جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

افلاطون و پروتاگوراس نسبی اندیش!


افلاطون و پروتاگوراس نسبی اندیش!
● قاعده انسان محوری پروتاگوراس
قوام صفری معتقد است افلاطون در تفسیر و معرفی پروتاگوراس به عنوان یک فیلسوف، غرض ورزیهای شخصی اش را به پروتاگوراس نسبت داده است. البته این امر را زاییده دشمنی افلاطون با سوفیست ها میداند. زیرا میترسد آنها نظریه ای بیاورند که نظریه "مُثُل" او زیر سوال برود. از این رو سوفیست ها را تا آنجا بدنام میکند که حتی به آنها انگ نسبی گرایی میزند.
قوام صفری برای اثبات مدعایش که البته خواهید خواند ادله نسبتا قابل قبولی ارائه میدهد. نکته جالب اینجاست که او پروتاگوراس را نه یک فیلسوف بلکه یک فرد عامی میداند. او معتقد است افلاطون چنان نسبی گرایی پیشرفتانه ای را در تفسیر پروتاگوراس به دست داده كه تا به امروز كسی در نسبی گرایی نتوانسته چیزی بر آن اضافه كند.
● مقدمه
می گویند کِپلر در زندگی اش تنها یک ناراحتی داشت و آن این بود که: او کشف کرده بود مدار سیاراتی که به دور خورشید می چرخند بیضوی است نه دایره ای.
دایره در تفکر قدیم یک شکل کامل بود. کِپلر هم انسانی خرافاتی بود. از این رو چنان از کشفش ناراحت بود که وجود خود را شوم می دانست. که چرا او این قضیه را کشف کرده است. از این رو مدتها کشفش را پنهان کرده بود. احساس من هم امروز شبیه کِپلر است؛ در اینکه نمی دانم چطور به ذهنم رسید که افلاطون، پروتاگوراس را بد تفسیر می کند. حقیقتاً نمی دانم این گذاره از کی به ذهنم خطور کرد. خودم هم از این موضوع خوشحال نیستم. زیرا برایم خوشایند بود که با افلاطون و ارسطو موافق باشم. اگر اینگونه باشد حتی در معرض اتهام هم نیستم.
● افلاطون و تفسیر بد از پروتاگوراس
وقتی که نوشته های افلاطون را راجع به پروتاگوراس می خوانم به نظرم می آید که افلاطون، پروتاگوراس را طوری تفسیر کرده که روح پروتاگوراس از آن بی خبر است.
به طور کلی مجموعاً دوازده پاره از پروتاگوراس باقی مانده که روی سخن من در این مقال پاره اول است.
پاره را برای اولین بار افلاطون در دو جا نقل کرده است. اول در تئایتتوس صفحه ۱۵۲ سطر ۳ تا ۵. بار دوم در کراتولوس. سپس ارسطو در مابعدالطبیعه آن را نقل کرده است.
بر سر اندازه پاره(تعداد سطرها) بحث است. چون بعضی ها ادامه حرف افلاطون را جزو نقل قول و حرف های پروتاگوراس می دانند. مثل کورنوپورت، گاتری و مک دوول. اینان مفسران بزرگ افلاطون در جهان اند.
بعضی دیگر می گویند خیر؛ پاره اینجا تمام می شود. از اینجا به بعد عبارت و تفسیر خود افلاطون است.
معلوم است که اگر قرار باشد چیزی منفی باشد من طرفدار آن هستم.
من معتقدم پاره در آنجا تمام می شود (پاره را خواهم خواند) و بقیه آن تفسیر افلاطون است. از این رو دیدگاه کورنوپورت و گاتری را نقد می کنند که در تعارض با خودشان هستند. (در صورتی که بقیه مطلب به پروتاگوراس تعلق داشته باشد)
دیگر اینکه در این باره کلماتی به یونانی وجود دارد که در باره ترجمه آنها بحث است که باید چگونه ترجمه شوند. سپس کل استنتاج افلاطون را نشان می دهم که در کارش قصد و غرض بوده و افلاطون واقعاً نخواسته آن را تفسیر کند.
