یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا
ملکمحمد که تقاص برادراش را از دختر بیرحم گرفت
روايت کردند در زمان قديم يه پادشاهى بود سه پسر داشت. اين پادشاه مريض شد. وزير و پسرهاش و امراى دولتو جمع کرد که وصيت کنه، رو کرد به بچههاش گفت: 'سه پسرهاى من، من که مردم وقتىکه دفنم کرديد تا سه شب هر کدام از شما کشيک بديد، شب اول پسر بزرگتر، شب دوم پسر وسط، شب سوم پسر کوچکتر!' چند روزى گذشت و شاه مرحوم شد. |
وقتى سِيُم شب که شد برادر کوچک نگاه کرد، ديد که خير برادر بزرگتر خيال نداره بره، آمد در اتاق برادر بزرگ، گفت: 'برادر امشب شب اول قبر پدر ماست و کشيک امشب بهعهده شماست، موقع رفتنه، مگه خيال ندارى بري؟' گفت: 'برادر مگه ديوانه شدي؟ مردهام مگه کشيک مىخواد، پاشم برم تو بيابون بىخود کشيک چه بدم؟' پسر گفت: 'بسيار خوب' . آمد و رفت در طويله و گفت: 'يه اسب براى من زين کنين!' آمد يه شمشيرم ورداشت، گفت: 'خدايا تو شاهد باش، برادر من به وصيت پدرش عمل نکرد' . سوار شد و رفت سر قبر پدرش' . |
صد قدم مونده به قبر (افسار) اسبشو کوبيد به زمين و خودش آمد سه چهار قدم مونده به قبر گودال کرد و خودش درون گودال پنهون شد. يه وقت ديد از سمت روبهرو يه جوانى داره مياد، اسبش سفيد، خودش سفيد، لباسش سفيد اما فرياد مىکشه که اى پادشاه امشب شبى است که من تقاص از تو بکشم و تو را نعشتو آتش بزنم. اما وقتىکه داد مىزنه مثل اينکه از دهنش شعله آتش مياد بيرون. آمد و رسيد به قبر، پياده شد، اسبشو کوبيد به زمين، کلنگ از بغل اسب درآورد، بنا کرد قبرو کندن و خاکها رو دادن بيرون. |
همچى که يه خورده به گودال رسيد نزديک به جسد شد، پسر گفت: 'خدايا از تو کمک مىخوام' . شمشيرو کشيد، گذاشت به گردن يارو. سر از بدن جدا شد. بنا کرد زمين لرزيدن پسر بلند شد و نعشو انداخت يه طرف، خاکها رو ريخت سر جاش و اسب اون جوانو سوار شد. اسب خودش يدک کرد، آمد به شهر. |
فردا شب مغربى پسر آمد پيش برادر وسطي، ملکمحمود، گفت: 'برادر امشب شب دومِ، کشيک توست مگه نمىري؟' گفت: 'برادر مگه ديوانهاي؟ اولاً مرده کشيک نداره، دوماً اونکه برادر بزرگه سلطان شده نرفت کشيک بکشه، من برم، به من چه، من نميرم' . پسر گفت: 'بسيار خوب' . امشب هم آمد سر طويله، اسبشو سوار شد، اومد قبرستان. همونجور اسبشو کوبيد زمين، خودش رفت در گودال پنهون شد. |
ديد يه ساعت که از شب رفته يه سوار داره از دور مياد. اسبش قرمز، لباسش قرمز، خودش سبز، فرياد مىکشه: 'اى پادشاه (در) زندگيت مردمو کشتي، (در) مُردگى هم مىکشي. امشب تقاص از تو مىکشم، نعشتو آتش مىزنم، خاکسترشو به باد مىدم' . رسيد و اسبشو کوبيد، شروع کرد به کندن قبر. دولا شد که سنگ قبرو ورداره پسر خدا رو ياد کرد، شمشير رو گذاشت پس گردن يارو، سر يه طرف افتاد و خودش يه طرف. اون هم بلند شد و آمد خاک ريخت رو قبر و اسب اونو سوار شد، مال خودشو يدک کشيد، آمد به شهر، رفت منزلش گرفت خوابيد. |
فردا صبح شد. روز سِيُم پادشاه. ملکاحمد رو (برادر بزرگه رو) نشوندن به تخت. سکه بهنام او زدند، خطبه بهنام او خواندن. روز شب شد. امشب نوبت خودشه، رفت و طويله اسب گرفت و گفت: 'خدايا امشب ديگه خيلى بايد مرو حفظى کني' . آمد رسيد نزديک قبرو اسبو کوبيد، خودش رفت تو گودال که ديد يه ساعت از شب رفته از اون دور يه غلامى داره مياد، خودش سياه، اسبش سياه، لباسش هم سياه. وقتىکه عربده مىکشه آتش از دهنش مياد بيرون که بيابون از شعله آتش روشن مىشه که اى شاه، امشب تقاص از تو چه جور بکشم که مرغان هوا دلشون به حال تو بسوزند. آمد و پياده شد و کلنگو ورداشت، شروع کرد به کندن قبر. حالا مىکنه و عربده مىکشه. اين هم همچين که دولا شد سنگ لحدو ورداره پسر شمشيرو کشيد، خدا را ياد کرد، گذاشت تو کمر يارو. مثل خيار تر به دو نيمه شد، نعش افتاد يه طرف. خاکها رو ريخت رو قبر، اسبو سوار شد آمد رو به شهر. اسبها رو داد به طويله، رفت منزلش راحت خوابيد، با خودش گفت که الحمدلله که هر سه شبو من رفتم. ملکاحمد چند وقتى سلطنت کرد. |
يه روزى مىخواست بِرَد به شکار، ديد يه دروازه خرابه است. خيلى پرسيد از وزير که اينجا چرا اونقد خرابهاس؟' گفت: 'اين دروازه رو شاه هيچوقت ازش عبور نمىکرد نظر به اين خرابه مونده' . حکم کرد: 'از اين دروازه بريم شکار!' هر چه وزير اصرار کرد که پدران شما از اينجا نرفتند، شما هم نريد، رفتند به شکار از اين دروازه، امر شد: 'برويد يه آهوى خوش خط و خال قشنگى اونجاست' . گفت: 'دور اين آهو رو بگيرين که زنده بگيريمش' . گفت: 'اگه اين آهو از کله کسى بپره مىکشمش' . آهو اينور اونور شد نگاه کرد، دست و پاشو جمع کرد از کله شاه پريد. شاه گفت: 'کسى نمىخواد عقب من بياد، من خودم با يه نوکر عقب آهو مىرم' . به وزير سپرد که اگر تا چهل روز خبر زنده يا مرده من نيامد، برادرمو جاى من بشونيد. سر گذاشت بغل گوش اسب تا غروب آفتاب دويد. نوکر بيچاره اسبش نرفت با او، اون در بيابون واموند. |
ملکاحمد آمد نزديک يه شهرى رسيد، گفت: 'خوبه امشب اينجا بيرون شهر بمونم فردا برم شهر' . در يه خونهاى رو زد. پسر آمد دم در، گفت: 'کيه؟' گفت: 'يه نفر غريبم، راه گم کردم منو امشب پناه بديد تا صبح' . پسر رفت تو به پدرش گفت: 'يه نفر مىگه: راه گم کردم اما سر و وضعش خيلى خوبه، اسب و يراقش همه خوبه' . پدر اين پسر آمد بيرون و نگاهى به پسر کرد، ديد که سر و وضعش خوبه، گفت: 'بايد از اعضاء دولت باشه' . گفت: 'بگو ببينم کى هستي، از کجا آمدي؟' پسر خودشو پيشخدمت شاه قلمداد کرد، گفت: 'از شهر فلان آمدم' . گفت: 'جوان مگه ديوانه شدي؟ از اونجا تا اينجا سه ماه راه است' . پسر قسم خورد: 'والله صبح راه افتادم حالا رسيدم' . مرد گفت: 'از کدوم دروازه اومدى بيرون؟' گفت: 'از دوازه خرابه' . گفت: 'خوب اين از دوازه ساحرون آمده بيرون به علم سحر رسيده، اون آهو هم جادوست' . پسر رو تعارف کردند، بردند تو پذيرائى کردند. پسر شب آنجا موند. |
صبح اومد بيرون، وارد شهر شد و اسبشو برد تو يه کاروانسرا بست، خودش رفت حمام، سر و کلهاى صفا داد، آمد بيرون. وقتىکه آمد بيرون ديد جمعيتى جَمعه، گفت: 'چه خبره؟' گفتند: 'دختر پادشاه حُسنفروشى مىکنه' . پسر ايستاد به تماشا. يه وقت ديدى بلي، يه نازنين صنمى آمد بيرون ـ 'مردم تماشا کنين' . پسر سرشو بلند کرد، چشمش که به دختر افتاد يک تير خدنگ آق پر از کانون سينه دختر جستن کرد و در کانون سينه پسر جا گرفت، گفت: 'سوختم و ساختم از روى عشق تو آموختم، خام بودم پخته شدم اى نازنين سوختم' . از مردم پرسيد که اين دختر شاه شوهر نمىکنه؟ گفتند: 'چرا اما ايرادها داره، بريد اول پشت قصرش و ببينيد تماشا کنيد، اونوقت بريد خواستگارى کنيد' . |
پسر آمد رفت پشت قصر، ديد زنجيرى سرتاسر کشيدند و به اندازه صد سر به اين زنجير آويخته است. پسر پرسيد که اين سرها چيست؟ گفتند: 'اين سرها سرهائيست که مىروند خواستگارى دختر و دختر خواهشهائى داره، سؤالهائى داره، اونها نمىتونند به جا بيارند، دختر سرشونرو مىبُره اينجا آويزون مىکنه' . پسر گفت: 'من چارهاى ندارم اگه به خواستگارى نرم عشق اين منو مىکشه اگرم خودش منو بکشه راحتتر' . |
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
مجلس مجلس شورای اسلامی ایران حجاب شورای نگهبان دولت دولت سیزدهم جمهوری اسلامی ایران گشت ارشاد رئیسی رئیس جمهور جنگ
تهران هواشناسی شهرداری تهران پلیس دستگیری وزارت بهداشت سیل قتل سلامت کنکور آتش سوزی سازمان هواشناسی
قیمت دلار مالیات قیمت خودرو خودرو دلار بانک مرکزی بازار خودرو قیمت طلا سایپا مسکن ارز ایران خودرو
زنان سریال وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تلویزیون یمن تئاتر سینمای ایران قرآن کریم سریال پایتخت فیلم موسیقی سینما
سازمان سنجش کنکور ۱۴۰۳ خورشید
اسرائیل فلسطین رژیم صهیونیستی غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین اوکراین حماس عربستان ترکیه
فوتبال پرسپولیس استقلال فوتسال بازی باشگاه پرسپولیس جام حذفی آلومینیوم اراک تیم ملی فوتسال ایران تراکتور سپاهان رئال مادرید
فناوری همراه اول گوگل تبلیغات اپل سامسونگ ناسا آیفون بنیاد ملی نخبگان دانش بنیان
سازمان غذا و دارو خواب بارداری دندانپزشکی مالاریا