جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا
هفت خواهر و یک خواهر
در گذشتههاى دور مردى بود که هشت دختر داشت و زندگى آرام خود را مىگذرانيد، در آن سالها قحطى و گرانى آمد بهطورى که زندگى بر مردم سخت شد. | |||||||||||||||
روزى ديوى آمد و يک (بسته) نوت قيل (بسته خرما) به امانت پيش آن مرد گذاشت و رفت. دختران مرد از اين موضوع خبر نداشتند و نوت قيل را خوردند. بعد از يک سال ديو آمد و امانتى خود را از مرد طلب کرد. مرد گفت: نوت قيل را بچهها خوردهاند. گرسنه بودهاند و سال قحطى هم هست. چيزى نبود، آن را خوردند. ديو گفت: من کار ندارم. من امانتى خود را مىخواهم، و اگر ندادى بهجاى آن يک دختر به من بده. مرد ناچار يکى از دختران خود را به ديو داد. روز بعد باز ديو آمد و خواسته قبلىاش را تکرار کرد و گفت: يا نوت قيل را مىخواهم يا يک دختر. واِلّا تو را مىخورم. مرد ناچار دختر بعدى را به او داد. تا هفت روز هر روز ديو مىآمد و يک دختر را مىبرد. | |||||||||||||||
روز هشتم وقتى ديو آمد و خواسته خود را مطرح کرد، مرد گفت: تمام دخترانم را بردي، فقط دختر کوچک آخرىام مانده است اين يکى را برايم بگذار. ديو گفت: اين يکى را هم مىخواهم و به زور دختر کوچک را هم گرفت و برد. دختر کوچکِ مرد بسيار قشنگ بود. ديو هفت دختر قبلى را کشته و خورده بود، و اين آخرى را بهعلت اينکه قشنگ بود نکشت. دلش رحم آمد و او را زنده گذاشت. لباس سبزى به تنش کرد و دندان طلائى در دهانش گذاشت و او را به روى پشتبام بر روى برج نشاند و به او گفت: دختر اينجا بنشين تا من به شکار بروم و برگردم. دختر نشست و ديو رفت، دختر به ديو نگاه کرد تا از نظرش ناپديد شد و بعد مشکى چوبى گذاشت و چادرش را بر روى آن انداخت و رفت تا به روخانهاى رسيد. کنار رودخانه نشست و شروع به گريه کرد. پسر پادشاه مىخواست اسبش را آب بدهد به کنار رودخانه آمد. ديد دختر قشنگى لباس سبز به تن در حال گريه کردن است. به او گفت: دختر! چرا گريه مىکني؟ دختر گفت: ديو مرا دزديده و مرا روى برج بامش گذاشته و گفته مىروم شکار، تا برگردم همانجا باش. من هم فرار کردم. پسر پادشاه دختر را بر اسبش گذاشت و او را به خانه برد و به عقد خود درآورد و با او ازدواج کرد. هفت و روز هفت شب جشن برپا کردند. | |||||||||||||||
ديو به خانه آمد و دختر را صدا کرد. جوابى از او نشنيد. آمد پشتبام و لگدى به چوب و مشک زد. گفت: اى دل غافل! دختر فرار کرده. حالا چکار کنم؟ پس فکرى بهخاطرش رسيد. کيسهاى بادام و کيسهاى غزه برداشت و در محلهها به راه افتاد و مىخواند: | |||||||||||||||
| |||||||||||||||
يعنى: | |||||||||||||||
بادام به غزه (غزه: gäze، سقز) مىدهم غزه را به خنده مىدهم هر کس بخندد مىدهم بادام را به غزه مىدهم غزه را با خنده مىدهم. | |||||||||||||||
و مىخواست با اين روش دختر را پيدا کند. چون دختر دندان طلائى در دهان داشت و اگر مىخنديد پيدا بود، بچهها دورش را گرفتند و مىخنديدند. ديو آنها را رد مىکرد و مىگفت: برويد. تا به در خانه پادشاه رسيد. نوکر خانه پادشاه خبر را به دختر رساند. دختر به درب خانه رفت و ديد همان ديو است. ديو او را شناخت و دنبالش کرد. دختر بلافاصله به شوهرش قضيه را گفت. شوهرش به در خانه آمد. شمشير را گرفت تا ديو مىخواست وارد خانه شود شمشير را بر سرش زد و ديو را دو نيم کرد. جسد ديو را داخل گونى گذاشت و به صحرا انداخت. | |||||||||||||||
- هفت خواهر و يک خواهر | |||||||||||||||
- قصههاى مردم خوزستان، ص ۱۰۳ | |||||||||||||||
- گردآورى: پرويز طلائيانپور | |||||||||||||||
- راوى: هيل گل حسننژاد، ۷۵ ساله، دزفول | |||||||||||||||
- سازمان ميراث فرهنگى کشور، پژوهشکده مردمشناسي، سازمان چاپ و انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، چاپ اول، ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
- علی بهانهگیر (۲)
- ملاترسوک
- علی پیسو و چارخ
- سه حکایت عجیب و غریب
- دختر شاه نارنج
- گِدول
- مردی که از جمع الواطها بیرون آمد
- ماجرای زندگی شاهزاده محمد
- شرطبندی سیمرغ و حضرت سلیمان
- قصهٔ پیر خارکش
- شیرویه
- پدر هفت دختر و پدر هفت پسر
- گربهٔ شیرافکن
- بز زنگولهپا
- علی کچل
- بهرام قهرمان
- شوهر باغیرت
- دختری که مسلمان شد(۳)
- گلنار و دوریش حیلهگر
- شیر شیر توی پوست شیر و بار شیر (۳)
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
ایران اسرائیل غزه مجلس شورای اسلامی دولت نیکا شاکرمی روز معلم معلمان رهبر انقلاب مجلس بابک زنجانی دولت سیزدهم
هلال احمر یسنا قوه قضاییه آتش سوزی پلیس تهران بارش باران سیل شهرداری تهران آموزش و پرورش سازمان هواشناسی دستگیری
حقوق بازنشستگان قیمت خودرو بازار خودرو قیمت طلا قیمت دلار خودرو دلار سایپا ایران خودرو بانک مرکزی کارگران تورم
فضای مجازی شهاب حسینی سریال تلویزیون نمایشگاه کتاب مسعود اسکویی عفاف و حجاب سینما سینمای ایران دفاع مقدس موسیقی
رژیم صهیونیستی فلسطین آمریکا حماس جنگ غزه اوکراین چین نوار غزه ترکیه انگلیس یمن ایالات متحده آمریکا
استقلال فوتبال پرسپولیس علی خطیر باشگاه استقلال لیگ برتر لیگ برتر ایران تراکتور لیگ قهرمانان اروپا رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه پرسپولیس
کولر هوش مصنوعی تلفن همراه گوگل اپل آیفون همراه اول تبلیغات اینستاگرام ناسا
فشار خون کبد چرب بیمه بیماری قلبی دیابت کاهش وزن داروخانه رابطه جنسی