یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا
حیلهٔ زن مکار ۳
يک زنى بود رفيقى داشت که او را خيلى دوست مىداشت. يک روز رفيق او گفت: اى زن، من دلم کلهپاچه مىخواهد. زن گفت: خيلى خوب، امشب به شوهرم مىگويم يک کلهپاچه بگيرد. رفيق او گفت: شوهرت مىگيرد به من چه، خودش مىخرد و خودش هم مىخورد. زن گفت: تو کارى به اين کارها نداشته باش و مطمئن باش که ما بىتو نمىخوريم. شب که شوهر او آمد گفت: اى مرد، من دلم کلهپاچه مىخواهد. شوهر او گفت: چشم، فردا برايت مىخرم. فردا که شد رفت کلهپاچه را خريد و آورد توى خانه. زن آنرا گرفت. و خوب و پاکيزه پخت و بعد به مرد گفت: اى مرد مىگويند يک کله خوب نيست دو نفر با هم بخورند بايد سه نفر باشند. شوهر گفت: حالا يکى ديگر را از کجا بياوريم. گفت: برو مسجد، وقتى نمازتان تمام مىشود هرکس بالاى دستتان ايستاده است همان را همراه بياوريد. قبلاً هم به رفيق خود گفت: مىروى مسجد هرکجا شوهرم ايستاده است تو بالاى دست او مىايستي. وقتى به تو تعارف کرد، فوراً مىگوئى خيلى خوب و با او مىآئي. اتفاقاً وقتى شوهر او رفت مسجد و در صف جماعت نشست رفيق زن قدرى دير کرد، چهار نفر لر نتراشيدهٔ نخراشيده آمدند بالاى دست او نشستند و همينکه او آمد و ديد کار از کار کذشته و ديگر بالاى دست آن مرد جائى گير او نمىآيد ناچار رفت. جاى ديگرى نشست. |
بارى شوهره همينکه از نماز فارغ شد رو کرد به آن چهار نفر لر و گفت: آقايان ما امشب کلهپاچه پختهايم، زنم مىگويد دو نفرى نمىشود بخوريم. حالا بفرمائيد تا برويم خانهٔ ما آنرا با هم بخوريم. لرها قبول کردند و به اتفاق شوهر رفتند. از آن طرف زن همينکه شام شد فوراً خانه را آب و جاروب کشيد و پر و پاکيزه ( 'پر' در زبان عوام هميشه مترادف با 'پاکيزه' گفته مىشود) کرد و چراغها را روشن کرد و خودش هم رفت حمام و بعد هم هفت قلم آرايش کرد و آمد منتظر در زدن شوهر خود شد و همينکه صداى در بلند شد با شور و شوقى هر چه تمامتر دويد در خانه را باز کرد و خودش دويد توى خانه پشت در قايم شد. يک دفعه ديد شوهر او با يک دستهجمعى دارند مىآيند که همه از لرهاى نتراشيده و نخراشيدهاند. همينکه رفتند توى اتاق، آمد شوهر را صدا کرد و به او گفت: 'اى مرد من کى گفتم بروى چها رتا لر را همراهت بياوري. حالا که ما شام شب همه آنها را نداريم، چکار خواهى کرد. مرد گفت: حالا ديگر چارهاى نيست. زن گفت: خيلى خوب، معلوم مىشود رزق اينها را خدا امشب حواله به خانه ما کرده است. پس حالا زود برو يک صد درمى نان بگير و بيا، من هم آب ديزى را زيادتر مىکنم. |
مرد گفت: خوب، و رفت که برود نان بگيرد، زن فوراً رفت و يک تکه دنبه برداشت و انداخت توى هاون و بنا کرد به کوبيدن. بعد همچه که ديد حالا آمدن شوهر او نزديک مىشود فوراً رفت ديزى کلهپاچه را برداشت و برد قايم کرد و بعد دويد پيش مهمانها و گفت: اى بندگان خدا، اينجا آمديد چکار کنيد، اين شوهر من رسم دارد هر شب يک دسته را مىآورد خانه و قدرى دنبه توى هون مىاندازد و من مىکوبم، همينکه دسته يانه (دسته هاون ـ عوام اصفهان هاون را 'هونک' (به فتحها و واو و سکون نون) و 'يانه' هم مىگويند.)