دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا
شغال و روباه
يکى بود، يکى نبود. در روستائى پيرزنى زندگى مىکرد. پيرزن، مرغى داشت که آن را روى تخممرغها مىخواباند تا جوجههائى داشته باشد. هر چيز به درد بخورى که پيدا مىکرد ـ دانه و نان و ... جلو مرغ مىريخت. تا اينکه مرغش حسابى چاق و چلّه شد. |
يک روز، شغال گرسنهاى که زمين را بو مىکرد و دنبال غذا مىگشت، چشمش به لانهٔ مرغ افتاد و مرغ چاق و چله را ديد و زود در گردنش چنگ انداخت و مرغ را بلند کرد و پا به فرار گذاشت. |
جوجهها که تازه از تخم بيرون آمده بودند، داد و فرياد کردند و جيغ زدند و مادرشان را صدا کردند. صداى آنها به گوش پيرزن رسيد. پيرزن آمد جلو و به لانه نگاه کرد و ديد که خبرى از مرغ چاقش نيست. فورى فهميد که کار، کار شغال بدجنس است و داد و فرياد راه انداخت: 'اى شغال بىرحم! دست و پايت بشکند، جوجههاى بيچاره را يتيم کردي!' |
آنقدر داد زد که همهٔ اهالى روستا صدايش را شنيدند و جلو خانهاش جمع شدند و پرسيدند: 'چه خبر است؟ چه اتفاقى افتاده؟' |
پيرزن همه چيز را تعريف کرد و گفت: 'مرغ نازنين من خيلى چاق بود. وزنش ده کيلوئى مىشد. افسوس!' |
پيرزن خيلى ناراحت بود و بقيهٔ روستائىها هم ناراحت شدند. |
اما از شغال بگوئيم. شغال، مرغ را به دهان داشت و همچنان فرار مىکرد که يک دفعه روباه جلويش سبز شد و گفت: 'آهاى شغال جان! آن پيرزن چرا اينقدر داد و فرياد مىکند؟' |
شغال جواب داد: 'روباه عزيز! من که سر درنمىآورم. به خدا تو عمرم، فقط يک بار مرغش را دزديدهام. ببين بهخاطر آن چقدر جيغ مىزند و مىگويد: 'جوجههايم يتيم ماندند، مرغم چاق بود، ده کيلو وزنش مىشد و...' |
روباه فکرى به سرش زد و گفت: 'ببينم آقا شغاله! مگر مرغ هم ده کيلو وزنش مىشود؟ نکند پيرزن دروغ مىگويد! بگذار من با دستم وزنش را اندازه بگيرم، شايد وزنش به ده کيلو نرسد.' |
شغال گفت: 'روباه عزيز! واقعاً عقلت خيلى خوب کار مىکند. مرا ببين که داشتم حرف پيرزن را باور مىکردم. خوب، اندازه بگير. ببينم وزنش چهقدر است.' |
روباه مرغ را از شغال گرفت و در دستش چرخى داد و سريع اين دست و آن دست کرد و دور خودش چرخيد؛ طورىکه شغال گيج شد و روباه از فرصت استفاده کرد و مرغ را قورت داد. شغال نادان که متوجه نشده بود. پرسيد: 'خب، آقا روباهه! وزنش چهقدر شد؟' |
روباه جواب داد: 'دوست عزيز! تا دير نشده برو به پيرزن بگو اينقدر داد و فرياد راه نيندازد. ده کيلو کجا بود؟ مرغش حتّى شکم من يکى را هم نتوانست سير کند!' |
شغال تازه متوجه شد که گول خورده است. ولى ديگر کار از کار گذشته بود. روباه آرام به راه افتاد و گفت: 'خداحافظ، باز مىبينمت!' |
ـ شغال و روباه |
ـ افسانههاى ترکمن ص ۷۸ |
ـ عبدالرحمن ديهجى |
ـ نشر افق چاپ سوم ۱۳۷۵ |
ـ به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران ـ جلد هشتم |
علىاشرف درويشيان ـ رضا خندان (مهابادي)، نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰. |
همچنین مشاهده کنید
- درویش و دختر پادشاه چین
- سه کور
- حُسن تصادف
- مار و دهقان
- وصیت تاجرباشی (۲)
- شاه عباس و چهار درویش
- کچلتنبل و مهرهٔ مار
- حاتم طائی
- ماه روز پیشانی
- عروس و مادر شوهر
- عروسک سنگ صبور
- پیر خارکش و نخود مشکلگشا
- کچل ممسیاه
- گل زرد
- خواهر ندار و خواهر دارا
- موسی و عابد و لوطی
- مرد ماهیگیر
- قصهٔ پسر پادشاه و پری
- تیستیس مَدَسینا
- شیرویه (۲)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران رافائل گروسی رهبر انقلاب حج کردستان عراق مجلس شورای اسلامی شورای نگهبان دولت انتخابات حسین امیرعبداللهیان دولت سیزدهم رسانه
تهران شهرداری تهران حجاب قوه قضاییه آموزش و پرورش وزارت بهداشت فضای مجازی قتل پلیس سازمان هواشناسی شهرداری باران
ایران خودرو خودرو بانک مرکزی قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو بازار خودرو دلار حقوق بازنشستگان مسکن قیمت بورس
تئاتر سریال افعی تهران سریال محمدعلی علومی نمایشگاه کتاب نمایشگاه کتاب تهران تلویزیون دفاع مقدس سینمای ایران صدا و سیما صداوسیما کتاب
مغز دانشگاه آزاد اسلامی دانش بنیان گوشی هوشمند
رژیم صهیونیستی اسرائیل حماس غزه فلسطین جنگ غزه آمریکا روسیه اوکراین رفح طوفان الاقصی نوار غزه
پرسپولیس فوتبال استقلال لیگ برتر نساجی ذوب آهن لیگ برتر ایران لیگ برتر فوتبال ایران بازی سپاهان رئال مادرید جواد نکونام
هوش مصنوعی اپل سامسونگ آیفون گوگل باتری مایکروسافت اندروید اینستاگرام تلفن همراه ماهواره
چاقی بیمه زیبایی ویتامین چای کاهش وزن آلرژی دندانپزشکی