پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
کچل و شیطان (۲)
يکى بود يکى نبود. کچلى بود بسيار زرنگ. اربابى او را چوپان گلهاش کرد و به کچل قول داد که اگر با صداقت کار کند، دخترش را به او مىدهد و داماد خودش مىکند. کچل با اين حرف و قول ارباب، با جان و دل کار و مثل تخم چشمش از تکتک گوسفندان گله، مواظبت مىکرد. در اين بين، از قضا براى دختر ارباب از آبادى ديگر خواستگار آمد. ارباب، پاک قولش را فراموش کرد و به خواستگار جواب مساعد داد. کچل از عمل اربابش گرفته و ناراحت شد. |
اين بود، تا اينکه گلهٔ گوسفند در روزى که مىچريد، هوا به هم خورد، کچل فوراً با داسى که داشت، چالهاى کند، لباسهايش را درآورد و توى چاله گذاشت. لاک (لاک: تغار، کاسه چوبي) را هم که ظرف غذايش بود، مثل سرپوشى روى چاله قرار داد. آسمان غرّيد و باران باريد. پس از مدتى بند آمد. لاک را از سر چاله برداشت. لباسش را که خشک مانده بود، پوشيد. از قضا شيطان اتفاقى از آن حوالى مىگذشت که چشمش به لباس خشک کچل افتاد. از او پرسيد: |
- من که شيطانم، لباسم از باران خيس شده، حالا تو چکار کردهاى که اينطور لباست خشک است؟ |
کچل جواب داد: |
- اين کار، سرّ بزرگى دارد. |
شيطان گفت: |
- به من بياموز! |
کچل گفت: |
- تو اول اسم اعظم را به من ياد بده! تا من راز اين کار را بگويم. |
شيطان، اسم اعظم را به او ياد داد. کچل دو تا گوسفند نر آورد، آنها را به جنگ هم انداخت، اسم اعظم را خواند، هر دو بههم چسبيدند. کچل به شيطان گفت: |
- دعاى از هم جدا شدن را به من ياد بده! |
شيطان اين دعا را هم به او ياد داد. کچل دعا را خواند. شاخهاى دو گوسفند نر از هم جدا شدند. شيطان گفت: |
- هميشه بايد با خودت يک داس و لاکى داشته باشي، قبل از باران، با داس چالهاى بکن، لباست را در بياور، در چاله بگذار، لاک را هم سرپوش کن، باران تمام شد، لباست را از چاله در بياور و بپوش! |
شيطانه از کار به اين سادگى خندهاش گرفت و افسوس خورد که چرا دعاهاى مهم را به کچل ياد داده است. نادم و پشيمان راهش را کشيد و رفت؛ اما کچل سرحال و خرم بود از اينکه صاحب رمزى شده است. |
حالا از مجلس عروسى بشنويد: |
عروسى بر پا شد. |
ارباب به کچل گفت: |
- برو آبادى پائين عاقد را بياور! |
عاقد را، سوار بر اسب آورد. و در همان نزديکى خانهٔ ارباب بود که دعايش را خواند. عاقد به زين اسب چسبيد، هر کار کرد نتوانست خودش را از زين اسب جدا کند. عاقد را با زين در مجلس عروسى نشاندند. |
کچل به ارباب گفت: |
- خواهرتان در مجلس عروسى نيست! |
ارباب گفت: |
- پاشو برو خواهرم را از آبادى بالا بياور! |
کچل با خواهر ارباب، در برگشت به رودخانه رسيدند. کچل جلوجلو از آب عبور کرد. خواهر ارباب، لباسش را بالاى سينهاش گرفته بود تا خيس نشود که در همان حال، کچل دعايش را خواند. لباس بالاى تنه خواهر ارباب چسبيد و همينجورى به خانهٔ برادرش آمد. ارباب که اين وضع را ديد به کچل ظنين شد. عاقد چسبيده به زين، دختر را عقد کرد. داماد انگشتش را به کاسهٔ عسل زد، تا به دهان عروس گذاشت، کچل، دعايش را خواند. انگشتش در دهان دختر چسبيد. |
مجلس عروسى به هم خورد. از يک سو عاقد، داد و بيداد راه انداخت: |
- خسته شدم! مرا از زين جدا کنيد! |
و از يک طرف، خواهر ارباب ناله مىکرد: |
- از خجالت مُردم! لباسهايم را از بالاتنهام برداريد! |
عروس هم به خفگى افتاده بود. در اين ميان، فقط کچل، خوشحال و خندان بود. ارباب به دست و پاى کچل افتاد و گفت: |
- اين کارها، کار توست! عروسى دخترم، عزا شده، نجاتشان بده! |
کچل گفت: |
- شرطى دارد. |
ارباب گفت: |
- شرط هر چى باشد قبول دارم. |
کچل گفت: |
- به قولت عمل کن! همان قولى که به من داده بودي! |
ارباب پذيرفت. کچل دعايش را خواند. زين از عاقد جدا شد. باز کچل دعايش را خواند. انگشت داماد از دهان دختر بيرون در آمد.عاقد صيغهٔ طلاق را جارى کرد و براى کچل خطبهٔ عقد را خواند. بعد کچل دعايش را خواند. لباس از بالا تنهٔ خواهر ارباب جدا شد. مجلس عروسى کچل و دختر ارباب را جشن گرفتند و کچل به مراد دلش رسيد. |
- کچل و شيطان |
- افسانههاى ديار هميشه بهار ـ ص ۱۵۷ |
- گردآرونده: سيدحسين ميرکاظمي |
- انتشارات سروش، چاپ اول ۱۳۷۴ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد يازدهم ـ علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ چاپ اول ۱۳۸۱ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل آمریکا روز معلم رهبر انقلاب معلمان مجلس شورای اسلامی بابک زنجانی مجلس خلیج فارس دولت دولت سیزدهم
تهران فضای مجازی هواشناسی شهرداری تهران سیل پلیس قوه قضاییه آموزش و پرورش بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو بازار خودرو قیمت دلار دلار قیمت طلا سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم حقوق بازنشستگان
مسعود اسکویی تلویزیون رضا عطاران سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس تئاتر فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه جنگ غزه فلسطین چین روسیه حماس نوار غزه ترکیه عربستان اوکراین نتانیاهو
پرسپولیس فوتبال استقلال سپاهان تراکتور باشگاه استقلال لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی اینستاگرام همراه اول شبکه های اجتماعی اپل ناسا وزیر ارتباطات تبلیغات گوگل پهپاد
کبد چرب کاهش وزن دیابت قهوه فشار خون داروخانه