر انداختن به من و دیدن مرا داری فلما تجلی ربه الجبل و وقتی تجلی كرد و برای كوه ظاهر گردید جمله دكا با تجلی خود آن را در هم كوبیده و در فضا متلاشیش ساخت و پرتابش كرد.
پس در آیهٔ فوق استدلال بر محال بودن تجلی نیست، به شهادت اینكه برای كوه تجلی كرد بلكه غرض از آن نشان دادن و فهماندن این معنا است كه موسی قدرت و استطاعت تجلی را ندارد و اگر تجلی خدا واقع شود او در جای خود قرار نمی‌گیرد ، و خواسته است بوی بفهماند اگر تجلی كنم وجودت به كلی از بین برود، همانطوری كه دیدی كوه از بین رفت .
جمله فما تجلی الجبل جمله دكا و خر موسی صعفا این معنا را به خوبی افاده می‌كند . چون خدای تعالی وقتی كه برای كوه تجلی نمود كوه را مدكوك و متحول به صورت ذراتی از خاك گردانید، و هویت كوهیش را نیز به كلی از بین برد.
و بطوری كه از ظاهر سیاق بر می‌آید هلاكت و یا بی‌هوشی موسی از هول وهیبت آن منظره‌ای بود كه مشاهده كرد، و لكن این ظاهر باور كردنی نیست ، برای اینكه موسی از مظاهر قدرت پروردگارش چیزهایی دیده بود كه مسئله از هم پاشیدن كوه در مقابل آن خیلی مهم نبود،‌موسی همان كسی است كه عصای خود را می‌انداخت و آن اژدهایی دمان می‌شد،‌و هزاران هزار مارها و طنابها را می‌بلعید، این همان كسی است كه دریا را شكافت و در یك لحظه هزاران هزار از آل فرعون را در آن غرق كرد،‌و كوه را از ریشه كند و بربالای سر بنی اسرائیل مانند سایه نگه داشت، موسی صاحب چنین معجزاتی بود كه به مراتب هول انگیزتر از متلاشی شدن كوه بو، پس چگونه تصور می‌شد در این قضیه از ترس مرده و یا بی‌هوش شده باشد؟ با اینكه بر حسب ظاهر می‌دانسته كه در این تجلی آسیبی به خود او نمی‌رسد و خدا می‌خواهد او سالم باشد، و تجلی به كوه را ببیند،‌پس معلوم می‌شود غیر از مسئله متلاشی شدن كوه چیز دیگری او را به این حالت درآورده، گویا در آن صحنه ، قهر الهی برای او و در مقابل در خواستش مجسم گردیده و او خود را به مشاهده آن مشرف دیده، كه چنان اندكاك عجیبی به او دست داده و نتوانسته حتی یك چشك بر هم زدن در جای خود و به روی پاهایش قرار بگیرد، استغفاری هم كه بعد از به حال آمدن كرده شاهد این معناست .
تفسیر نمونه جلد ششم نیز در تفسیر این آیه چنین بیان داشته است : خداوند در آیه ۱۴۳ سوره اعراف می‌فرماید: و لما جاء موسی لمیقاتنا و كلمه ربه قال رب ارنی انظر الیك قال لن ترانی و لكن انظر الی الجبل فان استقر مكانه فسوف ترانی و لكن انظر الی الجبل فان استقر مكانه فسوف تراینی فلما تجلی ربه … الخ : هنگامی كه موسی (ع) به میعادگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت : عرض كرد : پروردگارا خود را به من نشان بده تا به تو بنگرم ولی به زودی این پاسخ را از پیشگاه پروردگار شنید كه هرگز مرا نخواهی دید ولی به كوه بنگر ازاگر به جای خود ایستاد مرا خواهی دید هنگامی كه خداوند بر كوه جلوه كرد آن را محو نابود و همسان با زمین نمود موسی (ع) از مشاهده این صحنه هول انگیز چنان وحشت زده شد و مدهوش به روی زمین افتاد و هنگامی كه به هوش آمد،‌عرضه داشت پروردگارا منزهی تو، من به وسی تو باز می‌گردم و توبه می‌كنم و من نخستین مؤمنانم .
