چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تا


تا آبرو نريزى اين آسيا نگردد٭
٭ از چرخ بى‌مروّت حاجت روا نگردد ......................... (غنى کشميرى)
تا آب گل‌آلود است بايد ماهى گرفت
نظير: تا شکار سرِ تير است بايد زد
تا ابله در جهان هست مفلس درنمى‌ماند
نظير:
بوَد تا ابله اندر دهر مفلس درنمى‌ماند
- ابلهان کالاى فاسد خرند و زير کلان سود برند
- تا که احمق باقى است اندر جهان مرد مفلس کى شود محتاج نان (مولوى)
مقایسه شود با : عاقل آسوده زيَد تا به جهان خر باقى است
تا با چشم راست بتوان ديد با چشم چپ نبايد نگريد
تا آنجا که ممکن است بايد با چشم خوش‌بينى به امور نگريست
تا باد نچنبد نَفِتَد ميوه ز اشجار ٭
٭ اين شعر من از غم عدو گفتم زيرا ..............(مسعود سعد سلمان)
تا باغ ميوه داشت مَنَش باغبان بُدم حالا که شد خزان به شغالان گذاشتم
تا ببينم که از غيب چه آيد بيرون
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
تا بخت که را خواهد و ميلش به که باشد
رک: ببين تا چه بازى کند روزگار
تا بدان جا رسيد دانش من که بدانم همى که نادانم (منسوب به ابن‌سينا)
نظير: تا شدم دانا يقين کردم که نادانم (امير فيروز کوهى)
تا برويم گِرد کنيم درازمان کرده‌اند
تا بخواهيم مال و ثروت بيندوزيم عمر ما به سر خواهد آمد و ما را دراز به دراز در تابوت (يا در قبر) خواهند گذاشت
تابستان پدر يتيمان است
تاب مقراض ندارد ورق نازک گُل٭
٭ .......................... لب گستاخ رساندن به لب او ستم است (بيدل)
تا بلبلى نباشد بستان صفا ندارد
تا بند قبا باز کنى صبح دميده است ٭
رک: تا کچل فکر زلف بکند عروسى تمام شده است
٭ ما را شب وصل چه حاصل که تو از ناز  .................... (بيدل کرمانى)
تا بوَد گربه مهتر بازار بوَد موش جلد و دکّاندار (سنائى)
تا بوَد مهر ز مَه نور گرفتن ستم است (صائب)
رک: تيمم باطل است آنجا که آب است
تا بوده چنين بوده و تا باد چنين بادا!
تا به آب نزنى شناگر نمى‌شوى
رک: هر که از خطر بگريزد خطير نشود
تا بيائى ثابت کنى خر نيستى صد من بارت کرده‌اند!
نظير: تا مى‌روى بگوئى خر نيستم از گوش تا دست بارت کرده‌اند
تابين ندارد مى‌گويد سه صف بايستيد!
نظير: يکى شلوار نداشت بند شلوارش را مى‌بست يکى نان نداشت بخورد پياز مى‌خورد اشتهايش باز شود
رک: يکى را به ده راه نمى‌دادند سراغ خانه کدخدا را مى‌گرفت
تا پاى بر دُم سگ ننهند نگزد
نظير: تا پا روى دُم سگ نگذارند سگ صدا نمى‌کند
تا پا روى دُم سگ نگذارند سگ صدا نمى‌کند (يا: گاز نمى‌گيرد)
نظير: تا پاى بر دُم سگ ننهند نگزد
تا پدر نشوى قدر پدر ندانى
نظير: قدر بابا آن زمان دانى که خود بابا شوى
تا پريشان نشود کار به سامان نرسد ٭
نظير:
نرويد هيچ تخمى تا نگندد (نظامى)
- خرابى چونکه از حد بگذرد آباد مى‌گردد
٭ .......................... شرط دور است که تا اين نشود آن نشود (عبدالباقى کرمانى؟ شاه نعمت‌الله ولى؟)
مولوى نيز در بيان اين معنى گفته است
کى شود بُستان و کشت و برگ و بر       تا نگردد نظم آن زير و زبر
تاپو پشت و رو ندارد
نظير:
پشت و رويش معلوم نيست
- مثل نان ساچ نه پشت دارد نه رو
رک: شريک دزد و رفيق قافله است
تا پول دارى رفيقتم، قربان بند کيفتم! (عامیانه).
