شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا


نگاهی به فیلم طلای سرخ جعفر پناهی


نگاهی به فیلم طلای سرخ جعفر پناهی
«رئیس جمهور جنگ» یك تصویر است. یك جمله در یك متن یا در یك خطابه بلیغ و بلندبالا نیست. یك تصویر، درست مثل اتاقی خالی و پیامی است كه از ورود فردی به اتاق كه اثاثیه ای را به درون حمل می كند، می توان دریافت كرد.
اگر می خواستم تصویری از جورج واشنگتن، شامل تصاویری از آمریكایی ای كه در انقلاب مرده بود ارائه دهم، آیا احتمال این وجود داشت كه تماشاگران این تصویر را سند محكومیت واشینگتون به شمار آورند؟ من اعتقاد دارم كه این اتفاق نمی افتاد. می توانست به عنوان مظهر مرگ و بزرگداشت رهبر بزرگ تلقی شود. مظهری كه مسلماً توهین آمیز یا آزارنده نبود. این واقعیت كه «رئیس جمهور مرگ» به این شكل به نظر می آید به هیچ وجه به خاطر قدرت ذاتی و درونی «رئیس جمهور مرگ» نیست، بلكه ریشه در جایی دیگر دارد.]
چهارمین فیلم جعفر پناهی، نوشته عباس كیارستمی، نقاط مشترك فراوانی با «ساعت بیست و پنجم» اسپایك لی، فیلم محبوب من در سال گذشته، داشت. سپتامبر سال گذشته، در فستیوال فیلم تورنتو، (Crimson Gold) طلای سرخ را دو بار دیدم و به نظر می رسید كه با وجود سادگی و صداقتش ارزش های فراوانی برای ارائه كردن دارد، ارزش هایی همان قدر ایرانی، كه جهانی. به تازگی با تماشای دوباره فیلم، دریافتم كه سادگی آن پا برجا است و پژواكش پرطنین تر شده است.این فیلم ایرانی درست مثل «ساعت بیست و پنجم»، چیز مهمی درباره آنگونه كه می زی ایم برای گفتن دارد، هر چند كه شیوه اش متكبرانه و آموزگارمآبانه نیست. (تنها مورد استثنا، از قرار معلوم، نمای بی ربط و نامربوط نخستین است.
یكی از آن شخصیت های فرزانه و بخرد كیارستمی _ مثل تاكسیدرمیست در طعم گیلاس و دكتر در باد ما را خواهد برد _ كه به كافه ای وارد می شود و با زیركی و بزرگواری بی خود و بی جهت سخنرانی غرایی درباره ظرایف اخلاقی دزدی برای قهرمان و بهترین دوستش كه تنها یك كیف پول كش رفته اند ارائه دهد.) پناهی بیشتر یك جوینده است تا یك یابنده و آنچه كه باید درباره دنیای مدرن به طور عام و ایران معاصر به طور خاص، بگوید نمی تواند به یك پیام ساده خلاصه شود. «رئیس جمهور مرگ»، تصویری از جورج دبلیوبوش ارائه می دهد كه از صدها عكس كوچك سربازان آمریكایی كه در عراق كشته شده اند ساخته شده، یك تصویر، نه یك سخنرانی بلیغ و غرا اتاق خالی دیگری كه پیامش در اثاثیه شخصی یك فرد نهفته است.
کیارستمی «طلای سرخ» را از داستانی در روزنامه الهام گرفته بود. داستانی درباره یك مامور تحویل پیتزا در تهران كه در یك حمله مسلحانه به جواهرفروشی، صاحب مغازه را به قتل رساند و پس از آن خودش را نیز كشته بود. بعضی از منتقدان عقیده دارند كه این داستان، اصالتاً آمریكایی است، اما به نظر من در دنیای امروزین كه با این سرعت در حال كوچك شدن است، این فرض كمی قابل تردید و مشكوك به نظر می آید.
فیلمنامه كیارستمی، بهترین فیلمنامه ای كه تاكنون برای كارگردانی دیگر نوشته است، تلاش می كند دریابد كه چه چیز این مرد را به این مرحله كشانده است. این تلاش با اتفاقات محوری ای آغاز می شود كه قبل از پرش بدون گذار به چند رویداد كه در گذشته برای مامور تحویل پیتزا (كه هم نام با بازیگرش حسین عمادالدین است) و بهترین دوست و همكارش علی (Sheissi كامیارشیخی) اتفاق افتاده اند، از دریچه دوربین مراقبت در درون مغازه جواهرفروشی به نمایش گذاشته می شود.
یك پاسخ محتاطانه و ناقص به این پرسش، شاید مورد تمسخر قرار گرفتن به خاطر طبقه اجتماعی باشد _ حسین و علی هر دو در مغازه جواهرفروشی و بعدها همراه با خواهر علی، مورد تمسخر قرار می گیرند _ و به خاطر آزاد دیدن ها و به ستوه آمدن های در ظاهر كوچك و كم اهمیت كه بی شك به عنوان یكی از اجزای طبیعی و نرمال زندگی شهری معاصر به شمار می آیند.
