چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

تو(۳)


تو که اسب عربى بودى چه کُرّه‌اى پس انداختى که فلانى بيندازد؟
تو که اوّل اوّلينت اين باشد آخر آخرينت چه خواهد بود؟
نظير: تو که پيش‌درآمدت اين است پس‌درآمدت چه مى‌تواند باشد
تو که بارى ز دوشم برندارى چرا سربار پر بارم گذارى
رک: اگر بارى ز دوشم برندارى...
تو که بر بار خود آبگينه دارى چرا بر بار مردم مى‌زنى سنگ؟
رک: تن لخت و آتش‌بازى؟
تو که پيش‌درآمدت اين است بس‌درآمدت چى مى‌تواند باشد
نظير: تو که اول اولينت اين باشد آخر آخرينت چه خواهد بود؟
تو که جو نمى‌توانى بخورى چرا ادعاى خريّت مى‌کنى؟ (عامیانه).
تو که چراغ نبينى با چراغ چه بينى؟
نظير:
کور را به چراغ چه حاجت؟
- روز نمى‌بيند شب بخيه مى‌کند!
تو که چنين آوازى داشتى چرا جلو جنازهٔ پدرت نخواندى
رک: حيف از آنها که مردند و آواز تو را نشنيدند
تو که لشکرت نبود جنگ کردنت چه بود؟
تو که مستى غم هُشيار مخور (کمال‌الدين اصفهانى)
تو که نوشم نه‌اى نيشم چرائى؟ (باباطاهر)٭
رک: اگر نوشم نه‌اى نيشم چرائى؟
٭ .......................... تو که يارم نه‌اى پيشم چرائى؟
تو که مرهم نه‌اى زخم دلم را نمک‌پاش دل ريشم چرائى (باباطاهر)
تو که نى زن بودى چرا آقادائى‌ات از حصبه مرد؟
رک: اگر بابا بيل‌زنى اول باغچهٔ خودت را بيل بزن
تو کى مُردى که ما پاى تابوتت سينه نزديم؟
رک: تو کى مُردى که ما تابوت حاضر نکرديم؟
تو کى مُردى که ما تابوت حاضر نکرديم؟
نظير:
تو کى مُردى که ما پاى تابوتت سينه نزديم؟
- تو دبّه‌ات را آوردى که من روغنش نکردم؟
تو گرو بردى اگر جفت و اگر طاق آيد٭
نظير: جِر بزنى جز نزنى برده‌اى خوب رخى هر چه کنى کرده‌اى (ايرج‌ميرزا)
نيزرک: يک خلقت زيبا به از هزار خلعت ديبا
٭ اگر فراقت بکشد جان به وصالت بدهم .......................... (سعدى)
تو پا مى‌بينى و من پِرّ طاووس ٭
نظير: تو مو مى‌بينى و من پيچش مو
٭ بگفتش کوتهى‌ افسوس افسوس ...................(وحشى بافقى)
تو مادر مرده را شيون مياموز ٭
نظير:
به سرماخورده لرزيدن مياموز (صائب)
- ماتم‌زده را به نوحه‌گر حاجت نيست (عطار)
٭ مرا بگذار تا گريم شب و روز ......................... (نظامى)
تو مپندار که خون ‌ريزى و پنهان ماند ٭
نظير:
خون نخسبد بعدِ مرگت در قصاص تو مگو که مى‌رم و گردم خلاص (مولوى)
- قصاص به قيامت نمى‌ماند
٭ چه کند کشتهٔ عشقت که نگويد غم دل ......................... (سعدى)
تو مسجدش را بساز، گدا خودش پيدا مى‌شود!
[يعني] با جور شدن شرايط اوّليه، سوءاستفاده‌چيان خود به خود پيش مى‌آيند (به نقل از کتاب کوچه، ج ۸، ص ۹۳۴)
نظير: حوض را که ساختى قورباغه خودش پيدا مى‌شود
تو مو مى‌بينى و من پيچش مو (وحشى بافقى) ٭
نظير: تو پا مى‌بينى و من پرِ طاووس
٭ ............................. تو ابرو من اشارت‌هاى ابرو (وحشى بافقى)
تو نباشى يارِ من، خدا بسازد کارِ من
رک: اکبر ندهد خداى اکبر بدهد
تون تاب که حمّامى شود به منصب رسيده است!
تو نيکى مى‌کن و در دجله انداز که ايزد در بيابانت دهد باز (سعدى)
رک: نان را بينداز توى دريا ماهى نمى‌داند خدا مى‌داند
تو ها کنى، من هو کنم! (تو زن کنى من شو کنم) (عامیانه).
نظير: جواب‌هاى هوى است
تو هم به مطلب خود مى‌رسى شتاب مکن٭
نظير: تو هم به مشروطهٔ خودت خواهى رسيد
٭ حسد چه مى‌برى اى دل به کشتگان غمش .............................
تو هم يک تنبان پيش خدا داري! نوميد مباش
تو ابريق رفته و از لوله‌اش نگاه مى‌کند
تو يار کسى باش که از يار تو باشد٭
رک: خواهان کسى باش که خواهان تو باشد
٭ تو گِرد کسى گرد که او گِرد تو گَردد ............................
تويِ اين هير و وير بيا زير ابرويم را بگير (عامیانه).
رک: ميان اين هير و وير بيا زير ابرويم را بگير.
توى جاليزِ خربزه آقانبات سبز شده!
رک: کى مرد که تو عزيز شدى؟
توى خزينه همه کس خوش‌آواز است
تويِ دعوا حلوا بخش نمى‌کنند
رک: ميان دعوا حلوا خير نمى‌کنند
توى ديگ آدم وسواسى موش مى‌افتد!
نظير: موش توى خمرهٔ آدم وسواسى مى‌افتد
توى شُله‌زرد مى‌خواهد کوفته پيدا کند!
رک: مى‌خواهد از توى شُله‌زرد کوفته پيدا کند
توى شهرى که نعل‌بندش دندان‌ساز باشد پالان‌دوز هم خيّاطش است
تو يکى، من يکى
رک: سن بير کيشى، من بير کيشى


همچنین مشاهده کنید