دوشنبه, ۱۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 29 April, 2024
مجله ویستا

طالب آملى


طالب آملى (طالبا) از شاعران معروف ايران در سدهٔ يازدهم هجرى است که در ديار هند شهرت بسيار يافته و در صف اول شاعران عهد خود جاى گرفته بود. وى در شعر به‌نام خود 'طالب' تخلص مى‌کرد. ولادتش در آمل افتاق افتاد و همانجا به تحصيل دانش و ادب پرداخت و در آستانهٔ شباب، خيلى زود، زبان به شاعرى گشود و از سنى قريب به بيست‌سالگى مدح حکمران آمل و معاريف ديار خود آغاز نمود.
طالب زود، و چنانکه از گفتار محمد عارف شيرازى در لطائف‌الخيال برمى‌آيد در حدود سال ۱۰۱۰هـ از مازندران بيرون رفت و چندى در اصفهان اقامت کرد، بعد از آن سراغش را در کاشان داريم. حکيم نظام‌الدين على‌کاشى، طبيب ديوان‌ شاه‌طهماسب و خدابنده، شوهر خالهٔ او بود و حکيم رکناى مسيح، شاعر بسيار مشهور، پسرخالهٔ وى؛ و به همين سبب اقامتش در آن شهر به چهار يا پنج‌سال بالغ شد و سپس از آن شهر به زادگاه خود و از آنجا به خراسان رفت و در مرو شاه‌جهان ملازمت بکتش‌خان استاجلو (۱۰۱۷هـ) حاکم آنجا را اختيار نمود و مثنوى‌اى به وزن خسرو و شيرين به‌نام او ساخت و در همان منظومه از بکتش‌خان رخصت سفر به مازندران و ديدار خويشاوندان خواست، ليکن پس از ترک کردن مرو که پيش از سال ۱۰۱۷ و ظاهراً نزديک به همان تاريخ بود، راه نخستين دوره از سفر خود را به هندوستان در پيش گرفت و پس از چندى سرگردانى در هند عاقبت ستارهٔ بخت خود را در قندهار و در ملازمت ميرزا غازى‌خان ترخان متخلص به وقارى (م ۱۰۲۱هـ) يافت و چندگاهى در خدمتش به رفاهيت گذراند و چند قصيدهٔ مشهور خود را در ستايش او سرود. در پايان همين قصيده است که شاعر از سرگردانى خود در هند تا رسيدن به قندهار سخن گفته است.
بعد از مرگ ميرزا غازى‌ترخان طالب ناگزير دومين دور از سفر هند را آغاز نمود و در اين تاريخ که مصادف بود با دوران پادشاهى جهانگير (۱۰۳۷ - ۱۰۱۴)، نخست از قندهار به اگره رفت و در آنجا با فخرالزمانى مؤلف ميخانه ديدارى داشت. سپس از اگره به بندر سورات نزد ملک چين قليچ‌خان رفت و ستايش او را بر عهده گرفت و از آنجا نزد عبدالله خان فيروز جنگ حاکم گجرات رفت. فيروز جنگ طالب را به گرمى پذيرفت و مشمول نيکوداشت‌هاى خويش کرد ولى طالب زياد در خدمت آن سردار سفاک نماند و از گجرات باگره بازگشت و به لاهور رفت و در آن شهر آقاشاپور تهرانى شاعر مشهور، او را به اعتمادالدوله معرفى نمود و آن وزير ادب دوست وى را به بارگاه جهانگير رسانيد. از آن پس طالب به سرعت پاى در مدارج ترقى نهاد تا در سال ۱۰۲۸ مرتبهٔ ملک‌الشعرائى يافت و بعد از آن در کمال عزت زيست تا هفت شت سال بعد، پس از مدتى رنجورى و بروز اختلال‌گونه‌اى در حواس به سال ۱۰۳۵ يا ۱۰۳۶ درگذشت.
بدينگونه دوران حيات شاعرى که از نوآوران ادب پارسى است، در جوانى به پايان رسيد، در حالى که با فرصت کوتاهى که از روزگار يافته بود مجموعه‌اى بزرگ از شعر فراهم آورد.
ديوان او را تذکره‌نويسان از نه هزار تا پانزده هزار نوشته‌اند ولى نسخهٔ چاپى آن (تهران ۱۳۴۶) که به همت شادوران طاهرى شهاب به طبع رسيده، شامل: ۲۲۹۶۸ بيت از قصيده و ترکيب و ترجيع و مثنوى و غزل و قطعه و رباعى و مفردات است.
قصيده‌ها و ترکيب‌ها و ترجيع‌هايش در ستايش حاکمان مازندران و ميرزاغازى ترخان و ديانت خان و عبدالله خان فيروزجنگ و اعتمادالدوله و جهانگير پادشاه سروده شده و مقدارى از انها نيز در ستايش امامان است. بعضى از قطعه‌هى او در مدح اين و آن و بعضى ديگر به مناسبت‌‌هاى گوناگون سروده شده. از مثنوى‌هايش يکى منظومهٔ کوتاه قضا و قدر (بحر هزج مسدس مقصور يا محذوف) و منظومهٔ کوتاه ديگرى بر همان وزن به‌نام سوز و گداز و يک مثنوى به بحرمتقارب به اسم جهانگيرنامه که فخرالزمانى آن را به‌جاى ساقى‌نامه در ميخانه نقل کرده است. بخش اساسى و اصلى ديوان طالب قسمت غزل‌هاى او است و گذشته از آن ۷۵۵ رباعى در موضوع‌هاى گوناگون دارد.