رک: اين دغل دوستان که مى‌بينى مگسانند دور شيرينى (سعدى)
تا پول دارى کلّه‌جوش بخور!
تا پول ندهى آش نخورى
نظير:
بى‌مايه فطير است
- پول بده، آش بخور
- پول ندارى سگ بزن!
- بى‌مايه اگر رستم زال است ذليل است
- شل کن سرِ کيسه که بى‌مايه فطير است
- تا زر به ترازو ننهى گوسفند نبرى (سعدى)
- تا نقدى ندهى بضاعتى نبرى (سعدى)
- وا کن کيسه، بخور هريسه
- از شما عباسى، از ما رقاصي!
- کَفَم نِهْ، سرم نِهْ
- خر مشدى صفرم، جو نخورم راه نمى‌رم
- از تو جو از من دو
- بى‌پول مرو به بازار که راهت ندهند صد نعره زنى هيچ جوابت ندهند
- دستِ خالى حرف نمى‌کند حالى!
تا پيش من بودى سنجد بودى، اينجا آمدى قُبيده بادام شدى؟ (عامیانه).
تا ترياق از عراق آورند مار گزيده مرده باشد (سعدى)
رک: نوشدارو بعد از مرگ سهراب؟
تا توانى درون کس مخراش٭
زنهار ميازار ز خود هيچ دلى را
٭ ......................... کاندرين راه خارها باشد (سعدى)
تات نپرسند همى باش گنگ٭
رک: تا نپرسيدنت مگو از هيچ باب
٭ ........................ تا نخوانند همى باش لنگ(مسعود سعد سلمان)
تات نخوانند همى باش لنگ٭
رک: ناخوانده به خانهٔ خدا نتوان رفت
٭ تات نپرسند همى باش گنگ ...............(مسعود سعد سلمان)
تا تنور گرم است نان را بايد پخت
نظير:
تا گرم بوَد تنور نان بايد بست (يحيى اصفهانى)
- در بند فطيرى تو که گرم است تنور (سلمان ساوجى)
- تنورى چنين گرم در بند نان (نظامى)
- تا آب گل‌آلود است ماهى بايد گرفت
- تا شکار سرِ تير است بايد زد
- آهن را تا گرم است بايد کوبيد
- چو وقتِ جو آيد بکن در جوال
- فرصت غنيمت است نبايد ز دست داد.
تا تو از بغداد بيرق آورى در کلانه کِشت نگذارد کلاغ!
رک: تا کچل فکر زلف کند عروسى تمام شده است
تا توانستم ندانستم چه سود چونکه دانستم توانستم نبود(يا: چون توانستم...)
رک: امروز توانى و ندانى، فردا که بدانى نتوانى
تا توانستم ندانستم چون دانستم نتوانستم (خواجه عبدالله انصارى)
رک: امروز که توانى ندانى، فردا که بدانى نتوانى
تا توانى به سه کس سودا مکن مال جدّم، لا تکلّم، چوخ دِمَهْ٭
٭ براى شرح مثل رک: امثال و حکم دهخدا، ج ۱، ص ۵۳۱.
تا توانى به جهان خدمت محتاجان کن به دمى يا درمى يا قدمى يا قلمى(پورياى ولى)
تا توانى پردهٔ کس را مدر تا ندرّد پرده‌ات را پرده‌دار
رک: پردهٔ کس مدر تا پرده‌ات را ندرند
تا توانى دلى به‌دست آور دل شکستن هنر نمى‌باشد
رک: دل به‌دست آور که حج اکبر است
تا توانى سعى کن در کارِ آش کاسه گر چينى نباشد گو مباش


همچنین مشاهده کنید