پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

توچشمه پناه وما تشنه نگاه


توچشمه پناه وما تشنه نگاه
●ای معمار عدالت مظلوم !
اگرچه چشمه سار دادگری ات بیش از پنج سال برعطش زمین جاری نشد وپنجره های زمانه تنها پنج بهار در شكوفه زار عدالتت نفس كشیده اند و خاك از تحمل آن گوهر تابناك عاجز بود اما هنوز وهمیشه سكان سفینه عالم به دست توست . و بر ستیغ استوار یكتاپرستی ایستاده ای وردای عدالت برقامت داری . هنوز در تفاوت ذوالفقار تو با تمام شمشیرهای عالم حیرانم ! هرچند گفته اند : به هر دو سر عدالت می پراكند. شمشیر تو شمشیر خشونت نیست سایبان سترگی ست به پهنای « بدر » تا « نهروان » كه تمام بشریت كمال خواه در سایه سارآن آرام می گیرند. و بقچه تظلم مظلومان و تمنای تنهایان جز در سایه سرای آن شمشیر وا نمی شود. و چقدر آدم و عالم نیازمند ضرب آهنگ ذوالفقار توشده است .
●ای امام مكتب مبین !
امروز و پس از گذشت قرن ها از حكومت علوی با مكتبی مخصوص علی (ع ) جهان به گرما گرفتن از آن مكتب محتاج ترشده است .
مكتب تو مكتب خاموش كردن شمع بیت المال است و در مرام آن آهن گداخته بر دست زیاده خواهان ـ هركه باشد ـ می نهند. در مكتب تو نان و نمك تعارف می كنند و پرچم نفس را در خروش جاری عقیده به آتش می كشند و در سفره های سیاست نان جوین تكه می كنند. در مكتب تو شمشیر جز برای بازگرداندن حقی غارت شده از غلاف بیرون نمی آید. هیچ كس برای دل خود بر صورت عدو سیلی نمی زند و برای كیسه های شخصی در هیچ عرصه ای رجز نمی خواند.
در مكتب تو هیچ كس برای كرسی ریاست قهر نمی كند و برای نگه داشتنش فحش نمی دهد. در مكتب تو شبانه نان و خرما بر در كلبه فقیران گره می زنند و ناشناس در تنور سرد یتیمان نان و شادی و امید روشن می كنند و با بچه های شهیدان نبرد بازی كودكانه زمزمه می كنند....
●ای چشمه سار حقیقت !
تو دریای جوشان معرفتی كه تمام جویباران عرفان و عشق را سرشار می كنی . ایمان و آدمیت از خوشاب حقیقت بار تو می مكند و می بالند و باران كلام توست كه سبزه زار كلمه را در وسعت معنا اشتیاق می بخشد و موسیقی سبز حیات روبه بهار مكرر ایمان توست كه رویش و رونق را در دشت گاه عالم زمزمه می كند.
جبین جمال افزای تو آیینه ای است تا عالمیان در انداز و ورانداز آن قامت خویش را با تناسب موزون خلقت سازگار كنند و ساز كمال نواز گیتی از نماز پر از راز تو كوك می شود و نسیم نگاهت در پهنه دمادم وجود گندم زار حیات را می نوازد و خستگی این گردون گردنده در سایه سار آن عنایت پرورنده آرام می گیرد و تو تمام این عالم رونده را می پایی
وه ! چه غافل اند علف های هرز كه پشت به بهار كرده اند. بال و پر ناكثین و قاسطین و مارقین بال و پر پرواز در آسمان بلند اندیشه تو و اسلام تو نبوده اند. این را از هرزگی علف های هرز دانستم .
تو ابرگهرفشان حقیقتی كه یكریز وزلال در كام عالم فرومی چكی و ذهن تمام چشمه ها لبریز از اندیشه جوشان تو و هر كه نگاهش از عطشناكی سرشارتر چشمش از حقیقت سیراب تر شد و هر كه از صبح ولایتت یك ستاره بردارد تا انتهای عالم را دست در دست سعادت خواهد رفت و آن ستاره همان اقبال ممكن اوست كه به اشاره ولایی تو آسایش هر دو دهر را برایش رقم می زند.