افلاطون در تئایتتوس کار بدی کرده که هیچ وقت از هیچ فیلسوف دیگری مشاهده نشده است.
با توسل به مقدمات مشهور به مانند یک متکلم جدلی، سعی کرده اسمی روی پروتاگوراس بگذارد. بعد از این قضیه بهتر می توانست پروتاگوراس را نقد کرده، هر چه دلش خواست به او بگوید. (در نظر عام وقتی کسی در موضع ضعف افتاد آن هنگام هرچه بتوانند به او نسبت می دهند)
پاره به روایت افلاطون اینگونه است. زیرا ما پاره را ندیدیم و اولین بار افلاطون آن را نقل کرده است. منتها من پاره را چنان که در ویرایش برنت از مجموع آثار افلاطون آمده(ویرایش یعنی نقطه گذاری های که برنت پذیرفته) مدنظر قرار می دهم.
این پاره می گوید:(قرائت متن یونانی پاره)
"انسان میزان همه چیز است، بودن چیزهایی که هست و نبودن چیزهای که نیست. "
سپس افلاطون به تئایتتوس می گوید:
"مقصود او چیزی در این حدود است که آنچه به نظر تو می رسد برای تو درست است و آنچه به نظر من می رسد برای من درست است. "
عبارت بالا را که قرائت کردم، گاتری و مک تاور معتقدند از آن پروتاگوراس است. ولی من می گویم مال پروتاگوراس نیست.
ما هرچه از فلسفه یونان آموختیم از گاتری و کور نوفورد است. هیچ کس به اندازه پروفسور گاتری حق بر گردن کسانی که امروز در جهان فلسفه یونان تدریس می کنند ندارد. اما همین انسان می گوید این عبارت به پروتاگوراس تعلق دارد.
افلاطون می گوید: "مقصود او چیزی در این حدود است و... " یعنی افلاطون شروع به تفسیر سخن پروتاگوراس می کند. این دلیل اول من برای اثبات ادعایم است.
ثانیاً او می گوید: آیا تو با این حرف من موافقی که پروتاگوراس می خواهد این حرف را بگوید یا نه؟
این حرف را افلاطون به تئایتتوس می زند. معلوم می شود که افلاطون می خواهد سخن او را تفسیر کند.
اما دیگر اینکه: درباره کلمه "آنتروپون" بحث وجود دارد. آنتروپون به معنی آدم.
همه متخصصان فلسفه یونان می دانند که زبان یونانی نکره ندارد. یعنی کسی نمی تواند به یونانی چیزی بنویسد که بر یک نفر دلالت کند.
حال آنتروپون به چه معناست؟ سه نظر وجود دارد:
یکی انسان کلی، دیگری انسان فرد، و دیگر اینکه او (پروتاگوراس) اصلاً تفاوت بین فرد و کلی را نمی دانست.
در یک معنا می گویند که منظور پروتاگوراس از آنتروپون انسان به معنای همه انسانهاست. نظر دیگر این است که منظور او از آنتروپون فرد فرد انسانهاست. معنای دیگر این است که او تفاوت بین فرد و مفهوم کلی انسان را نمی دانست. گاتری نظر سوم را پذیرفته است. که درست هم هست.
اما اگر کسی این را بپذیرد نمی تواند آن ذیل را که قبلاً قرائت کردم نقل قول بداند. بلکه باید ذیل را افزوده افلاطون بداند. ولی گاتری از این لازمه پذیرش بی خبر است.
نمی شود گفت که پروتاگوراس معتقد است انسان میزان همه چیز است، ولی فرق بین اینکه کل انسان ها میزان باشند یا فرد فرد انسانها را نمی داند. چنانکه هراکلیتوس می داند. مگر هراکلیتوس نمی گوید همه چیز دائما در سَیَلان است. بنابراین هیچ چیزی را نمی شود آنگونه که هست شناخت. از طرف دیگر به یک لوگوس همگانی قائل است (درپاره یک) که عقل مشترک بشر است.
این امر انسان را در حدود کلی می آورد و انسانها را آنجا مشترک می کند و گر نه اگر به ادراک حسی باشد همه را سرجای خودش ملاک می داند مثل پروتاگوراس.
