شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
دختر خوشبخت
دخترى بود مادر نداشت زن پدرى داشت. که با او بدرفتارى مىکرد. هر روز سبدى به او مىداد و او را به صحرا مىفرستاد و مىگفت: برو چوب و خار و سوخت تهيه کن تا نان بپزيم و بخوريم. دختر هر چه گشت سوخت مناسب نيافت و سبد پر نشد. کنار آبى نشست و گريه کرد ديد ماهىاى به شکل انسان از آب درآمد و به او گفت: دختر چرا گريه مىکني؟ دختر جريان را گفت. ماهى گفت هفت صلوات بفرست و دستت را به من بده. دختر هفت صلوات فرستاد و وارد آب شد. ماهى او را به زير آب برد و او را خوب حمام کرد. لباسش را شست و غذا به او داد و به او گفت: هر روز اينجا بيا من کمکت مىکنم و به او گفت: هفت صلوات بفرست. تا فرستاد، ديد کنار آب است. سبدش هم پر از سوخت است. سبد را گرفت و به خانه رفت. زن پدرش به او گفت: چه شده؟ حمام کردهاي؟ لباست تميز است. دختر گفت: کنار آب رفتهام و لباسهايم را شستم و حمام کردم و آمدم. مدتى بدين منوال گذشت تا روزى به خواستگارى دختر آمدند و دختر ازدواج کرد. | ||||||
همان روز عروسى به کنار آب رفت و صدا زد: 'مم موهي' (مادر ماهي) ماهى از آب بيرون آمد و به او گفت: امروز روز عروسىام است و مىخواهم از تو خداحافظى کنم. به من بگو چکار کنم. مرا راهنمائى کن. | ||||||
ماهى گفت: به خانه شوهرت که رفتى نامادرىات برايت نقشه کشيده است. عدسى درست کرده است که مسموم است و مىخواهد تو در خانه شوهرت هنگام خواب نتوانى خودت را نگهدارى و جايت را... کنى تا تو را بيرون کنند. اما تو هيچ در فکر نباش، هر جا که اختيارت از دست برود، آن طلا مىشود. بالأخره دختر عروسى کرد و به خانه شوهر رفت و شب هنگام، بر روى رختخواب و جيبهاى مرد اختيار از کف داد. مرد دست در جيب کرد. ديد پر از طلاست. به روى رختخواب نگاه کرد، ديد پر از طلاست و... | ||||||
همه خوشحال شدند و مرد ثروتمند شد. وقتى نامادرى جريان را فهميد، بسيار ناراحت شد. سپس تصميم گرفت براى دختر خودش هم اين کار را تکرار کند. دختر را شوهر داد و شب برايش آب عدسى درست کرد و به او داد سير بخورد. شب عروسى دختر در رختخواب و داخل جيبهاى شوهر اختيار از کف داد. صبح که شوهرش بلند شد، ديد همه جا آلوده است. زن را طلاق داد و قسمتى از زبانش را بريد و به خانه خودش فرستاد. دختر درب خانه را که زد مادرش گفت: کيست مزاحم شده؟ داريم مرغ عروس را پاک مىکنيم و پيش خودش خوشحال بود و منتظر خبر ثروتمند شدن دخترش بود. | ||||||
دختر جواب داد: | ||||||
| ||||||
يعنى: | ||||||
| ||||||
دختر جريان را به مادرش گفت مادر بسيار ناراحت شد و گفت: 'اُو عدس يکته بس' . | ||||||
| ||||||
- دختر خوشبخت | ||||||
- قصههاى مردم خوزستان، ص ۸۵ | ||||||
- گردآورى: پرويز طلائيانپور | ||||||
- راوى: هيل گل حسننژاد، ۷۵ ساله، دزفول | ||||||
- سازمان ميراث فرهنگى کشور، پژوهشکده مردمشناسي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
- بلال آقا
- عقاب غولپیکر (۲)
- ملکجمشید و دیب سیب دزد
- شاهزاده ابراهیم و دیو (۲)
- حسنی
- حلال و حرام
- قصر دیوها
- کَل ارزنی
- کبک و باز
- خرگوش و لاکپشت
- شاه اسماعیل و عرب زنگی (۲)
- امتحان رفقا
- کچلتنوری
- پسر پادشاه و پیرزن
- پیرهزن
- آفتاب و مهتاب
- گرگ و سفره
- شاهزاده ابراهیم و فتنهٔ خونریز
- خارکنی که عشقش دختر پادشاهرو، دوباره زنده کرد
- کره اسب
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران دولت حجاب رئیس جمهور پاکستان گشت ارشاد رئیسی دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
سیل سلامت قتل کنکور تهران سردار رادان سازمان سنجش آتش سوزی شهرداری تهران پلیس اصفهان زنان
قیمت دلار دلار سایپا خودرو قیمت خودرو تورم قیمت طلا بازار خودرو ارز مسکن بانک مرکزی ایران خودرو
کیومرث پوراحمد خودکشی تلویزیون سینمای ایران فیلم ترانه علیدوستی سریال گردشگری موسیقی مهران مدیری کتاب
اینترنت کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه روسیه چین حماس طالبان اوکراین ایالات متحده آمریکا طوفان الاقصی
فوتبال پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی تراکتور بارسلونا باشگاه پرسپولیس تیم ملی فوتسال ایران لیگ برتر انگلیس
هوش مصنوعی سامسونگ گوگل الماس همراه اول ناسا فیلترینگ
سازمان غذا و دارو مالاریا کاهش وزن آلزایمر زوال عقل