خوب چرب شد آنرا برمىدارد ... حالا من گفتم، ديگر خودتان مىدانيد. آقام (آقايم) به شما گفتنى (اين جملهاى است که عوام غالباً در خلال سخن خود مىگويند گاهى هم مىگويند: جانم به شما گفتي)، لرها را نمىگوئي؟ بهقدرى ترسيدند ک فوراً بلند شدند و زدند به چاک و دو تا پا داشتند چهار تاى ديگر هم قرض کردند و از در خانه رفتند بيرون و بنا کردند به دويدن، زن هم از پشت سر آنها بنا کرد به جيغ کشيدن و هى داد زدن که ديزى را بردند. دست قضا مرتيکه هم همين موقع رسيد و گفت: زنيکه چه خبر است؟ گفت: اينها کى بودند آورده بودي؟ ديزى را برداشتند و فرار کردند! مرتيکه نانها را انداخت و يک نان برداشت و بنا کرد دنبال آنها دويدن و هى داد زد و التماس کرد که بايستيد من لااقل نوک آن را توى آن بزنم. |
لرها همينکه اين را شنيدند خيال کردند که مقصود او نوک دسته يانهاست، بدتر ترسيدند و بيشتر زور به فرار آوردند. بالاخره مردک مأيوس برگشت و آمد توى خانه، يک قدرى غرغر کرد و از زن خود هم غرغر شنيد و يک دانه نان خالى خورد و با اوقات تلخ گرفت خوابيد و فردا صبح وقتى از خانه رفت دنبال کار و کاسبى خود، زنک فوراً رفت رفيق خود را خبر کرد و آمد ديزى را گذاشتند گرم شد و نشستند سر آن و بنا کردند به خوردن. زنک همانطور که غذا مىخورد حال و تفصيل ديشب را براى رفيق خود نقل مىکرد و دنبال هم مىخنديد... |
ـ حيلهٔ زن مکار (۳) |
ـ سى افسانه از افسانههاى محلى اصفهان صفحهٔ ۱۷۵ |
ـ گردآورنده: اميرقلى امينى |
ـ با مساعدت هنرهاى زيباى کشور سال ۱۳۳۹ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ على اشرف درويشيان و رضا خندان). |
همچنین مشاهده کنید
- دختر خوشبخت
- بیبیناردونه
- جوجهٔ زرنگ
- گربهٔ شیرافکن
- کره اسب سیاه (۲)
- مرغ زرد
- جمیل و جمیله
- محبّت علی (۲)
- پسر شاهپریان
- علی بهانهگیر (۲)
- شبی با درویش
- دندان آهنی
- قصهٔ شاهزاده احمد و بُسکیالدار
- قصهٔ عارف و مهتاب
- گنجشک آشیماشی
- ملکجمشید و چهلگیسو بانو یا قصهٔ چین و ماچین
- شوهر باغیرت
- خوابی که تعبیر شد
- حُسن تصادف
- شاه و وزیر
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
امیرعبداللهیان دولت سیزدهم گامبیا دولت حسین امیرعبداللهیان سیستان و بلوچستان انتخابات جنگ مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس افغانستان
سیل یسنا تهران هواشناسی شهرداری تهران بارندگی سازمان هواشناسی باران فضای مجازی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
هوش مصنوعی خودرو دلار قیمت خودرو قیمت دلار مسکن قیمت طلا تورم بانک مرکزی بازار خودرو حقوق بازنشستگان ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما جهان مسعود اسکویی مهران غفوریان موسیقی صداوسیما سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی فلسطین اسرائیل جنگ غزه روسیه آمریکا انگلیس اوکراین یمن نوار غزه ایالات متحده آمریکا جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر باشگاه استقلال بازی باشگاه پرسپولیس علی خطیر جواد نکونام بایرن مونیخ
آیفون اینستاگرام دیابت اپل ناسا عکاسی تبلیغات موبایل گوگل
کبد چرب فشار خون