پس چرا شما نسبی گرایی را به هراکلیتوس نسبت نمی دهید و به پروتاگوراس نسبت می دهید؟
نشان خواهم داد پروتاگوراس انسانی اُمّی و معمولی بوده که سخنی گفته که البته نیت دیگری داشته است.
بنابراین اشتباه کسانی مثل گاتری که می گویند لفظ انسانی که آنجا (در عبارت ذیل) آورده است؛ اولاً نمی توانست نکره باشد و به یک فرد دلالت کند، اگر لفظ آنترپون بخواهد از فرد و کلی که گاتری پذیرفته رهایی یابد و فارغ شود، ذیل آن سخن که افلاطون آورده، به افلاطون تعلق دارد.
[برای ما مسئله است که پروتاگوراس نسبی گراست یا نه. که اینگونه در جهان امروز این امر را تبلیغ می کنند. هر کس هم که حرف نسبی گرایانه بزند می گویند پروتاگوراسی است. ]
به طور خلاصه باید گفت:
۱) پاره همانجا تمام می شود از آنجا که می گوید: "این به این معناست که ... " شروع تفسیر افلاطون است. فیلسوف حق تفسیر همه چیز را دارد. اما باید بگوید که این تفسیر من است و ما تشخیص دهیم که این تفسیر او است.
۲) نه گاتری و نه کور نوفورد و نه مک تاور هیچ کدام حق ندارند آن ذیل را جزو قسمت پاره بدانند.
هم سیاق عبارات خود افلاطون در مجموعه آثارش و هم خود کلماتی که آنجا وجود دارد، روشن می کند که افزوده خود افلاطون است.
افلاطون این نظریه را با آموزه ای دیگر به نام "فریّ" در هم می آمیزد. این آموزه قدری مبهم است. تعجب هم نیست. زیرا افلاطون همیشه مبهم نویس است. چون یک فیلسوف قدر است می تواند همه چیز را در هم ببافد.
افلاطون می گوید: آموزه فریّ در تاریخ یونان وجود دارد که همه به آن قائلند. چطور؟ آموزه ای که همه چیز در سَیَلان است.
می گوید: همه قائلند الا پارمنیدس. حتی هومر هم قائل است. او همه را قائل به آموزه فریّ سَیَلان چیزها می داند. سپس می گوید: آموزه فِریّ مساوی است با اینکه:
"آنچه که برای من چنین به نظر می رسد، همان است و آنچه که برای تو چنین به نظر می رسد همان است. "می دانید او می خواهد چه کار کند؟ می خواهد بودن را از زمین بکند و به جای آن شدن را بگذارد.
خلاصه آموزه فِریّ این است که:
در اینجا بودنی در کار نیست، بلکه همه چیز در شدن و سیرورت است. وقتی همه چیز در شدن و سیرورت بود؛ آن هنگام هیچ چیز در یک آن، در دو آن و در آن های بعدی همانگونه به نظر نخواهد رسید. این می شود نسبی گرایی .
بنابراین قاعده انسان محوری پروتاگوراس، پیوندی با آموزه فِری سَیَلان همه چیز دارد. هر کس به سیلان همه چیز قائل بشود مثل پروتاگوراس؛ افلاطونی است.
انسان از دست افلاطون عصبانی می شود. هر کس افلاطون را درک کند از دست او عصبانی می شود. یک مثال نقض بزرگ از پیوندی که او در تاریخ فلسفه یونان درست می کند، هراکلیتوس است.
آموزه سیلان دائمی به هراکلیتوس تعلق دارد. لوگوس همگانی (عقلانیت همگانی) اولین بار به هراکلیتوس تعلق دارد. چه کسی می تواند نتیجه بگیرد که هر کس به سیلان دائمی قایل باشد، به آموزه نسبی گرایانه انسان محوری قائل است. گاتری این موضوع را نمی فهمد. (تحت تأثیر تبلیغات موجود در جهان)
● پروتاگوراس و نسبی گرایی؛ امکان یا امتناع؟
از این رو یا عقاید من را کنار بگذارید یا گاتری را. من و گاتری را در این موضوع نمی توانید در یک جا جمع کنید. البته در چشم ما هیچ کس به اندازه مرحوم پروفسور گاتری بزرگ نیست.