وى از همهٔ معاصرانش به جودت ذهن و هوش سرشار و استعداد کم‌نظير در سخنورى و وسعت اطلاع ستوده‌اند و به حقيقت چنين بود. خلاصه و نقاوهٔ سخن ستايش‌گران او بازگويندهٔ فصاحت کلام و تازگى معنى و مضمون طالب در شعرى است که مثل گلى که باران بهارى خورده باشد طراوت دارد و پر است از استعاره‌هاى دقيق و تخيلى بالاتر از خيالپردازى‌هاى هم‌عهدان او يا پيش از او، و ماحصل کلامشان آنکه او 'شاعر لفظ تراش معنى آفرين و موجد طرز تازه' است.
حقيقت امر آن است که طالب به ‌سبب تأثيرى که در تحول سبک شعر دوران صفوى دارد شاعر قابل توجه و تحقيقى است. او در شمار کسانى است که شيوهٔ شاعرى را از آنچه دنبالهٔ سبک آغاز سدهٔ دهم محسوب مى‌شده، به جانب يک تحول سريع و تغيير قاطع بردند که در همان سدهٔ يازدهم به ظهور شاعرانى چون ميرزاجلال اسير و کليم کاشانى و صائب تبريزى انجاميد. هوش سرشار و فطرت عالى و استعداد خداداد طالب همانقدر که او را شاعرى بسيار زودرس ساخت به همان اندازه هم به وى فرصت نوآورى داد و او خود به اين تجدد در لفظ و معنى واقف بود و 'اختراع سخن‌هاى خوش‌قماش' خويش را مرهون 'خيالباقى' خود مى‌دانست و به 'روش تازه' اش که آن را از همهٔ روش‌ها تازه‌تر مى‌شمرد مغرور بود (۱) و اگر چه قريحهٔ خداداى وى او را از تنگنا‌هاى خيالبندى و مضمون‌آفرينى غالباً کامياب بيرون مى‌آورد اما گاه هم خيال‌هاى دور و دراز شاعر از گنجائى لفظ بيرون مى‌رفت و بيت‌ها يا نادرست از کار درمى‌آمد و يا اگر بتوان لفظ‌ها را به تأويلى درست کرد ناگزير بايد بخشى از پيوندهاى لفظى در عالم خيال يافت و به همين سبب است که شاعران و ناقدان عهد بازگشت ادبى مانند آذر طرز او را مطوب شاعران فصيح ندانسته‌ و يا همچون رضاقليخان هدايت حتى از ذکر نام او ابا کرده‌اند، ليکن چه آنها که راه مبالغه در پيش گرفته و مرتبهٔ طالب را در 'فصاحت و ملاحت کلام' بسيار بالا نهاده‌اند، و چه آنان که او را يک باره مطرود شمرده‌اند، هر دو راه افرايط و تفريط پيموده‌اند، زيرا او در همان حال که گاه بيت‌هاى سست و ناروا و نا مفهوم يا بى‌مزه (۲) دارد، بسيار بيت‌هاى دل‌انگيز که از حيث لفظ و معنى برابر و زبيا و رسا و تازه و بديع است سروده و بدينگونه ديوان بزرگى از شعر که بيشتر، و خاصه غزل‌هاى آن، مطبوع است ترتيب داده.
(۱) . خيالبافى از آن پيشه ساختم طالب که اختراع سخن‌هاى خوش قماش کنم
طالب از هر روشى شيوهٔ ما تازه‌تر است روش ماست کز آن تازه‌ترى نيست پديد
طالب عندليب زمزمه‌ايم روش تازه آفريدهٔ ماست
به طرز نغمهٔ خود گو مثال بلبل هست که هست اين روش تازه آفريدهٔ ما
(۲) . معاندان که مرا دلخراش انفاسند به لفظ ناس و به ‌معنى تمام نشناسند
به زعم خود همه گلچين عقل و آن غافل که در مجاور گلزار دهر کناسند
توجه به ايراد تشبيه‌ها و استعاره‌هائى که غالباً مرکب و خيالى و وهمى است، و مبالعه در ايراد آنها، و حتى بى‌مزه شمردن کلامى که خالى از آنها باشد (۳) و به‌کار بردن ترکيب‌هاى فراوان تشبيهى و استعارى و کنايه‌هاى دقيق و ارسال مثل‌ها، و سعى در ايراد صنعت‌هاى لفظى (به‌ويژه در قصيده‌ها) و نظاير اينها از اختصاص‌هاى اصلى شعر طالب است و پيدا است که او در بسيارى از آنچه راجع به کليات شعر در عهد صفويه (شيوهٔ سخنورى، ويژگى‌ها و مرحله‌هاى تحول آن در عهد صفوى) گفته‌ام با ديگر شاعران مشابه خود، يعنى نوآوران و صاحبان 'روش‌تازه' در شعر شريک و سهيم است.
(۳) . سخن که نيست در او استعاره نيست ملاحت نمک ندارد شعرى که استعاره ندارد


همچنین مشاهده کنید