پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا
سلطان محمود و ایاز
بچهها! نام سلطان محمود و اياز را بسيار شنيدهايد، از او حکايتها گفتهاند و قصهها در کتاب نوشتهاند. |
يک روز سلطان محمود با چند نفر از نزديکان خود به شکار رفته بود. آنها کسانى بودند که به اياز رشک مىبردند و به سلطان محمود هميشه ايراد مىگرفتند که چرا اياز را بيشتر از همهٔ ما دوست داري؟ در او چه هست که در ما نيست. |
از قضا همان روز هم که اين صحبتها به ميان آمد. سلطان محمود در جواب آنها گفت: |
- 'چون اياز از شما باهوشتر و زرنگتر است.' |
گفتند بايد به ما ثابت کنيد گفت: |
- 'همين امروز در موقعاش ثابت خواهم کرد.' طرف عصر سلطان محمود در زير درختى نشسته بود، و شکارها را جلويش ريخته بودند. از دور در کنار جاده قافلهاى پيدا شد. سلطان محمود يکى از آن جمع را صدا کرد و در گوش او گفت برو ببين اينها کيستند. |
آن مرد سوار بر اسبش شد و به تاخت بهطرف آنها رفت و بعد از چند دقيقه برگشت و در گوش سلطان محمود گفت: |
- 'قافلهٔ بازرگان هندى است.' باز آهسته پرسيد: 'چه همراه داشتند؟' |
گفت: 'نپرسيدم.' |
ديگرى را صدا زد و به او گفت: |
- 'برو ببين بار قاطرهاى اين قافله چيست؟' |
اين آدم هم اسبش را تاخت کرد. رفت و برگشت و در گوش سلطان محمود گفت: 'حرير است.' |
پرسيد: 'از کجا آوردند.' |
گفت: 'نمىدانم، نپرسيدم.' |
يکى ديگر را صدا زد و در گوشش گفت: 'برو ببين اين حريرها را از کجا مىآورند.' |
رفت و برگشت و گفت: 'از چين.' |
گفت: 'نپرسيدى به کجا مىبرند؟' |
گفت: 'نه، نفرمودي.' |
ديگرى را صدا زد و در گوشش گفت: 'برو ببين اين حريرها را به کجا مىبرند.' رفت و برگشت و گفت: |
- 'به بخارا.' گفت: |
- ' از اين نپرسيدى چه جاى آن بار خواهند کرد؟' گفت: 'نه.' |
همينطور هر يک رفت و فقط جواب يک سؤال سلطان محمود را آورد. |
آخر از همه اياز را صدا کرد و در گوشش گفت: |
- 'برو ببين آنها کيستند.' |
اياز اسب را تاخت و از ديگران بيشتر معطل شد و چون از ديگران بيشتر معطل شده بود همه خوشحال بودند و به سلطان محمود گفتند: |
- 'ديديد از همهٔ ما تنبلتر است و ديرتر آمد. سلطان محمود گفت: 'بعد معلوم مىشود.' |
در اين ميان اياز سررسيد، سلطان محمود به صداى بلند گفت: |
- 'اياز اينها که بودند؟' |
اياز گفت: 'قربانت گردم اينها بازرگان هندى بودند که حرير چينى به بخار مىبردند و از آنجا پوست گوسفند به خراسان و پوستين خراسانى به جاهاى سردسير خواهند برد.' |
سلطان محمود گفت: |
- اين نمونهاى از هوش و زرنگى اياز بود که هر کدام از شما يک مطلبى را آورديد، ولى اين يکنفر بهجاى شما چند نفر تحقيق کامل کرد و جواب هر سؤال ما را داد. از اين جهت است که من او را بيشتر از شما دوست دارم. |
- سلطان محمود و اياز |
- عمو نوروز ص ۷۷ |
- گردآوري: فضلالله مهتى (صبحي) |
- انتشارات اميرکبير چاپ دوم ۱۳۴۱ |
- به نقل از: فرهنگ افسانههاى مردم ايران - جلد هفتم، علىاشرف درويشيان - رضا خندان (مهابادي) - نشر کتاب و فرهنگ، چاپ اول ۱۳۸۰ |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران نیکا شاکرمی رهبر انقلاب روز معلم معلمان دولت سیزدهم مجلس شورای اسلامی مجلس شهید مطهری حجاب شورای نگهبان قوه قضائیه
تهران هواشناسی زلزله معلم شهرداری تهران سیل قوه قضاییه آموزش و پرورش پلیس سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
خودرو قیمت خودرو دولت قیمت دلار ایران خودرو دلار قیمت طلا سایپا بانک مرکزی بازار خودرو کارگران تورم
مشهد رضا عطاران رادیو فضای مجازی تلویزیون سریال سینمای ایران سینما دفاع مقدس تئاتر موسیقی فیلم
دانشگاه علوم پزشکی مکزیک
رژیم صهیونیستی غزه اسرائیل فلسطین جنگ غزه آمریکا نوار غزه روسیه چین حماس عربستان یمن
استقلال پرسپولیس فوتبال سپاهان تراکتور لیگ برتر ایران رئال مادرید بایرن مونیخ باشگاه استقلال لیگ قهرمانان اروپا لیگ برتر باشگاه پرسپولیس
همراه اول دبی واکسن تبلیغات اپل ناسا گوگل وزیر ارتباطات پهپاد
کبد چرب بیماری قلبی کاهش وزن دیابت داروخانه ویتامین طول عمر بارداری