بنابراین افلاطون آموزه فریّ را با قاعده انسان محوری در هم می آمیزد و نتیجه می گیرد، تمام آنهایی که اینگونه اند، باید به نسبی گرایی قائل شوند.
این مطلبی بود که نقض آن را گفتم. البته برای مثال نقض، فقط هراکلیتوس نیست. بلکه آناکساگوراس هم یک نقض است.
به عقیده افلاطون همه به این قضیه معتقدند غیر از پارمنیدس. ولی هیچ یک از آنها در تاریخ نسبی گرا معرفی نشدند به غیر از پروتاگوراس بدبخت!
برای اینکه پروتاگوراس عوام بوده و حرف فلسفی نزده است.
اگر من افلاطون باشم و این عقل را داشته باشم و این تاریخ جلوی چشم من باشد، سپس آموزه سیلان دائم باشد، سپس اداراک حسی باشد و بخواهم پروتاگوراس را تفسیر کنم، می گویم پروتاگوراس وقتی می گوید: باد واحد برای من سرد است و برای تو گرم است. باد فی نفسه نه گرم است، نه سرد. (نقل از افلاطون است)
این می شود یک پدیدار شناسی شکاکانه بسیار پیشرفه قرن بیستمی. یعنی پروتاگوراس اینقدر عقل داشت و افلاطون آن را می دانست که او را در جایگا نسبی گرایی بسیار پیشرفته ای قرار داد؟
افلاطون در این باره رنگ را مثال می زند. او طبق قول پروتاگوراس می گوید:
وقتی من رنگ آبی را می بینم، رنگ آبی نه خودش وجود دارد، نه در من وجود دارد. بلکه در تعامل بین شئ خارجی و قوای ادراکی من، رنگ آبی پدید می آید. این می شود فنومنولوژی. لفظی که افلاطون به کار می برد "فاینتای" است. فاینتای یعنی آنچه در لحظه پدیدار می شود. این حرف زیبایی است که بسیار به دور از ذهنیت پروتاگوراس است. زیرا بستر ذهنیت او این است که همه اشیاء از اضداد تشکیل شده اند. همه یونانیان قبل از سقراط معتقدند اضداد اولیه همه در جا و باالفعل در شئ واحد وجود دارند. حال اگر بگوییم گرما را من احساس می کنم، سرما را تو احساس می کنی معقولترین تفسیر با توجه به سیاق یونانیان پیش از سقراط این است که بگوئیم: هم شامل گرما است و هم شامل سرما؟ یا اینکه بگوییم نه سرد است و نه گرم؟
معلوم است که پاسخ صحیح و بدیهی عبارت اول است: یعنی هم شامل گرما و هم شامل سرماست.
این چیزی بدیهی است که افلاطون اینجا کار را خراب می کند. و به آن توجهی ندارد.
به جاست که قصه ای درباره عشق بگویم.
متفکر نباید در کارهای علمی اش عاشق شود. این تعلیم افلاطون است. در رساله گرگیاس فردی با سقراط راجع به مسائل سیاسی بحث می کند. نظریه ای که بحث می کنند این است:" قدرت پیروز برحق است. "
(همان چیزی که بعدها هگل مطرح می کند. زیرا هر چه امروز در فلسفه طرح شده ریشه اش در یونان بوده است)
سقراط می گوید: نه اینگونه نیست که هرکس پیروز باشد بر حق است.
آن انسان سپس به سقراط می گوید: من می دانم تو راست می گویی ولی من نمی دانم چرا نمی توانم از عقیده ام دست بردارم؟ سقراط می گوید: برای اینکه تو عاشقی. تو نماینده مجلس هستی. (واقعاً هم آن بنده خدا نماینده مجلس بود و بحث فلسفی هم می کرده است)
تو عاشق مردم هستی. چون اگر از نظراتت دست برداری مردم به تو رای نمی دهند. با اینکه می دانی نظرت غلط است ولی از آن دست بر نمی داری.