● منظور از جلوه خدا چیست ؟
مفسران در اینجا گفتگوی بسیار كرده‌اند، ولی آنچه از مجموع آیات بنظر می‌رسد این است كه خداوند، پرتوی از یكی از مخلوقات خود را بر كوه ظاهر ساخت.
آیا این مخلوق یكی از آیات عظیم الهی بوده كه برای ما ناشناخته مانده ؟
و یا نمونه ‌ای از نیروی عظیم اتم و یا موج مرموز و تكان دهنده با صاعقه‌ای عظیم و وحشتناك كه بر كوه زد و برقی خیره كننده و صدائی مهیب و وحشتناك و نیروئی عظیم از آن برخاست،‌آنچنان كه كوه به كلی از هم پاشید گویا خداوند با این كار می‌خواست ۲ چیز را به موسی (ع) و بنی اسرائیل نشان دهد.
نخست اینكه آنها قادر نیستند، پدیده كوچكی از پدیده‌های عظیم خلقت را مشاهده كنند، با این حال چگونه تقاضای مشاهده پروردگار و خالق را می‌كنند.
دیگر اینكه همانطور كه این آیت عظیم الهی با اینكه مخلوقی بیش نبود خودش قابل مشاهده نبود، بلكه آثارش یعنی لرزه عظیم ، و صدای مهیب او شنیده می‌شد،‌ اما اصل آن یعنی آن امواج مرموز یا نیروی عظیم،‌نه با چشم دیده می‌شد و نه با حواس دیگر قابل درك بود، با این حال آیا هیچكس در وجود چنین آیتی می‌توانست تردید كند و بگوید چون خودش را نمی‌بینم و تنها آثارش را می‌بینم نمی‌توانم به آن ایمان بیاورم؟ جائی كه درباره یك مخلوق چنین قضاوت كنیم درباره خداوند بزرگ چگونه می‌توانیم بگوئیم چون قابل مشاهده نیست به او ایمان نمی‌آوریم با اینكه آثارش همه جا را پر كرده است.
احتمال دیگری در زمینه تفسیر آیه داده شده است و آن اینكه موسی (ع) براستی برای خودش تقاشای مشاهده كرد ولی منظور او مشاهده با چشم نبود كه لازمه آن جسمیت بوده باشد و با مقام موسی (ع) سازگار نباشد، بلكه منظور یك نوع ادراك و مشاهده باطنی بوده است، یك شهود كامل روحی و فكری، زیرا بسیار می‌شود كه كلمه رؤیت در این معنی به كار می‌رود،‌مثلا می‌گوئیم: من در خودمان این قدرت را می‌بینم كه این كار را انجام دهیم در حالی كه قدرت، چیز قابل مشاهده‌ای نیست بلكه منظور این است ما به وضوح این حالت را در خودمان می‌یابیم .
موسی (ع) می‌خواست به چنین مقامی از شهود و معرفت برسد. در حالی كه رسیدن به چنین مقامی در دنیا ممكن نیست، اگر چه در آخرت كه عالم شهود و عالم بروز است امكان دارد.
ولی خداوند در پاسخ موسی (ع ) گفت : چنین رؤیتی هرگز برای تو ممكن نیست و برای اثبات مطلب، جلوه‌ای بر كوه كرد و از هم متلاشی شد و بالاخره موسی (ع) از این درخواست توبه نمود.
منابع و مأخذ
۱ ـ قرآن كریم
۲ـ المعجم الفهرس
۳ـ فرهنگ عربی ـ فارسی ترجمه منجد الطلاب ، ترجمه به فارسی محمد بندر ریگی
۴ ـ تفسیر المیزان مجلدهای ۱۵ ـ ۱۶ ـ ۱۹ نوشته : علامه سید محمد طباطبائی (ره)
۵ ـ تفسیر نمونه مجلدهای ۶ ـ ۲۳ نوشته : آیت ا… مكارم شیرازی با همكاری جمعی از نویسندگان
۶ ـ سخنی چند درباره كتاب خداشناسی نوشته : سید رضا برقعی ـ محمد جواد باهنر ـ علی غفوری
منبع : مرکز مدیریت حوزه های علمیه خواهران