تمسخر و آزار دو جنبه از یك وجود واحدند، كه از پارانوئید اجتماعی و از بی تفاوتی بنیادین نسبت به رنج های مردم عادی _ كه مسلماً به مردم ایران محدود نمی شود _ نشأت می گیرند.
هیچ كدام از فیلم های ایرانی كه تاكنون دیده ام، از جمله فیلم های كیارستمی، به خوبی این فیلم فضا و نمای شهر تهران را (كه در سال ۲۰۰۰ یك هفته از آن دیدن كرده ام) تصویر نكرده اند: آلودگی، شلوغی و ترافیك و تفاوت طبقاتی كه از زندگی روی كوه ها در شمال شهر آغاز می شود. اما دستاورد بزرگ تر طلای سرخ، اشاره به تجربه هر روزه ای است كه در سرتاسر جهان مشابه است، كه در این فیلم حتی از جدیدترین فیلم كیارستمی، ۱۰، نیز پیشی گرفته است كه دیدی تقریباً انحصاری به طبقه متوسط اجتماع دارد و نقد اجتماعی آن كمتر بخردانه و كمتر كنایه آمیز و معنادار است.
تجربه آزار و عذاب هر روزه حسین، در نمایی طولانی در نیمه های فیلم و در دومین یا سومین تحویل پیتزا با خشونت و جدیت هر چه تمام تر به تصویر كشیده می شود. در اولین تحویل، توسط یكی از هم رزمان سابقش در جنگ ایران و عراق شناخته می شود كه به رغم درمان و مصرف دارو از عواقب اثرات حمله شیمیایی، در رنج است و چهره اش كاملاً تغییر كرده است، طی سومین تحویل پیتزا، به داخل یك سوئیت پنت هاوس بسیار مجلل متعلق به یك ایرانی ثروتمند (كه او نیز با هنرپیشه اش، پورنگ نخعی، هم نام است) دعوت می شود.
این مرد كه به تازگی از آمریكا به ایران مراجعت كرده است، او را به خوردن پیتزا دعوت می كند زیرا زنی كه پیتزا را به خاطر او سفارش داده، او را ترك گفته است.در دومین تحویل پیتزا، پلیس و سربازی جوان ساختمان آپارتمانی را محاصره كرده اند كه در طبقه دوم آن یك مهمانی بر پا شده است و به حسین اجازه نمی دهند كه پیتزاها را به طبقه سوم ببرد. كم كم پی می بریم آنها قصد دستگیر كردن افرادی كه مهمانی را ترك می كنند دارند.
آنها حتی به او اجازه نمی دهند به رئیسش تلفن بزند و از او راهنمایی بخواهد كه چه باید بكند زیرا فكر می كنند او قصد خبر كردن افراد حاضر در مهمانی را دارد. بنابراین او را وادار می كنند كه در خیابان بایستد و نظاره گر مهمانی ای باشد كه هیچ گاه نمی تواند در آن شركت كند. ما فقط سایر افراد حاضر در مهمانی را از پنجره مشاهده می كنیم، نزدیك ترین نمایی از طبقه متوسط كه در سرتاسر فیلم می توان دید.
در نهایت او پیتزاها را به پلیس ها و سرباز تعارف می كند و زندگی هر روزه به این شكل نامعقول و عبث ادامه دارد. ارعاب و تهدید دیوان سالارانه پارانوئیدواری، كه اتفاقی را چند روز پیش در «اوهیر» به خاطرم می آ ورد. جایی كه قوانین جدید تقریباً تمام افراد خارجی كه قصد ورود به آمریكا دارند وادار می كند قبل از ورود شناسایی شوند و اثر انگشت ارائه دهند. مسئله ای كه باعث شده است صف ها در فرودگاه برای آنها طولانی تر و كندتر شوند در حالی كه من به عنوان یك شهروند آمریكایی مجبور نبودم به آن اندازه معطل شوم.
باید می اندیشیدم كه چگونه آزار دادن، توهین كردن و مورد تحقیر قرار دادن هزاران بازدیدكننده در روز می تواند كشوری امن تر را برایمان به ارمغان آورد. در سال ۲۰۰۰، خود جعفر پناهی به خاطر امتناع از ارائه اثر انگشت در نیویورك، بین راه هنگ كنگ به آمریكای جنوبی از آمریكا اخراج شد و برای اعتراض به عمل گرفتن اثر انگشت از تمام ایرانیانی كه به این كشور سفر می كنند، او نیز اكنون از ورود به آمریكا امتناع می ورزد.
پناهی پاییز گذشته در گفت وگو با «دیوید والش» منتقد اظهار داشت: «نابرابری و بی عدالتی در هر كشوری و در سرتاسر جهان وجود دارد. اما نكته اصلی هنگامی قابل توجه است كه شكاف بین فقیر و غنی عمیق تر می شود و امروزه مشكل اصلی همین است.» او درباره ایران نظر می دهد اما این مسئله در مورد بسیاری از كشور ها، از جمله آمریكا نیز صادق است.