این گزاره یک تعلیم پژوهشی است. پژوهشگر نباید از پیش عاشق چیزی باشد تا بتواند درست پژوهش کند. افلاطون در قضیه پروتاگوراس عاشق این است که سوفسطائیان هر چه بگویند غلط است. از ترس اینکه یک حرف سوفسطایی درست از آب دربیاید و دیگران آن را بپذیرند و نظریه "مثال" او زیر سوال برود.
او هرچه سوفسطائیان بگویند طوری تفسیر می کند که غلط از آب دربیاید. اگر پروتاگوراس گفته انسان معیار همه چیز است؛ آن را می توان دوگونه تفسیر کرد. اول بگوئیم اشیاء شامل همه اضداند. دوم می توان گفت اشیاء نه این را دارند و نه آن را.
سوالی دارم: اگر پروتاگوراس بگوید: اشیاء هم گرمند، هم سردند به نظر شما نظر او کدام یک است:
۱) اشیاء نه گرمند و نه سردند؟
۲) اشیاء هم سردند و هم گرمند؟
افلاطون اینگونه او را تفسیر می کند تا او را بدنام کند. اکثر مفسران بزرگ دنیا تحت تاثیر نام افلاطون اند. کورنو فورد هم به این تفسیر که هم گرم است و هم سرد است متمایل است و هم به این تفسیر که نه سرد و نه گرم. او به گونه ای حیران است. نوشته های كور نوفورد هم این موضوع را نشان می دهد.
حاصل سخن من این است كه من پروتاگوراس را نسبی گرا نمی دانم. او را عوامی می دانم كه معتقد شده چون من از آب گرمی احساس می كنم و تو سردی؛ پس آب هم گرم است و هم سرد. یعنی هر دو یشان درست است.
اما نه نسبی گرایانه و قرائت های چندگانه از یك حقیقت واحد كه همه شان درست و متعارف است. آنها می گویند متن خودش صامت است.
هرمنوتیك جدید هم می گوید متن صامت است. گادامر می گوید ما خودمان استنتاق می كنیم. او می گوید معنای متن کی ظاهر می شود؟ وقتی من متن را می خوانم، عمل فهم و حضور معنا ظاهر می شود.
دریدا هم در نظریه متافیزیك حضور (او پیرو گادامر است) می گوید: معنا اینجا حاضر نیست. كسانی كه فكر می كنند معنا در متن حاضر است دچار یك دیدگاه متافیزیكی نادرست شده اند. الفاظ معنایی ندارند. معنا وقتی حاضر است كه من وقتی متن را می خوانم ظاهر می شود. مثل حرف افلاطون كه رنگ پیراهن تو آبی نیست. آبی كی ظاهر می شود؟ هنگامی که من آن را درك كنم.
پدیدار شناسی جدید و مدرن كه گادامر در هر منوتیك به كار می برد، تحت تأثیر افلاطون بوده است. رساله دكتری گادامر در مورد افلاطون بوده است. اگر كسی چیزی به ذهنش رسیده علتش احاطه او به فلسفه یونان بوده است و گرنه مثل كانت در حوزه فلسفه رها است. او اصلاً فلسفه نمی دانست و من حاضرم آن را اثبات كنم. زیرا فلسفه یونانی نخوانده است. كانت مثل بقیه عوام كه در خیابان راه می روند یك ایراد دارد و آن این است كه فلسفه یونانی نخوانده است.
بنابراین معلوم است كه از پیش فلسفه نمی داند.
گادامر اگر چیزی می گوید و مورد قبول همگان واقع می شود در واقع تفسیر افلاطون از پروتاگوراس را روی متن پیاده کرده است.
افلاطون چنان نسبی گرایی پیشرفتانه ای را در تفسیر پروتاگوراس به دست داده كه تا به امروز كسی در نسبی گرایی نتوانسته چیزی بر آن اضافه كند.
اما من می گویم این نادرست است. اگر هم این حرف جایی دیگر درست باشد، پروتاگوراس اهل این كار نبود.
به نظرم توانستم آنچه را كه در ذهنم راجع به پروتاگوراس بود به شما منتقل كنم.
سخنران: مهدی - قوام صفری
خبرنگار: سعید - بابایی
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید