شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا
حُسن تصادف
يکى بود يکى نبود. غير از خدا هيچکس نبود. روزى از روزها پادشاه ايران در بارگاه خود نشسته بود. خبر آوردند که ايلچى فرنگ با باج و خراج ساليانه آمده است. ايلچى وارد شد، زمين ادب بوسيده، تحفه و هدايا را از نظر حاضرين گذرانيد و عرض کرد: 'خراج ساليانه را همراه آوردهام اگر اجازه بدهيد عرض کنم.' پادشاه اجازه داد. ايلچى عرض کرد: 'قبله عالم به سلامت باشد، جاننثار چند سؤال دارم اگر وزراءِ اعلىحضرت جواب سؤالات مرا دادند، معلوم مىشود ايران از حيث علم هم بر ما برترى دارد و غلام خانهزاد خراج را تقديم خزانه اعلىحضرت مىکنم و اگر جواب ندادند معلوم مىشود فقط قرهشمشير و زور او از ما زيادتر است. لذا وقتى از حيث علم بر ما برترى ندارد انصافاً حق خراج گرفتن از ما را هم ندارد و در اينصورت خراج نيست بلکه باج است. شاه اجازه بفرمايند فقط خراج امساله را تقديم کرده و سالهاى بعد معافمان فرمايند. |
شاه قبول کرد. ايلچى سؤالات خود را به عرض رساند. وزير دس راست وزير دست چپ و امراء بارگاه به همديگر نگاهى کردند. وزير دست راست براى عرض جواب چهل روز مهلت خواست. شاه چهل روز به وزراء و امراء مهلت داد و قسم خورد که گر جواب ندهند تمام آنها را خواهد کشت. |
وزراء و امراء مرخص شدند. روز سى و نهم دور هم جمع شدند و هيچکدام نتوانسته بودند جوابى حاضر کنند. بنابراين با هم قرار گذاشتند که شبانه فرار کنند. نصف شب که شد همه از يک دروازه سوار اسب رو به فرا رگذاشتند. اول طلوع آفتاب به دهى رسيدند، مکتبخانهاى ديدند که آخوند پيرى در آن نشسته مشغول درس دادن است. دم مکتبخانه از اسب پياده شدند و ديدند چوب بلندى دست معلم است که از سقف اتاق بيرون رفته و طنابى هم که از توى ديوار بيرون آمده به شال کمر او بسته است. خيلى تعجب کردند و پرسيدند: آقا اين چوب چيست و اين طناب از کجا است؟ جواب داد: عيال بنده در خانه خيلى کار دارد و من هم مشغلو تدرى هستم، لذا براى آنکه گنجشکها گندمى را که روى بام اين اتاق پهن کردهاند تا خشک شود نبرند، من اين چوب بلند را دست گرفته از سقف اتاق بيرون کردهام و سر او دستمال بستهام . از طرف ديگر بندهزاده شيرخوار نيز در اتاقِ پشت در گاهواره خوابيده و طناب گاهواره از ديوار به شال بنده بسته است. من موقع درس دادن به بچهها، ناچارم تکان بخورم، از تکان من هم اين چوب تکان مىخورد و گنجشکها را مىپراند و هم گاهواره مىجنبد و بچه بيدار نمىشود. |
وزراء و امراء از عقل او تعجب کردند و پرسيدند: اسم تو چيست؟ جواب داد: 'نيم من بوق ابن پشم پانزده.' همه به همديگر نگاه کردند و چيزى نفهميدند و گفتند: آقا اينکه اسم نيست خواهش مىکنم اسم شريف را بفرمائيد. گفت: اسم اصلى بنده منصور ابن موسى است، ولى چون آدم فقير و متواضعى هستم راضى نشدم اول اسم بنده 'من' باشد و اول اسم منصور حلاج هم 'من' . لذا اول اسم خود را نيممن' گذاشتم. بعد ديدم سزاوار نيست آخر اسم من 'صور' باشد و اسرافيل هم صور، لذا قبول کردم که اسمم 'بوق' باشد. بنابراين اسمم شد نيم من بوق ابن، بعد برخوردم که نمىشود با تواضع و افتادگى من اول اسم پدرم 'مو' و آخر آن 'سي' باشد و موسى کليمالله هم همين اسم را داشته باشد. ناچار گفتم پدرم به عروش 'مو' بايد 'پشم' داشته باشد و بهجاى 'سي' هم پانزده و به همين جهت اسمم شد 'نيم من بوق ابن پشم پانزده' وزراء با يکديگر مشورتى کردند و گفتند کسىکه بتواند جواب ايلچى فرنگ را بدهد همين است و بس. بايد او را همراه برد تا جواب دهد و ما را از خشم سلطان خلاص کند. پس از کمى مذاکره قرار شد نيم بوق ابن پشم پانزده با آنها برود و جواب ايلچى را بدهد. |