●ای همدم وحی !
تاریخ كه پرده از « لیله المبیت » كنار زد اسرار آن شب شیدایی را فاش كرد تو در بستر رسول خدا(ص ) نه تنها برای جان آن عزیز اعظم آرام گرفتی كه جان و جوهر اسلام در هوشیاری چشمان بیدار تو گره خورد و اسلام تا هست از تو هستی می گیرد و مسلمانی تا هست از خورشید ایمان تاب تو جواب می گیرد.
●ای فاتح خیبر وخندق !
خندق را كه ورق می زدم پیكر صد پاره غیض و قهر را دیدم كه درزیر لگد مال توسن هوس كشی تو تكه تكه شده . و تاك تابناكی از جنس خلوص را دیدم كه به تازگی و طربناكی تمام در سزبستان توحید ریشه دوانده و امروز و هر روز اكسیری شده برای درمان همه ایده ها و عقیده هایی كه بشر را به آرمان شهرخویش دعوت می كنند. آرمان شهر تو در خندق و صفین پی ریزی شده و ستون های سترون آن در محراب سرخ رستگاری ات قد برافراشته اند.
آرمان شهر تو ساده و سترگ است . ساده چون آرمان ماست وسترگ چون آرمان توست ...
« ابن عبدود » كه باشد كه تاب بیاورد ضربه تو برهرچه سیاهی و تباهی بود فرود آمد. اخلاص در برابر نفاق ایستاد « برز الایمان كله الی الشرك كله » اگر چنین نبود كه نشان « افضل من عباده الثقلین » نمی گرفت .
و قرنها بعد مولوی بزرگ درخندق كاوی خویش آواز حقیقت را شنید و گوهر « اخلاص عمل » را در موزه پر رمز مثنوی برای سیراب كردن چشم هر رهگذری به نمایش نهاد.
●ای انیس محراب حرا !
از آن روزكه دست پیامبر(ص ) را گرفتی و در « بیت الاسرار » حرا بر حریر مناجات رسول خدا دست كشیدی و هرچه می شنید می شنیدی و هرچه می دید می دیدی انجیل و تورات و قرآن و تمام كلمات آسمانی را در گوشنای عالم زمزمه كرده ای و از این روست كه توهمدم اسرار پیامبر و ترجمان وحی خدا شده ای . و من درعطش پاسخ این پرسش خواهم ماند : آیا تو در پشت « براق » و سوار بر دو شاه بال « اول ما خلق الله نوری » و « نفخت فیه من روحی » تا گرما گرم قاب قوسین نرفته ای
●ای یوسف مكرر خلقت !
آن چند صباح كه در چاه دنیا گرفتار آمدی هرصبح گاه ملائكه جامی از زیبایی و تنهاییت برداشته و برای آسمانیان هدیه می بردند و اگر چه هنوز حسودانت در سنگستان جهل و رشك سنگ برسنگ می بندند اما تو تا عزیزی عرش به ریسمان كاروان « فزت و رب الكعبه » اوج گرفته ای و از آن دم كه امید مقصود خلقت شده ای برای این جهان گذرا خطی كشیده ای و آن خط معیار جدال داد و بیداد شده است در یك سو دیو و اهریمن و معاویه و عمر و عاص و دیگر سو اسم اعظم و عمار و مالك و اویس ایستاده اند.
●ای علی !
تو از قبیله قافیه های معراجی و نبض غزل های حقیقتی قلم كه بر توصیفت می چرخد حیران آن باغ هزار نقش می شود. به ظرف ظریف قلم چگونه می توان دریا را پیمانه كرد ومگر می شود خورشید را در قاب قلم و در قافیه دوبیتی ها رنجاند
ای كه هیچ سائل از حریم چشمانت محروم نشد! باورم نمی شود این خواهنده را از جرعه ای نگاه دریغ كنی .
چه پیاله ام بگیری چه رد كنی به ناچار پاسخی می دهی . آری ! یا نه ! هر یك از دیگری شكر بارتر و سكرآورتر من این هشدار را از « لسان الغیب » گرفتم و حلقه بر دركوبیدم :
جواب تلخ می زیبد لب لعل شكرخا را
منبع : خبرگزاری آینده روشن