برخلاف سه فیلم اول پناهی _ بادكنك سفید، آینه، دایره- طلای سرخ بر شخصیت های زن و نابرابری و بی عدالتی كه نوعاً از آن رنج می برند تاكید ندارد.در این فیلم از ثروتمندان كاریكاتوری ماركسیستی نمایش داده نمی شود.اگر پناهی درباره طبقات اجتماعی نظریه ای برای به فروش گذاشتن داشت، باید نخعی را در تضاد با حسین درست به اندازه صاحب جواهرفروشی متكبر و پرنخوت تصویر می كرد. اما نخعی به خاطر تمام خودخواهی های بیمارگونه اش با او با مهمان نوازی و به عنوان هم طراز خود رفتار می كند و در مدت حضور حسین در پنت هاوس نخعی تنها زمانی است كه او را در آرامش می بینیم.
این سكانس بلافاصله قبل از صحنه دزدی بی ثمر مغازه جواهرفروشی قرار گرفته است _ تناقضی كه یكی از رمزآلودترین تكانه های فیلم است. در مصاحبه با «والش» پناهی می گوید كه عدم علاقه حسین به دزدی از نخعی نشان می دهد كه او یك دزد نیست. پس آیا حق داریم نتیجه بگیریم كه شب در ظاهر باصفا و بی غل وغشی كه در پنت هاوس می گذراند انگیزه رفتار جنایتكارانه او به خاطر دیدن آنچه كه نمی تواند داشته باشد است؟
فیلم از گفتن چنین چیزی امتناع می ورزد، هر چند كه به نظر من باید به این نتیجه برسیم كه رفتار دوستانه نخعی فقط تاكیدی است بر غیرممكن بودن پیوستن حسین به طبقات بالاتر از خودش. در تورنتو، «رابین وود» منتقد، این سكانس را با صحنه های ولگرد و میلیونر در «روشنایی های شهر» چارلی چاپلین مقایسه می كرد. به نظر من در فیلم طلای سرخ بیشتر شخصیت های اصلی در حاشیه طنز حركت می كنند. حسین بزرگ و كند است، علی كوچك و پرجنب وجوش و گاه به یك نمایش كمدی دو نفره مثل لورل و هاردی شبیه می شود. سرباز نوجوان، شوخ طبع و بذله گوست و در صحنه پنت هاوس، لذت نهفته در شیرجه عجیب و خنده آور به درون استخر، بیشتر انرژی كمیك اش از حرافی بی وقفه و عصبی وودی آلن وار نخعی نشات می گیرد. البته این یك تصادف است، اما فیلم دیگری كه با عنوان طلای سرخ در اطلاعات سینمای اینترنت با آن روبه رو شدم یك كمدی وسترن بود.
اگر كمدی آمریكایی در پس شیوه گمراه كننده فیلم نهفته باشد، فیلم دیگری را كه می توان با آن در ارتباط دانست هر چند كه ممكن است كمی غیرمنتظره به نظر بیاید، فیلم «راننده تاكسی» است _ البته «راننده تاكسی» بدون خمار گونگی تصویربرداری سبك گرایانه مارتین اسكورسیزی، موسیقی رمانتیك «برنارد هرمن» یا بازی جذاب و خیره كننده «رابرت دنیرو» هر چند كه طلای سرخ می تواند تصویری قاطعانه از انزوای شهری و ناامیدی یك سرباز قدیمی فراموش شده باشد _ به صحنه كوتاهی بیندیشید كه حسین به آپارتمان تاریك و دلگیرش باز می گردد و با لباس روی تخت به خواب می رود بدون اینكه به خاموش كردن چراغ اهمیت بدهد. در واقع، حضور تنهای حسن عمادالدین _ نابازیگری مثل همه نابازیگران دیگری كه پناهی در فیلم های خود به بازی گرفته است _ به فیلم روح و راز گونگی زیادی بخشیده است.
حسین در زندگی واقعی نیز مامور چاق تحویل پیتزا، بی احساس و سرباز قدیمی جنگ ایران و عراق است كه اتفاقاً كمی هم پارانوئید و اسكیزوفرنیك است _ چیزی كه پناهی ادعا می كند به هنگام انتخاب وی برای این نقش از آن اطلاعی نداشته است. چیزی كه باعث شده است فیلم، تصویرگری از كابوسی برای همه كسانی كه در این قضیه درگیرند، از جمله عمادالدین باشد، هر چند كه نمی توان كس دیگری را در نقش او تصور كرد .
شاید به این دلیل كه پارانوئید نهادینی كه به تحقیر هر روزه و ناكامی ها و سرخوردگی های شخصیت ها منجر می شود كه او بار ها و بار ها آن را پس و پیش می كند، جزء حیاتی ای از بافت فیلم باشد نه جمله بندی یا استدلال و دلیل و برهان آن.
(جاناتان رزنبام)
منبع : عصر يخبندان


همچنین مشاهده کنید