همه با هم راه افتادند. معلم مذکور بر الاغى سوار بود و خورجينى در ترک داشت و هرچيز از قبيل دانه ذغال يا ميخ و امثال آنرا در راه مىديد جمع مىکرد و در آن جاى مىداد. خلاصه همهجا آمدند تا به در بارگاه رسيدند و پياده شدند. 'نيم من بوق ابن پشم پانزده' زمين ادب بوسيده، مدح و ثناى شاه را بهجاى آورد. وزراء عرض کردند: قبله عالم به سلامت باشد در اين مدت هرچه فکر کرديم به چه زبانى سؤالات ايلچى فرنگ را جواب گوئيم که بارى دولت ابد مدت موهن نباشد، راهى نيافتيم و نتوانستيم راضى شويم که خود جواب دهيم لذا براى آنکه هم امر شاهانه اجراء شود و هم ايلچى جواب خود را گرفته باشد و هم به دولت برنخورد اين شخص را که معلم يکى از مکتبخانههاى دهات است براى عرض جواب همراه آورديم. شاه به همه اجازه نشستن داد. 'نيممن بوق ابن پشم پانزده' روبهروى ايلچى نشست. ايلچى پرسيد: وسط زمين کچا است؟ جواب داد: همين جائى که من نشستهام. ايلچى کاغذى از جيب درآورد. با مداد دايره بر آن رسم کرد. 'نيممن ابن پشم پانزده' پس از آنکه قدرى به دايره نگاه کرد يک دانه ذغال از خورجين خود درآورده قسمت کوچکى ازدايره را جدا نمود. ايلچى تخممرغى بر آن نهاد. او نيز دانه پيازى روى دايره گذاشت. ايلچى با چها رانگشت خود به او اشاره کرد. 'نيممن بوق ابن پانزده' دو انگشت به سمت صورت او دراز نمود. ايلچى با چهار انگشت خود به او اشاره کرد. 'نيممن بوق ابن پانزده' دو انگشت به سمت صورت او دراز نمود. ايلچى از جا برخاسته تعظيم کرد و عرض نمود: قربان، من جواب همهٔ سؤالات خود را گرفتم. الحق اين شخص استاد است. و خراج را تقديم کرد. |
شاه از او پرسيد: سؤال و جواب چه بود؟ عرض کرد: از او پرسيدم وسط زمين کجا است، جواب داد همينجا يعنى زمين گرد است و هر نقطه وسط آن محسوب مىگردد. بعد به او گفتم اين زمين گرد تمام آن خاک است؟ قسمت کوچک آنرا جدا کرد يعنى خاک کمتر است و آب بيشتر. سپس پرسيدم زمين مثل تخممرغ از يک ورقه ساخته شده؟ پياز را نشان داد که خير مثل پياز ورقهورقه است. با چهار انگشت گفتم اگر مثل من و تو چهار نفر ديگر پيدا مىشد دوار عالم صحيح مىگشت. جواب داد به عقيده من همين دو نفر که هستيم کفايت مىکند. |
ايلچى مرخص شد. بعد از 'نيممن بوق ابن پشم پانزده' پرسيدند سؤال و جواب چه بود. عرض کرد: قبله عالم به سلامت باشد وقتى پرسيد وسط زمين کجا است چون مىدانستم نمىتواند ذرع کند گفتم همينجا و اگر مىگفت نيست مىگفتم برخيز و اندازه بگي. بعد روى کاغذ يک گردى کشيد، يعنى من روزى يک گرده نان مىخورم. بنده تعجب کردم و نشان دادم که من به يک تکهٔ کوچک قناعت ميکنم. او گفت يک گرده نان را با تخممرغ مىخورم. من گفتم فقير آدمى هستم تکه نان را با پياز صرف مىکنم. فرنگى با چهار انگشت خود مرا تحقير کرد و گفت خاک بر سرت، من نيز با دو انگشت جواب دادم چشمهايت کور. شاه از اين حسن تصادف تعجب کرد و خنده بسيارى نمود. معلم را با انعام و مرحمت شاهانه نواخت و مرخصش ساخت! اميدوارم همانطورى که معلم مزبور سر پيرى به دولت و مکنت و آرزوى خود رسيد شما هم به آرزوى خودتان برسيد. |
ـ حُسن تصادف |
ـ فرهنگ عاميانه مردم ايران ـ ص ۳۴۱ |
ـ گردآورنده: جهانگير هدايت |
ـ نشر چشمه ـ چاپ اول ۱۳۷۸ |
(به نقل از فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد چهارم ـ علىاشرف درويشيان و رضا خندان). |
همچنین مشاهده کنید
- تاشلی پهلوان
- عروس و مادر شوهر
- پسرِ باکلّه
- مورچهٔ مؤمن
- بازرگان و قاضی و بهلول
- یک بز و نیم بز
- دختری که از دهانش یاسمن و سوسن میریخت
- شاه عباس و سه خواهر
- محمد چوپان (نخییرچی محمد)
- خرما از کرگی دم نداشت
- کار دل
- ماهسلطان
- مار و پیرمرد فقیر
- عقوبت
- پیلهور (۲)
- دختر کریم خیاط
- وصیت تاجرباشی
- مستهٔ کارد (دسته کارد)
- کچل ممسیاه (۳)
- دختر پالاندوز(۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
دولت چین سیستان و بلوچستان انتخابات امیرعبداللهیان شورای نگهبان حسن روحانی مجلس شورای اسلامی حجاب دولت سیزدهم مجلس نیکا شاکرمی
سیل ایران هواشناسی تهران شهرداری تهران باران سازمان هواشناسی آتش سوزی یسنا فضای مجازی پلیس زلزله
خودرو قیمت خودرو قیمت طلا مسکن تورم بانک مرکزی قیمت دلار حقوق بازنشستگان بازار خودرو دلار ارز ایران خودرو
صدا و سیما مسعود اسکویی سوئد مهران غفوریان رضا عطاران بی بی سی تلویزیون صداوسیما موسیقی سریال سینمای ایران سازمان صدا و سیما
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه اسرائیل فلسطین روسیه آمریکا ترکیه حماس اوکراین نوار غزه انگلیس
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان لیگ برتر باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال علی خطیر جواد نکونام تراکتور بازی لیگ قهرمانان اروپا
آیفون اینستاگرام اپل ناسا گوگل صاعقه تلفن همراه عکاسی کولر
کبد چرب فشار خون گرما